سرکوب دانشجویان و مردم چندان عجیب نبود ولی مانور برای سرکوب کارگرانی که مدتها است حقوق نگرفتن واقعا شوکه کننده است. سایت خبرآنلاین مینویسه:
روز آخر یک مانور در ساری به نحوه برخورد با کارگران معترض فرضی اختصاص یافت. به گزارش پایگاه خبری سفیر از ساری در این مانور صدها کارگر نمایشی در اعتراض به عدم دریافت مطالبات خود یکی از بزرگراه های شهر را مسدود کردند و با آتش زدن لاستیک خودرو و چوب خواستار دریافت حقوق خود شدند. در این مانور، مذاکرات ماموران انتظامی و امنیتی با معترضان بی نتیجه ماند و این تجمع به درگیری انجامید که ماموران نیروی انتظامی توانستند ضمن سرکوب اعتراضات تمامی آشوب گران فرضی را بازداشت کردند و موفق شدندجاده مسدود شده را باز کنند.
اگر واقعیت داشته باشه – که ظاهرا داره – واقعا جای تفکر داره. بخصوص اگر بذاریمش کنار خبر دیدار و مذاکره ایران و اسراییل… یعنی واقعا پلیس یکسری آدم رو استخدام کرده که نقش کارگرانی رو بازی کنن که «درخواست دریافت حقوقشون» رو داشتن و بعد سرکوبشون کرده؟ خب انتظار دارن از حکومت حق و عدالت چی بمونه؟ من تعجب نمیکنم اگر دو سال دیگه مانور مشترک با اسراییل برگزار کنیم برای سرکوب نمازگراران.
ماجرا از اونجا شروع شد که برای کار، اومدم عربستان. از همون لحظه اول در ویزا با یک مهر عربی بزرگ زده بودن که ویزای کار ما در عربستان برای حج عمره نیست و حق نداریم بریم حج. ما هفته اول و دوم رو کار کردیم و هفته سوم تصمیم گرفتیم برای دیدن شهرهای دیگه، به یک سفر بریم. جاده های عربستان عالی هستن و خودروهاشون عالی تر. ما یک هوندای آکورد داشتیم و سیویک و شش نفر مسافر (: در واقع در اول کار من علاقمند نبودم به سفر برم ولی بعد از کمی سبک و سنگین کردن، در آخرین لحظه حرکت بچهها، یک کوله پشتی برداشتم و پریدم توی ماشین.
مشکل اصلی من با این سفر، مشکل عمومیم با حرکت روی زمین بود. فاصله مکه تا ریاض حدود ۹۰۰ کیلومتر است و تا جده تقریبا ۹۵۰ کیلومتر. تخمین ما از این مسافت، تقریبا ۹ ساعت بود در حالی که کاشف به عمل اومد این مسیر در عربستان، ۶ ساعت بیشتر نیست (: سرعت متوسط اینجا، ۱۵۰ کیلومتر است. قرار بود نفری ۳ ساعت رانندگی کنیم که من یهو یادم افتاد تصدیق رو جا گذاشتم و دوستان مجبور شدن کماکان نفری ۳ ساعت رانندگی کنن.
مثل بقیه جاهای عربیستان، دائما ایست بازرسی داریم و همینکه با طرف انگلیسی حرف می زنی، بیخیال میشه و می گه بری. صبح که پا میشم در حوالی جده هستیم و داریم در یکسری کوهستان میچرخیم. کوهستانهای اینجا هم دقیقا مثل جاده شمال هستن با این اختلاف که کوتاهتر هستن و همه جاشون کماکان یک اتوبان دو بانده در جریان.
بچهها میگن که قرار شده به جای مکه بریم شهر نزدیکش جده. اونجا یک نفر دوست داریم که میتونیم بریم خونهاش. پیشنهاد خوبیه و دفعه بعد که من بیدار میشم، پشت یک ماشین دیگه در حال حرکت هستیم به سمت یک کامپوند بزرگ.
