وضعیت ما در فرودگاه مهرآباد تهران و اینترنت هتل شایگان

دو ساعت بعد از مطلب وضعیت اینترنت در فرودگاه مهرآباد تهران ما هنوز در فرودگاه هستیم.

درست بعد از اینکه بخش قبلی رو نوشتم و کامپیوتر رو بستم و تنظیم کردم که پست فردا منتشر بشه، برق رفت! یکی داد کشید «بزن دست مرتب رو!» و با خنده و شوخی مردم چند لحظه بعد برق دوباره اومد و دوباره رفت و دوباره اومد و دوباره رفت و دوباره اومد.

کل تابلوهای اعلام و راهنما خاموش شد و یک ربعی همه چیز درهم و برهم بود بعد که برق اومد و تابلوها به جمال Booting Windows و There are unused icons on the Desktops و … روشن شد، نه خبری از پرواز ما بود و نه خبری از پروازهای قبلی! کلا یک ساعت از پروازهای فرودگاه غیب شده بودند و در تابلوی راهنما، اولین پروازها مربوط به ساعت ۵ بود! بعد از کلی پرس و جو هم هیچ خبری نشد!

از سپاهی‌ها پرسیدیم خبری نداشتند، از لباس شخصی‌ها پرسیدیم خبری نداشتند و دیگه هیچ کسی نبود که ازش چیزی بپرسیم! در نهایت از گیت ورد خارج شدیم و رفتیم پیش رییس فرودگاه! اونهم گفت بریم پیش هواپیمایی کیش ایر و دفتر اونها گفتند که پرواز مشکل فنی داره و مشکل فنی هم هیچ وقت رسما اعلام نمی شه ولی ما امیدوار باشیم که تا یکربع دیگه اعلام بشه که چه خبره! خلاصه بعد از یکساعت و نیم یک هواپیمای داغون پیدا شد و سوار شدیم و ما رو آورد کیش (:

الان هم در هتل شایگان هستم و روز اخر است و در حال جمع کردن وسایل برای برگشت که من یک وای فای باز پیدا کرده ام به اسم KFZO-Hotspot و به اینترنت وصل شده‌ام و دارم صد و خورده‌ای ایمیل رو دانلود می کنم‌ (:


همونطور که می بینید اینترنت خوبی است و سانسور هم نشده و مثل حدود ۱۶۰ کشور دیگر جهان،‌ به کل اینترنت دسترسی دارید. وقتی فیلتر نیست انگار خارج از ایران و عربستان و چین و کوبا هستیم (:

هیچ امیدی به سلیمانی نیست

قبلا هم امیدی نداشتیم ولی دیدن برنامه دیشب، ثابت کرد که اصولا باید امید به پیشرفت را حداقل در دولت فعلی کنار بگذاریم. دیشب در کانال دو یک ، سلیمانی مهمان مجری ضعیف برنامه بود تا به شکل زنده گپی در مورد وزارت ارتباطات بزند. مجری بسیار ضعیف و غیروارد بود و سلیمانی هم ثابت کرد که حتی در مسایل فنی هم دست کمی از او ندارد. برنامه را به شکل کامل نگاه نکردیم اما بی سوادی این دو نفر به همراه سمبل کردن‌های بچه گانه وزیر مایه خجالت و تمسخر بود.

نکات قابل ذکر و لازم به ثبت به نظرم اینها بودند:

مجری از وزیر در مورد فیلترینگ می پرسد و اینکه چرا سایت های علمی و اینها هم فیلتر شده. خوشحال شدم که وزیر مثل سابق این دروغ را تکرار نکرد که فیلترینگ در همه دنیا هست بلکه فقط به این همین دروغ اکتفا کرد که «فقط سایت های مستهجن فیلتر می شوند»

وزیر ادعا کرد که اینترنت در ایران با مشکل نبود مشتری روبرو است. دوستانی که در صف ADSL هستند عصبانی نشوند البته (: ایشان توضیح داد که کاربران خانگی درخواستی برای اینترنت پر سرعت ندارند چون نمی توانند قیمت آن که حدود ۳۰ تا ۴۰ میلیون تومان در ماه است را بپردازند.

در یک اظهار نظر خجالت آور، جناب وزیر کل ارتباطات و تکنولوژی ارتباطات کشور مدعی شد که روی کابل مسی از نظر علمی نمی شود بیشتر از ۲۰۰ یا ۳۰۰ کیلوبیت در ثانیه اطلاعات منتقل کرد. حالا دروغ گویی و اینها به کنار، عدم آشنایی با بدیهیات علم مخابرات و تکنولوژی ارتباطات ( از جمله ADSL با سرعت ۲ مگابایت و ۸ مگابایت روی سیم مسی)‌ واقعا غیرقابل قبول است.

در مورد دیر رسیدن اس ام اس و مشکلات تلفن های همراه فرمودند که طبیعی است.

در یک اظهار نظر جذاب اعلام کردند که ایران ۲۰ میلیون مصرف کننده اینترنت دارد. قبلا هم اعلام کرده بود ایران 41 خط STM1 دارد. لیلا سریعا حساب کرد که به هر کاربر در ایران اسلامی، ۳۰۰ بیت اطلاعات تخصیص داده شده. تازه اگر وزارت خانه‌های مختلف نفری یک خط 2meg برنداشته باشند (:

هیچ توضیح معقولی در مورد خصوصی شدن شرکت مخابرات ارایه نشد. مساله این است که شرکت مخابرات موبایل را دانه ای ۱۲۰۰۰۰۰ تومان فروخته است و شبکه مخابراتش رو ساخته و حالا می خواد چیزی که با سرمایه من ساخته رو بفروشه به یک جای خصوصی.

مشکلات دیگه هم خیلی زیاد بودند ولی اینها چیزهایی بودند که در نیم ساعت دنبال کردن برنامه دیدیم و بعد تصمیم گرفتیم که بزنیم یک کانال دیگه تا بیخودی حرص نخوریم چون هیچ امیدی به سلیمانی نیست.

خودروی آبی ساخته شد! البته با نقض قانون اول ترمودینامیک (:

این روزها در اخبار تکرار می‌شود که یک شرکت ژاپنی به اسم Genepax خودرویی ساخته که می تواند توان لازم برای راه اندازی موتورش را تنها از طریق یک باک آب و مقداری هوا تولید کند.. این خبر جذابی است و بسیار هم در رسانه‌ها و وبلاگستان ما تکرار شد. ما همیشه منتظر چیزهای عجیبی هستیم. یادم هست که من از مثلثات بیزار بودم و در طول سال سوم دبرستان که مثلثات داشتیم، همه اش منتظر بودم یک روز روزنامه ها بنویسن که کشف شده که مثلثات مشکل منطقی داره و منحله!

