همکارم پیام، یکبار از یک نفری که امضاش توی شرکت Futurist بود، پرسید که شغلش چیه. بعد از چند ایمیل کاشف به عمل اومد که فیوچریست یا آینده نگر – که هیچ ربطی هم به تاروت نداره – کسی است که سعی میکنه به روش علمی آینده جوامع / علم / بشر رو ببینه. عجیبه ولی یک شغل واقعی.
مثلا به این سند جذاب نگاه کنید. این مال موسسه Institute for the Future است که بهترینهای دنیا رو جمع کرده بود تا بتونه آینده رو ببینه. سند مال سال ۱۹۷۱ است! چهل سال قبل! زمانی که دانشمندان تازه داشتند سعی میکردند با تکیه بر آرپانت، اینترنت رو ایده پردازی کنن. واقعا نیاز به نوابغی است که درست در سالی که اینتل تازه تاسیس شده بود، فهرستی درباره آینده بنویسه که سی مورد از سی موردش بعد از چهل سال محقق بشه.
از جمله این پیش بینیهای می شه به چنین چیزهایی اشاره کرد: جامعه بدون پول، روزنامه شخصی شده بر اساس نیازهای هر فرد با متن و تصاویر مرتبط، کار خانگی فرد به فرد، بررسی قیمت و سفارش خریدهای خانگی از طریق کامپیوتر، دسترسی به فایلهای شرکت از خانه، سیستمی برای اطلاع رسانی در مورد قرارها و برنامه های هر روز فرد، دسترسی به کتابخانه و مرور مطالب کتابها.
جالب نیست؟ اگر اصل سند رو بخونید میتونید ببینید که یک آینده نگر، از چهل سال قبل چه برداشتی از تکنولوژیهای امروزی داشته.
صحنه ای از فیلم مورد علاقهام، مدرسه راکمدرسههای ایران مثل بقیه مدرسههای دنیا چیزهای مزخرفی هستند. زحمات معلمها و غیره به کنار ولی یک آدم معمولی دوازده سال به مدرسه می رود بدون اینکه یاد بگیرد در جامعه زندگی کند. احتمالا آخرین سه معادله سه مجهولی که یک نفر حل میکند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم احتمالا در همان راهنمایی گرفته میشود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از سمرقندی نام ببریم.
اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالا بگویید برویم دانشگاه و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویم… و تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا حرف زدن با کسی که دوستش داریم.
ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد میگیریم اما در خیلی چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی قانون های بامزهای دارد که در مدرسه درسشان نمیدهند. این متن اولین بار در سال ۱۹۹۶ نوشته و چاپ شده و ممکن است بارها و بارها به فارسی ترجمه شده باشد ولی به نظرم ارزش دارم ترجمه آزاد خودم را هم بکنم.
قانون اول.
زندگی عادلانه نیست. اینهمه دین و بقیه داستانها برای همین وجود دارند. یک نوجوان یا یک دکتر سی ساله که تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار میکند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرار کنید «عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست.»
قانون دوم.
جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار خروجی از همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا باشد. اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شما احترام نمیگذارند منتظر دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام عادلانه نیست، به قانون یک رجوع کنید.
قانون سوم.
با خروج از دانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت و چیزی را هم طراحی نمیکنید. برای رسیدن به کارهای خوب باید مدت نسبتا زیادی تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگا خواندهاید به درد محیط کار نمیخورند.
قانون چهارم.
اگر فکر میکنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظر دیدن رییستان باشید. رییس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمیگیرد.
قانون پنجم.
در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشتهاید. خانواده خوب نبوده یا معلم بد نمره داده. اما اگر بیست سی سالتان بشود و از دهنتان در بیاید که تقصیر مادرتان بوده که زندگیتان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده که حقوقتان کم است یا اخراج شدهاید، همه به شما خواهند خندید. در دنیای واقعی خودتا مسوول کارهای خودتان هستید.
قانون ششم.
پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدمهای بسیار باحالتری بودهاند. روند خستگی و بیحوصلگی و بیهیجانی پدر و مادرتان از وقتی شروع شده که شروع کردهاند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامهریزی کارهای باحال زندگیتان بودهاید را آنها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما بودهاند.
