خاطرات عربستان – شام در مملکت خانوادگی

امروز با دوستان قرار گذاشتیم شام رو بیرون بخوریم. اینکار در آخر هفته سعودی چندان راحت نیست چون اکثر فروشگاه‌های بزرگ در آخر هفته ویژه خانواده هستن و برای سه نفر آدم مجرد که ما باشیم به همراه دو تا دوست ایرانی دیگه چندان شانسی نخواهد بود. تنها برگ برنده ما محمد است که با خانم‌اش اومده عربستان و در نتیجه در تیم ۷ نفره ما، یک خانم هم وجود داره و البته امتیاز مثبت «خارجی» بودن رو هم داریم. «ان شاء الله» می‌گیم و به سمت اصلی ترین مرکز خرید ریاض حرکت می‌کنیم: مملکت، در باز کن بزرگ یا به شکل رسمی Kingdom Tower.

جلوی در، «ماشین بازار»ه. یکسری ماشین‌های بزرگ مثل جی.ام.های عظیم الجثه دارن (که توش سه تا زن و هفت تا بچه جا می‌شه) و یکسری هم ماشین‌های کف  زمین. ماشین بخشی از شخصیته و رانندگی در حد ایران. این ساختمون نماد ریاض است و اطرافش پر از آدم‌های فقیر ریاض که در جاهای پارک ایستادن و در صورت پارک ماشین، بهتون اصرار می‌کنن که ماشین رو بشورن.

جلوی در شبیه جلوی در پاساژ گلستان در جوانی‌های ما است. با این اختلاف که نگهبان مربوطه، خیلی شیک است و قوی هیکل و رسمی. ما با فیگور خارجی به راحتی از در رد می‌شیم اما کلی جوون مختلف سعودی هستن که پشت در موندن و چون امروز، آخر هفته و روز خرید خانواده است، به داخل راه داده نشدن.

سن دختر و پسربازی، احتمالا از سیزده چهارده سال است تا هجده و حداکثر بیست سال. حداقل این برداشت منه. بالاتر از این دیگه اکثرا ازدواج کرده‌ان یا در شرف ازدواج هستن. عکاس شدیدا سخت گیرانه است و کلی توصیه شده که راحت‌ترین روش است برای بازداشت شدن یک خارجی پس عکس نمی‌گیرم ولی سعی می‌کنم تشریح کنم.

در مورد دخترها، اکثرا روبنده دارن و فقط یک نوار خیلی باریک از چشم بیرونه. گاهی هم پوشیه کامل دارن و حتی چشم‌ها هم دیده نمی‌شه. اما موارد زیادی هست که بخش سفید زیر چادر عربی سیاه رو بیرون می‌ذارن و انگار این یک نشونه است. بعضی‌ها هم صورتشون کامل بازه ولی مطلقا مویی دیده نمی‌شه. البته مثلا در کل بازار، حدود ده پونزده تا دختر جوون هم هستن که با موهای کاملا باز، چادر رو انداختن روی شونه و اینطرف و اونطرف می‌رن. احتمالا مد این روزها – برای دخترها – موهای بلند فر دار و رنگ خرمایی است. پسرها هم از تیپ رپ‌خون توشون هست تا یک مد بامزه که در غرب فکر کنم بهش می‌گن Hobo : موهای وزوز کاملا دایره‌ای دور سر. فریبرز بهشون می‌گه «کله لامپی».

دخترها آرایش خیلی غلیظ دارن. پسرها که بهشون متلک می‌گن، اگر پایه باشن یا خوششون بیاد، حتی ممکنه روبنده رو کنار بزنن و صورتشون رو نشون طرف بدن. در موارد زیادی هم اگر بخوان جلب توجه کنن، شلوار نمی‌پوشن و در موقع مناسب – حین راه رفتن – تا ساق پا رو نشون می‌دن (:

کلیت بازار، به نسبت اصلی‌ترین مال یک کشور عربی، کوچیکه. دو سه طرقه بیشتر نیست و از این سرش اون سرش معلومه. این یعنی یک مال کوچیک. با برمک می‌ریم طبقه دوم که اصولا به کار ما نمی‌خوره: فقط جواهر و مارک های خیلی گرون. یک دور می‌چرخیم و دنبال راه رفتن به طبقه سوم هستیم. پله برقی‌ها فقط رو به پایین هستن و روی آسانسورها هم نوشته «نساء» و یک نگهبان جدی هم دارن که مواظب در ورودی آسانسور است. به سمت آخرین پله برقی می‌ریم و می‌بینیم که اونهم فقط رو به …. نکته رو می‌گیرم: طبقه سوم ویژه خانم‌ها است. این رو حفاظ‌های بلند اطرافش که با شیشه رنگ شده پوشونده شدن هم تایید می‌کنه. یادمون می‌افته که دوستی می‌گفت خبردار شدن از اینکه در طبقه سوم چی می‌گذره جزو آرزوهای اصلی پسرها است و یکی از سوال‌های اولیه‌شون بعد از آشنا شدن با یک دختر (که گاهی یعنی صبح فردای ازدواج).

