استاد عبداللهی استادی عالی بود. به من یاد داد که دنیا تک رنگ نیست و نظریهها عینکهایی هستن برای دیدن طیفهای مختلف. البته همین استاد به من یاد داد که درست و غلط در دنیا وجود داره و جامعه شناس باید متعهد باشه. حداقل این خاطره منه. دنیا در حال حاضر کاملا چیز مزخرفی است ولی می تونه بهتر بشه. اونهم آنی. با بهتر بودن ما. شاد بودن ما، دنیایی ساخته میشه که دیکتاتورهاش مایه خنده هستن و حتی اعدامش مایه بزرگواری و زندگی آرومش آرزوی مایی که دنبال قهرمان ها نیستیم. عبداللهی تک تک اینها رو نگفت اما من اینها رو سر کلاسش یاد گرفتم و حتما مراسم یادبودش رو هم میرم. هم از طرف خودم هم از طرف سینا. و خوشحالم که از این آدم در طول حیاتش هم تقدیر شد و میدونست که محبوب ما است.
برچسب: جامعه شناسی
چند خاطره از دکتر عبداللهی
بعضی خارجیها یک رسم جذاب توی مراسم ختم دارن، هر کس می یاد از فرد فوت شده خاطراتی میگه… به نظرم خیلی بهتر از رسم ما است که با صدای نکره سعی می کنیم مردم رو بگریونیم (: حالا این شما و این خاطرات من از دکتر محمد عبداللهی استاد جامعه شناسی.
- یکبار سر کلاس گفت همونطور که «دکتر ریتزر میگن». ما چون همیشه به ریتزر گفته بودیم ریتزر خندهمون گرفت که دکتر عبداللهی بهش میگه دکتر ریتزر (: اونم خندید و بهمون توضیح داد که این لقبها توی ایران مهم شدن و مثلا به من بگین عبداللهی انگار بهم توهین کردین اما گفتن ریتزر براتون آسونه در حالی که من که دکتر شدم، با خوندن کتابهای همین ریتزر بوده.
- من قول داده بودم برم باهاش در مورد پروژهام حرف بزنم. اصرار داشت که پروژه رو تموم کنم و فوق رو بگیرم. من پیچوندم. بعدش که منو یکبار توی راهرو دید گفت «آقای میرمیرانی اصطلاحی هست که می گه النساء اذا وعد وفا! وقتی قول می دین بیایم پیشم، خب بیاین دیگه!»
سبک درس دادنش این بود که یک فلش از سمت چپ تخته میکشید که ترکیب و تحول چیزها رو نشون میداد و تا منتهی علیه سمت راست تخته میرفت. کلا همه چیز رو اینجوری درس میداد. ما هم همین تیپ فلشها رو توی برگههای امتحان تحویلش میدادیم و کیف میکرد (: - خوشگل میخندید. در حد خفه شدن از کم بودن هوا! وقتی کیف می کرد.
- نظریات جامعه شناسی یک که درس میداد، ماکس وبر رو میگفت که معتقد بود به ذهنیتها و کارل مارکس رو که معتقد بود به عوامل مادی. آخرش هم میگفت «مارکس وبر» معقولترینه.
- دوست داشت دست من و سینا رو توی جامعه شناسی بند کنه. بهمون کار می داد، طراحی سایت میداد، جلسه دعوتمون می کرد و … خوشحالم که سینا واقعا رفته سمت جامعه شناسی.
- اسم عبداللهی با ab شروع می شه و در نتیجه نفر اول فهرست توی کانتکت های مویابل من بوده و هست. گاهی که موبایل رو یادم می رفت لاک کنم خود به خود از توی جیبم به عبداللهی زنگ می زد. اونم درست در دورانی که سعی می کردم ازش فرار کنم تا مجبورم نکنه روی پروژه ام کار کنم
درگذشت محمد عبداللهی
دوستانی که من رو میشناسن میدونن که مردن آدمها برای خیلی دراماتیک نیست. مردن یک چیز عادی است که در زندگی هر کسی پیش مییاد. نوشتن از آدمهایی که مردهاند یک جور رسم اجتماعی است. این رو دکتر عبداللهی یادمون داد. استاد جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی. یکی از آدمهایی که به خاطرش من از جامعه شناسی خوندن راضی هستم. من برای تفنن و دیدن اینکه چه خبره رفتم جامعه شناسی خوندم و وقتی دیدم چه خبره، هیچ نیازی احساس نمیکردم که تمومش کنم حتما. دنبال پایان نامهام هم نرفتم. نه دنبال تحقیقش نه دنبال نوشتنش نه دنبال دفاع. دکتر عبداللهی اما دوست داشت من دفاع کنم و توی جامعه شناسی بمونم. اینقدر بهم زنگ زد و اینقدر توی جلسات ازم دفاع کرد تا بالاخره واقعا نوشتن و دفاع کردم و نمرهام رو گرفتم.
