وایکینگ‌های گمشده

امروز یک میلیون‌ تا کار دارم و دو تا مطلب هم توی وبلاگ منتشر شدن و مطمئن بودم سرم رو از کار بلند نمی‌کنم. ولی جلوی یک چیز نمی‌شه مقاوت کرد: خاطره.

طبق معمول داشتم حین کار به رادیو آنلاین گوش می‌کردم. اخبار پزشکی تموم شد. خیلی هم دوستش نداشتم چون یک چیزهایی خوند در حد اینکه اگر مادران استرس داشته باشن احتمال بچه دختر می ‌ره بالا. این چیزیه که من هیچ وقت نمی‌تونم راحت و بدون سرچ ازش رد بشم ولی قبول کردم که درگیر هستم و اصل خبر رو سرچ نکردم… اما نت‌های بعدی غیر قابل مقاومت بود… گل صد برگ از شهرام ناظری.

من این کاست (اون موقع‌ها آهنگ روی کاست بود که معمولا دو طرف داشت و هر طرف نیم ساعت) رو وقتی کشف کردم که عاشق شعر، عرفان و شهرام ناظری بودم و عاشق کامپیوتر. فکر می‌کنم بازی وایکینگ‌های گمشده رو یکی دو هفته کامل بازی کردم. از همه راه‌ها با همه کلک‌ها و امتحان همه چیز. چندین بار تمومش کردم و دائما هم با آهنگ گل صد برگ. بعد از اون هر دفعه که حتی چند نت از این کاست رو می‌شنوم یاد وایکینگ‌ها می‌افتم و تک تک صحنه‌ها و حتی ضربه‌های کیبورد. یاد کامپیوتر بچگی‌هام، یاد کیبوردم، یاد میزم اتاقم و همه چیز (: جالبه که اینها اینقدر قوی به هم پیوند خوردن.

برای ادای احترام به بلیزارد که بازی رو نوشته بود (اون موقع‌ها اسم شرکتشون یک چیز دیگه بود) و همه خاطرات خوب کودکی، وایکینگ‌های گمشده رو به ویکیپدیای فارسی اضافه کردم.