حالا داستان ماشین آبی هم شده همین. آدم ها منتظر یک چیز تمیز و راحت و ارزون هستند که جدید هم باشه و چه کسی بهتر از ژاپنی‌ها برای اختراع این تیپ چیزا!

توی خبر ادعا می شه که کمپیانی یک خودرو ساخته که توش آب میریزم بعد با یک تکنولوژی انحصاری شرکت آب رو تجزیه می کنه به هیدروژن و اکسیژن و بعد اونو می سوزونه و هیچ ماده خاصی هم باقی نمی مونه از این جریان (:‌ بنا به ادعا، هیدروژن تولید شده در یک باتری هیدروژنی سوزونده می شه تا انرژی تولید بشه. در حالی که طبق قانون اول ترمودینامیک در بهترین حالت انرژی حاصل از اکسیده کردن هیدوروژن می‌تونه برابر بشه با انرژی مصرفی برای شکستن مولکول‌های آب. من فیگور فرمول قانون اول ترمودینامیک رو اومدم ولی احتمالا دوستان فیزیکی می‌تونن توضیح بهتری بدن.

چیزی که بالاتر از فیزیک می‌تونه باعث بشه مطمئن باشیم این خبر دروغه اینه که در صورت اختراع چنین موتوری که بتونه فقط با آب انرژی لازم برای حرکت یک خودرو رو فراهم کنه،‌ خیلی پیش از ساخته شدن نمونه عملی خودرو، ژنراتورهای آبی باید بازار رو پر می‌کردند. شارژهای موبایل، چراغ‌های روشنایی، لپ‌تاپ‌ها و از همه مهمتر قایق‌های موتوری‌ای که فقط با یک بطری آب برق تولید می‌کردند باید از سر و کول ما بالا می‌رفتند خیلی پیش از اینکه یک نفر یک خودروی مبتنی بر این تکنولوژی بسازه.

پس دفعه بعد که شنیدیم خودروی آبی ساخته شده، یک نفر توی خونه انرژی اتم تولید کرده یا …. کمی به امکانش هم فکر کنیم (:

گزارش مصور و لحظه به لحظه از جشن شش سالگی پرشین بلاگ

ساعت چهار و ده دقیقه برنامه شروع می شه (: در مدتی که منتظر هستند آدم ها جمع بشوند برامون قرآن پخش می‌کنن (: آدم یاد مجلس ختم می‌افته و یک نفر به خنده بهمون تسلیت می گه ((:


دو طبقه است و بهمون می گن اگر مهمان درجه یک یا وبلاگ‌نویس برگزیده نیستیم بریم بالا. ما هم یک پاکت بسته رو تحویل می‌گیریم و میایم بالا. ساعت شروع برنامه قرآن رو قطع می‌کنند و خانم چادری‌ای در نقش مجری برنامه‌ها خوشامد می‌گه و برنامه اول رو اعلام می‌کنه: موسیقی سنتی (:‌

صندلی‌ها کاملا پر نیست. نمی‌دونم چرا. شاید دو سوم سالن پر است… افول پرشین بلاگ؟ بدقولی دوستان یا عدم هماهنگی؟ موسیقی سنتی در حال نواخته شدن است و خوب (: فکر کنم 1fathi طبقه پایین باشه. حیفه اگر همدیگه رو نبینیم.

ساعت ۱۰ و ۲۵. گروهی موسیقی آوای چکاد همچنان مشغول نواختن و خواندن. سالن بالا که دیگه تا ته پر شده (: پس دلیل خلوتی رو باید بدقولی و وقت‌نشناسی دوستان دونست. گروه موسیقی داره ادامه می‌ده: بوی جوی مولیان آید همی…

۴ و ۳۶. موسیقی تموم می شه و چراغ‌ها رو روشن می‌کنن و دوباره مجری می‌یاد. بعد از درست کردن چادرش از طرف مسوول روابط عمومی معذرت خواهی می‌کنه که جا تنگه و می‌گه که عده‌ای از سالن مجاور با مانیتور دارن نگاه می‌کنن. حالا می‌گه که مات و مبهوت است از وبلاگ یک بانوی سیاستمدار و وبلاگ روزنه و آرمانش و آمالش و اهدافش: خانم محتشمی پور.

حالا نوبت خانم سرکار پولادزاده (روابط عمومی؟) است که بیاد پشت تریبون. اینبار بر خلاف خانم قبلی با چادر بسته می‌یاد پشت تریبون و درباره فرهیختگان و تولید محتوا صحبت می‌کنه و شروع هفتمین سال پرشین بلاگ. می‌گه فیلترینگ از پدیده گذشته و پخته شده و به خاطر یک اشتباه تایپی نباید وبلاگ کسی از دسترسی خارج بشه! در مورد اینترنت هم حرف می‌زنه و می‌گه که سرعت بالا حق مسلم است و مردم دست می‌زنن.

۴ و ۴۴. یک ویدئو کلیپ کوچیک پخش می‌کنن با اسکرین شات بعضی وبلاگ‌های روی بلاگفا. مال یک فتحی رو هم نشون می دن (:‌ اهه! مال من رو هم نشون می ده! اسکرین شات دیروز گرفته شده.

می‌گن که در جمع یادگار کیومرث صابری هست:‌ خانم پوپک صابری نویسنده وبلاگ گلنسا و می‌رن سراغ بخش بعدی که معرفی وبلاگ «دهکده اینترنتی» است که چند نوبت در هفته آپدیت می‌شه و خیلی‌ها رو جلب کرده و روی پرشین بلاگ است و الان می‌خوایم ازشون تقدیر کنیم ولی قبلش دعوت می‌کنن از جناب آقای امیرحسین داوودی که مدیر هنری گل‌اقا است و خانم محتشمی پور وبلاگ روزنه و دکتر پورترابی و ابوذر حجتی مدیر مسوول ویسپران. دوباره یک نفر چادری و یک نفر بسیجی طوری (: مجری داره التماس می‌کنه که بهش بگن اون پشت چه خبره و برنامه بعدی چیه! بالاخره حجتی رو دعوت می‌کنن پشت تریبون که می‌گه دوست داره توی دنیای مجازی دنیای حقیقی داشته باشه و دوستانش رو دعوت می‌کنه روی سن. بعد همه می‌رن پایین بدون اینکه اصولا محتشمی پور یا کس دیگه کاری کرده باشن.


۴ و ۵۴ حالا آنونس و بعد کلیپ دایره زنگی رو نشون می‌دن! احتمالا تبلیغ گرفتن! شاید هم قبلا با دایره زنگی یک کاری کردن که من خبر ندارم. هنرپیشه‌ها به گل‌اقا و پرشین تولز بلاگ و ماها سلام می‌کنن و تبریک می‌گن و از اینجور حرف‌ها. دوبی هستن برای نمایش فیلم در اونجا. لیلا توی مجله گل‌آقایی که توی پاکت بود نشونم می‌ده که این جشن،‌ جشن اهدای جوایز برندگان جشنواره سینمایی دایره زندگی است (: راستی از جایی که ما نشستیم تقریبا یک پنجم بالای پرده نمایش قابل دیدن نیست چون پرده صحنه جلوش رو گرفته!


کلیپ دیقیقا ۱۲ دقیقه طول می کشه و در آخری کلیپ هم ویندوز می زنه که می‌خواد ری استارت بشه (: حالا دکتر فریور با شعار «انسان‌های بزرگ شرایط را خلق می‌کنند و انسان‌های کوچک تابع شرایط هستند» معرفی می‌شه و بعد همکار هنرمند محبوب «داریوش فضلی» که عموپورنگ است با تهیه کننده اش. البته از این افراد فقط اسم می‌برند.

حالا نوبت دعوت دوستان برنده مسابقه جایزه زنگی است اما قبلش پوپک صابری از گل‌آقا دعوت می‌شه و تهیه دایره زنگی و ابوالفتحی از نشریه چلچراغ. احتمالا می‌خوان جایزه‌ها رو اینها بدن. نفر اول مسابقه ثمانه حاجی عبداللی است و چند نفر دیگه. برنامه کمی قاطی پاتی است و یک دختر کوچولو جایزه‌ها رو می‌ده به دست اون سه نفر که اونا بدن دست برنده‌ها.

بازهم نوبت کلیک است و همون کلیپ قبلی رو نشون می‌دن که وبلاگ من و فتحی و اینا هم توشونه (:‌ اهان! لیلا می‌گه شاید به خاطر کاریکاتور جوجز وبلاگ من رو گذاشتن اونجا.

حالا میگن که میرات‌بلاگرز جزو اسپانسرهای این برنامه است که علاقمنده به گسترش گردشگری و میراث معنوی و اینجور چیزها که ماهانه به سه تا سایت مرتبط جایزه می‌ده. mirasbloggers.ir یا همچین چیزی.

۱۵ و ۱۶ دقیقه و دوباره موسیقی اما اینبار توسط یک گروه وبلاگنویس. رابط برق می‌یارن روی صحنه و بعدش گیتار الکتریک. منتظریم ببینیم داستان چیه. سه نفر هستند و درست بعد از پنج دقیقه که سیم‌های سه تا گیتار رو وصل می‌کنن شروع می‌کنند به کوک کردن. پنج دقیقه‌ای یک آهنگ فارسی می‌زنن و می‌رن. دختر کوچولو هم می‌یاد بهشون گل می‌ده و لو می‌دن که وبلاگ داره. ای بابا! امیدوارم باباش براش ننویسه. می‌گه ۶ سالشه و مامانش بلاگ داره وبلاگ داره و با هم می‌نویسن. بعد مجری اصرار می‌کنه که عمو پورنگ بید بالا حتما (: براش محکم دست می‌زنن و می‌گه که صحبت برای این جمع براش سخت است و سخته حرف بزنه بین بزرگ‌ترها چون معمولا با بچه‌ها کار می‌کنه. دختر کوچولوهه یک گل دستش می‌گیره و می‌یاد جلو. پورنگ ازش می‌پرسه چطوری وبلاگ‌ می‌نویسه و مامانش چجوری کمک می‌کنه و پارمیدا چیکار می‌کنه و این حرف‌ها و دختره در نهایت می‌گه «من نمی‌دونم… مامانم می‌نویسه» و همه می‌زنن زیر خنده.


عمو پورنگ یک خاطره هم می‌گه: قبل از تلویزیون در رادیو بودم و در سال ۷۷ در عصر جمعه با رادیو غلام واکسی و ناصر خنگه و ننه بلقیس می‌شدم. با منوچهر آذری در برنامه زنده بودیم. یک لحظه سردبیر گفت که بیام بیرون و یک شنونده زنگ زده و می‌خواد با ننه بلقیس صحبت کنه! من هم رفتم چون دو هفته متوالی زنگ می‌زد و برای ناراحت نکردن آن خانم با صدای ننه بلقیس گفتم: «سلام خانم! من ننه بلقیسم» (: اینو با صدای زنونه می‌گه و همه می‌خندن. بعد گفت که دختره گفت مادر چقدر خوشحالم می‌کنی. من هر وقت صدای تو رو می‌شنوم یاد مادر مرحومم می‌افتم. بعد با صدای زنونه ادامه می‌ده که چطوری با طرف گپ می‌زده. در نهایت گفتش که در مرحله آخر با همون حجب و حیای دخترانه طرف گوشی رو داده به پدرش که صحبت کنه و بهش گفته «سلام حاج آقا خسته نباشین من در خدمت شما هستم». می‌گه که پیرمرده اصرار داشته که چون خیلی خوب برنامه رو اجرا می‌کنم و منو دوست داره می‌خواد با دسته گل بیاد رادیو برای خواستگاری و در نهایت پورنگ گفت که باید جواب قطعی می‌داد چون بحث یک عمر زندگی بود. بهش گفته که شرایط ازدواج نداره چون «عذر می‌خوام به این دلیل نمی‌تونم چون من هم مثل شما یه… منم مثل شما یه… منم مثل شما …. با لحن مردونه یه مردم!»

دست و خنده (: بعد از وبلاگش می‌گه و اینکه هر وقت توی اینترنت می‌ره باید کلی دنبال وبلاگش بگرده چون پورنگ زیاد شده اما وبلاگ خودش به همت بوترابی amoo.ir است و توش برنامه‌هایی برای کودکان داره. می‌گه که چون مخاطب بچه‌ها هستند لطفا در کامنت و نظر و رفتار دقت کنند که کودکان اونجا رو می‌خونن.

مجری هم می‌یاد و می‌گه که سال ۷۲ همکار پورنگ بوده و یک نفر باید یک گزارش تهیه می‌کرد که جایی بررسی بشه. با یک ناگرا(؟)ی ۱۲ کیلویی روز تعطیل رفته بیرون و یک کم دیگه با گزارش آماده برگشت و گفت با ۸ نفر از یک ماشین مصاحبه کرده و در نهایت همه اونها عمو پورنگ بودن. مردم بعد از خنده عموپورنگ براش دست می‌زنن.