کامپوندها، جای زندگی خارجیها توی عربستان هستند. چون در این کشور همه چیز (حتی عکاسی) ممنوعه، برای اینکه خارجیها دوام بیارن براشون یک سری مجتمع درست میکنن که توش اکثر چیزهای ممنوع، مجازه، استخر هست، زمین ورزشی هست، مغازه مستقل هست و … و شما میتونین توش عربستان رو تحمل کنین.
بعد از یک روز خوشگذرونی، برنامه این میشه که بریم مکه برای حج عمره! دوستی که در جده داریم بهمون اعتماد به نفس میده که تا اینجا که اومدیم حتما خدا ما رو طلبیده و باید حج رو بریم. ما تک و توک نگران این هستیم که از نظر قانونی اجازه نداریم ولی با اعتماد به نفسی که حسین بهمون میده، تصمیم میگیریم بریم.
ما دو جور حج داریم: عمره و تمتع. حج عمره کوچیک است و جمع و جور. فقط نمازها رو داره و طواف کعبه و سعی صفا و مروه و نماز پشت مقام ابراهیم و طواف نساء. این مراسم توی دو ساعت تموم میشه در حالی که حج تمتع، سنگ زدن به شیطون داره و کشتن یک گوسفند و این چیزها و خیلی هم بیشتر طول میکشه. در واقع خود عربها اصولا به اینکاری که ما براش اینجا هستیم حج نمیگن و فقط بهش میگن عمره.
در حج، لباس آقایون دو قطعه حوله مانند ندوخته شده مربع است که با یک کمربند یا طناب ندوخته شده یکی رو به کمر وصل میکنن و یکی رو میندازن روی دوش. دمپایی هم نباید دوخت داشته باشه. در دو جا میشه محرم شد.. یعنی نیت کرد و این لباس رو پوشید و یک نماز خوند و اون «الهم لبیک…» رو گفت. ما توی مسجد جحفه محرم شدیم. یعنی خونه غسل کردیم و با ماشین تقریبا یکساعت رانندگی کردیم. رسیدیم اونجا رفتیم تو. تعمیرات بود. از همون بغل یکسری لباس و دمپایی خریدیم (اگر براتون جالبه، نفری شد ۷ هزار تومن) و رفتیم توی مسجد. لباسها رو پوشیدیم… نکته مهم اینه که وقتی دامن یا چیزی شبیه به دامن دارین، نمیتونین درست قدم بردارین و پاهاتون به اندازه کافی از هم باز نمیشه. توی مسجد نماز خوندیم (قبلش حسین برای عموم آموزش نماز و وضو رو داده بود) و هفت بار «لبیک ..» رو بعد ازحسین تکرار کردیم و محرم شدیم.
وقتی شما محرم هستین یکسری کارها رو نمیتونین بکنین. کندن مو(!؟)، آرایش، روغن، بوی خوش، خون آوردن از بدن (و در نتیجه محکم خاروندن بدن!)، پوشوندن خود از آفتاب و عوامل آزار دهنده طبیعی و لذت بردن از جنس مخالف… احساس خوبی نیست. خطر اصلی دو تا چیزه:
۱- در راه که دارین میرین نباید خودتون رو از عوامل طبیعی سخت بپوشونین. مثلا نباید از آفتاب مخفی بشین. خب قلقش اینه که عصر راه بیافتین تا آفتاب نباشه و بتونین سوار ماشین بشین اما مشکل وقتی است که بارون بیاد… اگر بارون بیاد، باید از ماشین پیاده بشین و زیربارون صبر کنین تا بارون تموم بشه. اما این خطر جلوی خطر بعدی در حد صفره.
۲- خطر بزرگ اینه که جلوی دروازه مکه، ایست بازرسی نذاره شما برین تو. شما محرم شدین و کلی چیز (از جمله جنس مخالف) براتون حرامه و تنها راه اینه که برسین به مکه و طواف نساء بکنین تا اوضاع بهتر بشه، حالا فرض کنین نگهبان سعودی نذاره شما برین تو مکه! تکلیف چیه؟ حسین گفت باید زنگ بزنیم از مرجع تقلید بپرسیم و ما هم گفتیم نپرسیم که بد شگون نشه.