قانون هفتم.
مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقریبا همه ورودیهایی که به تحصیل ادامه میدهند دیپلم میگیرند و تقریبا همه کسانی که وارد دانشگاه میشوند مدرک میگیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدمها شغل ندارند و دنبال شغل میگردند. تعداد بیشتری هم در عشق و غیره شکست میخورند و کسی هم تلاش نمیکند برایشان کلاس تقویتی بگذارد.
قانون هشتم.
زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظار میرود از یک لحظه به بعد هر روز هشت یا نه ساعت کار کنید و هر چهار ماه یکبار هم وارد یک زندگی جدید نمیشوید. به قانون اول و دوم هم مراجعه کنید. از این به بعد باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.
قانون نهم.
تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هر خانواده کوچک یک خانه زیبا دارد و یک ماشین و مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدمها یک سوم زمان سریال را سر کار نیستند و در سریالهای ماه رمضان، همه مشکلات در روز بیستم به اوج میرسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.
قانون دهم.
اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرینترینها یا خرخوانترینهایی که زمان مدرسه میدیدید، در آینده یا رییس شما خواهند شد یا دارای بقیه موقعیتهای خوب جامعه.
قانون یازدهم.
انسان نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثر آدمهای دیگر باید تقریبا هفتاد هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان است ولی یادتان باشد که قرار است حدود هفتاد هشتاد سال همین بدن باشید.
قانون دوازدهم.
همه بالایی ها را بدانید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند، کار سخت است و زندگی حوصله سر بر اما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان را شروع کنید، بهتر است.
تکمله.
اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید در شرایط معمول جامعه بازی کنید. مطمئنا میتوانید به انتخاب خودتان یک قدم عقبتر بروید و به تمام این قوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازیای که میشود به آن داخل شد یا نشد. داستان مهم این است که مسخره داور نباشید و اگر وارد بازی «جامعه خبیث سرمایه داری» میشوید حداقل بخش بیشتری از قوانینش را بدانید.
شاید شما هم مثل ما از کتاب هایی که شب امتحان ازشون متنفر میشدین رو آتیش میزدین. اما حالا یک سایت عالی باز شده…. آبجو در مقابل کتاب درسی:
فقط کافیه وارد سایت بشین، آبجوی مورد علاقهتون رو انتخاب کنین و شابک کتاب درسی که پاس کردین رو توی کادر بزنین.
فکر کنین! کتاب سیگنال سیستم من رو که بر میداشت هیچچی، سه تا باکس و دو تا بطر هینکل هم میداد (: کسی چه می دونه، شاید این دلیلی میشد که در طول دانشگاه بیشتر کتاب مرجع بخونیم و کمتر جزوه.
موسسه Ethisphere هر سال فهرستی منتشر می کنه از اخلاقیترین شرکتهای جهان. هر شرکتی که احساس میکنه اخلاقی است میتونه خودش رو کاندیدای این فهرست کنه و بعد از بررسیهایی که به عمل مییاد ممکنه اسمش در این فهرست قرار بگیره.
امسال تقریبا ۳۰۰۰ شرکت کاندیدا شدن و از بینشون ۱۱۰ شرکت بدون ترتیب تحت عنوان شرکتهای اخلاقی سال ۲۰۱۱ معرفی شدن.
در فهرست امسال ۴۲ شرکت غیرآمریکایی حضور دارن (که شش تاشون از ژاپن اومدن). اسمهای آشنا برای من عبارت هستن از اکسنچر، آدیداس، ادابی، بست بای، کاترپیلار، سیسکو، فورد، گپ، جنرال الکتریک، هنکل، جونیپر، مایکروسافت، پپسی، تی موبایل، تگزاس اینسترومنتس، زیراکس و eBay.
بله همین مایکروسافت که صاحب ویندوز است (: پدر کشتگی که نداریم. واقعا هم شرکت خوبیه. شاید براتون جالب باشه که اپل جزو شرکتهای بد که حقوق کم می دن و اینجور چیزها طبقه بندی می شه ولی مایکروسافت در فهرست صد و ده شرکت اخلاقی جهان. اما خب کیفیت محصول ربط چندانی به اخلاقی بودن شرکت نداره (: بگذریم…
شاید این چند وقت، اسم JoliOS را شنیده باشید: یک سیستم عامل ابری از یک شرکت فرانسوی که اجازه میدهد به یک میزکار در ابرها به نام Joli Cloud وصل بشین. بذارین کمی واضحتر توضیح بدم.
در حالت عادی همه چیز توی کامپیوتر شما می گذره. اگر بازی می کنین، یک بازی دارین که روی کامپیوترتون نصب شده، اگر فایلی رو ادیت می کنین در اصل دارین با یک برنامه نصب شده توی کامپیوترتون یک فایل درون کامپیوترتون رو تغییر می دین و غیره و غیره.
اما ایده ابری زندگی کردن یک چیز دیگه است: برنامه ها در وب باشن (مثلا گوگل داکس که آفیس آنلاین و تحت وب است) یا بازیهای فلش و غیره و غیره و فایلها هم همونجا هستن. مثلا توی دراپ باکس یا یک سرور مستقل. ایده سیستمعامل جولی او.اس. اینه که شما رو به یک محیط کار ابری به اسم جولی کلاود وصل کنه. فعلا که این نت بوک سامسونگ هنوز پیش منه، بذارین تستش کنیم.
بعد از چند لحظه سیستم کاملا بوت شده ولی ظاهرا وضعیتش با وضعیت معمول بقیه سیستمها فرق داره!
اوه! بهم داره می گه که لازم داره به اینترنت وصل باشه! برای یک سیستمعامل ابری عجیب نیست. خودش کارت وایرلس نت بوک سامسونگ رو شناخته و من فقط پسورد وایرلس رو بهش می دم و کاملا بوت می شه و ازم «شناسه جولی کلاود» رو می خواد… من ندارم پس توی همون پنجره یکی درست می کنم و بهش می دم. حالا میرسم به این:
این صفحه اصلی است. در اصل چیزی که جلوی منه یک براوزر است (کروم) که صفحه ای با HTML5 رو که کاملا شبیه یک دسکتاپ است لود کرده. برنامههای من این تو هستن. یک دراپ باکس هم داره که کل فایلهام اون تو خواهند بود و برنامهها هم انواع و اقسام هستن و همه در اصل از روی اینترنت لود می شن: یوتیوب، داکیومنت های گوگل، فیسبوک، ایمیل و … در اصل من توی سیستم عاملی هستم که سخت افزارم رو به خوبی شناخته، من رو از روی شناسه ام می شناسه و فایلهام رو هم توی اینترنت / کلاود نگهداری می کنه. اینجا هم می تونم مثل هر سیستم عامل دیگری برنامه نصب کنم و غیره.
اما این ابر بازی چه فایدهای برای من داره؟ خب من حالا می تونم پشت هر کامپیوتر دیگه ای که توش جولی او.اس. نصب شده باشه بشینم و شناسه ام رو بدم و جوری باشه که انگار دقیقا پشت همین نت بوک نشستم. بدون شک این برای من که توی سه چهار تا جای مختلف با کامپیوتر کار می کنم می تونه عالی باشه. حتی این امکان هم هست که با یک کامپیوتر دیگه وصل بشم به اینترنت، به سایت جولی برم و توی جولی کلاودم با یک براوزر لاگین کنم و براوزرم دقیقا شبیه کامپیوترم باشه.
این رو هم اضافه کنم که برنامه های معمول هم قابل نصب هستن. این در اصل یک اوبونتو است و اوبونتو هم در اصل یک دبیان و نتیجه این رابطه خانوادگی این است که من هر برنامه ای که در کامپیوتر «غیرابری» ام بخوام رو اینجا هم می تونم نصب کنم و داشته باشم.
