نقد، بررسی و پیشنهادهایی در مورد دوچرخه‌های اشتراکی بیدود

دوچرخه های بیدود در شهر

دوچرخه‌های اشتراکی مفهومی آشنا توی اروپا هستن و تهران هم یکی دو باری تلاش کرده به شکل های مختلف راهش بندازه. حالا که زحمت چند سال کار بچه‌های دوچرخه سوار شهری جواب داده و کم کم توجه بیشتری به این مساله می‌شه، بودجه ها هم به سمتش می‌یاد و شهر تابلو و خط دوچرخه (بخونین خط و پارکینگ موتور) پیدا می کنه و شاهد بیدود هم هستیم.

ایده اصلی بیدود اینه که شما یک اپ نصب می کنین و با واریز کردن ۱۸۰ هزار تومن پول عضو بیدود می‌شین. بعد در هر کجایی که یک دوچرخه بیدود دیدیدن (که می تونه توی پارکینگ های خود بیدود یا کنار خیابون باشه) اول ترمزهاش رو تست می کنین و زینش رو تنظیم می کنین. بعد از طریق اپ بیدود، کیو آر دوچرخه رو اسکن می کنین و قفل دوچرخه باز می‌شه. سوار می شین و رکاب می زنین و هر جایی دوست دارین می رین و وقتی دیگه لازمش نداشتین، با دست قفل دوچرخه رو می زنین و محل رو ترک می کنین. دوچرخه منتظر می مونه تا نفر بعدی سوارش بشه و شما هم باید برای هر نیم ساعتی که ازش استفاده کردین، ۱۵۰۰ تومن بدین. ساده و سر راست و بامزه.

بعد از چند ماه که هی گفتن «فردا» قراره فعال بشه، حالا بیدود توی بخش هایی از شهر هست و منم که برج میلاد بودم، حاضر بودم نیم ساعت پیاده راه برم تا به یکیشون برسم و برای تست سوارش بشم. البته بعد از نیم ساعت پیاده روی معلوم شد اون بیدودی که رو نقشه دیده می شه واقعیت نداره ولی من کم نیاوردم و رفتم ایستگاه اصلی توی شهرک غرب.

مسوول ایستگاه دوچرخه های بیدود

مسوولشون با حوصله و بامزه بود و گپ زدیم و گفت همینجا هم می شه ثبت نام کرد. البته من پولم رو مدت ها قبل ریخته بودم و وقت سوار شدنم بود (: کلا بدنه دوچرخه کمی کوچیک به نظر می رسه و حداکثر ارتفاع زین که مدعی است برای قد ۱۸۰ خوبه، احتمالا برای قد حدود ۱۷۰ کار می کنه. بالاترین سطح زین هم برای من کوتاه بود که خب در نهایت با توجه به میانگین قدی ما ایرانی‌ها و ایده اینکه اگر زین کمی پایینتر باشه، رکاب زدن سخت می شه اما امنیت بالاتره، ایراد حادی حساب نمی‌شه. بودن سبد جلو نکته بسیار مثبت و باحالی بود، بخصوص که سبد به بدنه وصله و در نتیجه ما که می چرخیم، سبد نمیچرخه و سورپریز / شادهول می‌شین!

زین دوچرخه بیدود که برای قد ۱۸۰ کافی نیستن، هرچند می گن هستن

مسوول تذکر داد که نباید از اتوبان رفت و منم گفتم باشه ولی رفتم. از کارهای بد. دلیلم هم این بود که می خواستم بیام سمت باغ صبا که مرکز شهره.

نکته عجیب اینه که دوچرخه هیچ دنده ای نداره. حتی در آلمان هم دوچرخه‌های اشتراکی دنده ای هستن تا بشه باهاشون شیب ها رو راحتتر بالا رفت. دوچرخه بدون دنده،‌در سربالایی‌ها سخته و در سرپایینی‌ها یا حتی مسیرهای مسطح سرعت نمی‌گیره. من اصلاحی دارم تحت عنوان تیم لاک پشت‌ها که توش خیلی آروم رکاب می زنم و از مناظر لذت می برم و هیچ عجله ای نمی کنم. ایده هم اینه که اگر می خواستم تند برم، با یه چیز دیگه می‌رفتم!. با بیدود شما به معنی واقعی عضو تیم لاک پشت‌ها هستین (:

من الان دو سالی هست دوچرخه سوار می‌شم و در سال اخیر دیگه برای آدم‌های تهران معمول شده و خیلی نگاه نمی‌کنن. ولی با بیدود شما رو بیشتر نگاه می کنن،‌ ظاهرا بامزه و رنگ تند دوچرخه احتمالا توجه بیشتری جلب می‌کنه. زین به اصطلاح کامفورت داره که نشستن رو راحتتر می کنه ولی رکاب زدن رو کمی سخت‌تر. گزینه خوبیه برای دوچرخه شهری.

رد کردن دوچرخه های بیدود از روی پل کمی سخته، سنگینن

مثل همیشه برای رد شدن از اتوبان پل داریم که لازمه روش دوچرخه رو کول کنیم و ببریم بالای پله‌ها. سریعا متوجه می‌شم که بیدود خیلی سنگینه. تمرکز دوچرخه اشتراکی روی وزن نیست ولی بیدود دیگه خیلی سنگین به نظر می‌رسه (: احتمالا مال اینه که بادوام باشه و کمتر دزدی بتونه دوچرخه رو بذاره رو کولش ببره.

نمونه حرکت با دوچرخه بیدود درست شده با استراوا

بالاخره تیم لاکپشت‌ها بعد از ۵۲ دقیقه مسیر ۱۲ کیلومتری رو طی می کنه و به مقصد می‌رسه. عرق ریزان و خسته و اگر راستش رو بخواین حتی با کمی ضعف! جلوتر بهش بر می گردیم. دوچرخه رو تو کوچه پارک می کنم و می رم داخل. در حال تجدید قوا با خوراکی و استراحت و عوض کردن تی شرت هستم که تلفن چند باری زنگ می زنه تا بالاخره جواب بدم. یک نفر از بیدود است که می گه نباید از اتوبان می رفتم. می گم حق با اونه. همون یا تلفن بعدی می گه که اسمم رو درست وارد نکردم. می گم باید چیکار کنم؟ می گه من هی اکانت شما رو پاک می کنم که اطلاعات درست وارد کنین ولی شما قبلی رو میزنین؛ مشکلش با اسم جادی است. بهش می گم خب من فکر می کنم لاگ آوت شدم و دوباره اطلاعاتم رو می زنم لاگین می شم، از کجا بدونم شما اکانت رو پاک کردین و من دارم اکانت جدید می سازم؟ همون یا بعدی می گن که دوچرخه رو کجا گذاشتم؟ می گم تو کوچه. بعد از مدتی دیگه خودم می رم تو کوچه ببینم چی شده:

دوچرخه بیدود

یک نفر با موتور اومده دوچرخه رو ببره (: احتمالا چون از منطقه اصلی خارجش کرده ام. می گه اطلاع داده به یک ماشین که بیاد دوچرخه رو بیاره. در واقع یه ماشین و یه موتور پشتم اومدن (: بعد از کمی صحبت می پرسه قراره بازم سوارش بشم؟ می گم شب باهاش می رم یوسف آباد. به ماشین خبر میده که نیاد و خودش هم می ره (:

تا بعد از ظهر اونجام و قبل از تاریک شدن سوار دوچرخه می‌شم و به سمت خونه می رم. این مسیر معمولا ۱۵ دقیقه است ولی با بیدود ۲۰ دقیقه ول می‌کشه و تقریبا عرق کرده و خسته می‌رسم خونه. دوچرخه رو کنار پنجره آشپزخونه پارک کردم و در کمتر از نیم ساعت، یکی میاد و دوچرخه رو می‌بره.