در روند خاطره گویی و قبل از پایین رفتن عمو یک خاطره دیگه می‌گه از اصفهان که یک بچه اصفهانی که آخر برنامه اومده بود کنار سن و می‌گفت «مامان بیا این پرونگس!» و مامانش اومده و گفته که «وا! این پورنگس؟ پس چرا کوتولس؟ دماغشم خیلی گندس!»

۵ و ۴۲ نوبت می‌رسه به معرفی سایت Prochista.com. یک پسر با کت و شلوار و کراوات به روی سن می‌یاد. اسم سایتش به معنی دختر زرتشت است. می‌گه سایت یک مجله عکاسی است و بعد هم مسابقات دو هفته‌ای و مسابقه ایران من زیبا است داره. نمایی از سایت رو نشون می‌دن. به نظر خوبه و بد نیست سری بهش بزنیم (: بعله. پشتیبانی مالی شون پرشین بلاگ است. می‌گه در نسخه آینده دنبال چیزی شبیه به فلیکر هستند و به شکل دو زبانه و جستجوی هوشمند و صفحات شخصی و بزرگترین فروشگاه اینترنتی ایران بودن و …

حالا دوباره مجری می‌یاد و به قرمان برتر زمین و بانوی دانشمند و … اوه اوه دکتر ابتکار و بعد دکتر خادم قهرمان ملی خوشامد می‌گه. چند دقیقه بازم محتشمی‌ پور دعوت می‌شه از وبلاگ روزنه. قبلا اومده بود؟ چادری. کمی دست می‌زنن و محتشمی پور می‌گه که مجری احساسات خودش رو به جمع القا می‌کنه و معلوم نیست همه روزنه را بشناسن. می‌گه از قدیم با زنان اصلاح طلب وبلاگ گروهی داشته‌اند و این روزها خاطرات رو از دوران کودکی می‌نویسه و دیگر چیزها. آدم‌ها در جنب و جوش هستند. از جشن می‌رن و فکر کنم پایین پذیرایی می‌شن. می‌گه وبلاگ داره چون تریبونی برای صحبت نداره. در شروع خاطرات بوده و دلنوشته‌ها بدون قواعد وبلاگنویسی چون اصولا توی چارچوب نمی‌تونه کار کنه ((: می‌گه همه شخصیتش در فعالیت سیاسی نیست و فرهنگی و غیردولتی هم هست هم چهار پنج تا موسسه می‌گه که توشون کار فرهنگی و پژوهشی می‌کنه. ۴۵ ساله و اردیبهشت ۴۲ است و متعلق به زمانی که خمینی گفت سربازانش در گهواره‌ها هستن. گفت که زنان قلم و قدم بر می‌دارن در فضای مجازی و درها باید بازشن و رخشان بنی اعتماد هم قراره در مورد زن
گفت خانم بنی اعتماد علاقمنده به ارتباط بیشتر با دنیای مجازی.

می‌گه من هم انسان هستم و یک زمان‌هایی فضا تنگ بیرون من رو فشار می‌ده ولی هیچ وقت ناامید نیستم و همیشه در صحنه خواهیم ماند و از هر دری که بیرونمان کنند یک روزنه خواهیم گشود تا پیروزی.

بچه کوچیکه یک گل بهش می‌ده و می‌ره.

دوباره مجری و تقدیر از مسابقه اینترنتی نوروز و دعوت از دکتر فریور از شادکامی و محبی و مهندس راددانش. ایول! فریور از شادکامی همونی است که بیرون در به ما می‌گفت باید شاد باشیم. سه نفر می‌ایند و جایزه می‌گیرند و اسم وبلاگشون رو مجری می‌پرسه و می‌گه و یک نفر هم اسم وبلاگش رو نمی گه (:‌

اوه.. حالا می‌گن که رضا کیانیان هم اومده. تنها کسی است که خیلی زیاد براش دست می‌زنن. همسایه ماست و آدم خیلی باحال و با شعوری. توی کمک به سازمان‌های واقعی که به آدم‌ها کمک می‌کنند زیاد دیدیمش و اینجا هم براش خیلی دست می‌زنن. به قول لیلا جذابه که برای یک آدم با شعور بیشتر دست می‌زنن (: امیدوارم کننده است.

حالا آهنگ وطنم رو پخش می‌کنن و بعدش هم خواهش می‌کنن سید محمد ابطحی بیاد ازش چند دقیقه استفاده کنیم. می‌یاد بالا. مجری می‌گه منظم‌ترین وبلاگنویسی در عرصه سیاسی و اجتماعی است. سلام می‌کنه بدون‌ آیه و حدیث و از آقا رضا می‌پرسه که چی بگه. یک پسری می‌یاد و تبلغات جابلاگی رو بهمون می‌ده (: ابطحی می‌گه که در هیات دولت گرسنه بوده و اشتباهی زنگ خاتمی رو فشار می‌ده به جای منشی و خاتمی با تعجب در وسط جلسه برداشت و ابطحی گفت «ناهار ما رو بگو بیارن» و خاتمی هم گفته «چشم!» و گوشی رو گذاشت و عصبانی شد.

این خاطره بی‌ربط چی بود؟ بعد می‌گه «همه حضار اینجا ناهاری هستند پس ما چی بگیم؟»!؟! چی می‌گه فکر کنم اکس مصرف کرده (:

کمی ذهنش رو جمع و جور می‌کنه و اضافه می‌کنه که افسوس می‌خوره که چقدر ما راحت وبلاگ می‌نویسیم و برای اون سخته. چهار سال و … تا آذر چقدر مونده… دی بهمن اسفند شش ماه؟! و در این چهار سال و شش ماه مغزش خیلی کپ کرده و وبلاگ نویسی جزوی از زندگی‌اش است و دخترش می‌پرسه که آیا وبلاگش رو آپ کرده یا نه.