بچه‌ها کماکان در حال دیدن مغازهایی مثل مانغو، جب (گپ)، اج اند ام، کریستین دیور و … هستند و لباس‌های تخفیف خورده رو نگاه می‌کنن… یک شلوار عالی رو می‌شه به بیست سی تومن خرید ولی یکهو یک پیراهن خوب ممکنه هشتاد تومن باشه. من و برمک می‌شینیم روی یک صندلی و سر صحبت رو با سعود که دانشجوی داروسازی است باز می‌کنیم. این یک قصه مستقله برای یک پست دیگه…

برای شام می‌ریم به فوت کورت که استاندارد کل جهانه. طبق معمول همه جا از مک‌دونالد تا سامورایی تا غذای ایرانی و چند غرفه عربی دور تا دور سالن غرفه دارند و وسط هم یک مجموعه میز و صندلی عمومی گذاشته شده. دیگه بخش خانواده و غیرخانواده رو یاد گرفته‌ایم. من و عباس و برمک با هم می‌شینیم در بخش مجرد و سه تا از دوستامون با خانم یکیشون، می‌رن به بخش خانواده. فکر کنم عرب‌هایی که عادت دارن یک آقا رو با چند تا خانم در بخش خانواده ببینن، کلی تعجب می‌کنن از یک خانم با سه تا آقا (:

من عباس جلوی سامورایی برای خرید شام ژاپنی منتظریم که دو تا دختر رد می‌شن و به وضوح اظهار علاقه می‌کنن (هرچی باشه ما خارجی حساب می‌شیم. بخصوص با موهای بلند و بسته شده من که نمونه‌اش بین سعودی‌ها نیست). راستش رو بگم اینجا آدم از خانم‌ها می‌ترسه. جنبه دوستانه زیادی دارن ولی هر لحظه منتظرین یک نفر بیاد دستگیرتون کنه (: اشاره دوستانه ولی خیلی محترمانه به معنی «نه» می‌کنیم و اون دو نفر می‌رن .. چند لحظه بعد با یک دوست دیگه برمی‌گردن تا احتمالا دوستشون هم ما رو ببینه… بعد با هم می‌خندن و می‌رن (: اون دوستمون که با خانمش اینجاست می‌گفت که گاهی از نگاه خانم‌ها شرمش می‌یاد و بلند می‌شه می‌ره. فکر کنم هیچ جای دیگه دنیا، خانم‌ها اینطور «خورنده» به آقاها نگاه نکنن (:

غذا که تموم می‌شه منتظر می‌مونیم تا دوستانمون از بخش خانوادگی بیرون بیان. طبق حدس قبلی، توش هیچ خبر خاصی نیست و کسی در این بخش لخت نمی‌شه (: فقط تعداد خانم‌ها بیشتره. کسانی که روبنده دارن اونجا هم حفظش می‌کنن و کسانی که ندارن هم که خب ندارن. تنها نکته خیلی هیجان انگیز اینه که یک خانمی اومده با برمک حرف زده! این فکر کنم اتفاق نادری در اینجا باشه. برمک می‌گفت خانمه جلو اومده و کلی چیز به عربی گفته و برمک هم متوجه نشده و حدس زده طرف صندلی اضافی می‌خواد و صندلی رو بهش داده و خانمه هم رفته (: به هرحال برمک یک رکورد جالب داره که ممکنه توریست‌های کمی در عربستان داشته باشن: حرف زدن با یک خانم عرب.

برمی‌گردیم به سمت خونه. توی راه موبایلم رو نگاه می‌کنم. شایعه ای هست که در مکان‌های عمومی عربستان بلوتوث‌های همه روشنه و با هم از این طریق ارتباط برقرار می‌کنن. برای من که چیزی نیومده جز دو تا اسپم تبلیغاتی. احتمالا شایعه دوم بیشتر به واقعیت نزدیکه: آدم‌ها شماره تلفنشون رو به عنوان اسم بلوتوثشون می‌ذارن و طرف فقط با سرچ بلوتوث‌ها، اسم رو پیدا می‌کنه و احتمالا برای یک گپ زنگ می‌زنه… باشه دفعه بعد امتحان می‌کنم.