برنامه پیشنهادی امروز: شرکت در جشن ۵۰۰هزارمین مقاله ویکی‌پدیای فارسی

جشن ۵۰۰هزارمین مقالهٔ ویکی‌پدیا جمعه ۱۵ مرداد ۱۳۹۵ ساعت ۱۵ تا ۱۹ تو تالار قلم سازمان اسناد و کتابخانهٔ ملی ایران به‌کوشش گروه کاربری ویکی‌مدین‌های ایرانی برگزار میشه. شرکت در مراسم هم بدون هیچ محدودیتی واسه همه آزاد و رایگانه. متاسفانه من فکر می کردم هفته بعد است و خیلی دیرمطلب رو منتشر کردم ولی امروزه! صفحه جشن اینجاست و اینم برنامه زمان‌بندی. در ضمن اگر از اسنپ برای رفتن یا اومدن استفاده کنین پنجاه درصد تخفیف دارین، با کد snapp-wiki. احتمالا خودم نمی‌رسم بیام چون اشتباه کردم تو برنامه‌ریزی روزها ولی امیدوارم شما برین و خوش بگذره. ویکی عالیه.

اعضای بدن به روایت ویکیپدیا

احتمالا سرچ کردن به دنبال ‌Penis در ویکیپدیا معادل قرن بیست و یکمی گشتن دنبال مدخل‌های خاص در توضیح المسائل‌ها و چک کردن کلمات هیجان انگیز در لغتنامه است. نمودار زیر که توسط اسلیت درست شده، نشون دهنده تناسب دیدن صفحات هر عضو بدن انسان در ویکیپدیا است.

human_body_wikipedia

ویکیپدیا را آفلاین بخوانید

اگر ویکیپدیا یکی از منابع مطالعه همیشگی‌تون نیست من فقط دو تا چیز رو می تونم حدس بزنم: اولی اینکه اهل خوندن در مورد چیزهایی که باهاشون برخورد می کنین و در موردشون نمی دونین نیستین و دومی اینکه به ویکپدیا دسترسی ندارین. در مورد اولی توصیه‌ام بهتون اینه که از تله خوندن چیزهایی که بقیه جلوی راهتون می ذارن (این وبلاگ، بقیه وبلاگ‌ها، توییتر، فیسبوق، اخبار، …) فرار کنین و خودتون بخشی از مطالبی که در موردشون چیز می خونین رو انتخاب کنین و در مورد دومی بهتون کیویکس رو معرفی میکنم:

Kiwix_Persian

یک خواننده آزاد و رایگان آفلاین ویکیپدیا به اسم kiwix. برای استفاده ازش کافیه بر اساس سیستم عاملتون یک برنامه دانلود کنین و بعد با دادن فایل زبان مورد نظرتون، اون رو بخونین. این فایل برای فارسی بیشتر از دو گیگ حجم داره ولی می شه اونو از یک دوست گرفت یا به کسی سفارش داد یا حتی یکبار دانلود کرد و همیشه خلاص شد. اگر واقعا دوست دارین از این برنامه استفاده کنین و مشکل رسیدن به این فایل رو دارین، بگین تا من راه حل های جانبی رو پیدا و معرفی کنم (:

ویکیپدیا زیرو: استفاده رایگان از ویکیپدیا روی گوشی‌های همراه – رونوشت به ایرانسل، همراه اول و رایتل

طرح Wikipedia Zero طرحی برای تشویق استفاده بیشتر مردم به دونستن، مبتنی بر واقعیات حرف زدن و تشخیص حرف‌های مهمل. توی این طرح اپراتورهای موبایل تشویق می‌شن که استفاده از ویکیپدیا برای کاربرانشون رو مجانی کنن.

الان شما اگر روی موبایلتون به اینرتنت وصل باشین‌ (جی پی آر اس)‌ و به سایتی برین به شکل کیلوبایتی ازتون پول کم می‌شه یا اگر سرویس حجمی داشته باشین از حجمش مصرف می‌کنین. ایده Wikipedia Zero اینه که اگر سایتی که رو موبایل رفتین سراغش ویکپیدیا بود، شرکت تلفن ازتون پول کم نکنه.

اصلا هم فکر نکنین چنین سیستمی خیلی عجیبه. این یک تبلیغ خیلی خوبه برای اپراتور و تو ذهن آدم‌ها یک برند رو پیش می بره و آدم ها وقتی به این دلیل بیشتر و بیشتر موبایل رو در آوردن و رفتن ویکیپدیا بدون شک استفاده‌های دیگه هم ازش می کنن (مثلا کلیک کردن روی یک لینک) و در نهایت هم ممکنه درآمد بیشتری برای سرویس دهنده ایجاد کنن.

رونوشت به ایرانسل، همراه اول و رایتل (:

توضیح: عکس بالا مربوط است به تبلیغ استفاده رایگان از ویکیپدیا توسط اپراتور اورنج توی اوگاندا که یکی از چندین و چند اجرا کننده این طرح در جهانه.

خاطرات سفر بالی ؛ بارونگ

سفر بالی خوب بود و حسابی خوش گذشت. اینقدر خوب بود که من دوست داشتم ازش یک خاطره همراهم داشته باشم. تی‌شرت‌های

که به کار من نمی‌یان. چند تی‌شرت بامزه دیگه هم دیدم البته. چیزهایی در این رده:

که در شرایط معمول قابل پوشیدن نبودن و من همین الانش هم به اندازه کافی تی‌شرت غیرقابل پوشیدن دارم. این شد که گفتم استیکر لپ‌تاپ بخرم و در نهایت این رو خریدم:

و مدخلش رو هم در ویکیپدیای فارسی اضافه کردم: بارونگ

خاطرات سفر دوحه قطر – شترهای سوق واقف

شاید براتون عجیب باشه ولی گاهی اروپایی‌ها و آمریکایی‌ها از ما ایرانی‌ها می‌پرسن «شما با شتر اینطرف اونطرف می‌رین؟». همین سوال رو ما از عرب‌ها داریم. بخصوص وقتی من هربار پیاده برای رفتن به اصلی‌ترین مرکز توریستی دوحه یعنی سوق واقف (که الان صفحه‌اش رو به ویکیپدیا اضافه کردم) از کنار این صحنه رد می‌شم:

متوجه هستم که عکس بده ولی تنها زمانی می‌شه پیاده در این مسیر راه رفت و زنده موند که آفتاب قطر توی آسمون نباشه. اینجا یک محوطه بزرگ است پر از شتر و درست در کنار پارکینگ ماشین‌های جلوی بازار سنتی. برای من همیشه سوال بود که این چیه؟ فروشگاه شتر؟ نمایشگاه شتر؟ پارکینگ شتر که درست کنار پارکینگ ماشین است؟ بذارین یک نگاه هوایی به محل بندازیم:

شترها جایی هستن که با فلش قرمز مشخص شده و فلش آبی هم سوق اصلی رو نشون می ده. بازار خیلی بزرگ نیست (حواستون باشه که کل قطر تقریبا یک میلیون نفر جمعیت داره). جلوی سوق کلی خانم با روبنده نشستن و غذاهای محلی می‌فروشن. روی میزهای پلاستیکی و قابلمه‌های خونگی‌شون. بازار دو بخش سنتی و مدرن است. توی بخش سنتی واقعا شبیه یک بازار یک شهر ایرانه. مغازه‌های نسبتا کوچیک که همه چیز می فروشن. هم فله هم تکی. از پارچه تا ادویه و اسباب بازی پلاستیکی و دمپایی و لباس و یک گذر مخصوص هم داره برای فروش حیوانات (از سگ و گربه تا پرنده و سمندر و لاک پشت حتی قورباغه!) سر کوچه طلافروش‌ها هم یک شرطه (پلیس) ایستاده که البته نه اسلحه داره و نه احتمالا مواظب چیز خاصی است. توی شب‌های تعطیل دو شرطه دیگه سر بخش توریستی ایستادن و اجازه نمی‌دن «آدم‌های معمولی محلی مجرد» وارد بشن و فضا خارجی‌تر / خانوادگی‌تر می‌شه.

بخش توریستی یکی از خیابون‌های عریض‌تر است (دقیقا نوک فلش آبی) که مسقف نیست و وسیعه و پر از فروشگاه‌های کمی لوکس‌تر و البته رستوران‌های خوبی از سراسر جهان و گاهی برندهای مشهور (مثلا بستنی بسکین رابینز) و روی میزهایی که بیرون رستوران‌ها است رو گله گله آدم‌هایی پر کردن که اکثرا دارن قلیون می‌کشن (که اینجا بهش می‌گن شیشه).

بخش سبز اما جایی است که خوف می‌کنیم با رفتن. من دو بار مثل غریبه‌ها رفتم تو و احساس بی‌ربط بودن داشتم. مغازه‌هایی بسیار بزرگ (مغاز در حد سالن پذیرایی) که اکثرا باز و قوچ و شاهین می‌فروشن و توشون در هر لحظه هفت هشت تا آدم پولدار لم دادن روی مخده‌ها و دارن حین چایی و قلیون، تلویزیون می‌بینن (معمولا شوهای عربی یا اخبار). کل مغازه‌ها هم پر است از چوب‌هایی که روی زمین نصب شدن و روی هر کدوم یک پرنده شکاری نشسته که یک چیزی مثل کیسه روی سرش است. فضا اینقدر باکلاس بود که من حتی جرات نکردم برم تو درخواست گرفتن عکس بکنم (:

درست نوک فلش سبز، اشاره می‌کنه به یک میدون اسب‌ دوانی کوچیک. یکی از دوباری که من اونجا بود یک شیخ کوچولو (در حد هشت سال) با خانواده در حال انتخاب اسب بود. اسب‌ها رو از اسطبل‌های مغازه می‌آوردن بیرون و بهشون می‌گفتن (؟) دور این میدون تاخت بزنن و آقا پسر می‌گفت که از دویدن این اسب خوشش اومده یا نه.

در برگشت با دوست بحرینی‌ام گپ می‌زدم. گفت که این شترها احتمالا اینجا هستن تا فضای سنتی بازار رو حفظ کنن و پروژه‌ای است از طرف شهرداری برای رونق دادن به توریسم. بخش دیگه‌ای از این پروژه موسیقی زنده است در خود سوق در شب‌های تعطیل. همین دوست اضافه کردم که اسب‌ها مطمئنا اسب خوبی نیستن چون اسب خوب رو تو مغازه عمومی نمی‌فروشن. بخش مهمتر حرفش هم پول شویی بود. گفت که در کشورش اسب روشی برای پول شویی است چون ارزش واقعی نداره؛ نه می‌شه نگهش داشت و نه می‌شه استفاده‌اش کرد. شما یک اسب می‌خرین به ارزش مثلا یک میلیون دلار، بعد هدیه می‌دین به یکی دیگه و دست به دست می‌شه و بعدا گفته می‌شه که فلانی هم داده به فلانی و فلانی هم می‌گه خب اسب پیر شد فوت کرد یا اینکه الان سه تا بچه داره که هر کدوم یک میلیون می‌ارزن (: حالا سازمان حسابرسی یک کشور غیرشفاف بیاد بشینه ببینه دقیقا چه پول‌هایی این وسط رد و بدل شده (((:

راستی! این سوق به خاطر تعداد زیاد ایرانی‌هاش به «سوق ایرانی» هم معروفه. کسانی که یکی دو نسله در قطر زندگی می کنن و عاشق شیرازن.

مرتبط:
    – صفحه سوق واقف در ویکیپدیای فارسی
    – فیلمی از بخش توریستی سوق واقف
    – گشتی در سوقواقف. مرکز فروش حیوانات و پارچه

وایکینگ‌های گمشده

امروز یک میلیون‌ تا کار دارم و دو تا مطلب هم توی وبلاگ منتشر شدن و مطمئن بودم سرم رو از کار بلند نمی‌کنم. ولی جلوی یک چیز نمی‌شه مقاوت کرد: خاطره.

طبق معمول داشتم حین کار به رادیو آنلاین گوش می‌کردم. اخبار پزشکی تموم شد. خیلی هم دوستش نداشتم چون یک چیزهایی خوند در حد اینکه اگر مادران استرس داشته باشن احتمال بچه دختر می ‌ره بالا. این چیزیه که من هیچ وقت نمی‌تونم راحت و بدون سرچ ازش رد بشم ولی قبول کردم که درگیر هستم و اصل خبر رو سرچ نکردم… اما نت‌های بعدی غیر قابل مقاومت بود… گل صد برگ از شهرام ناظری.

من این کاست (اون موقع‌ها آهنگ روی کاست بود که معمولا دو طرف داشت و هر طرف نیم ساعت) رو وقتی کشف کردم که عاشق شعر، عرفان و شهرام ناظری بودم و عاشق کامپیوتر. فکر می‌کنم بازی وایکینگ‌های گمشده رو یکی دو هفته کامل بازی کردم. از همه راه‌ها با همه کلک‌ها و امتحان همه چیز. چندین بار تمومش کردم و دائما هم با آهنگ گل صد برگ. بعد از اون هر دفعه که حتی چند نت از این کاست رو می‌شنوم یاد وایکینگ‌ها می‌افتم و تک تک صحنه‌ها و حتی ضربه‌های کیبورد. یاد کامپیوتر بچگی‌هام، یاد کیبوردم، یاد میزم اتاقم و همه چیز (: جالبه که اینها اینقدر قوی به هم پیوند خوردن.

برای ادای احترام به بلیزارد که بازی رو نوشته بود (اون موقع‌ها اسم شرکتشون یک چیز دیگه بود) و همه خاطرات خوب کودکی، وایکینگ‌های گمشده رو به ویکیپدیای فارسی اضافه کردم.

ویکیپدیای ایتالیایی نیمه تعطیل شد

در یک اتفاق عجیب، ویکیپدیای ایتالیایی در حال تعطیل شدن است. بر اساس قانون احمقانه ای که در ایتالیا در حال بحث است

اگر کسی که از او در مطلبی نام برده شده، اصلاحیه‌ای برای سایت‌های اینترنتی از جمله روزنامه‌ها، مجلات و بقیه نشریاتی که با استفاده از سیستم‌های مخابراتی توزیع می‌شوند بفرستد، این رسانه موظف است دقیقا در همان جایی که مطلب اصلی توزیع شده و به همان شکل ظاهری، مطلب را اصلاح کند.

در نگاه اول خیلی وحشتناک نیست ولی در نگاه دوم یعنی این:

در مورد هر کسی هر انتقادی بکنید یا حرفی بزنید، آن شخص حق دارد بدون توجه به واقعیت یا مراجعه به هر مرجع داوری کننده، مطلب شما را با چیزی که خودش می خواهد جایگزین کند.

این قانون شدیدا مشکل داره و در عمل حرف زدن در اینترنت رو بی معنی می‌کنه. نه دیگه کسی می تونه هیچ انتقادی از حاکمان بکنه و نه در مورد هیچ امر تاریخی که یک فرد معاصر توش حضور داره نظر بده. ویکیپدیای ایتالیایی تقریبا خودش رو تعطیل کرده. تمام صفحات رو مخفی کرده و در متنی این قانون رو توضیح داده و اینکه اگر تصویب بشه در عمل باید ویکیپدیا رو تعطیل کرد.

شدیدا امیدوارم این قانون مسخره تصویب نشه چون گرفتن حق انتقاد و نظر از مردم رو من و شما تا حد زیادی نتایجش رو دیدیم و می دونیم: فساد بیشتر و بیشتر.