ابطحی می‌گه که هر کس در یک حوزه حرف می‌زنم و یکی مثل اون در همه حوزه‌ها و کار دشواری است و به عنوان یکی از پرنویس‌ترین وبلاگ‌های کشور به همه دست مریزاد می‌گه و کاری است که یک کمی چیز احتیاج دارم… استمرار. نباید زود دلسرد شد و این آفت بدی است که با شوق شروع می‌کنیم و بعد کنار می‌گذاریم و وبلاگ می‌نویسیم که فلانی بخونی و فلانی که خوند و باهاش آشنا شدیم وبلاگ رو ول می‌کنیم. دست و خنده. بعد از پوپک صابری می‌گوید و اینکه پدرش مکتبی در طنز نویسی پایه گذاری کرده و خدا پدرش را رحت کند و جامعه ایرانی طنز نویسی را ادامه بدهد هرچند که این روزها با اتفاقاتی که می‌افتد طنزنویسی سخت نیست دست و تشویق و حرفش را تمام می‌کند. کیانیان رو دعوت می‌کنند بالا و در حدود سی ثانیه دست می‌زنند و با جمله «سلام می‌کنم. وبلاگ نویس نیستم ولی وبلاگ نویسان را دوست دارم.»

خیلی طولانی برایش دست می‌زنند. ابطحی هنوز روی سن است و فکر می‌کنم چی فکر می‌کنه وقتی برای
آقای علیزاده دعوت می‌شه از وبلاگ ایرانشناسی که یک گروه هشتاد نفری است! از تبریز آمده و بعد از یک جمله پایین می‌رود.



هر کس یک صفحه داره که متن معرفی توش نوشته شده و در آخر عکسش می‌یاد و بعد خودش (: بر خلاف
اصل اول ساخت اسلاید، مجری دقیقا از روی اسلاید می‌خونه. درس دوم ساخت اسلاید: همه چیزهایی که می‌خواین

بگین رو توی اسلاید ننویسین چون آدم‌ها خودشون می‌خونن و به شما گوش نمی‌دن.

۶ و ۱۴. پرزنت پرشین بلاگ است (وای که چقدر بدم می‌یاد از این عبارت پرزنت). حالت رفاقتی نوشتن «بر و بچز شرکت» ! بچه باحال بازی. معرفی می‌کنن همدیگه رو با یک توضیح مختصر و عکس. راد دانش. حسین شرفی (که توی قزوین درست می‌خونه و به نظرش جای خوبی برای درس است و آدم‌ها به دلیل نامشخص به این جمله می‌خندن)، مصطفی زاده، هاشمی طاهری، پارسا فاتحی و باقری و پولاد زاده و دانایی.

هرکس میکروفون رو می‌گیره که یک جمله بگه (:‌ چون گل هم دستشه، با گرفتن میکروفون حجاب برتر باز می‌شه و در نتیجه مجبوره بیخیال جمله بشه و میکروفون رو بده به خانم پولادزاده که همون مجری است ولی نیازی نمی‌بینه چادرش رو حفظ کنه (:

برای این گروه دست می‌زنن و یک نوانما پخش می‌شه (: چراغ‌ها که خاموشند، عکس امام و رهبر کماکان می‌درخشته. فکر کنم لامپ اختصاصی دارند. متن ترانه برج بلندی است که داره ساخته می‌شه و می‌گن باعث افتخاره ولی حیف که کسی نمی‌دونه باعث افتخار کجاست؟

باعث افتخار تویی دختر توی کارخونه / که چرخ زنده موندنو دستای تو می‌چرخونه

باعث افتخار تویی سوپور پیر ژنده پوش / نه این ستون سنگی چشم و گوش

ستون آسمون خراش سایه‌تو ننداز تو سرم / تو شب بی‌ستاره هم من از تو آفتابی ترم

در این حین چند تا آسمون خراش و شب پر ستاره نشون می‌دن (:

یه روز می‌یاد که آدم‌ها تو رو به هم نشون بدن / به ارتفاعت لقب آیه آسمون بدن

اما خودت خوب می‌دونی پایان نداره آسمون / اون که زمینی نمی‌شه با حرف پوچ این و اون

پس بیخودی صدا نکن نگو بلندترین منم / من واسه رسوا کردنت حرف از درختا می‌زنم

درختای مونده هنوز خواب پرنده می‌بینن / پرنده‌های بی درخت رو سیمای برق می شینن

به قد و قامتت نناز آهای بلند بی خرد / درختا باز قد می‌کشن حتی تو سایه تبر

ستون آسمون خراش سایه ت….

عجب! یکی داره برام با بلوتوث تبلیغ می‌فرسته (: برای کلیپ دست می‌زنن و من هم برای کسی که برام تبلیغ فرستاده فایل پادکست جنبش زنان رو می‌فرستم (:

۶ و ۳۳ دقیقه است و مجری از روز زمین سبز و صدمه به محیط زیست حرف می‌زنه و اینکه سپهر سلیمی برنده وبلاگنویسی مسابقه سبز است اما قبلش پهلوان و قهرمان و جوانمرد و مورد لطف خداوند و طنین انداز کننده نام و افتخار ملت ایران امیررضا خادم و معاون شهرداری تهران (مهدوی؟) دعوت می‌شن تا جایزه رو بدن. با دختر کوچولوهه هم هماهنگ می‌شه که آماده باشه برای دادن گل! در بخش معماری هم تیم فضای رویداد که وبلاگ منتخب اول است و طرح شهر که متخب دیگر است می‌یان و هر کدوم یکی دو جمله می‌گن درباب خوشحالی و تشکر از پرشین بلاگ. البته خادم که میکروفون رو می‌گیره تشکر می‌کنه از بلاگفا و بعد می‌فهمه اشتباه شده و می‌گه خودش روی بلاگفا است و در نتیجه اشتباه گفته (: مردم هم حسابی براش دست می‌زنن و از زنده شدن نام بلاگفا خوشحال می‌شن.

یکی از مسوولین پرشین بلاگ بالا می‌یاد و درباره «باشگاه وبلاگنویسان تهران» صحبت می‌کنه که دو سال پیش تاسیس شد برای هماندیشی و اینکه طبق همین باور رفتند به استقبال. در روزهای اول خوب بود و همایش برگزار می‌کرد و به وبلاگنویس‌ها سالن می‌داد و … اینها را خطاب به خادم و دوستش که در شورای شهر و اینجور چیزها هستند می‌گویند. ادامه می‌دهد که یکهو بعدا قرار شده بود در باشگاه وبلاگنویسان کلاس گل دوزی بگذارند و هر روز یک تصمیم جدید و شب شعر و برنامه سالمندان و … و امروز هم سهم وبلاگنویسان از باشگاه صفر شده و این روزها هم قرار است سینمایی بشود با ۶۹ صندلی. از اعضای شورای شهر و سرورانش درخواست می‌کند که باشگاه را به وبلاگنویس‌ها برگرداند. می‌گوید این درد دل وبلاگنویسان است نه فقط مربوط به وبلاگنویسان پرشین بلاگ.