اوه! البته فاکتور ایران اسلامی رو هم فراموش نکنین (: جولی کلاود یک سیستم کاملا وابسته به سرویس های وب است. کشور عزیز ما هم دومین سانسور کننده اینترنت در جهان. به عبارت دیگه تقریبا اکثریت اجزای جولی کلاود در ایران سانسور هستن و نظر شخصی من رو بخواین با سرعت های مسخره اینترنت اینجا و مفتخر بودنش به دومین کشور سانسور کننده اینترنت در جهان، چیزی مثل جولی او.اس. رو فقط برای کنجکاوی می شه نصب کرد و واقعا فایده عملی نداره.
اصولا خیلی اهل اخبار رسانه های بزرگ نیستم. اما چند روزی است که دیگه اون حداقلی رو هم دنبال نکردم. گفتم نکنه همه در این مورد ساکت باشن و صدایی به جایی نرسه. دوستم میگه چون شیعهها در میون هستن حتما جمهوری اسلامی به اندازه کافی سر و صدا کرده ولی راستش جریان چین رو یادمه که چون با دولتش دوست بودن یک کلمه هم نگفتن از سرکوب شیعیان.
به هرحال… ظاهرا عربستان داره آماده می شه که نیروی امنیتی اش رو بفرسته برای سرکوب معترضین بحرین… اونهم در حینی که حاکم بحرین داره فیگور مذاکره می یاد. اگر نیاز دارین بیشتر بخونین، گاردین رو نگاه کنین.
مرتبط: حینی که جهانیان مشغول «چه کنیم، چه کنیم» هستن، معمر قذافی هم مشغول قتل عام معترضین است. حالا نمی دونم اگر واقعا همه رو قتل عام کرد قراره دوباره پاشه بیاد ایران در مورد مدیریت جهان با ما صحبت کنه یا نه. امیدوارم اگر نرفت ور دست بقیه دیکتاتورهای تاریخ، حداقل باهاش دشمن بمونیم بعد از این داستانها.
دب روی مدیر و موسس Bluefin Labs است و در دانشگاه MIT روی این کار میکند که بچهها چطور زبان یاد میگیرند. برای اینکار در طول پنج سال در تمام.. دقیقا تمام خونه دوربین و میکروفون کار گذاشتهاند و ۲۰۰ ترابایت فیلم و صدا از کل زندگی ضبط کردهاند تا ببینن که بچه در طول چه مراحلی چی میشنوه و چی یاد میگیره و کجا هر چیزی رو میشنوه و … و اونقدر اطلاعات جمع شده تا دانشگاه MIT بتونه باهاش انواع معجزات رو بکنه. اگر پهنای باند دارید دیدن این ویدئو عمیقا پیشنهاد می شه. مثلا در دقیقه حوالی چهار، یک صدای چهل ثانیهای است از تمام تلاش بچه از ابتدا تا انتها برای گفتن کلمه «water» که فوق العاده است (اگر پهنای باند کافی ندارین برین پایین ویدئو).
ارزش این ویدئو برای من جذابیت یک تحقیق است. زیبایی نشون دادن اطلاعات و ارزشی که برای رسیدن به نتیجه قایل میشن. مثلا این امکان رو به وجود آوردن که بشه در هر لحظهای از طول پنج سال گذشته توی نمایی از خونه که از چسبوندن سه بعدی همه دوربین ها به هم به وجود اومده حرکت کرد و رفتار تمام آدمها رو توش دید.
حتی می شه از اینهم جلوتر رفت و خواست که سیستم مثلا در یکساعت اخیر بچه رو با قرمز مشخص کنه و پدر رو با سبز و بعد توی نما چرخید:
یا حتی صدا رو به این بخش اضافه کرد و دید که در سطح خونه کدوم کلمات در کدوم مکان هایی فیزیکی توسط بچه شنیده شدن و کوههایی کشید از کمیت اونها:
البته با اینهمه کار گرافیکی عالی، میشه چیزهای دیگه هم ساخت. مثلا در اینجا نشون میدن که سوشیال نتورک ها رو چطوری می شه به رسانه وصل کرد. اون پایین کل تلویزیونهای مطرح آمریکا در حال نمایش است و اون بالا آدمهای درون شبکههای اجتماعی هستن که ممکنه در هر لحظه در مورد یکی از اون تلویزیونها حرف بزنن و لینکهای بالایی هم نشون دهنده بحث این آدمها با هم است. در هر تصویر می شه زوم کرد و تلویزیون یا اجزای مختلف رو دید. در این تصویر خاص، حجم عظیمی از مردم مشغول دیدن و صحبت با همدیگه در مورد سخنرانی اوباما در سازمان ملل هستن.
گاهی دوستان طرفدار سیستم یا طرفدار نسبی سیستم احساس می کنن که باید بحث کرد. اما در این فضا، با این آدمها در مورد چیزی که دوست دارن نیازی به بحث نیست. چرا؟ اگر خلاصه بگم به این دلیل که «بحث بی معنا است».
طولانی تر بگم؟ بحث در مورد حقیقت، واقعیت، دروغ، وضعیت و … مال وقتی است که شرایط بحث باشه. اگر قرار باشه یکطرف بحث فقط به خاطر چیزی که بهش معتقده بدون رعایت مسایل حقوقی بازداشت بشه (یعنی واقعا فکر می کنید مثلا من و شما دسترسی / حق حقوقیمون توی این کشور عزیز بیشتر از مثلا موسوی و کروبی رعایت می شه؟) اجازه وکیل نداشته باشه، حبس انفرادی و احیانا شکنجه فیزیکی بشه (به نقل خاطره کسانی که تحت شرایط مشابه بودن و از ایران خارج شدن یا نشدن گوش بدین) و بعد از چند بار شرکت در دادگاه «تمرینی»، توی دادگاه «اصلی» بدون حضور هیات منصفه و وکیل انتخابی، رسانهها و دفاع آزاد و … به همون چیزی که توی بازجویی، بازجو لازم دیده محکوم بشه خب چه کاریه بحث کنیم (: این از «نتیجه» بحث کردن (مثلا مراجعه کنید به احکام عبدالرضا تاجیک یا بقیه حقوق بشری های ایران).
یک جنبه دیگه هم مواد بحث است. بحث به شواهد نیاز داره و شواهد باید جمع آوری بشن. راستش وقتی خبرنگار خارجی اجازه نداره بیاد توی خیابون ایران، وقتی تلفن قطع می شه، وقتی دومین کشور سانسور کننده اینترنت در جهان هستیم، وقتی طرف فقط چون گفته وقتی رسیده سر یک انسان در حال مرگ از گلوله توی خیابون چه اتفاقاتی افتاده باید از کشور فرار کنه و در تلویزیون دولتی با پول مالیات من علیه اش فیلم ساخته بشه و وقتی داشتن موبایل دوربین دار در خوش شانس ترین حالت جوابش باتوم برقی و ضرری پونصد هزار تومنی است و طرف باید خوشحال باشه که کارش به کهریزک نرسیده، منطقی است که اصولا کسی مثل من دنبال جمع کردن مواد بحث نباشمه چون به نظرم کسی که صادق باشه همین ها براش مواد بحثه.
استدلال های دیگه هم زیاد هستن ولی نیازی بهشون نیست. اگر هنوز متوجه نشیدن چرا، دوباره پاراگرافهای بالا رو بخونین و مثلا به این فکر کنین که کسانی مثل منتظری، موسوی، رفسنجانی، کروبی و غیره و غیره درست لحظه ای که کمی مخالفت با بخشی از سیستم ابراز می کنن اصولا دستشون به هیچ جا بند نیست و غیب می شن و فحش ناموسی می خورن و با یک جمله کنار گذاشته می شن و … و خب انتظار دارین مثلا یکسری این وسط سر میز استدلال و منطق بشینن و نظراتشون رو بگن؟ ((:
بحث منطقی مال وقتی است که فضای بحث باشه. هر وقت دادگاه آزادی بود، هر وقت هیات منصفه بود، هر وقت قانون محترم بود و هر وقت شکنجه جواب استدلال نبود و سازمان ها و افراد مستقل حق داشتن دنبال مدارک بگردن و بهش دسترسی داشته باشن، مطمئن هستم که من می شینم کنار و فقط مفهوم آزادی دیجیتال رو تبلیغ می کنم چون می دونم کلی کلی آدم شریف خواهند بود که بحث های ضروری تر رو دنبال کنن.