خرید یک باشگاه فوتبال توسط ۵۰۰۰۰ نفر عضو یک سایت اینترنتی

من عاشق کارهایی هستم که آدم‌های منفرد دارای ایده انجامش می‌دن. همینطور عاشق کار جمعی و همینطور عاشق سینا و نوشته‌های فوتبالی‌اش. همه اینها رو که بذارید کنار هم متوجه می‌شید چرا در این مورد می‌نویسم که:

اوایل امسال سایت MyFootballClub.co.uk تشکیل شد تا کسانی که دوست دارند یک تیم فوتبال را مدیریت کنند، پول‌هایشان را روی هم بگذارند و یک تیم کوچک بخرند. چند روز قبل این سایت اعلام کرد که با داشتن حدود ۵۰۰۰۰ کاربر که هر کدام ۳۵ پوند (تقریبا ۷۰ هزار تومان) پول داده‌اند، توانسته بخش عمده سهام تیم Ebbsfleet United را بخرد. از امروز، کاربران سایت که دیگر سهام‌داران اصلی این تیم هستند می‌توانند در مورد خرید و فروش بازیکنان و مربیان و دیگر مسوولیت‌ها، در رای‌گیری‌ها و بحث‌ها شرکت کنند. (منبع

من از دست به دست هم دادن آدم‌ها خوشم می‌یاد و همینطور احساس می‌کنم با اینکار یک تیم دارای ۵۰ هزار طرفدار پر و پا قرص شده که در یک حرکت کوچک (مثلا با دادن نفری ۵۰ هزارتومان به تیم خودشان) می‌توانند دو میلیارد و پانصد میلیون تومان پول برای باشگاه فراهم کنند. از طزف دیگر پنجاه هزار نفر در دنیا از امشب احساس جدیدی خواهند داشت: احساس خواهند کرد در مهمترین امر زندگی‌شان حق تصمیم دارند. حوصله‌شان سر نمی‌رود. با هم حرف می‌زنند و نقشه می‌کشند و … زندگی این پنجاه هزار نفر بدون شک جذاب تر است و من این خبر را هم دوست دارم (:‌

در انگلیس به ازای هر ۱۰ نفر، یک دوربین مشغول به کار است

خب، بخش‌هایی از رمان ۱۹۸۴ و V for Vendetta در حال وقوع است. بر اساس یکسری تحقیقات غیررسمی، در انگلستان ۶ میلیون دوربین مدار بسته فروخته و نصب شده است یعنی یک دوربین به ازای هر ده نفر انگلیسی! بر اساس این آمار، تصویر هر فرد در طول یک روز فعالیت معمول خود در ۴۰۰ دوربین دیده و ضبط می‌شود. این روزها دوربین‌های مدار بسته کالایی شده‌اند که در سوپرمارکت‌ها به فروش می‌روند؛ شکی نیست که برادر بزرگ در حال نگاه کردن ما است.

ترجمه از CCTV systems have become ubiquitous

به جای تکلیف آخر ترم، در ویکپیدیا مشارکت کنید

این روزها اینترنت و بخصوص ویکیپدیا یکی از جاهایی هستند که هر کس بخواهد تکلیفی برای مدرسه / دانشگاه انجام دهد، حتما به آن‌جا مراجعه می‌کند. این جریان در ایران که اساتید کمتر از دانشجوها با اینترنت آشنا هستند شدیدتره و بخصوص وقتی دانشجویان ببینند که کپی کاری و تقلب در نوشتن کتاب در بین خود اساتید هم رواج داره، کپی کردن از ویکیپدیا براشون راحت‌تر و قابل قبول‌تر می‌شه (
استاد کپی کار
منجر می شه به
دانشجوی کپی کار
)

حالا برای مقابله با این مشکل کپی از ویکیپدیا، خانم مارتا گروم راه حل جدیدی پیدا کرده. این استاد دانشگاه به جای اینکه از دانشجوها بخواد مقاله پایان ترم بنویسن، ازشون خواسته تا در نوشتن / توسعه مقالات ویکیپدیا مشارکت کنند.

به نظر این استاد، مخاطب پروژه‌های پایان ترم فقط یک نفر است (استاد)‌ و در نهایت هم جایی ندارد جز سطل زباله. این مشکل استاد و دانشجو نیست،‌ مشکل سنت آموزشی است. برای حل اون هم یک راه حل اینه که مقالات در ویکیپدیا قرار داده بشوند تا هم ارزیابی بهتری بشوند، هم قواعد اثبات پذیری و بی طرفی و … را داشته باشند و هم مخاطب جهانی پیدا کنند.

البته مشکلاتی هم سر راه این جریان وجود دارد. یک مقاله سریعا پاک شده و چهار مقاله بعد از بحث‌های مفصل حذف شده‌اند. همچنین بعضی از افراد با شیوه نوشتن در ویکپیدیا آشنا نبوده‌اند و باید اول آن را یاد می‌گرفتند اما در کل از بین ۲۸ نفر دانشجوی این خانم، ۲۷ نفر این جریان را تجربه مثبتی ارزیابی کردند و از طریق این کلاس،‌ حداقل ۲۲ مقاله جدید به ویکیپدیای انگلیسی اضافه شد.