در مطالعات بین المللی جامعه مجازی ایران جزو یکی از موفقترین و پویاترین جامعه است و دلیلش هم مهر و محبت است.

دکتر ابتکار

ساعت ۶ و ۴۴ است و دوباره پرزنت! وبلاگنویسانی که مطلب تولید می‌کنند و … اوه اوه اوه! اول یک پزشک است. لابد من هم هستم (: احتمالا خودشون متن رو نوشتن (:‌ به قول لیلا باید مال من رو بگن خوشتیپترین پسر وبلاگستان (:‌ دومی دکتر فتحی است به عنوان یکی از سر دسته‌های مهاجرت (: سومی اکرنه است. کلاشینکف دیجیتال. مجری هم «بروزه» رو می‌خونه «براوزر» و می‌خندن (: داستان گل دادن قاطی پاتی است کمی (: دختر کوچولوهه خسته شده ولی انگار اصرار دارن که بیاد (:‌ قهرمان زمین و بانوی دانشمند، خانم ابتکار هم می‌یاد که چند دقیقه‌ای افتخار بده و توضیح می‌ده که در مطالعات بین المللی جامعه مجازی ایران جزو یکی از موفقترین و پویاترین جامعه است و دلیلش هم مهر و محبت است (به این می‌گن آخر دانشمند).

حالا دارند بقیه ویژه ها رو معرفی می‌کنن. ابطحی است و آقای هدایتی و .. دوباره همان قبلی‌ها! آهان اینبار بهشون جایزه می‌دن.

ساعت ۶ و ۵۶ است و کلیپ دنیای واروونه. درباره دنیای واروونه است و جنگ و ترانه سازی که ترانه‌اش را فروخته و شیرینی که فرهاد بهش خیانت کرده یا همچین چیزی. یکسری عکس خفن از گیتار برقی و چیزهای خفن‌تر در حد اسکلت و هیولا هم نشون می‌دن. کلیپ خوبیه (: البته قبلی باحال تر بود. عصر فراموشی خاطرات. ترانه گو ! معجزه تو صداته! دنیای واروونه رو زیر و رو کن! این دل ویرون شده پا به پاته. کلاغ رو قله است، تو ته چاه، عقابه. / یغما گلرویی ترانه را گفته و رضا یزدانی خوننده.

یزدانی رو معرفی می‌کنن و قبل از تقدیر ازش دعوت می‌کنن از کیانیان و دکتر بوترابی که بیان بهش جایزه بدم. داره خیلی تکراری می‌شه. بخصوص این بوترابی. یزدانی می‌گه خاص بودن سخت است و خیلی سعی کرده در انتخاب ترانه و سبک موسیقی و نوع گویش خاص باشه و در نتیجه قشر فرهنگی و دانشجو مخاطب شده و خوشحاله (: همه می‌رن پایین ولی یادشون می‌افته که آقای علی اوجی(؟) نماینده یغما گلرویی اینجاست و در نتیجه دوباره همون گروه می‌رن بالا تا به آقای اوجی هم یک جایزه بدن (: آدم خوبیه و می‌گه گلرویی مشکل داشته و به نمایندگی اینجاست ولی بعدش خراب می‌کنه چون تذکر می‌ده که مرتب دست بزنیم!

در عین حوصله سر رفتگی همگان، دوباره می‌خوان تقدیر کنن و همه شاکی هستن کم کم (: ساعت از هفت گذشته و دیگه حوصله نداریم. حالا دوباره جایزه برندگان مسابقه یک چیزی است. مجری زیاد اشتباه می‌خواند و مردم پچ پج می‌کنند. همین لحظه بارها و بارها اسم یک وبلاگ به اسم «دیر تش باد» رو اشتباه می‌خونه و نویسنده با فریاد اسم درستش رو می‌گه. فکر کنم از هر وبلاگ به شکل اتفاقی یک خط رو می‌خونن. چهار پنج وبلاگ نشون داده می‌شه و بعد دکتر بوترابی و خادم بالا می‌آیند برای جایزه (: وبلاگ «دیر تش باد» یک پسر است از شهرستان دیر که معلم چهار نفر است. بیش از حد براش دست می‌زنن چون واقعا جذابه حرف زدن و دیدن همچین آدم فعالی. ویولت هم در جایزه‌ها هست که وبلاگ من و MS رو می‌نویسه. مجری می‌گه که نمی‌دونه چرا ویولت خودش بالا نمی‌یاد! حالا هم وبلاگ آنی دالتون که توی اسکرین شاتش آخرین مطلب رو می‌خونیم با نام «یک دختر ترشیده».

آخی… یک کلیپ است از «یک سرباز معلم جنوبی» که در اصل همان نویسنده «دیر تش باد» است. عبدالمحمد از کوچکترین مدرسه جهان با چهار نفر می‌نویسد. دیر روستایی ۳۰ نفره در جنوب است و تش باد نام نوعی باد. معلم درباره این مدرسه می‌نویسند و دنبال کتاب کردن این وبلاگ است. جزو کلیپ آهنگ یار دبستانی می‌زنند و با دست زدن لیلا، سالن شروع به دست زدن با آهنگ می‌کنند. تصایویری از دیر و مدرسه و چهار دانش آموزش می‌بینیم؛ دو دختر و دو پسر کوچک که در عکس‌ها حتی پشت کامپیوتر هم نشسته‌اند. بدون شک مدرسه خوبی است و بهتر از خیلی مدارس ما (: باید آدرس این وبلاگ را پیدا کنم تا حتما لینک بدهم… بعله! dayyertashbad.blogfa.com.

از احساساتی‌ترین جاهای کل جلسه است. بین این همه تشویق و تقدیر از خودمان، شاید اولین نفری است که وبلاگش واقعا تحول است.

یاد ناصرعبداللهی بخیر! این را خانم مجری می‌گوید و از ایشان خاطره می‌گوید.

ساعت ۷ و ۲۰. خسته شده‌ایم. بخصوص که ترانه سرای برخی از آهنگ‌های ناصرعبداللهی قرار است از ترابی و ابطحی جایزه بگیرند. به نظر من که باید بیخیال ابوترابی بشوند و جایزه را از همان دختر کوچیکه تحویل بگیرند. دوباره آقای مجری می‌اید و دوباره اسلایدها را از رو می‌خواند برای جایزه بهترین‌های پرشین بلاگ. غزل پست مدرن و بارانی‌ها و داستانک و دکتر نم نم و داستان‌های محمد رضا و ساروی کیجا (که دوباره اسم را اشتباه می‌خواند)… شلوغ می‌شه چون سروش صحت اومده. انگار فقط جای عادل فردوسی پور خالی است؟ (: . بعد هم همشهری جواد.

