امروز ۱۵ اکتبر است. اگر بخوام مشکلات امروزم رو ردیف کنم اینها رو مینویسم:
جلسه زیاد رفتم
کامپیز یعنی محیط سه بعدی لینوکس روی لپ تاپ آی بی امم به جای چهار فضای کار دو فضای کار در اختیارم میذاره
اما بخش بزرگی از جمعیت جهان بودند که این حرفها اصولا براشون بی معنا بود. اونها فقیر بودن، شاید در یک ماه کمتر از یک روز من و شما درآمد داشتند و شاید هم اصولا هیچ درآمدی نداشتند. این آدمها گرسنه بودند، اگر بیمار می شدند حق درمان شدن نداشتند، فرزندشون حق نداشت غذای کافی برای رشد کافی بخوره و حق نداشت برای کنکور کتاب مخصوص بخره یا معلم داشته باشه یا حتی به مدرسه بره. این آدمها هیچ فرقی با من نداشتند جز اینکه فقیر بودن. حتی از اینهم بالاتر، اینها آدم ها فقیر نبودن چون از من و شما کم هوش تر بودن یا تنبل تر. این آدمها به سادگی فقیر بودن چون فقیر بودن. این آدم ها شغل ندارن چون فقیرن. فقیرن چون شغل ندارن. احترام ندارن چون فقیرن، فقیرن چون احترام ندارن. این آدمها… من توی این حوزه تخصص ندارم. راستش حرف خاص هم ندارم که بزنم. درک میکنم که فقر بده و درک میکنم که آدم ها چون خنگ یا تنبل هستن، فقیر نمی شن. از طرفی هم معتقدم که همه آدمها مستقل از هر چیزی حق دارند احترام داشته باشن، حق دارن سالم باشن و حق دارن به امکانات دسترسی داشته باشن. حالا چه اصل چهل و چهار چه اصول اساسی اسلام و چه مارکسیسم و چه خصوصی سازی مقدس و چه هیچ چیز دیگری حق نداره آدم ها رو چون فقیرن از حقوق اولیه شون محروم کنه، ولی میکنه؛ همونطور که خیلی چیزهایی که حق ندارن ولی میکنن.
امروز ۱۵ اکتبر است. روز جهانی فعالیت وبلاگها علیه فقر شکی نیست که این نوشته من فقر رو از بین نمیبره، حتی ممکنه یک نوشته ضعیف باشه خارج از حوزه تخصصی من. اما برای من مهمه که در این روز در این مورد نوشته باشم که فقر بده و ذکری کرده باشم از اینکه خیلی از آدمها فقیرند. آدمهایی بی اهمیتترین چیز در دنیا براشون فیلترینگه. حق هم دارند.
این هفته در ایران تلویزیون پر شده از تبلیغات پلیس برای خودش تحت عنوان «هفته نیروی انتظامی»، اما در جهان خبرهای دیگری است. این هفته هفته کتابهای ممنوعه است. البته تقریبا در هیچ کشوری از جهان مثل ایران سانسور کتاب و خواندن خط به خط هر کتاب قبل از چاپ مرسوم نیست ولی به هرحال مفهوم «کتاب ممنوعه» معنای خود را حفظ کرده است. این روزها کتابهای ممنوعه ممکن است کتابهایی باشند که در فلان کتابخانه اجازه ورود ندارند، در کتابخانه مدارس قرار نمیگیرند، کلیسا خواندن آنها را قبیح اعلام میکند و …
در این میان یک کتابخانه این هفته را جشن گرفته است. کتابخانه عمومی Twin Hickory برای جلب توجه عموم به زشت بودن ممنوعیت خواندن کتاب از داوطلبان خواهش کرده است تا در ویترین کتابخانه بنشینند و در سکوت کتابهای ممنوعه را بخوانند.
هفته قبل هم به همین مناسبت گفتگویی را میخواندم با نویسنده کتاب «قطبنمای طلایی». نویسنده توضیح میداد که کتابش یکی از پرماجراترین کتابهای امسال بوده و به دلایل متنوعی مثل نگاه متفاوت به دین، در بعضی از کتابخانهها اجازه حضور نیافته است. لب کلام نویسنده این بود که با نگذاشتن این کتاب در کتابخانه، فقط مردم را از وارد شدن به کتابخانه دلسرد کردهایم و البته آنها را تشویق کردهایم تا دنبال کتاب بگردند و آن را بخوانند. راستش من هم این کتاب را دیدم ولی نخریدم و الان افسوس میخورم (: حتما در سفر بعدی، هر سه جلد را خواهم خرید (:
راستی شما میخواهید در طول این هفته کدام متن ممنوعه را بخوانید؟
کمتر از یکهفته قبل روز جهانی مدیران سیستم یا همان SysAdmin Day بود و من آنقدر مشغول بودم که فرصت نکردم دربارهاش بنویسم. حالا ساعت یک و پانزده دقیقه نصفه شب است و من یک جایی بین تهران و کرج در یک کانتینر نشستهام و پشت یک سرور سان، وبلاگ مینویسم (:
در واقع ما اینجا هستیم تا جلوی از کار افتادن سرورهای GPRS در صورت وقوع یک زلزله در تهران را بگیریم. سرورهای مختلف در دو نقطه دور از هم در تهران به هم وصل میشوند تا در صورت وقوع یک فاجعه، بتوانند جای همدیگر را پر کنند. برای من به نوعی لذت بخش هم هست.
مدیر سیستم کسی است که ۳۶۴ روز در سال مقصر شناخته میشود. به خاطر داون شدنهای سیستم، به خاطر اختلالات شبکههای کامپیوتری، به خاطر مشکلات در دیدن نتایج کنکور از روی سایت، به خاطر عدم نمایش درست تابلوهای راهنمای فرودگاهها، به خاطر سرعت پایین اینترنت ناشی از مشکل فنی و به خاطر خیلی خیلی چیزهای دیگر (: در نتیجه ۹ سال است که گروهی تصمیم گرفتهاند امروز را به عنوان روز جهانی مدیران سیستم بنامند تا برای یک روز هم که شده، شاید کسی از مسوول یک سیستم کامپیوتری تشکر کند (:
حالا که نصف شب است و من منتظر همکارم، بگذارید کمی حاشیه بروم. برای من دنیای دیجیتالی که با آیپی به هم وصل شده دقیقا مثل همان دنیای ماتریکس است. مثل یک شبکه پیچیده که کل جهان را به هم وصل کرده. اول موشکها را، بعد دانشگاهها را، بعد خانهها را، بعد کامپیوترها را، بعد گوشیهای موبایل را و حالا هم کم کم قهوهسازها و اتوموبیلها و دوربینهای مدار بسته و … این شبکه ماتریکسی، سرورها را هم به هم وصل میکند. در طول روز بیشترین فشار روی این سرورها است، بیشترین چک کردن اعتبار بعد از ظهر است، بیشترین جی.پی.آر.اس اوایل و اواسط شب و بیشترین شارژ اعتبار، قبل از ظهر. این ساعتها (الان یک و نیم) دنیای دیجیتال خلوتتر و خلوتتر میشود. ساکنان این ساعت کسانی هستند که نمیخواهند دیده شوند. کسانی که در اینترنت کارهای مخفی میکنند، مدیران سیستمی که از خلوتی سیستمها برای چند دقیقه قطع کردن و تنظیم مجدد استفاده میکنند، نوارهایی که بک آپ میگیرند و تلاشهایی که برای پیشگیری از یک فاجعه میشود. راستش برای من مثل یک زندگی موازی در داستانهای علمی تخیلی است. کسانی که شبها در کانتینرها و ساختمانهای بلند روی کیبوردها تایپ میکنند تا فردا صبح که آدمها بیدار میشوند همه چیز طبیعی به نظر برسد.
من در اوایل برنامه نویس بودم. بعدها بیشتر به یک هکر تبدیل شدم و این روزها به یک مدیر سیستم. زمانی آرزویم دیدن اینترنت بود – باور کنید! شاید کمتر از پانزده سال قبل -. بعدش آرزویم شد کار کردن با یک کامپیوتر یونیکسی. بعدش هم آرزویم این بود که با کامپیوترها و سیستمعاملهای بزرگ کار کنم. الان خوشحالم که بین بیشتر از پنجاه کامپیوتر سان و اچ پی نشستهام و آرزویم این است که فردا هم این کامپیوترهای دوست داشتنی خوب کار کنند؛ آنقدر خوب که کسی متوجه بودنشان نشود. من این روزها یک مدیر سیستم هستم و این روز دوست داشتنی را به همه همکاران شبکهای و سیستمی بخصوص همکاران NSNی تبریک میگویم (:
شاید خیلی کتابها باشند که بارها و بارها به آنها مراجعه کرده باشیم ولی فقط و فقط یک کتاب در دنیا است که من از لحظه داشتنش، سالی یکی دوبار آن را خواندهام. این کتاب چیزی نیست به جز بازیهای جنگی. این کتاب برداشتی است از فیلم بازیهی جنگی نوشته لارنس لاسکر و کارگردانی جان بدهام. نکته جذاب این است که کل فیلم با هزینه ۱۲ میلیون دلار ساخته شده و در پنج ماه اول ۷۲ میلیون دلار فروخته است. صحنه نوراد، با یک میلیون دلار هزینه تا آن زمان گرانترین تک صحنه سینما بوده. کسی که فیلم را به کتاب تبدیل کرده، دیوید بیشاف است و مترجم فارسی بهیار توسلی از انتشارات نشر نو. سال چاپ کتاب در ایران ۱۳۶۶ است.
کتاب در مورد پسری است به نام دیوید لایتمن. یک هکر نوجوان که به شکل اتفاقی به مهمترین کامپیوتر وزارت دفاع آمریکا دسترسی پیدا میکند و به خیال اینکه وارد یک بازی کامپیوتری شده است، اخطارهای مربوط به حمله اتمی شوروی به آمریکا را آتش میکند. به گفته سایت The Knights Shift این فیلم با وجود نمایش دقیق از جنگ سرد، فیلمی سیاسی نیست و در آن آدمهای خوب و آدمهای بد در جلوی هم صف نکشیدهاند؛ بلکه WarGames نمایش این موضوع است که گاهی برای برنده شدن در بازی، بهتر است که بازی کنیم.
فیلم هم به اندازه کتاب جذاب است و دیدنی و امروز بیست و پنجمین سالگرد ساخته شدن فیلم است. فقط تصور کنید که یک فیلم کامپیوتر در سال ۱۹۸۳ ساخته شده باشد. زمانی که بیل گیتس برای پیشبینی آینده گفت بود «فکر میکنم ۶۴۰ کیلوبایت حافظه برای هر کامپیوتر خانگی کافی باشد» و زمانی که برای کار با مودم باید گوشی تلفن را در دهنی مود میگذاشتید. دیدن این فیلم تکرار خاطرات کامپیوتری قدیمی است اما موضوع آن هنوز تازه است: خطری که کامپیوترها خواهند داشت اگر کنترل زندگی ما در دست بگیرند.
فیلم باژیهای جنگی و در نتیجه کتاب آن، یکی از آن داستانهای مشهور ژانر هکرهای جوان است. من مترجم ایرانی یعنی بهیار توسلی را نمیشناسم ولی واقعا برایم جذاب است که سال ۶۶ این کتاب را ترجمه و منتشر کرده و خوشحالم که آن موقع این کتاب را دیدم و خریدم. البته ترجمه چندان قوی نیست ولی به هرحال ترجمه این کتاب در آن سالهای جنگ واقعا جذاب است. البته بدون شک آن سالها لازم بوده که نشر نو در مقدمه کتاب بنویسد:
نشر نو امیدوار است با انتشار این کتاب، ضمن آنکه خوانندگان و بخصوص جوانان کشور را چند ساعتی سرگرم میسازد، بتواند آنها را به آسیب پذیری قدرتهای استکباری آگاهتر سازد و به تفکر بیشتر درباره نیروی ایمان در میان ملتهای محروم و توان معجزه آسای این نیرو در آزادسازی ملتها برانگیزد.
ما در دنیایی زندگی میکنیم که اسناد کاغذی در حال محو شدن هستند و داکیومنتهای دیجیتالی دارند جای آنها را میگیرند. آزادی اسناد تضمین میکند که اسناد دیجیتال شما توسط برنامههای فعلی و آینده شما قابل استفاده باشد و همیشه بتوانید روی هر سیستم عامل یا با هر نسخه برنامهای، از اسناد خود استفاده کنید.
در حال حاضر تنها فرمت آزاد اسناد در جهان، ODF است. Open Document Format یک استاندارد ایزو است که اجازه میدهد فایلهای متنی صفحه بندیشده، صفحه گسترده و Presentationهای خود را با آن ذخیره کنید و روی هر نرمافزار استاندارد دوباره بازش کنید. این در تضاد است با فرمتی مثل MSWord یا Excel که فرمت بسته و محدودی دارند که در انحصار یک شرکت تجاری است.
فقط به این فکر کنید که کشوری مثل ایران با وجود ادعای مبارزه و مخالفت با آمریکا، تمام اسناد محرمانه و غیرمحرمانه و تمام برنامهریزیهای کشور و حتی نظامی خود را با نرمافزارهای یک شرکت تجاری آمریکایی انجام میدهد. این به این معنا است که یک فرمانده نظامی ایران هیچ وقت مطمئن نیست که در صورت تحریم کامل نرمافزاری ایران، بتواند کماکان فایل برنامه نظامی خود را باز کند و بخواند (: یا ممکن است از یک جایی به بعد، نسخههای دزدی ویندوز دیگر قابل نصب نباشند یا آفیس جدید فایلهای قدیمی را نخواند و در این صورت مثلا وزارت کشور جمهوری اسلامی ایران مجبور خواهد بود روی سیستمعامل قدیمی خود بماند فقط و فقط به این دلیل که نمیتواند فایلهای برنامهریزی استانی را روی سیستمعامل ویندوز ۲۰۱۰ باز کند (:
مساله «سازگاری» را به این مساله اضافه کنید. هر کسی که در یک وزارت خانه یا شرکت بزرگ کار کند که از فرمت اسناد تجاری و بسته یک شرکت دیگر استفاده میکند برای همیشه وابسته آن شرکت خواهد بود.
این حرفها دور از ذهن است؟ اصلا (: تمام دنیا این بحث را قبول کرده و الان دیگر دعوا سر آزادی اسناد نیست بلکه بر سر چگونگی این آزادی است. تغییرات اخیر ویندوز و استفاده از فرمتهای جدید مبتنی بر XML برای اسناد ادامه این روند است.
در حال حاضر دو فرمت ارائه شدهاند که ادعای آزادی دارند. اولی ODF است که توسط ایزو تصویب شده و دومی OOXML است که مایکروسافت آن را طراحی کرده و سعی دارد به عنوان یک فرمت آزاد، به تصویبش برساند. روز آزادی اسناد مبلغ اولی است که به معنی واقعی کلمه آزاد است. متاسفانه مایکروسافت مثل همیشه در ارائه فرمت «خودش»، «خودش» را بیشتر از بقیه مدنظر داشته و محدودیتهایی در آن ایجاد کرده است که باعث شده اکثریت کشورهای جهان به عدم استفاده از OOXML رای بدهند.
یک فرمت سند آزاد
باید توسط همگان قابل ارزیابی و استفاده باشد بدون اینکه فرد یا سازمان یا شرکتی، به فرد یا سازمان یا شرکت دیگر ارجحیت داشته باشد.
نباید هیچ وابستگیای به فرمتهای بسته و تجاری داشته باشد و تمام اجزای آن آزاد باشد.
نباید دارای هیچگونه محدودیت قانونی برای استفاده شدن توسط فرد یا گروهی از افراد را داشته باشد.
باید فرصت برابر برای هر فرد یا سازمانی که بخواهد در توسعه آن مشارکت کند را تضمین کند.
باید بتواند توسط توسعه دهندگان مختلف روی نرمافزارهای مختلف پیاده سازی شود.
این تعاریف به شکل خود به خود ما را به سمت فرمت ODF راهنمایی میکنند. با انتخاب ODF به عنوان یک فرمت استاندارد (که در حال حاضر لینوکس و مک و OpenOffice روی ویندوز از آن پشتیبانی میکنند) شما خواهید توانست:
از هر برنامه یا سیستمعاملی که ترجیح میدهید استفاده کنید بدون اینکه نگران توانایی باز کردن اسنادتان باشید.
بدون محدودیت با دیگران سند رد و بدل کنید.
با هر نرمافزاری که دوست دارید، با دولت ارتباط برقرار کنید.
اولی و دومی کاملا واضح هستند اما سومی یعنی چه؟ حداقل در دیدگاه کشورهای مدرن، آزادی اسناد یکی از مسایل بسیار مهم در دموکراسی تلقی میشود. نگاهی به کشور خودمان بیاندازید که در آنها اکثر اسناد الکترونیکی بخشهای دولتی به شکل DOC تولید و نگهداری میشوند. مثلا در دانشگاهی که من درس میخوانم برای فارغالتحصیل شدن یا ارائه مقاله یا نوشتن پایان نامه و … به من تمپلیتهای Word میدهند و از من فایل DOC میخواهند. این به سادگی به این معنا است که اگر من از شرکت مایکروسافت خرید نکنم، حتی در سازمان دولتی کشورم حق مشارکت ندارم. البته خوشبختانه این روزها OpenOffice لینوکسی من علاوه بر کار با فرمت استاندارد و جهانی ODF، فایلهای آفیس ورد را هم باز و بسته میکند ولی به هرحال من برای ارتباط با دانشگاهم و در سطح بالاتر با دولتم، باید با فایلهای یک شرکت تجاری آمریکایی کار کنم. این همان دو مشکل قبلی را ایجاد میکند:
۱- اگر من نخواهم با شرکت آمریکایی و با یک فرمت بسته یا با یک سیستمعامل اعصاب خوردکن کار کنم، حق مشارکت به عنوان یک شهروند را ندارم.
۲- اگر شرکت آمریکایی نخواهد دولت من / خود من از نرمافزارش استفاده کنیم، کشور فلج میشود.
به همین دلیل است که آزادی اسناد علاوه بر یک امر فلسفی، یک امر سیاسی است و خوشحالم که ایران در ارزیابیهای اولیه OOXML را رد کرده و ناراحتم که هنوز به ODF کوچ نکرده.
اما شما چکار میتوانید بکنید؟ به نظر من نیازی به عمل سریع و مستقیم نیست. کسانی که از لینوکس / آفیسباز استفاده میکنند که قدمشان را برداشتهاند. کسانی هم که به دلایل بسیار متنوع هنوز ویندوز / MSOffice دارند فقط کافی است که از جریان مطلع باشند، بدانند که ODF چرا مهم است و سال بعد روز آزادی اسناد را جشن بگیرند (:
یاد مصدق شاد. در جنین روزی بود که نفت با تلاشهای اون، چپها و مردم ملی شد. من در سالهای قبل در مورد این موضوع هیچ چیزی ننوشته بودم ولی به نظرم امسال باید بنویسم و یادآوری کنم که اولین سالی است که نفت دوباره خصوصی شده و دولت هم انتظار داره ما به خصوصی شدن دوباره صنعت نفت افتخار کنیم و خوشحال باشیم.
«ملی شدن» نفت، «ملی شدن» بانکها در بعد از انقلاب، «ملی اعلام شدن صنایع بزرگ» و … به این معنی بود که سهام این صنایع دیگه خصوصی نخواهد بود و دولت صاحب اصلی این صنایع خواهد بود و از اون در جهت منافع کلیه مردم استفاده خواهد کرد. اما ۳۰ سال بعد از انقلاب و ۳۰ سال بعد از اینکه نفت و صنایع بزرگ و … در خدمت قدرتمندان دولتی بودند، تصمیم گرفته شده که یکبار دیگه این صنایع خصوصی اعلام بشن. امسال اولین سالی است که نفت با افتخار به شرکتهای خصوصی در حال واگذار شدن است و ۲۹ اسفند کماکان تعطیل است.
من مخالف پر و پاقرص خصوصی شدن چیزها نیستم ولی مخالف پر و پاقرص دروغ و تحریف و خفقان هستم. متاسفم که امسال اولین سالی است که نفت از ملی بودن درآمده و جوری تبلیغ میشه که انگار فتحالفتوح شده. احتمال زیادی میدم که دو سه سال دیگه، ۲۹ اسفند دیگه تعطیل نباشه.
امروز هشت مارس است ولی هشت مارس من نیست. در هشت مارس من مردم شاد هستند. در هشت مارس من در جشن های خیابانی خواهیم رقصید. در هشت مارسی که من دوستش دارم زن و مردی وجود ندارد و آدم ها با هم برابرند چون همه آدمند. در هشت مارسی که من از آن لذت می برم هیچ پلیسی با باتوم حضور ندارد. در هشت مارس من، زن و مرد شادند. میرقصند. بازی می کنند و می خندند. در هشت مارس من هیچ زنی بلندگو ندارد تا فریاد بکشد که «ما حقوق برابر می خواهیم» در هشت مارس من، لازم نیست من پلاکاردی داشته باشم که رویش نوشته باشد «تمام حقوق بشر، برای تمام انسان ها».
در هشت مارس من، کوبیدن سنگ به سر زنانی که تا نیمه
در زمین دفن شده اند، خاطره ای وحشتناک ولی
مبهم از دوران گذشته به حساب می آید.
هشت مارس من این دور و برها نیست. هشت مارس من در فکرم است. در خیالم. هشت مارس من زیبا است و عاشقانه. شاید غیرواقعی باشد ولی چیزی است که من دوستش دارم. در هشت مارس من، مردم از آدم های معمولی ای حرف می زنند که در روزگاری دور علیه بی عدالتی حرف می زدند و نیازی به قهرمانی نداشتند. باور آنها، بهترین قرمانی شان بود. در هشت مارس من مردم برای عدالت جشن می گیرند و برنامه گسترش آتی آن را می ریزند.
امروز هشت مارس است ولی هشت مارس من نیست. هشت مارس من شاد است. در هشت مارس من هیچ کس به خاطر امضا کردن یک برگه درخواست حقوق حداقلی در زندان نیست. در هشت مارس من، کوبیدن سنگ به سر زنانی که تا نیمه در زمین دفن شده اند، خاطره ای وحشتناک ولی مبهم از دوران گذشته به حساب می آید. در هشت مارسی که من جشنش می گیرم، کسی روی انسان ارزش ثابت پولی نمی گذارد و اعلام نمی کند که ارزش پولی زن نصف مرد است. در هشت مارسی که من دوستش دارم، زنگ تلفن، تهدیدی برای آدم ها نیست. در هشت مارس، چیزی به اسم دولت با ابزاری به اسم پلیس با دروغی به اسم امنیت، خفقان نمی آفریند. آن روز هیچ کس سر چهارراه به مردم به خاطر آنچه به زور پوشیده اند توهین نمی کند. در هشت مارس من آدم ها شاد هستند و نیازی به پوسترهای «تهران: شهر اخلاق» نداریم. در هشت مارس من آدم ها با هم خواهند رقصید، خواهند خواند و انسان بر خلاف تبلیغات دولت، انسان خواهد بود.
هشت مارس من شاید سال های سال نیاید. من منتظر دیدن هشت مارسم نیستم چون نیازی به دیدنش ندارم. هشت مارس من در فکرم است و زیباترین لحظه زندگی ام وقتی است که می بینم یک نفر دیگر هم در هر گوشه ای از دنیا، همین فکر را دارد. این برایم زیبا است و تحقق واقعی هشت مارس. من با هشت مارس زندگی می کنم، حتی اگر پلیس با باتوم دهانم را ببندد. هشت مارس و برابری انسان برای من آنقدر وسیع است که یک لحظه کوتاه از تاریخ، چیزی از شکوهش کم نمی کند چه برسد به یک ضربه باتوم یا یک شلاق شکنجه یا یک سلول زندان. هشت مارس بر هر کسی که اندیشه ای آزاد دارد، مبارک باد (:
و همه از گفتن و شنیدن این خبر هیجان زده و شاد می شدند. من هم مثل خیلی ها تا حالا اسم جایزه اولاف پالمه رو نشنیده بودم اما نگاهی به فهرست برندگان اون کافی بود تا باور کنم که خبر خیلی بزرگه. برندگان قبلی این جایزه سوئدی آدم های عظیمی بودن:
خاویر پرزدکوئیار (دبیرکل سازمان ملل متحد در سال ۱۹۸۸)، واسلاو هاول (جمهوری چک)، سازمان عفو بین الملل، سازمان جوانان فلسطینی الفتح و جوانان لیبرال اسراییل، سازمان گزارشگران مستقل یوگسلاوی، آنا بولیتکوسکایای انسان از روسیه، دائو آنگ سوچی رهبر دموکراسی برمه و سال گذشته هم کوفی عنان دبیرکل سازمان ملل متحد. من افتخار می کنم که توی وبلاگم درباره این آدم ها چیز نوشته ام و حالا هم افتخار می کنم که با پروین اردلان دوست هستم.
خبر فوق العاده است! من خوشحالم و دوست دارم همه دنیا خوشحال باشند از اینکه یک نفر بدون هیچ ادعایی و بدون هیچ سر و صدایی و بدون رییس کسی شدن، کاری کرده که تمام آدم های خوب دنیا بهش افتخار می کنن. من افتخار می کنم وقتی پروین به عنوان یک زن فعال ایرانی، جایزه ای رو می بره که برای اولین بار به کریل رامافوزا داده شده که کارگران سیاه پوست آفریقای جنوبی رو در دریافت حقوق و ارزشهای انسانی همراهی می کرد. من افتخار می کنم که آنگ سان سوچی برمهای به خاطر خواستن دموکراسی این جایزه رو برده و حالا هم پروین به خاطر خواستن حقوق برابر.
حرف این جایزه از چند روز پیش بود ولی شدیدا خوشحالم که شب ولنتاین هدیه ای شد برای همه زن ها و مردهایی که به حقوق برابر زن و مرد اعتقاد دارن. توی ایران رسم شده که هر نفر به کلی آدم هدیه ولنتاین می ده. من دوست دارم هدیه ولنتاین امسالم، خبر جایزه پروین باشه به همه کسانی که دوستشون دارم بخصوص زیباترین زنانی که زیباترین کارهای دنیا رو می کنن. جایزه پروين مبارک همه کسانی باید که دنبال حقوق انسانی انسان ها هستند.