تصویر: کاروان حج نوکیا زیمنس به همراه رییس کاروان، حسین
ما که حالا محرم شدیم، راه میافتیم به سمت مکه. بعد از یک ساعت و نیم رانندگی بدون موسیقی، جلوی دروازه همونطور که انتظار میره ایست بازرسی است و ما به عنوان یک پلتیک، چند کیلومتر قبل تر، جاهامون رو عوض کردیم تا در هر ماشین یک خانم باشه. وقتی خانم با شما هست، گیر خیلی کمتره.
هنگام ورود بهمون ایست میدن و پلیس کلی پرس و جو میکنه. ما ساکتیم و حسین جوابش رو میده. از داشبور کلی کاغذ با ربط و بی ربط در می یاره نشون طرف می ده و طرف و راضی میکنه که هیچ مشکلی نیست. بدشانسی موقعی است که پلیس از ما پاسپورت میخواد. من که خودم رو میزنم به نشنیدن. دوستم پاسپورت رو نشون میده و پلیس نگاه میکنه. توش به عربی نوشته ما حق نداریم بریم عمره. به نظرم به همین خاطر است که مسجد محرم شدن رو گذاشتن بیرون دروازه تا معلوم باشه کی می ره عمره و کی نه. به هرحال طرف نگاهی به پاسپورت دوستم میکنه و به ما میگه مشکلی نیست و میتونیم بریم! کیف میکنیم و ذوق (: از حالا مطمئن هستیم که حاجی میشیم. حسین می گه که خدا خودتش ما رو طلبیده و خودش چشم طرف رو بسته تا مهر رو نبینه… ما که به هرحال خوشحالیم و میریم که حاجی بشیم.
ما که بچه بودیم، یک زبان برای کودکان بود به اسم «لوگو». توی این زبون شما میتونستین با یکسری دستورات خیلی ساده ، یک لاک پشت رو کنترل کنید. مثلا بهش بگین بیست قدم بره جلو، ده درجه بچرخه به راست و یک مربع بکشه و این کار رو ۱۰۰ بار تکرار کنه تا یک شکل قشنگ به دست بیاد.
اما این روزها، علم پیشرفت کرده و زبان برنامه نویسی لوگو که قدیمها بود هم تبدیل شده به چیز جذابی به اسم اسکرچ. سایتش رو میتونین از گوشه بالا، فارسی کنین و با چند حرکت ساده برنامهنویسی یک برنامه، بازی، انیمیشن و .. جذاب «بنویسین». اسکرچ درست شده تا به بچههای ۸ سال به بالا برنامهنویسی قرن ۲۱ رو نشون بده. ساختن یک بازی، پروژه یا انیمیشن با این برنامه، به بچهها نشون میده که ساختارها و بلوکهای یک برنامه چطور باید کنار هم چیده بشن. این امر جدا از نشون داده مقدمات برنامهنویسی، به بچهها یاد میده که چطور یک مساله رو به بخشهای کوچیکتری تجزیه کنن و چگونه با تفکر ریاضی و استدلالی، قدم به قدم برای رسیدن به هدف پیش برن.
اولین خبر، انتشار اوپن بی.اس.دی. ۴.۶ در روز دوشنبه است. از سایت نه چندان جذابش زده نشین (: شوخی مرسوم بی.اس.دی. کارها اینه «می دونی معنی لینوکس چیه؟ نه؟ لینوکس یعنی من برای بی.اس.دی. آماتورم.»
آزاد نویس، این هفته از تقویم فارسی در لینوکس نوشته و اینکه چرا پشتیبانی درونساز کی دی ای از تقویم شمسی براش مهمه.
پارسیکس جزو محصولات عالی ای است که از ایران برخاسته و دنیا ازش استقبال کردن. نه ملی است و نه بخاطرش پولی به زور از جیب من و شما بیرون اومده تا به جیب کس دیگه بره.خوشحالم که این هفته نسخه سومش به شکل رسمی عرضه شده.
یه انقلابی، یک مطلب عالی داره که همه باید بخونن و من از همه بیشتر «دو نکته ضروری برای یک وبلاگ». دو تا اشتباه رو تذکر داده، اشتباه بزرگ و کوچیک و من مدتها است که اشتباه بزرگ رو دارم و با وجود تذکر مستقیم، هنوز حلش نکردم. همین الان می رم سراغش.
این هفته رو با خبر انتشار شروع کردیم، با اخبر انتشار هم تموم کنیم: «ویندوز ۷ رسما منتشر شد، البته با یک مشکل امنیتی بزرگ شناخته شده». به گزارش بنیاد نرمافزار آزاد اروپا، کمی قبل از انتشار، یک دفتر ایمنی آلمانی در مورد مشکل امنیتی جدی در SMB2 اون خبر داده بود. ما اس.ام.بی. رو به عنوان سامبا میشناسیم که برای اشتراک فایل و پرینتر بکار میره. در اس ام بی ۲ ویندوز ۷، هر کسی میتونه از راه دور کامپیوتر شما رو با یک حمله DOS خاموش کنه! اما این یک نرمافزار ازاد نیست. یک نرمافزار تجاری باید به موقع به «بازار» برسه، حتی اگر هنوز کامل نشده باشه.
صف خیلی طولانیه، سه تا دختر مییان میایستن جلوی ما! با عربی شکسته بسته بهشون میگیم که ته صف اونجاست و به چند متر اونطرفتر اشاره میکنیم.. با تعجب میپرسن «جدا؟» و وقتی میگیم «نعم» میرن. چند دقیقه بعد دوباره میبینیمشون و بهمون سلام میدن! جواب سلام میدیم و میریم سوار ماشین میشیم. درک نمیکنیم «که چی؟» ما دنبال دوستی نیستیم و حدس من هم اینه که اینجا اصولا دوستی به معنای ایران، وجود نداره.
از مسوول شیفت شب مجتمع میپرسیم که که «هیچ وقت استراحت نمیکنی؟» می گه نه. هفت شب هفته و سی روز ماه، کارش اینه که شب بیاد اینجا و بیدار بمونه و اگر مشکلی پیش اومد رسیدگی کنه یا مشغول کارهای اداری باشه. دوستمون بهش میگه «اینکه کار سختیه. یک کار با حقوق کمتر ولی راحتتر پیدا کنی بهتر نیست؟» میگه که هیچ کاری حقوقی از این پایینتر نداره: ۵۰۰ ریال در ماه میگیره. یعنی ۱۵۰ دلار که ۵۰ دلارش رو میفرسته خونهاش توی بنگلادش. خوشحاله که اونجا خانوادهاش کشاورزن و هر چی میکارن رو میخورن و در نتیجه این پول ذخیره میشه.
یک کیف پول روی میز کناری من جا مونده. مستخدم از من میپرسه که آیا مال منه و میگم نه. زنگ می زنه به مسوول ایمنی ساختمون.
تنها ماشین واقعا داغون در اینجا اتوبوسها هستند. اتوبوسهای پوزه دار سبک جنگ جهانی. اگر ماشین نداشته باشین، رفت و آمد تقریبا غیر ممکنه و این اتوبوسها، تنها وسیله رفت و آمد کارگرها هستن.
پلیس ماشین رو به خاطر سرعت زیاد (سرعت ۱۲۴ در جایی که حداکثر ۱۲۰ است) نگه میداره. ازمون کارت شناسایی میخواد که نگه داره تا بعدا بریم تحویل بگیریم… من ساکتم و راننده هم فقط انگلیسی حرف می زنه و پلیس هم فقط عربی.. در نهایت امر بیخیال میشه و میگه برین ولی دیگه تند نرین.
ظاهرا توی عربستان سکه وجود نداره. کوچکترین اسکناس یک ریالی است (۲۷۰ تومن) و درشت ترین (که ما دیدم؟) ۵۰۰ ریالی (که میشه تقریبا ۱۵۰ هزار تومن) تا به حال حتی یک سکه هم ندیدیم.
ظاهرا سعودیهاشون ایرانیها – یا حداقل حکومتیهای ایران – رو دوست ندارن ولی طبق معمول برای مسلمین چشم و گوش بسته و فقرا باید توضیح بدی که احمدی نژاد دقیقا کسیه که داره با آمریکا دوست میشه و کشور رو هم مفت میفروشه و فقرای ایران رو فقیرتر میکنه و مسلمین رو از اسلام زده.
یکی دو سالی هست که دست پلیس مذهبی خیلی بسته شده. قبلا چوب داشتن و راحت مردم رو کتک میزدن اما الان چوبهاشون رو ازشون گرفتن و سطح کنترلشون کاملا اومده پایین. این رو به راحتی از ظاهر و رفتار آدمها هم میشه گفت.
و خب داستان بلوتوثهای روشن در مراکز شلوغ هم که داستانیه… برای هم چیز نمیفرستن ولی اسم بلوتوثها یا سکسی است یا ایمیل طرف یا شماره تلفن (: برگردین به نکته اول همین لیست… نمی دونم بعدش چیکار میکنن… احتمال کمی میدم که در این کشور بشه «دوست» شد.
موی بلند و آستین کوتاه و شلوار کوتاه تا حدی غیرطبیعی است ولی حداقل در «شمال شهر» که مشکل خاصی ایجاد نمیکنه. البته شلوار کوتاه رو فقط تک و توک در مراکز خرید اصلی و اطرافش دیدهام.
بیشترین مغازه، لباسشویی و سلمونی است (: احتمالا چون اکثرشون همیشه این لباس سفید رو اتوشده و مرتب میپوشن و موهاشون هم همیشه کوتاهه.
در یمن، سازمان غیردولتی «روزنامهنگاران زن بدون زنجیر» یک تظاهرات جالب هفتگی ترتیب داده بودن. اونها هر هفته یک تظاهرات در «میدان آزادی» برگزار میکردند که توش روزنامهنگاران و روشنفکران و طرفداران آزادی بیان جمع میشدن و در مورد موضوعاتی که مورد علاقهشون بود حرف میزدن.
اما این هفته پلیس چهره واقعی خودش رو نشون داد. به تظاهرات حمله کرد، دوربینها رو شکست و آدمها رو زخمی کرد.
در حال حاضر چند روزنامهنگار و یک وبنگار در یمن زندانی هستند و به گفته خبرنگاران بدون مرز، وضع آزادی بیان دائما در حال بدتر شدن است.
و اما پیامک فارسی! ایتنا (که نداشتن متن خبر در فیدش واقعا عذاب آوره)، مطلبی نوشته در این مورد که نرمافزار فارسیساز پیامک شکست خورد. آزاد نوشتههای یک گنو/لینوکسی، جواب معقولی بهش داده در این مورد که چرا از نرمافزار پیامک فارسی استفاده نمیکنه. به نظرم حرفش کاملا معقوله: از اول ایده خندهداری است که من برنامه اس.ام.اس مویابل خودم رو کنار بذارم و از یک فرمت بسته استفاده کنم که هر دو طرف باید نصبش کرده باشن (و احتمالا قبل از فرستادن هر اس.ام.اس. باید به طرف زنگ بزنم ببینم برنامه رو نصب کرده یا نه) و در نهایت هم با پاک شدن برنامه، کل اطلاعاتم از بین بره و قابل اکسپورت و ایمپورت نباشه. تازه رییس بیسوادی هم بیاد و بگه که این برنامه مثل زیپ است که هر دو طرف باید نصبش کنن (: نرمافزار پیامک فارسی هم یک دکون دیگه بود که پولش تقسیم شد و محصولش به تاریخ پیوست و گرونی پیامک برای مشترکانش موند.
خبری که هفته قبل جهان اینترنت را تکان داد این بود: «دولت فنلاند طرحی را تصویب کرده است که طی آن هر فرد فنلاندی از سال ۲۰۱۰، باید به عنوان بخشی از حقوق شهروندی، به اینترنت با سرعت یک مگابیت بر ثانیه، دسترسی داشته باشد.» این قانون، بخشی از قانون بزرگتری است که دسترسی به اینترنت ۱۰۰ مگابیت بر ثانیه را تا سال ۲۰۱۵ به عنوان بخشی از حق شهروندی هر فرد فنلاندی به رسمیت میشناسد.
برای درک بهتر از سرعتی که تا چند ماه بعد، حق قانونی هر شخص فنلاندی خواهد بود، کافیست بگوییم که این سرعت ده برابر بیشتر از حداکثر سرعتی است که در ایران یک فرد میتواند در قبال پول بخرد. سرعت پیش بینی شده تا سال ۲۰۱۵، هزار برابر آن است و کماکان رایگان.
شاید فنلاند دارای بالاترین سرعت اینترنتی باشد که یک دولت به عنوان حق انسانها به رسمیت شناخته اما اولین کشوری نیست که پهنای باند را برای شهروندانش به یکی از حقوق بشر تبدیل کرده. از سال ۲۰۰۳ که «همایش جهانی جامعه اطلاعاتی» برگزار شد، کشورها شروع کردند به اضافه کردن «حق دسترسی به پهنای باند و اینترنت» به حقوق بشر و حتی در مواردی مانند یونان، این حق به قانون اساسی کشور هم راه یافت. بخش ۵ قانون اساسی یونان میگوید که هر فرد یونانی باید حق داشته باشد تا در جامعه اطلاعاتی مشارکت کند و فراهم کردن این امکان را بر عهده دولت میگذارد. کشورهای دیگری که حق دسترسی رایگان و سریع به اینترنت را به قوانین خود اضافه کردهاند عبارت هستند از فرانسه و استونی.
اما آیا واقعا اینترنت یک حق است که دولت موظف باشد آن را در اختیار تک تک شهروندان قرار دهد؟ به نظر من بله. اینترنت تا چند سال قبل یکی از ابزارهای ارتباطی بود و این روزها اصلیترین ابزار ارتباطی. نیازی به پیشبینی کارشناسی ندارد که اینترنت در آینده بسیار نزدیک، آنقدر در دنیا گسترش پیدا خواهد کرد که به تنها ابزار ارتباطی قابل اتکا بدل خواهد شد و در آن هنگام عدم دسترسی تکنیکی یا نداشتن دانش استفاده از اینترنت، انسان را از یکی از اصلیترین جنبههای انسانیتاش یعنی ارتباط محروم خواهد کرد. در آن روز، دسترسی به اینترنت با پهنای باند بالا تنها راه برای تاثیرگذاری بر روی تمامی جنبهها – از اقتصاد تا سیاست – خواهد بود. به همین دلیل است که کشورهایی همچون استونی که تا ده سال قبل به شکل سهمیهبندی از تلفن استفاده میکردند، حالا در سفرهای بینشهری با دیدن علامتهای آبی در کنار اتوبان ترمز میکنند تا ایمیلهایشان را بخوانند و تک تک مردم فنلاند دیگر تا آخر عمر نیازی به تمدید اشتراک یا فکر کردن به نحوه تهیه اینترنت سریع نخواهند داشت و دولتمردان فرانسه و سوییس در حال اضافه کردن دسترسی به اینترنت به عنوان یکی از حقوق بشر هستند.
انسان بدون ارتباط، انسانی زندانی و غیرتاثیرگذار است و در دنیای آینده، تنها کشورهایی موفق خواهند بود که انسانهایی آزاد و فعال داشته باشند. فراهم کردن دسترسی به اینترنت با سرعت بالا برای تک تک افراد جامعه، چیزی تجملی نیست بلکه شرط سربلندی دولتی است که میداند اگر مردم حرف بزنند، او را سربلند خواهند کرد.