کسانی هم که منو میشناسن میدونن که فوق العاده آرومم و تا حد زیادی خوش خنده. خیلی خیلی کم پیش اومده عصبانی بشم (در حد چند سال یکبار) و نگاه بسیار راحت و مثبتی هم به دنیا دارم. میدونین چرا؟ همیشه گفتم که به خاطر جامعه شناسی و به خاطر دکتر عبداللهی و دیدگاههاش و بحثهاش در مورد نظریهها و تنوع دنیا و البته تاکید بر انجام کار درست و قبول نکردن این دید که هر چی هست حتما خوبه و در یاد داشتن نیاز به تغییر به سمت دنیایی بهتر.
این مرد، به خیلی ها یاد داد که نظریههای جامعهشناسی یک بحث عمیق است و چیزی بیشتر از حفظ کردن یکسری جمله. دکتر عبداللهی شاید یکی از دو سه نفری بود که توی امتحاناتش میدونستم جواب درست و غلط وجود نداره و فقط میخواد قدرت تحلیل و درک ما رو ببینه. دکتر عبداللهی عاشق نظریات تلفیقی بود. از چپهای جدید حرف میزد و میگفت که اینها از هوا نیومدن و همه از توی دل مارکس گذشتن تا چپ جدید بشن. یادمه وقتی پرسید وقتی ازمون خواست حمله آمریکا به عراق رو تحلیل کنیم، جواب «مصرف مازاد تولید سرمایهداری» جوابی بود که از شرق تا غرب صورتش رو پر از امید و خنده کرد (: البته اینم یادمه که جواب اکثر سوالهاش «مارکس وبر» یا «دورکیم» بود و با وجودی که از من خواست توی نظریات جامعه شناسی مدرن، سمیناری درباره نظریات لنین بدم (که اصولا جزو مباحث درسی نبود ولی احتمالا میخواست من نظریاتش رو بخونم و انتقادهای علیهاش رو هم کامل تشریح کنم) توی تز فوق لیسانس هم اصرار عجیبی داشت که در مورد عقلانیت کار کنم و برای ترغیبم میگفت که «عقلانیت محور کارهای مارکس است» (:
به هرحال… این روزها رشته جامعه شناسی در حال تعطیل شدن است و اتفاقا بد هم نیست دکتر عبداللهی نباشه و اواسط کار رو نبینه (: عبداللهی یکی از به دردبخورترین آدمهای شرایط حاضر بود. یک طرفدار اصلاح که در عین علاقه به چپها با خنده برامون از زمانی حرف میزد که توی دانشگاه میشیگان با لباس سربازی و پرچم سرخ داس و چکش توی کلاس مینشستن و به اورکتهای حاضر در کلاس اشاره میکرد… عبداللهی استاد بود. دورکیم – که فکر کنم اسم دکتر محمد عبدللهی برای دانشجوهاش با اون گره خورده – میگه
انسان اگر در مقابل غم کاملا مقاوم باشد دوام نمیآورد. بعضی از غمها را فقط با درآغوش کشیدن میتوان تحمل کرد. لذتی که ذاتا در اینکار هست، لذتی مالیخوییایی است. اما مالیخولیا وقتی ناسالم است که جای زیادی در زندگی اشغال کند. البته خارج کردن کامل غم از زندگی هم خودش به نوعی مالیخولیا تبدیل خواهد شد
نوشتههای دیگران: مطلب کوتاه و بسیار رسای مشق شب، پنجره، احمدنیا و نوشته ناصر فکوهی و خاطرات خودم از دکتر عبداللهی و کلاس هاش