نکات مثبت

  • می‌تونین با اعتبار خودتون سفر بخرین. هر ۲۰ اعتبار یک سفر. اعتبار می تونه از کارهای خوب مثل پارک کردن دوچرخه در ایستگاه، زود ثبت نام کردن، دعوت بقیه و … به دست بیاد. حدس می زنم اعتبار من رو دو بار برای یک سفر کم کرد ولی مطمئن نیستم.
  • ترمزهای دیسکی خوب و نسبتا مطمئن هستن. البته بازم برای وزن دوچرخه گاهی ضعیف به نظر می‌رسن اما خوبی ترمز دیسکی اینه که تنظیم و رسیدگی کمتری می خواد و قوی‌تر هم هست. اگر ترمز پایی هم داشت خیلی خوب می‌شد؛ از اینها که با معکوس کردن رکاب، دوچرخه ترمز می‌کنه.
  • بدنه قوی و بسیار قرص و محکمه.
  • داشتن سبد کمک خیلی خوبیه و باحاله
  • دوچرخه ها زیاد هستن و به نظر می‌رسه فعلا رسیدگی بهشون خوبه
  • زنگ دوچرخه‌ها هم خیلی باحاله. با یه پیچ در سمت راست می چرخونین، هرچند که وقتی می فهمین این دنده نیست و زنگه، کمی ناراحت می‌شین.
  • در مورد نرفتن در اتوبان و غیره سختگیری نسبی بود. این مثبت ارزیابی می‌شه. امنیت دوچرخه سوار بسیار مهمه.
  • کال سنتر، مسوول ثبت نام، مسوول بردن دوچرخه و .. خیلی مهربون و همراه و با حوصله بودن
کیو آر آنلاک کردن دوچرخه بیدود

نکات منفی

  • پول اولیه‌ای که می‌دیم کم نیست، برای هر نیم ساعت هم ۱۵۰۰ تومن. من فکر می کردم این ۱۵۰۰ تومن از اون پول اولیه کم می‌شه ولی ظاهرا اون پول اولیه، همیشه همونجا خواهد موند. شاید برای من ۲۰۰ تومن اولیه اوکی باشه ولی برای یک نفر دیگه باعث بشه اصولا عضو نشه.
  • نبودن چراغ خطرناکه و استفاده در شب رو نامناسب می‌کنه. شبرنگ‌ها و رفلکتورها و رنگ براق جای چراغ رو نمی‌گیره، بخصوص سر پیچ که قراره دوچرخه قبل از رسیدن دیده بشه و موقعی که قراره چراغ، سطح خیابون رو روشن کنه.
  • دوچرخه‌ها بسیار سنگین هستن، حوالی ۲۱ کیلو. این برای یک دوچرخه با فریم کوچیک خیلی سنگینه. قابل درکه که دوچرخه اشتراکی باید قرص و محکم باشه ولی ۲۱ کیلو هم زیاده. و کاملا تاثیرگذار در تجربه دوچرخه سواری‌تون.
  • دوچرخه‌ها دنده ندارن. سعی شده نسبت چرخ و رکاب و … مثل یک دنده کمی سنگین باشه که بتونین باهاش سربالایی برین ولی در عمل نبودن دنده کار رو در تهران سخت می‌کنه. حتی در مسیرهای شرقی غربی ما از دنده‌هامون استفاده می کنیم.
  • فریم دوچرخه کوچیکه. برای قد من (حدود ۱۸۰) بالاترین سطح زین هم پایینه و این رکاب زدن رو سخت‌تر می کنه. اضافه اش کنین به نبودن دنده و وزن ۲۱ کیلویی دوچرخه تا ببینین چرا من عضو تیم لاک پشت‌ها بودم و مسیر ۱۵ دقیقه ای ام رو توی ۲۰ دقیقه رفتم و اون شب قبل از خواب هم لازم بود دوش بگیرم.
  • برای من که حس زیادی زیر نظر بودن ایجاد شد. بعد از هر بار دوچرخه سواری یه موتور / ماشین اومد دنبال دوچرخه که کل مفهوم بی دود بودن رفت زیر سوال (: البته احتمالا چون شروعشه و من دوچرخه رو از منطقه مرسومش خارج کردم. طبیعی هم هست که نباید از اتوبان بریم. ولی یه جوریه بعد از یک سفر، سه بار بهت زنگ بزنن (: حتی اگر حق داشته باشن.
چرخ های ضد پنچری و پلاک بدنه دوچرخه های بیدود

پیشنهادها

  • اگر بشه با یک اپ، دو دوچرخه رو آنلاک کرد، کمک بزرگیه. در اپ خارجی مشابه این امکان هست و برای ترویج هم خیلی خوبه. من نمی تونم به دوستم بگم بیا ۲۰۰ تومن بریز سوار شیم با هم ولی می تونم بگم بیا من برات آنلاک کنم، اگر خوب بود خودت هم بعدا بگیر.
  • اگر بشه اعلام خرابی، موجود نبودن در محل و غیره کرد خیلی خوبه. من در نقشه بتونم یه دوچرخه رو انتخاب کنم و بگم من اومدم اینجا و این نیست. هنوزم که هنوزه یه دوچرخه وسط باند فرودگاه مهرآباد دیده می شه (:
  • اگر بشه به شکلی کلاه ایمنی به دوچرخه اضافه کرد خیلی خوبه. مثلا بشه کلاه رو به قفل وصل کرد
  • رابطه نزدیکتر با جامعه کاربران می تونه کمک خوبی به بیدود بکنه. اکانت توییتر بیدود می تونه پاسخگوتر باشه و تعامل بیشتری با آدم ها داشته باشه یا خود بیدود می تونه با دوچرخه سوارها لینک بهتری بگیره و باعث ترویجش بشه.
  • اپ شدیدا نیاز به بهبود داره، الان کیلومتر طی شده رو بر اساس فاصله مبدا و مقصد می ده نه بر اساس خیابون. مثلا مسیر ۱۲ کیلومتری من رو ۹ کیلومتر تشخیص می ده. این آمارها برای بعضی دوچرخه سوارها خیلی جذابن (:
سبد و راهنمای استفاده دوچرخه های بیدود

جمع‌بندی

برای من تجربه استفاده از دوچرخه‌های بیدود جالب بود. به جز اینکه شروع با بیدود کمی گرونه، گرفتن و استفاده از دوچرخه راحته و فان است و اینکه می‌تونین دوچرخه رو از هر جای معقولی بردارین و هر جای معقولی بذارین بسیار مفیدش می‌کنه. اما مشکل اصلی اینه که تجربه دوچرخه سواری با بیدود برای من خوب نبود. من به عنوان دوچرخه سوار شهری نسبتا زیاد رکاب می‌زنم و با سربالایی و غیره حتی رو دوچرخه قدیمی یا تاشوی خودم هم مشکل ندارم ولی رکاب زدن شرقی غربی با حدود ۱۰۰ متر ارتفاع گرفتن با بیدود هم خسته کننده بود. مساله اینه که اگر هیچ وقت دوچرخه سوار نمی‌شین، بیدود به شما تجربه یک دوچرخه سواری مدرن رو نمی ده. در مقابل اگر دوچرخه سوار هستین و دوچرخه‌تون همراهتون نیست، بیدود راه حل باحالیه. البته این رو هم بگم که اینکه می شه فقط در طرف آسون (مثلا شمال به جنوب) رکاب بزنین و برگشت رو بدون دوچرخه بیاین، می تونه برگ برنده بیدود باشه ولی کاش با اضافه کردن یک دنده ساده (مثلا دنده هفتایی ایترنال گیر هاب شیمانو (مثلا سری نکسوس) که نیاز به تعمیر بسیار کم داره و قابل باز شدن و… هم نیست) تجربه رکاب زنی با بیدود رو حداقل دو برابر بهتر کنه.

آپدیت

  • در کامنت ها پیشنهاد خوبی داشتیم که زمان سنجی یک ربع به یک ربع باشه
  • روی دوچرخه‌ها نوشته BDOD در حالی که سایت و توییتر و … BDOOD است (:
  • اطلاعات خوبی در مورد دوچرخه سواری شهری رو می تونین از کتابچه راهنمای دوچرخه سواری شهری بگیرین
  • اگر خواستین ثبت نام کنین می تونین از کد معرفی من استفاده کنین که هر دو یک سفر رایگان بگیریم: 7DA30

بررسی تجربه کار با گجت تی وی باکس هوشمند هوما

هوما باکس یکی از پروژه‌هایی است که توی سیستم‌های کراودفاندینگ داخلی شروع شدن و با موفقیت سرمایه جذب کردن و محصولشون رو ساختن. بعدش هم لطف کردن و یکیش رو برای من فرستادن تا تست کنم و تجربه‌ام رو بگم تا هم فیدبکی بگیرن و هم احتمالا تبلیغی بشه. از نظر من که کار خوبیه و الان هم دو هفته ای می‌شه که از محصولشون استفاده کردم و می‌خوام نظرم رو بهتون و بهشون بگم.

اما اول بذارین نگاهی به بسته و باز شدنش بندازیم:

هوما باکس
محتویات جعبه هوما باکس

تجربه باز کردنش بسیار خوب بود. هم جعبه درست و حسابی بود و حس خوبی می داد هم آشغال اضافه اش خیلی نبود و به قول خارجی ها Batteries Included بود یعنی واقعا باتری‌های مورد نیاز ریموت رو داشت (که ظاهرا قراره قابل شارژ هم باشه!) و هم انواع کابل‌هاش رو. این جزو بخش های خوبی است که منو خوشحال می کنه. هیچی مسخره‌تر از این نیست که یه چیزی بخرین و بعد که میاین روشنش کنین بفهمین باید براش یه باتری قلمی هم می‌خریدین یا برای راه انداختنش یه کابل اچ دی ام آی لازم دارین!

