مقدمه: یکبار توی دانشکده یک کنفرانس برگزار کرده بودیم و از سه چهار نفر برای میزگرد دعوت کرده بودیم. یک نفر که الان اسمش یادم نیست رو به عنوان نماینده دیدگاه راست معرفی کردیم و وقتی نوبت بهش رسید گفت که یک عمر خودش رو چپ دونسته و الان براش خیلی جذابه که جامعه دانشگاهی به جایی رسیده که اون رو راست می دونه (: داستان من است و کسانی که من رو اسلامی / مذهبی می دونن (: فکر کنم هیچ کس مثل جمهوری اسلامی نمی تونه جامعه رو به جایی برسونه که من توش مذهبی رده بندی بشم ((:
به هرحال… به هر حال از ایست و بازرسی میگذریم و همه یک جورهایی خوشحالیم چون نمیدونیم اگر «دستگیر» میشدیم چی میشد. رانندگی در مکه حال و هوای متفاوتی داره. کلی ماشین هست که توش آدمها لباس احرام پوشیدن و فضای شهری توش احساس میشه. ریاض اصلا اینقدر فضای شهری نداره و توش – حداقل در مسیرهایی که من طی میکنم – همه چیز اتوبان است و خونه و اداره. اینجا آدمها رو کنار خیابون میبینین و خونههای فشرده رو. شهر بر خلاف صحرایی که ریاض است، صخره داره و حتی تونلهایی که از وسط صخرههایی رد میشن که روشون خونه ساخته شده.
حداقل حس ما اینه که هر چقدر به کعبه نزدیکتر میشیم، ساخت و ساز عمودی بیشتر شده و دیگه در کنار مسجد الحرام(؟) هتلها مثل سیخهایی شدن که از تو صخرهها بالا رفتن. نزدیک کعبه پیاده میشیم و تقریبا پنج دقیقه پیاده به سمت مسجد الحرام می ریم. لحظات اول با اون لباس عجیب کمی سخته ولی بعد می بینیم کاملا عادی است و کم کم برای ما هم تا حدی عادی میشه. سنیها و شیعهها رو میشه از بیرون بودن یا نبودن شونه چپ تشخیص داد. شیعهها مثل شنل میپوشن و سنیها مثل یونانیهای باستان.
مغازه های اطراف مسجد الحرام تسبیح و لباس احرام (مگه اینجا میشه محرم شد؟) و اینجور چیزها میفروشن و تقریبا به تمام زبانهای کشورهای مسلمان نشین دعوت میکنن بیاین تو. ایرانی ها روی بورسن چون احتمالا از همه بیشتر خرید میکنن. بعد هم ترکها و در نهایت عربی. راهنما از یک جا میگه که دیگه پایین رو نگاه کنیم و اصلا روبرو رو نبینیم. دلیلش واضحه و جذاب. میخواد کعبه رو از دور و نصفه و نیمه نبینیم. با سر کاملا پایین میریم توی یک راهرو که بعدا میفهمیم سعی صفا و مروه است و همونجوری سر پایین پشتش میریم و از یکسری پله پایین می ریم و به یک محوطه باز میرسیم. بهمون میگه سرمون رو بالا بگیریم و ..
کاملا قشنگه (: خیلی بزرگ نیست ولی از اون چیزی که من فکر میکردم بزرگتره. کاملا سیاه و منظم با خطوط طلایی. من رو شدیدا یاد مکعب سیاه اودیسه فضایی ۲۰۰۱ آرتور سی کلارک میندازه. برام بامزه است که قبلا این شباهت رو ندیده بودم. نکته بعدی که به ذهنم مییاد اینه که این سعودیها خیلی خوب کار رو به کاردان میسپارن که این پارچه به این بزرگی اینقدر قشنگه و اینقدر یک دست سیاه و اینقدر خوش خط (و بعدا میبینم که اینقدر خوشبو).
خلوته و اکثرا با لباس احرام. قبلا چندین و چند نفر بهم گفتن که در لحظه اول دیدن هر دعایی کنم برآورده میشه یا همچین چیزی. با خودم فکر میکنم که چی بیشتر از همه دوست دارم و نتیجه میگیرم شادی منتج از سربلندی برای کسانی که دوستشون دارم (: برام جالبه که چنین نتیجه خوبی از فکر کردن به چیزی که میخوام میگیرم. یکبار خونده بودم که میشه در بیست دقیقه به هدف زندگی رسید… یک کاغذ بردارید یا پشت کامپیوتر بنشینید و یک صفحه سفید باز کنید و توش هدف زندگی رو بنویسید. بعد اصلاحش کنید. بیست دقیقه به این کار ادامه بدین و درست وقتی اشک توی چشماتون جمع شد، فایل رو ذخیره کنید یا کاغذ رو در کشو بگذارید (: خب نسبتا سریع به «شادی منتج از سربلندی» رسیدم و در کل ازش خوشم اومده.
ترتیب کارها درست یادم نیست. نماز بود اول یا نه رو یادم نیست. ولی هفت دور چرخش پادساعتگرد که شیعهها حتما باید از بین کعبه و مقام ابراهیم رد بشن (مقام ابراهمین تو تصویر بالا کاملا مشخصه: گنبد طلایی جلوی در ورودی). پیچیدگی اش اینه که هم باید راه بری هم فکر کنی هم عقب عقب نری و عقب رو نگاه نکنی و هم بمشری که چند بار رفتی. آدمها هم کارهای عجیبی میکنن که دوست داری نگاه کنی. مثلا از جلوی حجرالاسود که رد میشن دستشون رو شبیه انرژی درمانگرها میگیرن بالا یا از پشت کعبه که رد میشن میایستن و سرشون رو میچسبونن به دیوارش یا از یک گوشه دیگه که رد میشن جلو میرن و دست میزنن و یکطرف کعبه هم یک جور «صحن» داره که میگن نباید به سنگش بخورین!
خوشبختانه راهنما باهامون میچرخه و میگه کی ۷ دفعه شده و قول میده برگردیم اینجا تا ببینیم این جریانها چیه.
بعدش سعی صفا و مروه است. صفا و مروه رو که میبینیم خندهمون میگیره (: کلا یک تیکه سنگ صخره به اندازه یک باغچه گذاشتن میگن کوه است و مسیر تقریبا سه چهار دقیقهای تا یک باغچه سنگی دیگه جایی است که باید سعی کرد. بین دو تا چراغ سبز رو هم باید هروله کرد که همه از ادبیات یادمونه: حالتی بین راه رفتن و دویدن. هفت دفعه که برید و برگردید واقعا خسته میشین (: ظاهرا در مواقع شلوغ یک طبقه دوم هم هست ولی شیعهها معتقدن که باید از طبقه پایین برن. تو راه با هم حرف می زنید و آب زمزم میخورین.
در سمت کوه مروه، در دور آخر باید …. یک تیکه از مو و یک تیکه از ناخن رو ببرین و بچینین. یکسری بچه اونجا هستن که آمادن موتون رو قیچی کنن و یکی دو ریال پول بگیرن! یکسری هم آدم بزرگ قیچی و ناخنگیر به دست ایستادن که برای ثوابش در اینکار کمک میکنن. به هرحال رییس کاروان ما، قیچی و ناخنگیر داره و اینکار که اسمش یادم نیست رو میکنیم و بعد هفت دور دیگه دور خانه خدا میچرخیم (بدون نگاه کردن و دست زدن و عقب عقب رفتن و … ). شلوغتر شده و دیگه به اندازه دفعه قبل راحت و جذاب نیست. یکی بلند بلند دعا می کنه و این وسط موبایل یکی زنگ میزنه و طرف جواب می ده و یکی دیگه تنه میزنه و رد میشه.
بعدش هم نماز است و تمام (: تموم که میشه تازه میتونیم برگردیم و کعبه رو از نزدیک نگاه کنیم. این شکلی است:
مسیر آبی، سعی صفا و مروه است.
۱) دیواری است که میشه بهش تکیه داد. کلا سنیها معتقدن شیعهها خرافه زیادی دارن و چیزهای مثل مهر گذاشتن و دخیل بستن و اینها رو شرکت میدونن. اما این یک دیوار خاص کعبه ظاهرا فرق داره. ظاهرا حدیثی از پیامبر هست که میگه پیامبر سرش رو به این دیوار تکیه میداده و به همین دلیل الان هم اینکار مجازه. اول دست دست کردم ولی بعدا امتحانش کردم. بهترین برداشتم این بود که گلاب چیز جوادی نیست و نیازی نیست حتما با پوی جوراب قاطی شده باشه (: پارچه دیوار کعبه واقعا بوی فوق العاده خوبی داشت…. یکی از بهترین بوهایی که در زندگی دیدم. و این بوی گلاب اصل کاشان بود. البته طبق گفته دوستان.
۲) یک صحن طوری است در یک طرف کعبه. فکر کنم بهش میگن حجر اسماعیل یا همچین چیزی. نادون طلایی بالای کعبه هم بالای این صحن قرار داره و ظاهرا نماز خوندن توش فضای رقابتی داره (: مثل بقیه جاهای مهم یک پلیس ایستاده و به شما اجازه نمی ده بیشتر از یکی دو بار اینجا نماز بخونین. دومی رو برای دوستان توییتری و وبلاگخونی خوندم که پیام داده بودن دعاشون کنم (:
۳) مقام ابراهیم است. بعد از طواف و اینکارها، «پشت مقام ابراهیم» نماز میخونن که میشه شماره ۴. از شیشه اون طلایی رنگ که تو رو نگاه کنید، دو تا جای پای بزرگ دیده میشه. ظاهرا میگن ابراهیم پاش رو گذاشته اینجا و سنگها رو گذاشته بالا (:
۵) سنگ یمانی؟ یا همچین چیزی. در گوشه کنج دیوار یک سنگ مستقل نصب شده که ظاهرا به سمت یمن است. میتونین برین بهش دست بزنین ولی کاربردش رو نمیدونم
۶) این گوشه شلوغترین جای کل کعبه است. بغل در ورودی (که یکسری بهش آویزون میشن) و در کنج هم حجر الاسود که یک پلیس ویژه مواظبش است. حجر الاسود به اعتقاد یکسری از بهشت اومده و به اعتقاد یکسری دیگه یک شهابسنگ است که اهمیتش بر می گرده به دوران پیش از اسلام و پرستش شهابسنگها میان اعراب. به هرحال این سنگ الان شکسته و با یک بست نقرهای، فیکس و به دیوار وصل شده. در یک روز معمولی برای رسیدن به حجر الاسود حداقل باید دو سه نفر رو کتک بزنید و از بیست سی نفر کتک بخورید. یکسری موقع رسیدن به نزدیکی حجرالاسود، دستشون رو به سمتش میگیرن و بعد به سر و صورتشون میکشن.
نکته مهم اینه که به کاری که ما کردیم عربها حج نمیگن. برای اونها حج اون مراسم کامل است و اسم این فقط عمره است. راستی توی بخش پایینی عکس بالا، به هتلهایی هم نگاه کنین که از صخره دراومدن و چسبیدن به مسجد الحرام. حالا که حرف خارج از دستور میزنم اضافه کنم که جاهای مذهبی واقعا تمیزن و به وفور دستشویی و وضوخونه بهداشتی هست (: تنها مشکل آدمهایی هستند که در جاهای شلوغ خیلی راحت ممکنه شما رو لمس کنن یا تنه بزنن.. منم حساس! بگذریم.
بیرون مییام و از منابع آب فراوونی که روشون نوشته «زمزم» میخوریم. روی بعضیها نوشتن «بارد» (خنک) و روی بعضیها نه. کنار همه لولههای مخصوص برداشتن لیوان یکبار مصرف هست و لولههای مخصوص دور انداختن لیوان یکبار مصرف. بعضیها بطریهای کوچیک و بزرگ دارن و از مخزنها پرشون میکنن. بیرون میتونید با قیمت خیلی کمی چهار لیتریاش رو هم بخرید. هنگام خروج یک خانم متکدی مییاد جلو و پول میخواد.
به ماشی برمیگردیم، مرغ بریون میخریم و بعد از لباس عوض کردن توی ماشین (در واقع لباس پوشیدن توی ماشین) میخوریم و تعجب میکنیم که چه ساده چیزی رو دیدیم که آرزوی دهها میلیون نفره.
در مدینه ادامه دارد…