دعوت می‌کنن از بوترابی و سروش صحت و خانم ابتکار که جایزه این سری رو بدن. قیافه سروش صحت رو که می‌بینم می‌شناسم. می‌گه تا همین الان سر کار بوده و با عجله خودش رو رسونده چون می‌خواست امروز بعد از ظهر در خدمت ما باشه. خوشحاله که رسیده ولی حیف که دیر رسیده. خوشبختانه حین دادن جایزه دیگه اون دختر کوچیک رو بیخیال شدن (: ساروی کیجا باحاله و غزل پست مدرن ! البته از نظر من (:

ابتکار می‌گه تولد پرشین بلاگ است و مرکز صلح و مدیر زیست به نمایندگی از تمام دوستان اینجا یک هدیه به آقای پورترابی می‌دم. باز می‌کنن و یک بشقاب است! البته با آرم مرکز محیط زیست. یاد کارتون ماداگاسکار می‌افتم. خانم پولادزاده می‌گویند که وبلاگ دارند و می‌خواهد از اسپانسر و اسپانسر معنوی تشکر کند. همه بلند شده‌اند بروند. ما هم جزوشان… ساعت ۷ و ۳۱

پ.ن. بیرون که اومدیم با دوستان گپی زدیم. یک فتحی رو دیدم و در طبقه بالا با یکسری از بهترین دوستان چهره به چهره آشنا شدیم و عکس هم گرفتیم و کامنت گذار حرفه‌ای سایت رو هم دیدم (: شاید بهترین و شادترین قسمت برنامه بود. در طبقه پایین پای سیب بود و یک جای مخصوص عکس گرفتن که انگار بیشترین درخواست برای رضا کیانیان بود و سروش صحت. چند نفر هم داشتند به روابط عمومی و مسوولین اعتراض می‌کردند که با اصرار زیاد به جلسه دعوت شده ‌اند و در نظرسنجی هم رتبه داشته‌اند بدون اینکه اسمی ازشون برده بشه. به نظر من که مربوط می شده به عدم برنامه ریزی دقیق و کمی مغشوش بودن برنامه (: در حین برگشت به خونه خبر دستگیری تعداد زیادی از زنان فعال در جنبش زنان رو گرفتیم. امروز مراسم سالگرد ۲۲ خرداد بود و دولت تعداد زیادی از علاقمندان به شرکت در مراسم در داخل یک نگارخانه رو دستگیر کرده. خبرها رو دنبال کنید

سفر سریع دوبی: شیوه اتصال به اینترنت در فرودگاه امام خمینی

مثل اینکه با گذشتن یکی دو سه سال از عمر فرودگاه امام خمینی، این فرودگاه دارد از تکنولوژی فاصله می‌گیرد. روزهای اول داشتن اینترنت بی‌سیم در این فرودگاه یک نعمت بود و من هم با همان ایده امروز زود آمدم. با خودم فکر کردم صبح زود راه می‌افتم و می‌آیم: هم شهر خلوت است و هم اینجا با بودن اینترنت بی‌سیم حوصله‌ام سر نمی‌رود. اما پروژه شکست خورد. اول با خراب بودن سیستم پذیرش بار که در نتیجه اش مجبور شدیم نیم ساعت پشت سه نفر بایستیم تا سیستم ری‌استارت شود یا شبکه‌اش وصل شو یا همچین چیزی. بعد با تنظیم نبودن روتر اینترنت که در نتیجه اش با وجود وصل شدن به شبکه‌ بی‌سیمی به اسم Internet، به اینترنت دسترسی نداریم و حالا هم با پرواز یکی دو گنجشک در داخل لابی!

شاید هم به نفع وبلاگ شد چون اول می‌خواستم این فرصت را به چت کردن بگذارنم ولی حالا دارم برای وبلاگ می‌نویسم. راستی این را هم بگویم که هر چیزش که خراب شده باشد، قهوه‌اش کاملا خوب است (:

این سفر یک سفر کوتاه کاری است. کلا دو روز (: برنامه را دقیق نمی‌دانم (: مدیر فنی‌ام گفته با او بیایم و من هم دارم می‌آیم (: اوه راستی این فرودگاه بین المللی، برای استفاده معمول، سوکت برق هم ندارد (:

اینترنت را کشف کردم!!!! روش اتصال اینطوری است:

۱- اول باید یک سرور در اینترنت را پینگ کنید مثلا ping 4.2.2.4
۲- خروجی را نگاه کنید که چیزی شبیه به این است:

92 bytes from 192.168.105.1: Dest Unreachable, Bad Code: 9
Vr HL TOS Len ID Flg off TTL Pro cks Src Dst
4 5 00 5400 d596 0 0000 3f 01 7566 192.168.105.254 4.2.2.4

۳- حالا باید سعی کنید به آی پی ای که نمی‌گذارد شما به اینترنت وصل شوید متصل شوید (با فرض اینکه روتر است و شما می‌خواهید درستش کنید!) صفحه زیر ظاهر می‌شود :


الله اکبر! مبارک است! شماره دروازه ورود به اینترنت در فرودگاه را کشف کرده اید. کافی است که یوزرنیم و پسورد را وارد کنید و به اینترنت وصل شوید!

وقاحت


این بریده، مربوط به روزنامه چهارشنبه، ۱۴ فروردین ۱۳۸۷ است؛ روزنامه جام جم. ضرغامی هم رییس صدا و سیمایی که طبق اصل ۴۴ قانون اساسی، منحصرا در اختیار حکومت است و ایران هم یکی از معدود کشورهایی در جهان که هیچ کس حق تاسیس رسانه عمومی (مثل رادیو و تلویزیون) را در آن ندارد.

این را نوشتم تا بگویم که «ما به این حرف‌ها عادت کرده‌ایم» حرف چرندی است. من که عادت نکرده‌ام. آرزو دارم شما هم نکنید. شاید حرف نزنیم، شاید ساکت بمانیم، شاید خفه بشویم ولی عادت نمی‌کنیم. دروغ همیشه زشت است و وقاحت همیشه منفور حتی اگر خودشان برای خودشان هورا بکشند. وقاحت برای فرار از ترس است. آدم‌ها پشت پر رویی قایم می‌شوند. کسی عادت نمی‌کند. آدم‌ها ناامید می‌شوند، آدم‌ها منزجر می‌شوند، آدم‌ها رابطه‌شان را با آن‌ها قطع می‌کنند ولی به این چیزها عادت نمی‌کنند. شاید نفهمیم ولی اگر بفهمیم، دیگر عادت نمی‌کنیم.


