روبرتو (که اون «تو» آخر رو باید قوی بگین) یک پسر ۲۶ ساله است. البته شناسنامهاش می گه ۳۴ ولی هم ظاهر جوونتری داره و هم دلی جوونتر. سه سال پیش از ایتالیا خارج شده و با همین تیپی که میبینید فرانسه، ایرلند و چند کشور اروپایی دیگه رو زمینی و قدم به قدم رد کرده تا برسه به ارمنستان و ترکیه و حالا ایران.
حدود دو هفته است که ایرانه و خراسان رو دیده و بسیار پسندیده! دلیلش هم موسیقی است. به موسیقیهای محلی گوش می ده و علاقه داره. یک نی ارمنی هم با خودش آورده و دنبال اینه که با یک سهتار عوضش کنه (: خودش گیتار و بانجو و اینجور چیزها می زنه.
یک تیشرت داره که روش به زبانهای مختلف نوشته «من به برلوسکونی رای ندادم» ولی این روزها که سرده بیشتر پولیور و کتش رو می پوشه که روش یک علامت آگاهی از ایدز (روبان قرمز) سنجاق شده.
روبرتو سه روز است که مهمون ما است. بدیش اینه که ما اهل موسیقی نیستیم ولی خب گپی می زنیم. ظهر باهاش رفتیم پیتزا خوردیم که گفت اصلا شبیه پیتزاهای ایتالیایی نیست. قابل توجه دوستان نوکیایی اینکه، همه پیتزاها جلوشون نوشته بود «با سس آلفردو» و روبرتو با خنده میگفت در ایتالیا چیزی به اسم سس آلفردو وجود نداره. امشب هم برامون «پاستا» پخت. تند بود و خوشمره. فکر کنم ماهی تن و زیتون رو هم بهش اضافه کرده بود موقع پختن.
مشکلش گیر افتادن در سرما است و زمینگیر شدن هفته اخیر در تهران (: به زودی میخواه راه بیافته به بقیه موسیقیهای ایران هم گوش کنه (: