یکبار هم قبلا این اتفاق برام افتاده. جنبه مثبتش اینه که حس میکنین هیچ باری روی دوشتون نیست و همه چیز سبکه. نه گذشته سنگینی دارین و نه چیزهایی که بهش دل بسته باشین بدون اینکه سراغشون برین. جنبه منفیاش اینه که حجم عظیمی از کارهای جاری رو از دست دادین. از پروژهها عقب افتادین. یک ماه آیندهتون به تنظیمات خواهد گذشت و به جمع و جور کردن ابزارهاتون.
یک جنبه میانه هم داره: غیب شدن ناگهانی مسوولیتها. تقریبا ده تا ایمیل منتظر جواب گرفتن از طرف شما بودن. یک لیست از کارهای منتظر برای اجرا داشتین که الان دیگه حتی نمیدونین چه چیزهای توش بوده و امیدوار بودین فصلی که به دوستان کامپیوتری قول داده بودین ترجمه کنین رو تا آخر ماه تموم کنین که الان دیگه مطمئن هستین نمیرسین…
بعله. یکبار دیگه اتفاق شش سال پیش افتاد: به خاطر یک اشتباه احمقانه فنی از طرف خودم و یک ماجراجویی علمی کوچیک، تمام اطلاعات هارددیسک رو به شکل غیرقابل برگشتی از دست دادم. اگر کسی از طرف من منتظر جواب چیزیه یا معتقده باید براش کاری کنم، دوباره بهم خبر بده چون من نه خاطرهای دارم نه مسوولیتی. انگار دوباره تازه متولد شدم.