آدم های خوب در خاطرات مردم زنده می مونن

من که فرصت سر زدن به وبلاگ رو ندارم پس حداقل از پانته‌آ بخونین که زمانی همکار خوبم بود و اینو تو فیسبوکش نوشته:

یکی از بهترین انسانهایی که توی دنیا می شناختم حدود دو سال پیش از دنیا رفت.
اون قدر خوب بود که هیچ کس جز خوش بودن باهاش ازش خاطره ای نداره. هر وقت وارد جمعی می شد همه رو شاد می کرد و جالب اینجاست که خیلی وقتها حرفهاش انتقادی بود. اون هم انتقاد طنز به روش نرم و دوستانه خودش و هیچ وقت هیچ کس ازش ناراحت نمی شد.
قصدش واقعا دوستی و کمک بود.این رو با تمام وجودش به جهان ثابت کرده بود که به قصد کمک به این دنیا اومده.
وقتی رفت سربازی به خواست خودش رفت خط مقدم و از همونجا هم بیماری کبدی که نهایتأ از پا درش آورد، شروع شد.
رشته عمران خونده بود و عاشق رشته الکترونیک و مخصوصا موسیقی الکترونیک بود. انگیزه خوندن این رشته رو هم خودش توی من ایجاد کرد.
یک کارگاه ساده تولیدی ابزار الکترونیک داشت و وقتی بهش می گفتی از این کار پول در نمیاد یک جواب قطعی و ساده می داد که من تولید رو دوست دارم هرگز واسطه نمی شم. واسطه گری برای همه بده، اقتصاد رو خراب می کنه. بار اضافی برای جامعه ست. تازه من عاشق الکترونیکم این دیمر، صدای Tangerine Dream می ده.
و من می خندیدم هر وقت توی جمع بود همه می خندیدن و شاد بودن. حتی وقتی کل فامیل از ترس بمبارانها رفته بودیم جاجرود با شوخیهاش اضطراب همه رو کم می کرد.
یه جیپ قدیمی داشت که در و پیکر نداشت ترمزشم خوب نمی گرفت معمولا کسی جز خودش و دوستاش جرات نمی کرد سوارش بشه. یک بار منو سوار کرد که از خونه مامان بزرگم برسونتم خونه خودمون به پیچ که می رسیدیم می گفت ترمز کن و من پامو فشار می دادم کف ماشین که پرت نشم بیرون حدودا 8 سالم بود و اونروز مثل این بود که رفتم شهربازی و حسابی خوش گذشت.
یک روز موقعی سررسید که توی کوچه داشتم با بچه ای بازی می کردم که از خانواده بد نامی توی محل بود یکی از بزرگترها اومد و داشت بهم میگفت با این بازی نکن. صبر کرد تا اون بزرگترم رفت تو خونه و اومد منو کشید کنار و گفت تو قدت چه قده؟ گفتم: این قد. گفت: با همه هم قدات بازی کن و به این حرفها گوش نده… آدمها همه خوبن تازه دوستت بچه است که از همه آدم بزرگا هم بهتره…
یک روز دیگه مجله هفتگی امتیاز تیمهای فوتبال در اومده بود تو کوچه داشتیم جر و بحث می کردیم که پرسپولیس سرور یا استقلال که از راه رسید دویدم ترفش و جدول رو دادم دستش. گفتم تو طرفدار کدوم تیمی؟ ببین پرسپولیس اوله بیا پرسپولیسی شو.
جدول رو نگاه کرد و گفت من طرفدار نفتم… جدول گرفتم گفتم: همینه بهت میگن قاطی دیگه نفت که آخره
گفت: ده همینه دیگه. اونی که اوله که کمک نمی خواد من از نفت طرفداری می کنم که اول بشه.
به شدت کم آوردم و رفتم.
اولین کتابهای غیر متعارف زندگیم رو به پیشنهاد اون خوندم و سری کتابهای کارلوس کاستاندا از اون دست بودن.
آدمها نمی فهمیدنش هیچ کس نمی فهمید شبها تو کوها دنبال چی می گرده یا وقتی درد داره چرا مسکن نمی خوره. یا چرا هی سیگار می کشه و خودشو داغون می کنه.
این سالهای آخر زندگی کاملا خسته اش کرد. این قدر خواست و نشد، اینقدر تلاش کرد بسازه و ساخته نشد. اینقدر نخواست همرنگ بدیهای زندگی بشه که همرنگ مرگ شد و رفت.
هر بخشی از تفکرم که دوستش دارم رو جرقه اش رو این آدم زده و توش نقش داشته. هر جایی که کاری کردم که از خودم راضی بودم هم جهت با تفکرات این آدم بوده.
اینها رو گفتم چون اگر توی اینترنت بگردین اسم این آدم رو هیچ جا پیدا نمی کنین. آدمهای واقعی مثل اون معمولا بیرون از این فضاها مشغول زندگی کردن و کمک کردن و درک کردن و این تیپ چیزهاند. چون هدفشون نه شهرته نه پوله نه می خوان ژست عجیب غریبی بگیرن نه باحال باشن و طرفدار جمع کنن. من هم اسمش رو نمیگم چون میدونم خودش هم نمی خواد.
این روزها خودم خیلی درگیر اضطراب و پول و دغدغه و این خزعبلاتم یاد آوری این آدم باعث شد کلی آروم بشم و بیام از همتون بخوام آدمهای متفاوت رو دوست داشته باشیم و کمک کنیم.
دنیایی که اونا می خوان بسازن همون دنیاییه که همه ما آرزوشو داریم و جرات زندگی کردنش رو نداریم.