اما اصل جعبه هوما باکس، به نظر یه کامپیوتر اندرویدی می‌یاد. و یه برد قابل قبول:

پورت های هوما باکس
بقیه پورت های هوما باکس (:
زیر جعبه که ایده هایی از محتویاتش می ده

پورت‌های یو اس بی، پورت اترنت، ۴ هسته، ۲ گیگ رم و ریموت کارا که خوب هم با همدیگه هماهنگ شند جذابن. روشنش که می‌کنم همه چیز به خوبی کار می کنه. ازم شماره تلفن می خواد تا رجیستر بشه که روش هم اصرار داره:

تلفن رو برای نصب اولیه لازم داره

و بعد از گرفتن اسمس و دادن بهش از منوی واضح به وایرلس وصل می شه و خودش رو هم آپدیت می کنه:

و آپدیت می شه که ما لینوکسی ها دوست داریم (:

همینطور توی تصویر بالا می بینین که پر کاربردترین برنامه هوما باکس برای من، فیلیمو است. قبل از این ازش استفاده نکرده بود مو خب یک حس منفی هم بهش دارم چون در نهایت فیلم‌های خارجیش سانسور می شن ولی راستش رو بخواین بعد از یک هفته تقریبا بهش معتاد شدم. برای استفاده از فیلیمو باید اشتراک مستقل می خریدم که اینکار رو کردم و کلی فیلم دیدم.

البته هوما باکس برنامه‌های دیگه ای هم داره که ممکنه برای خیلی ها جذاب باشه. مثلا اخبار، کانال های جمهوری اسلامی و این تیپ چیزها در کنار دو مجموعه جذاب دیگه که اولی موسیقی نواک است که موسیقی ها و کلیپ‌های داخلی رو داره و دومی مجله که کلیپ‌هایی است مرتبط با اتفاق‌ها و اخبار و رویدادهای ورزشی و …

بر اساس اطلاعات سایت خود هوما باید بازی‌ها و امکان خرید هم به دستگاه اضافه بشه که اگر بشه خوبه. البته من خیلی اهل بازی موبایلی نیستم و نمی دومن چطوری می تونیم از اینترفیس ریموت دار راحت خرید کنیم اما ممکنه اگر راه بیافته کارا و جالب باشه.

اگر بخوایم تجربه ام رو جمع بندی کنم باید بگم که بسیار خوب بوده. طوری که فعلا تقریبا هر وقت خونه بوده ام داشتم ازش استفاده می کردم. بخصوص آرشیو فیلم های ایرانی‌اش بسیار خوبه (به مدد فیلیمو) و تعداد قابل توجهی از فیلم‌های دوبله قدیمی فیلم‌های خارجی، کارتون‌ها، انیمه‌ها، سریال‌ها و … رو هم داره.

ابزارهای دیگه اندرویدی رو هم داره منطقا

نقاط قوت

  • خوش ساخت و خوب در سخت افزار و کارا در رابط کاربری
  • ریموت خوب و کارا که سایتشون میگه قابل تشخیص حرکت (بخصوص برای بازی) و باتری قابل شارژ هم داره ولی من هنوز تست نکردم
  • مجموعه بزرگ فیلم ایرانی، خارجی، سریال، انیمه و … در طبقه بندی خوب (که از فیلیمو میاد)
  • اپ های دیفالت هم خوبن. هم ایرانی هم خارجی از جمله امکان تماشای ویدئوهای تد تاک
  • امکان استفاده از اینترنت رایگان اگر شاتل و … دارین که باعث می شه برای پهنای باند فیلم ها پول ندین
  • پشتیبانی از بلوتوث و وایرلس و زیگبی و زدویو که البته دو تا آخری رو من هنوز تست نکردم
  • آپدیت هایی که تا حالا چند بار اومدن و حس خوبی به یه من می دن
  • و از همه مهمتر اینکه این دستگاه یه کامپیوتر اندرویدی کامله و گوگل پلی هم داره! در نتیجه می تونم چیزهایی که می خوام رو روش نصب کنم و در واقع بدون هزینه یه تلویزیون هوشمند، یه تلویزیون هوشمند خیلی قوی داشته باشم، شامل بازی ها و …

نقاط ضعف

  • اینترنت سانسور شده ما تجربه کاربری همه ما رو در همه جنبه‌های زندگی بدتر کرده. مثلا اگر می شد مستقیم از یوتوب استفاده کرد عالی بود ولی با وجود بودن اپ یوتوب به شکل پیش فرض، معلومه که سانسورچی‌مون نمی ذاره ازش استفاده کنیم. موندن اپ خوبه و سانسور دست هوماباکس نیست ولی خب واقعا حیفه به اینهمه دیتای خوب دسترسی نداریم.
  • وصل کردن هارد اکسترنالم به هوما باکس … باعث اتفاقاتی مثل باز شدن فایل منیجر و اینها شد ولی نتونستم تو فایل‌هام بچرخم و فیلم‌هام رو پخش کنم. ممکنه مشکل سر فرمت هارد باشه و شایدم نیاز به برنامه‌های اضافی دارم. به هرحال حل کردنش نباید سخت باشه ولی اگر به شکل دیفالت کار کنه خیلی خوبه
  • برای اولین استفاده لازم بود اشتراک فیلیمو بخرم. اگر بشه حتی ماه اول یک کوپن داشته باشه احتمالا خیلی ها رو خوشحالتر می کنه و شروع رو بی دردسرتر

آیا به درد شما می خوره؟

منطقا اگر تلویزیونی غیر هوشمند دارین و دوست دارین امکانات تلویزیون هوشمند رو بهش اضافه کنین، هوما باکس گزینه خیلی خوبیه. همچنین اگر دستگاهی برای ور رفتن و اضافه کردن فیچر می خواین هم هوما خیلی خوبه. من اهل سینما رفتن و سی دی خریدن نیستم ولی برام جالبه که فیلم های ایرانی رو ببینم – یا حداقل بذارم پخش بشن. همینطور فیلم های دوبله قدیمی (از باد اسپنسر تا چی تی چی تی بنگ بنگ) رو هم دوست دارم و چنین دستگاهی اجازه می ده راحت بذارم پخش بشن. برای شخص من امکان نصب برنامه و استفاده از براوزرش روی تلویزیون هم خیلی خوب بود. مثلا همون روزی که راهش انداختم فینال مسابقات شطرنج جهان بود و فقط با باز کردن براوزری که روش بود و با استفاده از ریموت گذاشتم پخش بشه:

تماشای شطرنج روی هوما باکس

ببر خلاف تصور اولیه ام، بعد از دو هفته من هنوز هوما باکس رو از تلویزیونم جدا نکردم و به نظرم جایگزین بهتری از لپ تاپی است که الان بهش وصله. دلیلش هم ریموت بی دردسرش است. اما شاید در طول زمانی طولانی تر برگردم به همون لپ تاپ و مثلا یه کیبورد ریموت بگیرم. اما احتمالا اون موقع این دستگاه رو هدیه می دم به مادرم که بتونه فیمل های قدیمی رو نگاه کنه – چون واقعا بی دردسر و راحت کار می کنه. شایدم خودم نگه اش داشتم! راستش نمی تونم تصمیم بگیرم چون از اینترفیس مناسب برای تلویزیونش خیلی بیشتر از لپ تاپ متصل به تلویزیون خوشم میاد و در ضمن یک لپ تاپ هم آزاد می شه برای کارهای لپ تاپی تر.

برای اطلاعات بیشتر و همچنین گرفتن جواب بعضی سوال‌های مرسوم سایت هوما باکس رو ببینین.

تجربه خرید و استفاده از نیمچرخه (هف بایک یا هاف بایک) و کامنتی که دیجیکالا منتشر نکرد

اولین بار که عکس هف بایک رو دیدم، به نظر چیز مهملی بود:

ولی وقتی در موردش خوندم به نظر چیز کول و باحالی می‌اومد. هف بایک توی کیک استارتر شروع شد و خیلی سریع تونست ۸۰هزار دلار مورد نظرش رو به دست بیاره و تولید رو شروع کنه. ایده اصلی یک دوچرخه واقعا جدید بود. اکثر دوچرخه‌های ابداعی قبلی، روی ایده اصلی دوچرخه یا اسکوتر سوار بودن ولی اینجا واقعا با یک وسیله بین اسکوتر و دوچرخه طرف هستیم. یک سیستم قابل رکاب زنی بدون زین و بدون فرمون که می‌شه تقریبا مثل دوچرخه سوارش شد.

ویدئوهای خود سایت هف بایک بسیار هیجان انگیز بودن ولی همه ریویوهای دیگه می‌گفتن که سوار شدن به این سادگی ها نیست و انرژی زیادی هم می‌بره. منم بالاخره با توجه به اینکه تمام پولم توی بانک است و ارزشش روز به روز در حال نزدیکتر شدن به صفر، گفتم یه هف بایک از دیجی کالا می‌خرم و لذتش رو می‌برم. واقعا به عنوان یک اسباب بازی. قیمتش اون موقع ۱.۵ میلیون بود که می‌شد تقریبا ۱۲۰ دلار. یک سرچ سریع توی کپی فروشی های چین نشون می داد که می‌شه ۱۰۰۰تا از کپی این محصول رو به قیمت تقریبا دونه ای ۱۰۰ دلار خرید.

نیمچرخه من بعد از یک هفته رسید و سر همش کردم. سر هم کردنش نیاز به آچار آلن و سفت کردن هفت هشت تا جا و باد کردن چرخ‌ها داشت. آچار آلن مناسب توی جعبه بود و شما فقط نیاز به یک تلمبه شخصی دارین. کمی تمرین توی خونه ثابت کرد که واقعا با دوچرخه فرق داره و نیازمند یادگیری مستقل است. اما کلیت کار راحته: کمی سرعت می گیرین. روی هف بایک می‌ایستین. وزنتون رو روی دسته نمی ندازین و برای پیچیدن کمی وزنتون رو به چپ و راست می دین، البته بعد از اینکه یاد گرفتین در خط مستقیم رکاب بزنین. معلومه که در ۴۰ سالگی باید مثل یک بچه برین تو کوچه خلوت یا پارک تمرین کنین (:

بعد از در کل حدود یک ساعت تمرین به اینجا می‌رسین:

(و البته معلومه که بهتره کلاه داشته باشین و نداشتنش در اینجا اشتباهه)

همونطور که می‌بینین وسیله قرار نیست جای دوچرخه رو بگیره. بیشتر برای فان است و خب البته بسیار جمع و جورتر از دوچرخه و عالی برای حمل و نقل. مشکل اصلی این کپی چینی اینه که ترمزهاش عملا نمی‌گیرن. یعنی وقتی وزن شما روی نیمچرخه است، ترمزها تقریبا هیچ فایده ای ندارن و این باعث می شه در دنیای واقعی عملا نتونین سوار چنین چیزی بشین. برنامه من براش اینه که هاب چرخ جلو رو با هاب‌هایی که ترمز سر خود هستن عوض کنم تا با فشار معکوس روی رکاب‌ها بشه ترمز کرد.

راستی.. در این مورد این کامنت رو هم برای دیجیکالا گذاشتم که پذیرفته نشد:

هف بایک (نیمچرخه) ابزار جالبیه. از وقتی در جهان معرفی شد توجه زیادی رو جلب کرد و وقتی تولید شد حسابی فروخت. محصول اصلی حدود ۵۰۰ یورو قیمتشه و اینجا با یک کپی چینی از ایده اصلی روبرو هستیم که کیفیت ساخت بسیار خوبی داره. بر خلاف متن بررسی،‌ وزنش ۱۰.۵ کیلو است که بسیار جذابش می کنه و بر خلاف نمونه اصلی، سایز بندی نداره ولی از قد ۱۶۰ تا ۱۸۰ به شکل معقولی می تونن ازش سواری بگیرن. یاد گرفتنش کمی بامزه است و نیاز به یه ساعت تمرین داره و بعدش هم دو سه روز طول می کشه تا بهش در حد معقولی تسلط پیدا کنین. نداشتن دنده قابل تحمله ولی نداشتن ترمزی که بتونه این ابزار رو واقعا نگه داره، باعث می شه چیزی بیشتر از یک وسیله فان برای بازی در چند صد متر نباشه. البته من دارم سعی می کنم روی مال خودم ترمز قوی تری ببندم و هاب چرخ جلو رو هم با یک هاب ۷ دنده ای عوض کنم تا بتونم واقعا توی شهر سوارش بشم.

دقیقا نمی‌دونم چرا. شاید به خاطر اشاره به قیمت یورویی محصول اصلی. به هرحال الان بدون اون دوباره فرستادم ببینم نظرشون چیه.

آپدیت: کامنت رو دوباره با حذف بخش های مربوط به قیمت ارسال کردم و پذیرفته شده الان.

آیا توصیه‌اش می‌کنم؟

من اینو با ایده فان خریدم. هم برای تجربه خودم و هم اینکه چیزی است که هر جا ببرینش، اکثر آدم‌ها دوست خواهند داشت یک امتحانی باهاش بکنن. من به چنین چیزی اینطوری نگاه می‌کنم که «چقدر فان رو در طول چه زمانی می‌تونه درست کنه». این چیزیه که حتی اگر ۲۰ سال بعد تو انبار هم پیداش کنین، می‌تونین باهاش بخندین. البته قیمت ۱.۵ میلیون برای چنین هدفی شاید الان زیاد باشه ولی خب من حقوق همیشه من به ریال توی بانک خوابیده و احتمالا روزی ۱.۵ میلیون از ارزشش کم می شه و این نگرانی‌ها رو کمرنگ‌تر می‌کنه. اما اگر به فکر سوار شدن جدی به نیمچرخه یا هاف بایک هستین، باید بگم که احتمالا خیلی عملی نیست. حتی اگر یک سیستم ترمز درست و حسابی بهش وصل کنم، این وسیله کارایی خیلی کمتری از دوچرخه داره و احتمالا بیشتر از چند کیلومتر رو نمی شه باهاش رفت و پیچ های تند رو نمی تونه بزنه و غیره و غیره. ایده آل من اگر بتونم بهش ترمز وصل کنم اینه که در مسیرهایی که از مترو رد می شیم یا مثلا اگر جایی می رم که ممکنه بخوام در حوالی اش گردش کنم، از این استفاده کنم. تازه اگر بتونم بهش ترمز درست وصل کنم.

مروری به کتابخوان دیجیتال اونیکس بوکس

من مدت‌ها بود که بخش زیادی از کتاب‌هام رو روی کتاب‌ خوان آمازون یا همون کیندل می‌خوندم و قبلا مفصل نظرم رو در مورد کیندل نوشته‌ام. چند وقت پیش دوستان فی بوک تماس گرفتن و گفتن علاقمند هستن یکی از دستگاه‌هاشون رو با تخفیف قابل توجه (احتمالا بدون سود) بهم بدن تا هم استفاده کنم و هم نظرم رو در موردش بگم. تقریبا دو ماه قبل. منم قبول کردم چون وابستگی خاص کیندل به یک شرکت رو دوست ندارم و از اونطرف تجربه‌های جدید همیشه بامزه هستن.

مدلی که من خریدم ۶.۸ اینچ است به اسم +T76ML CARTA. این سایز خوبه چون هنوز به راحتی تو دست جا می شه ولی کمی از کیندل بزرگتره و کمی سازگارتر با پی دی اف خوندن و کارهای دیگه. به نظرم شخصی ام جعبه و بسته بندی قشنگه و از باز کردنش خوشتون می‌یاد.

اینجا دستگاه رو در کنار کیندل می‌بینین:

و البته اگر دقت کنین نکته حساس (منفی) این دستگاه اینه که روش نوشته Power Off. این دستگاه‌های کتابخون صفحه‌های eInk دارن که حسی نزدیک به کاغذ بهتون می ده و هیچ باتری ای هم برای روشن بودن استفاده نمی‌کنه و در نتیجه معمولا نیازی به «خاموش» شدن ندارن. پس چرا این خاموشه؟ جواب اینجاست:

دستگاه کتابخون اونیکس بوکس عملا یک تبلت اندرویدی 4.0.4 است که صفحه ای-اینک داره و اینترفیس و برنامه‌ها و تنظیماتش برای کتاب خوندن تنظیم شده.

وقتی می‌گیم اندروید یعنی یکسری سرویس همیشه بالا هستن و دارن برق مصرف می‌کنن در نتیجه اگر کتابخون رو به حال خودش بذارین کماکان باتری اش خورد خورد کم می ‌شه تا کلا تموم بشه (: کمی طول کشید من کشف کنم که بعد از هر بار پاور آف شدن، باید دگمه کوچیک پایینش رو چند ثانیه نگه دارم و بعد منتظر بشم تا بوت بشه (: این تقریبا منفی‌ترین نکته این دستگاهه.

اما نکات مثبت خیلی زیاد هستن و در نهایت تبدیل شد به کتابخونی که من به جای کیندل دستم می‌گیرم. اصلی ترین نکته مثبت اینه:

چون با اندروید واقعی طرف هستیم، می شه توش برنامه نصب کرد و تقریبا تنها برنامه ای که جاش حسابی توی کیندل خالی بوده و با انواع ترفند سعی می کردم نبودنش رو جبران کنم حالا نصب شده: پاکت! پاکت اجازه می ده مقاله های خوب / طولانی که در وب می‌بینین رو ذخیره کنین تا بعدا بخونین و اگر بشه اینکار رو توی کتابخون کرد، عالیه. توی اونیکس می شه (: البته باید حسابی خودتون رو وشگون بگیرین که روش چیزهایی مثل ایمیل و چت و … نصب نکنین هرچند که بودن یک براوزر روی یک تبلت واقعی (حالا بگیریم سیاه و سفید و خیلی کند رفرش شونده ای اینک) گاهی حسابی به درد می‌خوره و کار رو راه می‌ندازه. بذارین اینجوری جمع بندی کنم:

نکات مثبت

  • صفحه کمی بزرگتر
  • امکان نصب اپ که بخصوص Pocket بسیار مفیده برای من
  • براوزر واقعی گاهی کار راه می ندازه
  • نور پس زمینه که باعث می شه در تاریکی مطلق هم بشه صفحه رو خوند
  • صفحه لمسی
  • اون بیلبیلک پایین که امکان حرکت به چهار جهت و کلیک رو می ده
  • دگمه بک و منو سخت‌افزاری به همراه کلید عقب جلو (کتاب)‌ یا کم و زیاد (صدا) سخت افزاری بامزه هستن
  • امکان نصب برنامه اجازه می‌ده که شما از برنامه کتابخونی که باهاش راحتین استفاده کنین
  • رزولوشن خوب. من فقط با چشم حس می‌کنم کیفیت / دقت بهتر از کیندل است. شاید اشتباه کنم
  • ۱۶ گیگ حافظه و نمی دونم چقدر رم اجازه می دن پی دی اف های بزرگ رو هم خوند. اینکار تو کیندل به خاطر [احتمالا] کم اومدن رم ممکن نیست
  • در نهایت اینکه همه فرمت های کتاب قابل خوندن هستن؛ چون می شه برنامه‌های مختلف نصب کرد

نکات منفی

  • منفی ترین نکته برای من اینه که چون این کتابخون اندروید واقعی است، در حالت «اماده به کار» خیلی زودتر از کیندل باتری تموم می‌کنه. در نتیجه به شکل دیفالت خودش رو بعد از مدتی کاملا خاموش می‌کنه و برای روشن شدن به مثلا یک دقیقه زمان احتیاج داره. این باعث می شه وقتی من می خوام کتابخون رو بردارم و دو دقیقه کتاب بخونم (حدس می زنین کجا؟ (: )) بخشی از اون به روشن شدن بگذره
  • اون بیلبیلک پایین کمی لق به نظر می رسه. خیلی قرص و محکم نیست. شایدم این مدلش است
  • اینترفیس خیلی قشنگ نیست. زشت هم نیست ولی به نظرم می تونست کمی باحالتر باشه
  • کار کردن باهاش کمی عجیب بود برای من. مثلا برای روشن شدن باید دگمه پایین رو نگه داشت چند لحظه. شاید بدیهی به نظر برسه ولی برای من چند باری طول کشید بفهمم چی می شه. بخصوص که متوجه نبودم که کاملا خاموش شده
  • قیمت ارزون نیست. کتابخون کیندل در خارجه ۱۳۰ دلار درمیاد تقریبا (با مالیات و اینها) که خب می‌شه مثلا ۶۰۰. البته همون رو در ایران ۱۹۰۰ می‌فروشن ظاهرا. این مدل اونیکس بوکس که من خرید الان یک میلیون و ۱۵۰ است.

در نهایت می‌بینین که از نظر من نکات مثبت بیشتر از منفی‌ها هستن و مهمتر! در نتیجه من کیندلم رو به نفع این اونیکس بوکس جدید کنار گذاشته‌ام؛ با خوشحالی! بخصوص چون در مقابل شن و ماسه هم مقاومت نسبی نشون داد (:

لینک‌های مرتبط:
فروشگاه کتابخوان الکترونیک فیبوک (تکرار کنم؟ (:‌ این پست تبلیغاتی نیست و فقط تجربه من از ماجرا است)
آیا کیندل به درد شما می‌خوره؟
آیا ما ایرانی‌ها بی شعوریم که کتاب نمی خونیم؟ یا چی؟

بررسی اجمالی مک بوک پروی ۲۰۱۵ از دید جادی

حوالی ۲۰۰۸ من یک مک بوک خریدم. از اون سفیدهای بانمک. الان متن اون نوشته به نظرم خیلی عجیب می یاد؛ و این خیلی خوبه. بعد از چند ماه روی اون مک بوک سفید لینوکس نصب کردم و برگشتم به دنیای دلچسب خودم. حالا هم بعد از ۸ سال، دوباره تقاطع زندگی من به یک مک بوک خورده. شرکت جدید کامپیوتر رسمی اش مک بوک است و منم یکی گرفته ام. مطمئنا یکی از اون سری ها که دگمه esc داره و خوشبختانه خروجی‌های استاندارد شامل HDMI.

اینبار هم تصمیم دارم تا مدتی سیستم عامل اصلی مک رو نگه دارم و تجربه اش کنم. به هر حال هر چی باشه زیر این پوسته اپلی، قلبی از گنو/بی اس دی خوابیده و این باعث می شه تحملش خیلی راحتتره بشه.

فعلا تقریبا یک هفته دستم بوده و سعی کردم با کمتر غر زدن مثل یک اپلی ازش استفاده کنم. در دفاع ازش می تونم اینها رو بگم:

  • به هرحال ابزارهای گنو رو داره و در نتیجه می شه ازش استفاده کرد. چیزهایی مثل grep، ssh، pip و بقیه دوستاشون. همچنین جامعه بزرگی از برنامه نویس ها ازش استفاده می کنن و در نتیجه احساس تنهایی نمی کنین
  • کیفیت سخت افزار بسیار خوب به نظر می رسه. بدنه محکم، کیبورد راحت و جذابه و ترک پد و صفحه نمایش و حتی پورت ها با کیفیتی متفاوت از چیزهای دیگه (مثلا در مقایسه با ایسوس خودم)‌
  • عمر باتری بسیار خوبه که خب با توجه به وزن سنگین‌تر از مثلا همون ایسوس و هماهنگی کامل سخت افزار و نرم افزار دور از ذهن هم نیست
  • ایده های مثبتی داره مثلا امکان سینک کردن کلیپورد با گوشی اپلی؛ که البته اگر انتخابی بود بسیار بهتر بود

و البته اشکالات ریز و درشت هم داره که زندگی روزمره رو سخت می کنن:

  • گفتم سخت افزارش خوبه؟ ال سی دی لنووهای من همه تا ۱۸۰ درجه بر می گشتن. این خیلی کمتر برمیگرده و تو خیلی کاربردها کافی نیست.
  • در نرم افزار به نظرم بسیار محدود هستیم. مثلا نه یک ادیتور به کیفیت ادیتور ساده و پیش فرض گنوم داره و نه یک ترمینال به کیفیت ترمینالی مثل ترمیناتور. برای ترمینال با iTerm2 میشه کار رو راه انداخت ولی برای ویرایشگر واقعا چیزی پیدا نکردم. پیش فرضش راست به چپ نمی شه وقتی فارسی می نویسم. هرچند بعضی ها می گن می شه… قلق داره؟ (:
  • دست شما برای کارهای ابتدایی هم بسیار محدوده. مثلا شورت کات اینکه با گرفتن کلید فلان و فلان، فلان برنامه باز بشه کجاست؟! یا مثلا منتقل کردن یک پنجره با صفحه کلید به یک اسپیس خاص. حتی کارهای بسیار ساده مثل کلیپ بورد منیجر یا منتقل کردن یک پنجره از یک مانیتور به مانیتور بعدی هم نیازمند نصب یکسری برنامه ریز و میز هستن که گاهی مثلا ۵ دلار هم پولشونه (:
  • مک او اس تن شکل کاربری شمار و محدود می کنه. شدیدا وابسته است به ماوس و گسچرهاش در حالی که من ترجیح می دم در حداقل موارد دستم رو از روی کیبورد بردارم.
  • ایده های عجیبی مثل اینکه اگر برنامه ای رو فول اسکرین کردین بره یک چیزی شبیه اسپیس بشه از کجا اومده؟ و به چه دردی می خوره؟ یک بازنشسته شاید تو خونه اش بخواد سافاری براش تبدیل به یک اسپیس مجزا بشه ولی من که تو لینوکس با ۹ تا اسپیس کار می کنم و اینجا چون نمی تونم ماتریسی بچینمشون با ۶ تا، اصلا علاقمند نیستم که وقتی ترمینال رو فول اسکرین می کنم تبدیل بشه به یک اسپیس اون آخر!
  • برای کسی که از دنیای لینوکس می یاد دانلود کردن برنامه از یک سایت و اجرا کردنش کاری بسیار عجیبه! آخه چرا؟! الان که سافتور سنتر رو کپی کردن خب حداقل همه برنامه های مهم رو بذارن توش. برای مای اسکوئل من واقعا باید با brew وارد ماجرا بشم (و لعنت به اون احمقی که raw.githubusercontent.com رو فیلتر کرده!)
  • یک فایل براوزر درست هم نداره! کلید enter که یعنی «ورود»، اسم فایل رو عوض می کنه و تولبار پایین نیست که نشون بده حجم فایل چقدره یا من کشف نکردم چطوری باید فایل های مخفی رو نشون داد! چه کاریه خب ((: PCManFM بسیار کاراتر از این مهمله
  • جنازه سنگین iTunes هنوز به سیستم وصله
  • تم و اینها که تقریبا نداره (: مرحوم اجازه داده بین گرافیت و آبی یکی رو انتخاب کنم (: من حداقل های لایت رو نارنجی کردم که احساس شخصی سازی کرده باشم. شایدم باید برای پشتش برچسب بخرم (:
  • دانگل وی جی ای من رو نمی شناسه و در نتیجه مونیتور وی جی ای خونه بلااستفاده است و ظاهرا باید یک مونیتور اچ دی ام آی برای خونه بخرم
  • توی داک نمی تونم مثل آدم با یه شورتکات یا کلیک یه برنامه رو در پنجره جدید در همین اسپیس باز کنم. اگر روی ترمینال کلیک کنم می ره توی اسپیسی که ترمینال باز هست، نشونش می ده. کف انتظار من اینه که بتونم مثلا کنترل کلیک کنم و یه پنجره جدید باز کنه نه اینکه رایت کلیک کنم، از تو منو انتخاب کنم که پنجره جدید می خوام (:
  • به خاطر نداشتن ایکس، میدل پیست کلیک رو نداریم. در لینوکس اگر چیزی رو سلکت کنیم و بعد میدل کلیک کنیم پیست می شه. در واقع دو تا حافظه برای کلیپبورد در لحظه هست که بسیار مفیده.
  • این دگمه شبدر گیج کننده است. گاهی برای کپی پیست شبدر و وی داریم گاهی کنترل و وی. یا مثلا تب های براوزر با کنترل چپ و راست می رن و جای دیگه با شبدر. چه برسه که از خود اپل کیبورد اکسترنال نخرین.
    -انیمیشن؟! اینهمه؟ فقط واقعا وابلی ویندو جاش خالیه (:
  • یکی از دم دست ترین و مفیدترین قابلیت ها اینه که من بتونم یه پنجره رو بالای بقیه پنجره ها نگه دارم…

خلاصه اینطوری ها. یک جزییاتی به شکل عجیبی ضعیف هستن. راستش نظر عمومی من اینه که این سیستم عامل پایدار و معقوله احتمالا ولی بیشتر به سمت کسانی که نیازهای گسترده ندارن و سیستم عامل براشون یک چیز ساده است برای مثلا تهیه کردن یک آی دی ای و یک ترمینال و یک براوزر و یک پنجره چت. در مقابل من معمولا سه تا آی دی ای همزمان برای سه پروژه جدا با سه مجموعه ترمینال و دو سه مدل براوزر برای هر پروژه باز دارم ؛ هر کدوم در یک اسپیس و تقریبا دستم رو از کیبورد برنمی دارم مگر برای خوراکی خوردن یا کارهای بامزه دیگه. احتمالا کمی عادت می می کنم و ابزارهای جانبی کمک زیادی می کنن. آهان.. در این لحظه این ابزارها نجات بخش هستن:

  • Commander One که دارم سعی می کنم باهاش به مشکلات فایندر غلبه کنم و فایل هام رو تحت کنترل بگیرم
  • Copy Clip 2 که به عنوان کلیپ بورد منیجر کار می کنه
  • Spectacles که اجازه می ده یک کم پنجره ها تحت کنترل من باشن و مثلا بتونم از این مونیتور ببرمشون توی اون یکی مونیتور یا بگم نصف سمت راست فلان نمایشگر رو بگیره
  • iTerm2 که یک ترمینال است با امکاناتی بهتر از ترمینال استاندارد
  • HyperSwitch که وظیفه مهم آلت-تب زدن برای گشتن بین پنجره های اسپیسی که توش هستم رو فراهم می کنه

و مشکلات اصلی که هنوز حل نشدن اینها هستن که اگر براشون جواب داشته باشین خوشحال می شم:

  • یک ادیتور معقول متن محض که اگر توش فارسی نوشتن راست به چپ بشه و اگر انگلیسی نوشتم چپ به راست و حروف فارسی فارسی و نیم فاصله و اینها رو هم با هم قاطی پاتی نکنه. چیزی که در واقع به خاطر لایبری های معقول لینوکس، تمام برنامه ها دارنش. ساپورت فارسی مک از نظر من از ۸ سال پیش تقریبا هیچ پیشرفتی نکرده.
  • یک برنامه که بتونم باهاش ویدئوکست ضبط کنم! بتونم وبکم رو گوشه صفحه داشته باشم و صفحه و صدا رو هم ضبط کنه. دلیل اینکه پروژه بستون مدتی است پیش نرفته همینه!
  • یک برنامه یا روش یا هر چی که بتونم شورتکات رو به یکسری برنامه اساین کنم. مثلا بگم هر وقت شبدر-آلت-ای رو زدم، یه پنجره جدید ادیتور متن باز کن
  • روشی که بتونم یک پنجره رو با کیبورد به یک اسپیس دیگه منتقل کنم
  • روشی که بتونم بدون باز کردن منو، از داک پنجره جدیدی از یک برنامه باز کنم. مثلا کنترل کلیک کنم و یک ترمینال جدید باز بشه
  • بتونم یه پنجره رو روی پنجره های دیگه نگه دارم، حتی وقتی فعال نیست

همین!

لپ‌تاپ جدید: ذن بوک UX310 ایسوس

بعد از تقریبا چهار پنج سال، لپ تاپ لنوو x220 من نشونه‌هایی از اذیت دائمی داشت. مشکلات کیبورد، فن و باتری تا اینکه بالاخره بعد از یکسال زنده موندن با تعمیر و تحمل سر و صدا، تصمیم گرفت کلا از کار بیافته و با توجه به مشکلات رندر ویدئوهای که اخیرا خیلی هم زیاد شدن، وقت یک لپ‌تاپ جدید شد.

برای خرید لپ‌تاپ جدید یک کار قبول کرده بودم که معمولا از زیرش در می‌رم: تدریس برای سازمان‌ها. دوره هم تموم شده بود و حدود ۴ تومن برای لپ‌تاپ داشتم. مواردی که قرار بود حتما توی لپ‌تاپ جدید رعایت بشن اینها بودن:

  • سی پی یو کاملا خوب. منطقا در حوالی i7 6600U.
  • سبک چون من هر روز لپ‌تاپ رو جابجا می‌کنم. حداکثر وزن قابل قبول ۱.۸ کیلو
  • سیزده یا چهارده اینچ که کیبورد اندازه استاندارد باشه ولی قابلیت حمل و نقل و استفاده در همه جا کاملا حفظ بشه
  • حتما رم و هارد قابلیت تغییر توسط خودم رو داشته باشن چون در تلاش برای مک‌بوک ایر شدن، خیلی‌ها دارن قطعات رو به مادربرد لحیم می‌کنن، حتی کربن!
  • رزولوشن معقول و معمول. رزولوشن‌های خیلی بالا برای من خوب نیستن چون حوصله اسکیل کردن و ریز بودن صفحه رو ندارم روی یک لپ‌تاپ ۱۳ اینچ و ۷۶۸*۱۳۶۶ برام کمه چون قبلی اینقدری بود و بعضی جاها حس می‌کردم کافی نیست و حتی پنجره‌ها از صفحه بیرون می‌افتن
  • صفحه مات الویت داشت
  • پورت‌های کامل شامل حداقل سه یو اس بی،‌ خروجی تصویر مرسوم و اترنت

یک گزینه همیشه خوب اینه که بتونین از طریق کسی در خارج، در تخفیف‌های خوب یا حتی سایت‌های ریفربیشد و اینها خرید کنین ولی من امکانش رو نداشتم – حداقل با خرابی ناگهانی لپ‌تاپ. این شد که با دیدن جاهایی مثل دیجی‌کالا و مغازه‌های آنلاین گزینه ها رو دیدم و در نهایت به لپ‌تاپ UX303 ذن‌بوک از ایسوس رسیدم که با رفتن به مغازه‌ای توی کامپیوتر پایتخت به نیت خرید معلوم شد گزینه‌ ای مثل لپ تاپ ذن‌بوک ایسوس UX310 گزینه بهتری است.

چیزهایی که از رده خارج شدن

  • اولا من دنبال برند خاصی نبودم. لنوو رو منطقا ترجیح می دم ولی لنوو دیگه کاملا اون لنووی قدیم نیست و سری T و X بسیار گرونن.
  • چیزهایی مثل کربن و غیره مستقل از گرون بودن، شدیدا غیرقابل آپگرید هستن. لپ‌تاپی که رم‌اش لحیم شده باشه به مادربرد از گزینه‌های من خارجه.
  • اچ پی برند باحالیه ولی تقریبا هر چیزی ازش دیدم سنگین بود
  • دل هم لپ‌تاپ‌های خوبی داره ولی بهترین‌هاش (مثل ایکس پی اس ۱۳) بسیار گرون‌بودن و مشکلات ارتقاء دادن داشتن

دلایل انتخاب ذن بوک ایسوس

  • ظاهرا قابل قبول داره
  • سبک است
  • ۱۲ گیگ رم. چهارگیگ لحیم شده به مادربرد و یک اسلات خالی که روش یه ۷ گیگ است
  • رزولوشن و اندازه و وزن ایده آل‌های من
  • کیبورد خوب
  • ۵۱۲ اس اس دی. خیلی دقیق تحقیق نکردم ولی فکر کنم یه هارد دیگه هم توش جا می‌شه! چون از همین مدل هیبرید هم بود
  • پورت‌های‌ نسبتا خوب
  • قیمت خوب نسبت به هم‌رده‌ها مثل با سی پی یو و رم و هارد مشابه

نکات منفی ذن بوک ایسوس UX310

  • عدم امکان خاموش کردن کارت گرافیکی دوم از بایوس
  • نداشتن پورت گرافیکی دوم کنار پورت اچ دی ام آی
  • نداشتن اترنت‌ که بلاهت فعلی است. ممکنه در آینده همه وایرلس بشیم ولی هنوز خیلی زوده که برای فیگور لاغری، چنین چیز مهمی رو حفظ کنن
  • برند ایسوس برای من جذاب نبوده. امیدوارم این لپ‌تاپ عوضش کنه
  • قیمت زیاد نسبت به چیزی که من در نظر داشتم بخرم. مثل همیشه تقریبا بیست درصد گرونتر از هدف خریدم
  • کیبورد برای تایپ کاملا خوبه ولی بازم به این رسم ابلهانه فعلی، بعضی کلیدها از جمله هوم و اند و … رو با فانکشن باید زد
  • ویندوز داشت. بعضی مدل ها ویندوز نداشتن. در این مورد خب من دارم پول ویندوز رو می دم و بعد پاکش می کنم. اگر واقعا پیگیری کنین که این ویندوز که به زور رو دستگاه بوده رو نمی خواین، امکان پس گرفتن کمی پول از مایکروسافت رو دارین. کار جالبیه و بعضی ها می کنن ولی من حوصله اش رو ندارم.

لینوکس روی ایسوس ذن بوک

هیچ مشکلی نداشت. اوبونتو رو نصب کردم. بدون هیچ پیچیدگی و همه چیز کار می کنه به جز کلیدهای کم و زیاد کردن نور صفحه. از بخش ستینگ می شه کم و زیاد کرد ولی دگمه ها در این لحظه کار نمی کنن. راه انداختنشون باید خیلی ساده باشه. بعدا یه پست می نویسم احتمالا.

حرف آخر

به قول دانیال، آدم با چیزی که می‌سازه یا تولید می‌کنه شناخته می‌شه نه با چیزی که می‌خره یا مصرف می‌کنه. برندها خیلی مهم نیستن. اگر واقعا لازم ندارین لازم نیست لپ‌تاپ رو عوض کنین و با هر لپ‌تاپی می شه هر کاری کرد.. حداقل با هر لپ‌تاپ معقولی هر کار معقولی. من در خرید خیلی مردد می‌شم و جرات خرید ندارم ولی اصلا اینطوری نیست که سعی کنم بهترین چیز رو بخرم یا تحقیق طولانی و حرفه ای بکنم. مثل یک خریدار متوسط هستم.

چرا گنو/لینوکس رو دوست دارم: بررسی اسم رنگ های فارسی

بحث از جای جالبی شروع شد. من گفتم رنگ های ایرانی بامزه هستن چون موارد خیلی کمی داریم که توش یک اسم خاص برای یک رنگ استفاده شده باشه. مثلا «زرد» یک اسم خاص است که به یک رنگ اشاره می‌کنه ولی «آبی» یعنی چیزی که به رنگ آب است. برای بررسی این نسبت، سری به صفحه رنگ های ویکیپدیا زدم و بعد از حذف رنگ‌های تفسیری (خودم اسم می ذارم دیگه!) یعنی مثلا «سبز لجنی» یا «آبی درباری» و حذف پسوندهایی مثل «تیره» و «سیر» و … و موارد مشابه به این هشتاد و یک رنگ رسیدم:

آبی، آجری، آل، آلبالویی، اُخرایی، ارغوانی، استخوانی، بادمجونی، برگ سنجدی، برنجی، برنزی، بژ، بنفش، پرکلاغی، پوست پیازی، پوست گرگی، تاج خروسی، تریاکی، جگری، حنایی، خاکستری، خاکی، خردلی، خرمایی، دارچینی، دودی، دوغی، دلفینی، روناسی، زرد، زرشکی، زعفرانی، زغالی، زیتونی، سبز، سدری، سربی، سرخ، سرخابی، سرمه‌ای، سفید، سیاه، مشکی، شرابی، شفقی، شکلاتی، شنگرفی، شیرشکری، شیری، صورتی، طلایی، طوسی، عنابی، فندقی، فولادی، فیروزه‌ای، فیلی، قرمز، قهوه‌ای، کرم، کله غازی، گردویی، گلبهی، گیلاسی، لاجوردی، لجنی، لیمویی، ماشی، مرجانی، مسی، مغزپسته‌ای، نارنجی، نخودی، نقره‌ای، نوک مدادی، نیلی، هلویی، یاسی، یاقوتی، یخی، یشمی

هوم.. برنامه یا دست؟ برنامه.. هر چی باشه ما هکریم! بذارین آخر هر چیزی که «ی» هست رو بشمریم و نگاهی بندازیم که اشتباه نشده باشه:

jadi@funlife:/tmp$ grep ".*ی$" colors.txt  | wc -l 
71

jadi@funlife:/tmp$ grep ".*ی$" colors.txt  | xargs echo | sed 's/ /، /g'
آبی، آجری، آلبالویی، اُخرایی، ارغوانی، استخوانی، بادمجونی، برگ سنجدی، برنجی، برنزی، پرکلاغی، پوست پیازی، پوست گرگی، تاج خروسی، تریاکی، جگری، حنایی، خاکستری، خاکی، خردلی، خرمایی، دارچینی، دودی، دوغی، دلفینی، روناسی، زرشکی، زعفرانی، زغالی، زیتونی، سدری، سربی، سرخابی، سرمهای، مشکی، شرابی، شفقی، شکلاتی، شنگرفی، شیرشکری، شیری، صورتی، طلایی، طوسی، عنابی، فندقی، فولادی، فیروزه ای، فیلی، قهوه ای، کله غازی، گردویی، گلبهی، گیلاسی، لاجوردی، لجنی، لیمویی، ماشی، مرجانی، مسی، مغزپسته ای، نارنجی، نخودی، نقره ای، نوک مدادی، نیلی، هلویی، یاسی، یاقوتی، یخی، یشمی


jadi@funlife:/tmp$ grep -v ".*ی$" colors.txt  | wc -l 
10

jadi@funlife:/tmp$ grep -v ".*ی$" colors.txt  | xargs echo | sed 's/ /، /g'
آل، بژ، بنفش، زرد، سبز، سرخ، سفید، سیاه، قرمز، کرم
jadi@funlife:/tmp$ 

خب.. ده تا رنگ داریم که به چیزی اشاره نمی‌کنن و خودشون هستن:

‌ آل، بژ، بنفش، زرد، سبز، سرخ، سفید، سیاه، قرمز، کرم

در اینجا «آل» یک جور قرمز است و بقیه هم که مشخصن. پس از بین ۸۱ رنگی که داشتیم،‌ ده رنگ اسم خاص خودشون رو دارن و ۷۱ رنگ به چیزهای مختلف برای توضیح رنگ ها اشاره می کنن.

colors

و نکات جالب؟

  • رنگ های باحالی داریم مثل دوغی، یخی، دودی و البته تریاکی!
  • سفید یخچالی جزو رنگ ها است که البته اینجا نشمردیم چون بخشی از «سفید» است ولی جالبه که قبل از ورود یخچال به اون رنگ چی می گفتن
  • من همیشه به شوخی از آدم ها می پرسیدم کدوم رنگ است که فقط به چشم اشاره می کنه و نه چیز دیگه! جواب «میشی» است.. ظاهرا دلیلش اینه که کلا «میشی» اسم رنگ نیست و اشتباه مصطلح است. رنگ درست «ماشی» است (:
  • نوک مدادی هم بامزه است (در کنار قرمز ماتیکی یا کالباسی مثلا!) چون منطقا این چیزها خودوشن نیازمند تفسیر شدن رنگ هستن. یعنی خود مداد رو باید بگیم چه رنگیه بعد بگیم اون رنگ رنگ مداده (:

راستی! معلومه که فرض اولیه این مطلب وقتی منطقی می شه که با بقیه زبون‌ها هم مقایسه کنیم ولی خب در همین حد برای من فان بوده (:

آیا کتابخوان دیجیتال کیندل به درد می خوره؟

ebook_on_kindle

من الان تقریبا دو سه ساله که یک کیندل دارم. شایدم بیشتر؛ شایدم کمتر. مطمئن نیستم راستش. کیندل من مدل Paperwhite است با بک لیت و یک اکانت آمازون. از نظر من این ابزار فوق العاده است و خیلی هم زیاد ازش استفاده کرده‌ام و امروز می‌خوام بعد از مدت‌ها داشتنش نظرم رو در موردش بگ تا بقیه دید یک ایرانی فارسی زبان در مورد این دستگاه رو داشته باشن. اما اول یک بحث مهم داریم: کدوم کیندل!

کدوم کیندل

کیندل انواع مختلفی داره. حتی تبلت های اندرویدی کیندل هم وجود دارن که صفحه شون رنگی است و اصولا چیزی که بهش می گیم کتابخون نیستن. به نظر من اگر می خواین کیندل بخرین حتما باید به انواعی که صفحه نمایشی مشابه کاغذ دارن مراجعه کنین و بین اونها هم به نظر شخصی من حتما باید چیزی بخرین که از خودش نور داشته باشه تا توی تاریکی هم بشه کتاب خوند – حداقل در مورد من که اینطوره چون من خیلی از کتاب‌هام رو زیر پتو می خونم! ولی واقعا من متوجه نمی شم چرا کسی باید سراغ کیندل جدید ۲۸۹ دلاری بره که به جز باتری بزرگتر از نظر من هیچ فرقی جدی ای با کیندل قبلی نداره! من یک کیندل پیپر وایت دارم و به نظرم هنوزم این کیندل ۱۲۰ دلاری دارای وایرلس و نور شخصی یکی از بهترین گزینه ها است برای کسی که براش مهمه چقدر پول می ده و چی می گیره.

همچنین بین گزینه «موقع لاک بودن دستگاه تبلیغ نشون بدن» یا «تبلیغ نداشته باشم ولی بشیتر پول بدین»، گزینه اول بسیار جذابتره. هم ارزونتره هم کیندل شما هر بار یک کتاب خوب به شما معرفی می کنه (:

نکات مثبت

  • کیندل دیوایس ارزونی است. اگر بتونین از کسی بخواین براتون بیاره واقعا عددی مثل صد و بیست دلار قیمت بالایی نیست.
  • باتری فوق العاده. تکنولوژی ePaper تقریبا باتری مصرف نمی کنه (: صفحه کیندل فقط موقع تغییر کردن برق مصرف می کنه و در نتیجه کیندل شما به راحتی هفته ها با یک شارژ به شما امکان کتاب خوندن می ده. من نور صفحه رو کم می ذارم و خیلی گاه گداری پیش می یاد که بخوام کیندلم رو شارژ کنم.
  • دسترسی زیاد به کتاب‌ها..= با کیندل شما واقعا به کتاب‌های جهانی دسترسی دارین. من سال ها حین سفر یک عالمه کتاب می خریدم تا توی ایران بتونم بخونم ولی بودن کیندل کاملا به من اجازه می ده که کتاب‌ها رو بدزدم و روی دیوایسم بخونم یا واقعا اکانت آمازونم رو با انواع راه ها شارژ کنم و چیزی که می خوام رو بخرم.
  • ‌وزن و اندازه عالی. کیندل به راحتی به شما اجازه می‌ده همیشه اونو همراه داشته باشین و هر وقت لازم داشتین با یک دست اونو داشته باشین و بخونین. این در وهله اول شاید خیلی مهم نباشه ولی سریعا متوجه می‌شین که یک تبلت ۱۰ اینچی رو آدم خیلی وقت ها نمی‌تونه همراهش ببره در حالی که کیندلش همیشه می تونه یک جایی جا داده بشه.
  • فقط کتابخون. این یکی از اصلی‌ترین دلایل خریدن کیندل توسط من بود. من دوست نداشتم موبایل همیشه تو تختم باشه. چه به عنوان یک دستگاه الکترونیک و چه به عنوان یک منبع نوتیفیکیشن. وقتی کیندلم دستمه فقط دارم کتاب می خونم در حالی که حتی وقتی دارم توی گوشی شطرنج بازی می کنم هم نوتیفیکیشن اینکه فلان تو تلگرام فکر کرده خوبه شما فلان چیز رو بخونین یا اینقدر پول براتون واریز شده یا فلانی خواسته با شما حرف بزنه ولم نمی کنه. من این کیندل رو خیلی دوست دارم که فقط کتابخون است و نه هیچ چیز دیگه
  • صفحه مشابه کاغذ. هنوزم که هنوز کتاب کاغذی هیجان و دسترسی بهتری به آدم می ده ولی خب کیندل هم با توجه به تکنولوژی صفحه اش تا حد زیادی احساسی مشابه کتاب به چشم و مغز منتقل می کنه. من هیچ وقت احساس نکردم با خوندن از موبایل یا تبلت چشم هام خسته می شن یا ازشون اشک می یاد ولی به هرحال حس خوندن رو کیندل به نظرم کلاسیک تر و بهتر از خوندن روی موبایل و تبلت است.
  • نسبتا باز بودن. کیندل یه جایی بین آزادی نرم افزار آزاد و زندان سابقا-طلایی مک ایستاده. حداقل نکته مثبت برای من اینه که سخت گیری خاصی نیست به اینکه من این مطلب رو از کجا آورده ام یا کتاب رو صاحبم یا به چه روشی می خوام کپی اش کنم روی کیندل. به راحتی می شه کیندل رو وصل کرد به یک کامپیوتر و روش فایل کپی کرد و بعد خوند.
  • ارسال اسناد به کیندل. این یکی دیگه از قابلیت های فوق العاده کیندل است. من می تونم هر مطلبی که می خوام بخونم (متن خالص، ورد، پی دی اف، کتاب، …) رو به یک آدرس ایمیل کنم و چند لحظه دیگه اون متن توی کیندل ظاهر می شه.

نکات منفی

  • پی دی اف. کیندل برای خوندن پی دی اف های مرسوم که برای کاغذ آ۴ درست شدن مناسب نیست. اندازه کیندل اندازه کاغذ آ۵ است (یعنی نصف آ۴) و در نتیجه اکثر پی دی اف ها روی اون یا خیلی ریز می شن یا نیازمند اسکرول. اگر قراره از کیندل استفاده کنین بهتره فقط به فکر کتاب هایی باشین که نسخه واقعی ایبوک ریدر دارن.
  • فارسی. روی کیندل می شه فارسی خوند. اگر کتاب دیجیتال فارسی درست داشته باشین تا حد خیلی زیادی قابل خوندن روی کیندل است. من حتی خیلی از متن های مورد علاقه ام رو شخصا به کتاب تبدیل می کنم که بتونم روی کیندل بخونم. همچنین می شه پی دی اف های آ۵ ساخت که تقریبا معقول روی کیندل قابل خوندن هستن. اما در کل اگر به فکر خوندن اونهمه کتاب پی دی اف شده روی اینترنت هستین بهتره خیلی به فکر کیندل نباشین چون همونطور که در مورد قبلی گفتم خوندن آ۴ روی کیندل نیازمند اسکرول چپ و راست و اینها است و خیلی جذاب نیست. هرچند که با گیک بازی می شه اینو تا حدی حل کرد. عکس بالای مطلب صفحه ای از کتاب نسخه دیجیتال مخصوص کتابخون فقط برای تفریح است که روی کیندل باز شده.
  • گرافیک پایین. به هرحال بهترین کیندل هم کیفیت تصویر پایینتری از اکثر تبلت های امروزی داره و همچنین سیستم ePaper هم سیاه و سفیده. نتیجه این مساله اینه که کتاب هایی که چیزی بیشتر از متن دارن در کیندل خیلی جذاب نشن. از جمله کتاب های ریاضی، فیزیک، شطرنج و حتی گاهی برنامه نویسی. برای من کاربرد اصلی کیندل در خوندن رمان بوده و هست.
  • آزاد نبودن. در بخش قبلی گفتم که کیندل خیلی هم بسته نیست ولی خب در مقایسه با خیلی از کتابخون های دیگه (مثلا نوک ها] تا جایی که شنیده ام آزادی بیشتری به کاربر می دن.
  • عدم پشتیبانی از همه فرمت‌های کتاب دیجیتال. کیندل رو شرکت امازون ساخته و از فرمت های کتاب خودش پشتیبانی می‌کنه. شما روی کیندل نمی تونین فرمت بسیار مرسوم epub رو بخونین بلکه اول باید با استفاده از یک سیستم (مثلا برنامه calibre) کتابتون رو به mobi تبدیل کنین و بعد اونو بخونین. هرچند که این مشکل حادی نیست ولی جذاب هم نیست.
  • عدم امکان تورق علمایی! تورق کتاب کار جذابیه.. شما کتاب رو دستتون می گیرین و مثل زمان هایی که قراره نقاشی متحرکی که کنار دفتر کشیدین رو نشون بدین، صفحه ها رو از زیر انگشت ها رد می کنین. یا یک کم می یاین عقب و می بینین سه صفحه قبل ماجرا چی بوده یا چقدر مونده و چی مونده از جلوتر کتاب و … اینکار توی داکیومنت دیجیتال بسیار بسیار سخته.

جمع بندی و یک نکته خیلی مهم

کیندل دیوایس خوبیه. اگر کتاب انگلیسی می خونین – بخصوص در حوزه متنی مثل رمان – به نظر می تونه کمک خیلی خوبی باشه. حتی خریدن کتاب اصل هزینه عجیبی نداره چون دادن مثلا ۸ دلار برای یک رمان که یک ماه شما رو مشغول می کنه برای اکثر ما سخت نیست. اگر کسی اهل کتاب است و دسترسی به یک آرشیو بزرگ و همچنین راحتی یک کتاب خون ای-ریدر رو می خواد به نظرم کیندل می تونه همراه خوبی باشه.

اما نکته خیلی خیلی مهم اینه که این حرف و نوشته و اونهمه تبلیغات دیگه اصلا به این معنی نیست که کسی برای کتاب خوندن نیاز به یک کیندل یا نوک یا تبلت یا هر چیزی داره. اکثر ما کتاب نمی خونیم چون کتاب نمی خونیم (: دلیل کتاب نخوندن اکثر ما این نیست که چون کیندل نداریم کتاب نمی خونیم و اگر کیندل بخریم حتما کتابخون می شیم. ممکنه هیجان اول باعث بشه یکی دو کتاب رو بخونین ولی در نهایت این اشتباه رو نکنین که داشتن یک کیندل باعث می شه آدمی که تا دیروز کتاب نمی خونده کتابخون بشه… شایدم بشه ها (: ولی علت کم بودن کتاب در جامعه ما چیزهای خیلی بیشتر از نداشتن کیندل است.