مرتبط: از «جوش نزن بابا اینا طبیعیه» یا «خب واقعا هم اینا مخالف انحصارن دیگه» و «حقشه این هلندیه رو اعدام کنن که بدونه با کی طرفه» و … شدیدا بدم می‌یاد. بخصوص اگر برای شوخی باشه. طبیعی جلوه دادن شکنجه و قتل در جایی که همه تلاش حکومت، مفید جلوه دادن شکنجه و قتل است به هیچ وجه شوخی نیست، حتی اگر آدم‌ها بخندن. این خنده حکم قتل و شکنجه آدم‌ها در نسل‌های بعدی است. امروز صبح با یکی بودم که موافق اعدام بود و می‌گفت تنها راه ایران اعدام ۵۰ میلیون نفر است و حاضر بود خودش هم جزو این ۵۰ میلیون باشه تا بقیه راحت زندگی کنن.

اولین سالروز ملی شدن صنعت نفت که توش نفت دیگه ملی نیست

یاد مصدق شاد. در جنین روزی بود که نفت با تلاش‌های اون، چپ‌ها و مردم ملی شد. من در سال‌های قبل در مورد این موضوع هیچ چیزی ننوشته بودم ولی به نظرم امسال باید بنویسم و یادآوری کنم که اولین سالی است که نفت دوباره خصوصی شده و دولت هم انتظار داره ما به خصوصی شدن دوباره صنعت نفت افتخار کنیم و خوشحال باشیم.

«ملی شدن» نفت، «ملی شدن» بانک‌ها در بعد از انقلاب، «ملی اعلام شدن صنایع بزرگ» و … به این معنی بود که سهام این صنایع دیگه خصوصی نخواهد بود و دولت صاحب اصلی این صنایع خواهد بود و از اون در جهت منافع کلیه مردم استفاده خواهد کرد. اما ۳۰ سال بعد از انقلاب و ۳۰ سال بعد از اینکه نفت و صنایع بزرگ و … در خدمت قدرتمندان دولتی بودند، تصمیم گرفته شده که یکبار دیگه این صنایع خصوصی اعلام بشن. امسال اولین سالی است که نفت با افتخار به شرکت‌های خصوصی در حال واگذار شدن است و ۲۹ اسفند کماکان تعطیل است.

من مخالف پر و پاقرص خصوصی شدن چیزها نیستم ولی مخالف پر و پاقرص دروغ و تحریف و خفقان هستم. متاسفم که امسال اولین سالی است که نفت از ملی بودن درآمده و جوری تبلیغ می‌شه که انگار فتح‌الفتوح شده. احتمال زیادی می‌دم که دو سه سال دیگه، ۲۹ اسفند دیگه تعطیل نباشه.

امروز هشت مارس من نیست

امروز هشت مارس است ولی هشت مارس من نیست. در هشت مارس من مردم شاد هستند. در هشت مارس من در جشن های خیابانی خواهیم رقصید. در هشت مارسی که من دوستش دارم زن و مردی وجود ندارد و آدم ها با هم برابرند چون همه آدمند. در هشت مارسی که من از آن لذت می برم هیچ پلیسی با باتوم حضور ندارد. در هشت مارس من، زن و مرد شادند. می‌رقصند. بازی می کنند و می خندند. در هشت مارس من هیچ زنی بلندگو ندارد تا فریاد بکشد که «ما حقوق برابر می خواهیم» در هشت مارس من، لازم نیست من پلاکاردی داشته باشم که رویش نوشته باشد «تمام حقوق بشر، برای تمام انسان ها».



در هشت مارس من، کوبیدن سنگ به سر زنانی که تا نیمه
در زمین دفن شده اند، خاطره ای وحشتناک ولی

مبهم از دوران گذشته به حساب می آید.

هشت مارس من این دور و برها نیست. هشت مارس من در فکرم است. در خیالم. هشت مارس من زیبا است و عاشقانه. شاید غیرواقعی باشد ولی چیزی است که من دوستش دارم. در هشت مارس من، مردم از آدم های معمولی ای حرف می زنند که در روزگاری دور علیه بی عدالتی حرف می زدند و نیازی به قهرمانی نداشتند. باور آن‌ها، بهترین قرمانی شان بود. در هشت مارس من مردم برای عدالت جشن می گیرند و برنامه گسترش آتی آن را می ریزند.

امروز هشت مارس است ولی هشت مارس من نیست. هشت مارس من شاد است. در هشت مارس من هیچ کس به خاطر امضا کردن یک برگه درخواست حقوق حداقلی در زندان نیست. در هشت مارس من، کوبیدن سنگ به سر زنانی که تا نیمه در زمین دفن شده اند، خاطره ای وحشتناک ولی مبهم از دوران گذشته به حساب می آید. در هشت مارسی که من جشنش می گیرم، کسی روی انسان ارزش ثابت پولی نمی گذارد و اعلام نمی کند که ارزش پولی زن نصف مرد است. در هشت مارسی که من دوستش دارم، زنگ تلفن، تهدیدی برای آدم ها نیست. در هشت مارس، چیزی به اسم دولت با ابزاری به اسم پلیس با دروغی به اسم امنیت، خفقان نمی آفریند. آن روز هیچ کس سر چهارراه به مردم به خاطر آنچه به زور پوشیده اند توهین نمی کند. در هشت مارس من آدم ها شاد هستند و نیازی به پوسترهای «تهران: شهر اخلاق» نداریم. در هشت مارس من آدم ها با هم خواهند رقصید، خواهند خواند و انسان بر خلاف تبلیغات دولت، انسان خواهد بود.

هشت مارس من شاید سال های سال نیاید. من منتظر دیدن هشت مارسم نیستم چون نیازی به دیدنش ندارم. هشت مارس من در فکرم است و زیباترین لحظه زندگی ام وقتی است که می بینم یک نفر دیگر هم در هر گوشه ای از دنیا، همین فکر را دارد. این برایم زیبا است و تحقق واقعی هشت مارس. من با هشت مارس زندگی می کنم، حتی اگر پلیس با باتوم دهانم را ببندد. هشت مارس و برابری انسان برای من آنقدر وسیع است که یک لحظه کوتاه از تاریخ، چیزی از شکوهش کم نمی کند چه برسد به یک ضربه باتوم یا یک شلاق شکنجه یا یک سلول زندان. هشت مارس بر هر کسی که اندیشه ای آزاد دارد، مبارک باد (: