این روزها عبارتهایی مثل توریسم طبیعت و توریسم تاریخی و … جا افتادهاند. منظور از این عبارتها توریستهایی هستند که در کشور خودشون مناظر طبیعی یا آثار تاریخی مورد نظر رو ندارند و در نتیجه به خاطر دیدن طبیعت یا آثار تاریخی، به کشور خاصی سفر میکنند. از همین نوع است اکو توریسم و Bandwidth Tourism یا توریسم پهنای باند. اولی واژهای مشهور است به معنای کسانی که برای دیدن طبیعت و با احترام به طبیعت سفر میکنند و دومی را من در سفر ساختم به معنی کسانی که برای دیدن اینترنت و پهنای باند به سفر میروند.
توریست پهنای باند، معمولا از کشوری با اینترنت کند یا دارای دولت سانسورگر میآید. این آدم در کشور خودش به بخش عمدهای از سایتها و بخصوص تکنولوژیهای جدید مثل web 2 دسترسی ندارد. فلیکر را نمیتواند ببیند، حق ندارد به فیس بوک برود و لیست دوستانش را به روز کند یا عکسی از خودش در آن بگذارد، حق ندارد ویدئوهای یوتیوب را نگاه کند و اگر بخواهد چیزی را دانلود کند باید چند ساعت منتظر بماند. ویدئوی آنلاین در کشور توریست، چیزی است که با یک لینک دریافت میشود و بعد باید چند برابر زمان پخش، منتظر لود شدن آن ماند و بعد یکبار از اول آن را پخش کرد. توریست در کشور خودش اینترنت محدود و کند دارد.
اما سفر همانطور که مناظر طبیعی و تاریخی را در اختیار آدمهایی که از آن محرومند میگذارد، میتواند اینترنت پر سرعت هتل، فرودگاه، محل کلاس و … را هم به ارمغان بیاورد. در سفر اخیر من یک بعد از ظهر کامل (یعنی یک چهاردهم سفر) را به گشت زنی در اینترنت پرداختم. سرعت متوسط؟ ۸۰۰ کیلوبایت در ثانیه یا به عبارتی دانلود یک سی دی در ۱۳ دقیقه.
در این سرعت، اینترنت یک مفهوم جدید پیدا میکنه. مثلا یوتوب قبلا برای من به معنی یک لینک بود که باید منتظر باز شدنش میماندم. اما حین گردش توریستی، یوتیوب به آنچه واقعا هست تبدیل میشود: مجموعهای عظیم از ویدئو که میتوانید از یکی به دیگری بپرید و حتی موضوعی ویدئو ببینید (مثلا روش سوراخ کردن زبان برای گذاشتن جواهر در آن را حین چند ویدئو متوجه شوید) یا در مورد اینکه شنیدهاید U2 در ورشو یک کنسرت جالب داشته، تحقیق کنید.
در این سرعت، معنی خیلی چیزهای دیگر هم عوض میشود. معنی آپدیت کردن کامپیوتر و آنتی ویروس، معنی بازیهای آنلاین و معنی سایتهایی مثل فیسبوک یا دیگر شبکههای اجتماعی. حالا دیگر میشود هر چیزی را تست کرد، به هر جایی سر زد و برای آپدیت کردن یک عکس در فیس بوک نیازی به برنامهریزی و صرف زمان خاص نیست؛ این عکس جالب است؟ پس برود در فیسبوک. در این سرعت با آدمها چت صوتی تصویری میکنید بدون اینکه احساس صحبت کردن با مریخ را داشته باشید و وقتی میروید دوش بگیرید و برگردید، یک برنامه رادیویی را میگذارید از بلندگوی کامپیوتر پخش شود. این تجربه واقعا جذاب است و پیشنهاد میکنم اگر سفر رفتید، امتحانش کنید؛ شاید شما هم «توریست پهنای باند» شدن را به برنامه سفر اضافه کنید.
روش متداول امن کردن شبکههای بیسیم یعنی WEP در
سال ۲۰۰۱ شکسته شده است و این
روزها شبکهها باید WPA استفاده کند.
اولین بار این نکته رو در فرودگاه ترکیه متوجه شدم: بعضی آدمها روی لپ تاپ هاشون شبکههای آزاد راه میندازن و منتظر میمومن تا دیگران بهشون وصل بشن. وقتی کسی به آنها وصل شد، فایلهای به اشتراک گذاشته شده یا ارتباطهای اینترنتی قربانی در اختیار کسی خواهد بود که این شبکه تقلبی را راه انداخته. این همان چیزی که خارجیها به آن Phishing میگویند و ما میتوانیم به آن ماحی گیری بگوییم. یک قلاب برای شکار کسانی که حواسشان نیست. طعمه چیست؟ گذاشتن اسمهای جذابی مثل Free Internet Access یا Airport Internet.
من به سادگی لپتاپم را باز میکنم و میخواهم به رایگان با اینترنت کار کنم. دنبال شبکههای بیسیم میگردم و به اسم مثل «اینترنت مجانی» وصل میشوم و چند دقیقهای برای دسترسی به اینترنت تلاش میکنم و بعد قطع میکنم و به یک شبکه دیگر وصل میشوم. در طول این چند دقیقه، کلی از اطلاعات شخصی من روی لپ تاپ مسافری که شبکه قلابی را راه انداخته، کپی شده است. این یک سناریوی تخیلی نیست. من در فرودگاه ترکیه حداقل سه شبکه تقلبی را پیدا کردم که مشغول اینکار بودند.
امروز این مطلب را هم دیدم که یک تحقیق تجاری در این باره است. یک شرکت فروشنده سرویسهای امنیتی، بیش از صد هکر کلاه سفید را به فرودگاههای مختلف فرستاد تا این موضوع را بررسی کنند. آنها فرودگاهها را پر از این ماحی گیرها یافتند و از آن بدتر، بسیاری از ارتباطات اینترنتی را بدون حفاظتهای لازم. به این معنی که یک هکر کلاه سیاه برای شنود مکالمات شما با شبکه واقعی فرودگاه هم مشکل خاصی ندارد.
بازار شرکتهای فروشنده تجهیزات و مشاوره ایمنی شبکههیا بیسیم بازاری کوچک اما شدیدا در حال گسترش است. سال گذشته درآمد این شرکتهای در کل جهان تقریبا ۱۶۸ میلیون دلار بوده اما باید توجه کرد که این رقم ۴۰٪ از رقم سال گذشته بیشتر است.
در واقع خبر خاصی نبود ولی گفتم بنویسم چون خیلی وقته برنامه شلوغه و ننوشتم. با خودم گفتم که میتونم کوتاه بنویسم و بعدا مفصل تعریف کنم.
دیروز بعد از کلاس آزاد بودیم. منظورم از «آزاد» اینه که برگزار کنندگان کارگاه برامون برنامههایی مثل بازدید از آبجو سازی، بولینگ، گردش در شهر و اینها در نظر گرفته بودند. این شد که تصمیم گرفتم برم و چرخی توی شهر بزنم، خرید کنم و در نهایت برم به یک بار گیها و ببینم چه خبره!
قبلش هم میخواستم در این کشور کاملا کاتولیک ولی پیشرو در حقوق جنسی، سری بزنم به سکس شاپها. برای اینکار باید از هتل بیایم بیرون و بپیچیم دست چپ. از شوخیهای بامزه روزگار است که سکس شاپهای ورشو در خیابان ژان پل دوم، پاپ سابق هستند. سکس شاپها مثل بقیه کشورها هستند و بدتر اینکه مغازه اصلی شعبه یک مجموعه مغزاه زنجیرهای است. از شانس خوب فروشنده هم انگلیسی صحبت نمی کند و در نتیجه بعد از جمله به این نتیجه میرسیم که کاری با هم نداشته باشیم (:
بعد بیرون میآیم و پیاده به یکی از بزرگترین مراکز خریدشان میروم: SKADIA یا همچین چیزی. در اینجا یک کتاب فروشی بزرگ انگلیسی هست و یکسری مغازه متفرقه. اگر اهل لباس و لباس و لباس خریدن نیستید، این یکی از مراکز خرید خوب برای دیدن است که فروشگاههای نسبتا متنوع دارد. کتاب کوییک سیلور نوشته نیل استفنسن را میخرم که قبلا از همین نویسنده یک کتاب واقعا فوق العاده خوانده بودم اسنو کرش. کتاب سه گانه است ولی من فقط جلد اول را میخرم تا اگر خوشم آمد، سراغ جلدهای بعدی هم بروم. در کل کتابهایی که در زمان نامشخص (یا آینده) اتفاق میافتند را به کتابهایی که در گذشته اتفاق میافتند ترجیح میدهم.
بعد هم یک چیز دیگر میخرم. بانمکترین لپ تاپ دنیا به اسم Eee. خیلی وقت با لیلا به خریدن این فکر میکردیم. در واقع کمی با عدم اطمینان خرید میکنم. دقیقا آخرین در بازار را. ایسوس به دلیل نامشخص مشغول جمع کردن این مدل است و مدلهای جدید را با امکانات بیشتر و قیمت بیشتر و وزن بیشتر میفروشد. بامزگی این کامپیوتر به جمع و جور بودن و کمبود امکانات سخت افزاری است و در عین حال جذابیتهای جانبی مثل لینوکس و وب کم و ….
و در نهایت هم گی بار! انتخاب من قدیمی ترین گی بار ورشو به اسم فانتوم. در طرف دگر شهر است. پیاده میروم تا شهر را هم دیده باشم. در واقع جستجو ناموفق است. در یک کشور کاتولیک که گی پرایدها به دعوای خیابانی تبدیل میشوند، گی بارها اگر چه آزاد هستند اما پیدا کردنشان آسان نیست. منطقه و حتی کوچه را پیدا میکنم ولی زنگ مورد نظر را پیدا نمیکنم. مهم هم نیست. به هرحال بخش جالبی از شهر را دیدهام و پنج ساعت هم در مرکز ورشو راه رفتهام. جرات و مسیریابیام قوی و زیاد شده و به همین دلیل از کوچه پس کوچهها به سمت هتل برمیگردم و خیابانهای غیراصلی شهر را هم میبینم (: نقشه گی بار اینبار شکست خورده ولی خب جنبههای مثبتی مثل دیدن شهر هم داشته. شاید یک بار دیگه سعی کنم. شاید هم با یک بار دیگر.
فعلا باید برم کلاس که یک کم دیگه شروع می شه (: سعی میکنم دوباره بنویسم.
در واقع هنوز هیچ خاطرهای نیست. در اصل فقط اعلام آغاز سفر است (: نمیدونم توی هتل اینترنت خواهیم داشت یا نه. داریم با دو تا از همکارها میریم لهستان برای دیدن یک دوره در مورد سیستمی که توی نوکیا ساپورتش میکنیم. یک هفته ورشو. اطلاعات خاصی در ورد ورشو و لهستان ندارم. بگذارید نگاهی بیندازیم:
۳۸ میلیون جمعیت و ۶ میلیون کشته در جنگ جهانی دوم
عمدتا مسیحی. سابقا کمونیست و عضو بلوک شرق و این روزها جمهوری و بخشی از بازار آزاد و اتحادیه اروپا و ناتو
یکی از سالمترین اقتصادها در بین کشورها سابقا بلوک شرقی
لهستانیهای مشهور:
کوپرنیک ستاره شناس
پاپ ژان پل دوم، پاپ معقول قبلی
شوپن موسیقی دان
لخ والسا که باعث انتقال جامعه از حکومت کمونیستی به حکومتی بازتر شد
یکی از نکات جالب لهستان مثل هر کشوری بعد از دوره کمونیسم، کم بودن قانون در اون است. اونقدر حکومت طی سالها در زندگی مردم دخالت کرده که حالا دیگه اگر دولت با مردم کاری نداشته، همه راضی تر هستن. این شده که در این کشور کاتولیک که منطقا خیلی چیزها باید نسبتا محدود باشه، خیلی چیزها نسبتا بازه. سعی میکنم دورهای که اونجا هستم بیشتر در این مورد تحقیق کنم (:
پ.ن. آپدیت کردن سایت بدون نیاز به دور زدن سانسور هم لذتی دارهها
پ.ن.۲. با کلیک کردن روی لینک بالا، هم بازی رو میبینید و هم به من در بازی کمک میکنید!
به شکل خلاصه: جذاب نبود ولی بعدا خوب شد. گیت ورودی وحشتناک بود. یک بیمار روانی در بازرسی ویزا، ویزای تمام صف ما رو به معنی فیزیکی کلمه با یک ذره بین چشمی بررسی میکرد و برای نفر قبلی من هم رفت و یک ذرهبین قویتر آورد! صف من از همه بیشتر طول کشید و من دقیقا آخرین نفری بودم که وارد کشور شدم!
هتل ظاهرا شیک و باکلاس است (وستین ولی چه فایده وقتی اینترنت پولی است و ساعتی ۱۶ یورو، یا روزی ۲۲ یورو! علاوه بر اینها هوا ساعت ۴ و ربع تاریک شده! تاریک مثل نصفه شب و باران شدیدی هم میآید. فردا کلاس داریم ولی نه میدانیم جایش کجاست و نه ساعتش چند است! تلفن ایرانی هم اینجا کار نمیکند و تنها راهنمای ورشو هم به لهستانی است. نتیجه؟ در اتاق نشستهام، بدون هیچ ارتباطی با هیچ جا و فردا هم نمیدانم کجا باید بروم! اینهم منظره اتاق:
ولی نگران نشوید! مشکلات در حال حل شدن هستند: مدیرم (که شبا باشه!) گفت که پول اینترنت را شرکت میدهد و در نتیجه اینترنت گرفتیم با سرعت شش مگ:
اینترنت یکی یکی مشکلات را حل کرد. با ایمیل و چت جای کلاس فردا را فهمیدیم و زنگهایم را هم زدم و ایمیل بازی و این حرفها و حالا هم دارم دنبال جاهای دیدنی ورشو میگردم. مشکل حل نشده هوای تاریک در ساعت چهار و نیم و باران است (: از پسش بر خواهیم آمد (اسمایلی خنده شیطنت آمیز).
كد خبر: ۲۰۹۵۴ تاريخ انتشار: ۰۹:۳۹ – ۲۰ مهر ۱۳۸۷ تعداد بازديد: ۲۵۳۸۹
كمكاري و سهلانگاري نهادها و ارگانهاي مسئول، سبب شده است تا استفاده از دستگاههاي الكترونيكي و مخابراتي مشكوك با قابليت فرستادن اطلاعات به شركتهاي سازنده در ادارات و سازمانهاي دولتي متداول شود.
به گزارش خبرنگار «تابناك»، در همين زمينه، از چندي پيش، يكي از برندهاي معتبر سازنده دستگاههاي مخابراتي و مودمهاي رايانهاي، اقدام به نصب تجهيزات الكترونيكي پيچيده در محصولات خود كرده است تا همه اطلاعات دريافتي و ارسالي از سوي اين مودم، با عمليات ويژه به شركت سازنده فرستاده شود و حتي اطلاعات موجود در حافظه اين كامپيوترها نيز تخليه و ارسال ميشود.
اين در حالي است كه به رغم تذكر نهادهاي مسئول، اين نوع مودم، تنها از يكي از سازمانهاي بزرگ دولتي جمعآوري شده و همچنان شيوع استفاده از آن كه به دليل قيمت پايين و قابليت بالا، بسيار جذاب است، در بسياري ارگانهاي دولتي و حتي برخي نهادهاي امنيتي به چشم ميخورد.
بايد خاطرنشان كرد كه مودمهاي شركت «يو.اس…» سازنده انواع بيسيم كه در اينترنت پرسرعت (ADSL) و همچنين مودمهاي خانگي (Dial-Up) مورد استفاده بوده، غالبا از نوع External (خارج از رايانه) مورد استفاده قرار ميگيرد و بازار اصلي فروش اين محصولات در كشورهاي حوزه خاورميانه و جهان سوم است.
اين در حالي است كه پيش از اين، گزارشهايي مبني بر ورود محمولههاي بزرگ گوشي تلفن همراه از عراق و با همكاري نيروهاي آمريكايي به كشور دريافت شده بود كه با قيمت كم، اما قابليت جاسوسي از مكالمات و اطلاعات فرد دارنده گوشي در ايران توزيع شده بود.
شرکت مورد نظر که بدون شک US Robotics است که برای سالها پیشرو ساخت مودم در جهان بوده. خبر هم ساخته تابناک که متاسفانه نمیدونم خبرنگارش از کجا این اطلاعات رو کسب کرده (: اصولا نیازی به حرف زدن نیست ولی مینویسم که ننوشته نمونم (:
اولا که اگر قرار باشه مودم من کل اطلاعات کارهای من رو به یک مرکز جاسوسی هم بفرسته، پهنای باندم نصف می شه و مخابرات هم میبینه که از کل ترافیک نصفش داره به یک مقصد خاص میره. در عین حال مودم به حافظه کامپیوتر من دسترسی نداره (: و از اون بامزهتر اصولا مودم اطلاعات به دردبخوری از فعالیت من در اینترنت هم نداره. وقتی من ایمیل میخونم، وقتی به جایی لاگین میکنم و … اطلاعات در سطح سیستم عامل کدگذاری شدهاند و بعد به مودم داده میشوند و مودم کار خاصی روشون نمیکنه و فقط میذارتشون روی سیم.
در مورد تلفن هم خوبه بپرسیم «چطوری؟» فرض کنید شما میخواهید یک موبایل بسازید که مکالمات مهم بقیه رو منتقل کنه به دشمن! دشمن کجاست؟ نزدیکترین جاش تو خاک عراقه. به شکل منطقی تنها راه اینه که موبایلی که دست شماست، یک فرستنده چند صد کیلومتری هم باشه که مکالمات رو علاوه به آنتن نصب شده توسط سرویس دهنده در ایران، تا خاک عراق هم مخابره کنه! این حتی توی فیلمهای جیمزباند هم پیاده سازی نشده (: اوه.. مگر اینکه خبرنگار عزیز معتقد باشه که سر هر چهارراه یک آنتن نامریی توسط دشمن نصب شده که موبایل اطلاعات رو علاوه بر آنتن اصلی به اون هم بده. در نهایت تنها چیزی که لازمه یکسری کاماندو است که هر چند ساعت یکبار به همه دکلهای سر همه چهارراهها سرکشی کنند و اطلاعات ذخیره شده رو به مقر فرماندهی دشمن برسونند و فایلهاش رو پاک کنند تا جا برای جاسوسی ساعت بعد باز بشه.
هاها.. این عینک یکی از دوستان است که وقتی اومده بود خونه، من زدم و با دوربین کامپیوتر از خودم عکس گرفتم. کلا عکس خفنی شد و به همین دلیل برای خنده نگهش داشتم و بعد امروز برای خنده گذاشتم روی صفحه توییترم.
خب.. مدتها تاخیر افتاد تا ماجرای بازدید از Adult Bar آلکاتراز در هلسینکی رو بنویسم. همونطور که قبلا هم گفته بودم، هیچ جا اتفاق خیلی عجیبی نمیافته. هیچ باری نیست که توش آدمها مشغول کارهای خیلی عجیبی باشن. هیچ کلمهای نیست که گفتنش تغییرات عجیبی ایجاد کنه و آلکاتراز هم یکی از همین جا ها است. تنها نکته اینه که ما معمولا یکسری کلمات رو نمیگیم، یک سری جاها رو نداریم، یک کارهایی رو نمیکنیم و بعد توی ذهنمون این تصور به وجود مییاد که واقعا کلمه اون کلمه یا چیز یا جا یا کار خیلی عجیبه! به هرحال…
آلکاتراز خودش رو پر آب و رنگترین زندان دنیا معرفی میکنه. حداقل این متن تبلیغیاش بود در دفترچه راهنمای هلسینکی و ما به پیشنهاد یک دوست تصمیم گرفتیم بریم اونجا. در واقع خودمون از حضورش اطلاع نداشتیم وگرنه پیش قدم میشدیم (:
یادتونه که هلسینکی رو میشه پیاده گشت. ما هم پیاده رفتیم به طرف بار. خیابان اریکینکاتو رو که پیدا میکنیم دیگه کار راحته. از هر کس بپرسی آلکاتراز کجاست احتمالا میدونه. در عین حال فنلاندیها هم مثل هلندیها اگر یک سری توریست نقشه به دست ببینن، برای پیدا کردن راه پیشنهاد کمک میکنن. بار رو پیدا میکنیم.
به بار که میرسیم یک چیزهایی جلب نظر میکند:
ورودی خانمها ۲ یورو و آقایان ۱۲ یورو
حداقل سن خانمها ۲۰ سال و حداقل سن آقایان ۲۷ سال!
هیچ قاعدهای برای لباس نیست. من رو معمولا به خاطر صندل به بار راه نمیدن ولی اینجا سرده و صندل نپوشیدم. فرقی هم نمیکنه چون از سر کلاس اومدیم با کوله پشتی و شلوار جین!
ساعت کار بار، هفت روز هفته از ۸ شب تا ۴ صبح است. ما تقریبا ساعت ۹ آمدهایم که در فنلاند برابر نصف شب است (:
فضای ورودی عادی است. دو تا نگهبان سیاهپوست درشت هیکل و یکسری پله رو به پایین. از پلهها که پایین میریم فضا غیرطبیعی می شه! حداقل در معیار طبیعت ما! آدمهای کمی اومدن ولی فضا عجیبه. شش تا اتاق که با یک راهروی دراز به هم وصل هستن ( و بعضیها هم به هم راه دارند). فضا، تابلوها و حتی آدمها شبیه یک زندان درست شدهاند. دو تا از اتاقها بار هستند با انتخاب وسیعی از انواع مشروبات. دو اتاق برای نشستن و گپ زدن است. یک اتاق برای رقص دخترهایی که در بار کار میکنند و یک اتاق هم برای اعدام!
اتاق اعدام. یک اتاق نمایشی است. با صندلی الکتریکی به شیوه کلاسیک. نسبتا ترسناک است (: به نظر من که اصولا میتوانسند درستش نکنند. لازم نبود خیلی هم رئالیستیک کار کنند (: همین که بعضی از پذیرایی کنندگان لباس زندان پوشیده باشند و فضا زندان باشد و بعضی مسوولین هم لباس نگهبان پوشیده باشند به نظر من کافی بود و نیازی به صندلی الکتریکی حس نمیشد (: البته خیلیها از دخترها لباس زندانی و نگهبان نپوشیدهاند. در واقع اکثرا لباسهای خیلی کمی پوشیدن که باعث می شه ما از نگاه کردن چشم پوشی کنیم (: بخصوص وقتی نوبت رقصشون میشه! اتفاق اصلی در اتاق رقص میافته:
یک اتاق رقص برای دخترهایی که آنجا کار میکنند با حدود شش صندلی! DJ تقریبا هر یکربع یکبار یک چیزهایی میگوید و بعد یکی از دخترها به اتاق میرود و میرقصد. شما میتوانید در اتاق بنشینید و نگاه کنید و تشویق کنید و احتمالا بعد از رقص دختر رقاص به پیش شما خواهد آمد و در یک اتاق دیگر کنارتان خواهد نشست و گپ خواهد زد؛ شاید با این شروع کند که کجایی هستید و بعد برود سراغ اینکه کدام هتل هستید و بعد برود سراغ قیمت! حین گپ زدن هم ترجیح میدهد برایش مشروب سفارش بدهید. مشروبی که احتمالا الکل خیلی خیلی کمتری از مشروب شما دارد و در عوض قیمت مساوی یا بالاتر (: چیزی شبیه به یک آب معدنی گران که بخشی از درآمد بار و دخترها است.
البته دخترها فقط رقاصها نیستند. ساعت که کمی میگذرد، خانمها دیگری هم به بار میآیند و عملا تعدادشان از آقایان خیلی بیشتر است. از سیاه پوست گرفته تا شرقی و از ۲۰ ساله گرفته تا ۶۰ ساله. بعید میدانم سلیقهای باشد که اینجا جواب نگیرد. قیمت؟ از ۱۰۰ تا ۲۰۰ و ۲۵۰ یورو! به هرحال اینجا مال توریستها و صاحبان شرکتهای بزرگ است (:
برنامه احتمالا تا ساعت ۴ همین است (: ما که به هرحال اینجا کاری نداریم و برای دیدن آمدهایم. پس نکات را خلاصه میکنم:
فنلاندیها آدمهای بسیار ساکتی هستند. یک پسر جوان آنجا بود که حتی با خانمها حرف هم نمیزد و به همه جواب میداد که «نمیخواهم»! احتمالا آمده بود رقص نور را تماشا کند.
اکثر مشتریها، مسن هستند و تباه. فرض کنید کسی باشد که با وجود درآمدی که توان پرداخت ۲۵۰ یورو در یکشب را میدهد یک دوست دختر یا همسر نداشته باشد و در آبجو فروشی ها و ورزشگاهها هم نتواند دوستی پیدا کند.
دخترهایی که اینجا کار میکنند واقعا حرفهای هستند. ما عملا تنها کاری که میکنیم فضولی در کار دیگران است و واقعا لذت بخش است دیدن اینکه دخترها چه سریع تشخیص میدهند چه کسی چکاره است و چقدر خرج خواهد کرد.
دخترها شخصیت هم دارند. کسی که لباس زندانی پوشیده واقعا مثل زندانی رفتار میکند و کسی که لباس نگهبان دارد مثل یک نگهبان قرص و محکم راه میرود. بامزه است.
به نظر میرسه یکسری دختر ثابت اینجا کار میکنند و یکسری چرخشی. مثلا کسانی که خیلی خاص هستند (مثلا یک خانم شرقی مسن با تیپ مدیر مدرسه!) فقط یکربع میاید و دوری میزد و وقتی میبیند اینجا کسی علاقمند نیست، بیرون میرود.
چه دخترهای اینجا و چه گذریها با هم تبادل اطلاعات خیلی خوبی میکنند و دائما پشت صحنه با هم حرف میزنند. احتمالا در این باره که روی چه کسی می شود سرمایه گذاری کرد و روی چه کسی نه.
یک آقای ایتالیایی خیلی خیلی باحال هست که با همه میخنده و گپ میزنه. این توی فنلاند یعنی شورش و انقلاب (: جالبه که با وجود اینهمه اظهار شوق، دخترها باهاش گرم نمیگیرن چون میدونن که نمیخواد خرج کنه (:
دخترها خودشون مییان و گپ رو شروع میکنن. به جز پول نیازی به هیچ تواناییای نیست.
مشتریهای حرفهای با همه گپ میزنن و بعد انتخاب میکنن. دقیقا یکی یکی با همه گپ میزنن و آمار کامل میگیرن.
آمار دقیق نداریم ولی در کل به نظر می رسه که مشروب از بیرون گران تر نیست. البته دوست ساکن اونجا میگفت که اصولا مشروب در فنلاند گرانتر از بقیه اروپا است.
یک دختری هم اومد عربی رقصید. با بدنی تماما خالکوبی شده. نصف رقص واقعا عربی بود و بقیهاش هیچ ربطی به اعراب نداشت. تنها کسی بود که علاقه عمومی رو جذب کرد (:
حتی رقاصهای فنلاندی هم خیلی سرد و بیروح بودن. حتی به تشویق کنندگان هم نگاه خاصی نمیکردن. بدون اغراق من اول فکر کردم داره رقص آدم آهنی اجرا میکنه!
لباس معقول برای اونجا کت و شلوار یا لباس نیمه رسمی است. یکی از نامناسبترین لباسها یقه اسکی با شلوار جین و پوتین مناطق قطبی (: ولی به هرحال خوبی اینجور کشورها اینه که کسی با کسی کاری نداره.
مثل بقیه جاها، قبل از اجازه گرفتن به کسی دست نزنید!
اینها چیزهایی بود که من یادم بود. کسی چیز دیگهای داشت بگه یا بپرسه (:
رامین در کامنتها یادآوری کرد که احتمالا عکس هم ممنوع بود. کاملا درسته (: احتمالا برای حفظ «آبروی مشتری» ها (: درست مثل رد لایت در هلند که دلیل اصلی نبودن اجازه عکس گرفتن، دخترها نیستند بلکه مردهایی هستند که نمیخواهند عکسشان در آنجا گرفته شود. عکسهایی که من در مطلب استفاده کردهام، از سایت این بار برداشته شده. لینک سایت در بالای مطلب اومده.