روز سر زدن به مردگان، آیپدهای مقوایی و مراسم مرگ با پایان تلخی برای نخواندن

این مطلب هفته قبل نوشته شد ولی منتشر نکردم.. ولی خب نه می شه پاکش کرد نه می شه منتشرش کرد. پس منتشر می کنم و سریع روش یک چیز دیگه می نویسم…


چینی ها (و فرهنگ های مشابه) امروز فستیوالی دارن به اسم کویینگ-مینگ. در این تاریخ اونها به سر مزار رفتگانشون می رن و براشون هدایایی رو می برن که در زندگی پس از مرگ ممکنه به دردشون بخوره. برای اینکه این هدایا به اونها برسه، از مقوا ساخته می شن و بعد آتیش زده می شن.

قرن ها این هدایا شامل غذا و وسایل کاربردی روزمره بوده اما ده های اخیر خودرو و کیف های دستی و غیره هم به فهرست اضافه شده و امسال حتی می تونین برای روح اجدادتون آی-پد مقوایی یا گجت‌های دیگه رو بخرین.

و البته چون عدد ۸۸۸ معنی خوبی در فرهنگ چین داره، اگر در مالزی باشین می تونین این رو تهیه کنین تا روح اجدادتون حسابی شاد بشه.

پی.نوشت. به فرهنگ ها و باورهای همدیگه احترام بذاریم و متوجه باشیم که با فرهنگ و باورهامون بقیه رو آزار ندیم. …

توجه: حس کردم خوبه خاطرات خودم از مرگ اطرافیان رو براتون بنویسم. مطلب رو فوق العاده تلخ کرد به نظرم. تلخ ترین چیزی که تا به حال من نوشتم. اگر دوست ندارین به خوندن ادامه ندین… کاملا جدی می گم. چیز خاصی توش نیست – صحنه های تکراری برای همه مون. یادآوری یکی دو مرگ. مستقل از تلخی خودش، ممکنه شما رو یاد خاطرات بد خودتون بندازه بندازه… روی این لینک کلیک کنید و به یک موسیقی خوب گوش بدین

۱پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا هفده سالم بود. یک آخوند که نه پدر من رو می شناخت نه هیچ چیز دیگه، تقریبا ده دقیقه در مورد سجایای اخلاقی اش صحبت کرد و بعد نماز خوند و بعد کمی گریه کرد و در یک دستمال فین کرد و دستمال رو پرت کرد توی قبر. یک نفر تذکر داد که مرده نباید چیزی با خودش به اون دنیا ببره و باید دستمال رو قبل از ریختن خاک بردارن و یک نفر دیگه گفت که این دستمال مال حاج آقا است و مشکلی نداره. سر این موضوع تفاهم شد و خاک ریختن رو جسد.

۲. پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا ۱۷ سالم بود. جسد رو که گذاشتن توی قبر، یک نفر از فامیل بهم گفت نمی خوام برم آخرین نگاه رو به صورت پدرم بندازم و باهاش خداحافظی کنم؟ به نظرم احمقانه ترین حرف ممکن بود. احتمالا فقط دنبال یک صحنه دراماتیک می گشتن که به شکل فرهنگی این یک روش منطقی ایجادش بود.

۳. مادر بزرگم رو که دفن می کردن در یک مرحله به این نتیجه رسیدن که یک نفر باید بره توی قبر شونه جسد رو تکون بده. قبلش ظاهرا یک نفر رفته بود تو قبر خوابیده بود که جسد نترسه یا چنین چیزی. نفر قبلی داوطلب شد ولی گفتن باید به جسد محرم ولی غیر درجه یک، باشه. من یکی از تنها گزینه هابودم. رفتم. نفری که به عربی جملاتی رو می گفت ازم خواست شونه جسد رو بگیرم. من فکر کردم باید فیزیکی به شونه برسم و شروع کردم کنار زدن کفن ولی گفت از روی کفن تکون بدم کافیه. جملاتش رو گفت و من همزمان بدن رو تکون می دادم. بعدا گفتن مال اینه که احتمالا به شکل نمادین این جملات رو بشنوه و یادش نگه داره و شب جواب بده به فرشته ها. بعدش هم یک نفر یک بسته کوچیک داد که بذارم توی دهنش. تقریبا مخفی. گفت کافیه بذارمش پشت لب ها. احتمالا بازم همون جواب ها بودن. اونم انجام دادم. سرد بود و خشک. هیچ وقت به جز اونبار به صورتِ بدنِ مادر بزرگم دست نزده بودم. وقتی اومدم بیرون دو نفر خصوصی ازم قول گرفتن که اگر در مراسم دفن شون حاضر بودم این «محبت» رو در لطف اونها هم بکنم.

ماجرای آیپد مقوایی رو فراموش نکنین.