منبع

ربات ضد هواپیما مشکل نرم‌افزاری پیدا کرد: ۹ کشته و ۱۴ زخمی

هرچند که ما دوست نداریم باور کنیم، ولی بسیاری از اسلحه‌های مدرن، مانند یک روبات عمل می‌کنند. آن‌ها به شکل خودکار اهداف را شناسایی و هدف‌گیری می‌کنند و فقط منتظر دستور شلیک انسان می‌مانند. اما این ماشین‌ها گاه گاه اشتباه می‌کنند. در طی رژه وزارت دفاع آفریقای جنوبی یک توپ ضدهواپیما دچار مشکل فنی شد و شروع به هدف‌گیری و شلیک به سوی نیروهای حاضر در مانور کرد. طی این تمرین، ۹ سرباز کشته و ۱۴ سرباز مجروح شدند.

فعلا بین شرکت سازنده این اسلحه ضد هواپیما و ارتش بحث است که آیا این پیشامد، یک اشتباه نرم‌افزاری بوده یا از اشتباه انسانی ناشی شده است.

در نهایت یک افسر خانم، با فداکاری به اسلحه نزدیک شده و آن را متوقف کرده است.

گفتم این را بنویسم تا هم یادی کرده باشم از آیزاک آسیموف که عشق دوران کودکی ما و داستان‌های آدم‌آهنی‌ای اش بود و هم یاد دوستان برنامه نویس انداخته باشم که بیشتر مواظب باگ‌های برنامه‌شان باشند و از کنارش نگذرند (:

برمه: هزاران کشته در جنگل رها شده اند

من کمتر پیش می یاد سر حال نباشم و وقتی هم می گم سرحال نیستم، منظورم اینه که لبخند روی لبم نیست (:

این یک ساعت اخیر هم از همین روزها بود. جنگ داره به ایران نزدیک تر می شه و من باهاش مخالفم و در برمه هم هزاران آدم آزادی خواه کشته شده اند.

برمه یک کشور کوچیک بودایی است و مثل ایران، دولت در دین اجبار داره. اینجا دین اجباری است و اونجا ممنوع. اینجا چادر برای بیمار اجباری است و اونجا سربازان به مجسمه های بودا تیر شلیک می کنند. اینجا بدون چادر حق ندارید از دادگاه درخواست عدالت کنید و اونجا دولتی‌ها در بخورسوزهای معابد غذا می‌پزند. اینجا منتظر در حصر خانگی است و اونجا آنگ سان سوچی. آزادی خواهان اینجا در زندان هستند و بودایی‌های آنجا در جنگل.

دردناکه ولی واقعی. حقیقت اینه که من به فرد اعتقاد زیادی دارم. این شکست برای آزادی خواهان جهان و برای بودایی‌های تاریخ، افتخار است. پیروزی برای دیکتاتور مایه خجالت است. به نظر من بحث واقعی، نگه داشتن قدرت و رییس ماندن نیست. بحث واقعی فرد است و اینکه یک نفر دیکتاتور است و یک نفر مخالف نژاد پرستی، مخالف عقیده اجباری و مخالف سکوت و خفقان (:

من همه آزادی خواهان جهان رو کنار بودایی‌های برمه می‌بینم و بهشون افتخار می‌کنم… الان هم حالم بسیار بسیار بهتره.

منبع خبر و عکس‌ها: دیلی میل

مرتبط: شکلات بسیار برای حال و احوال و بیماری قلبی و … مفیده (: شاید درباره اش ترجمه کردم (: این شکلات تلخ هم فوق‌العاده بود.

وطن

سلسله نوشته‌های وطن جالب هستند و دعوت نجواهای گیلاندخت رد نکردنی.

من یک بار به خاطر گفتن نظرم در مورد وطن از دبیری دبیرستان اخراج شدم (: حالا دوباره نظرم رو می‌گم:‌ اگر قراره وطن آدم رو شکنجه کنه، اگر قراره وطن محل خودفروشی باشه، اگر قرار باشه وطن به معنای دروغ باشه من اعتقادی به وطن ندارم. در مقابل اگر وطن جایی باشه برای اینکه بتونی توش خدمتی بکنی، من عاشق وطن هستم. به همین سادگی.


من عاشق وطنم هستم ولی وطن من کل دنیا است
نه فقط این مرزی که نتیجه چهارتا جنگ

و قرارداد و خیانت سران کشور است.

من هیچ اعتقادی ندارم که ایران قشنگ ترین نقطه جهان است، هیچ اعتقای ندارم که ایرانی باهوش ترین آدم دنیا است و کاملا مسخره می دونم اگر کسی بگه که جز در ایران در هیچ کجای جهان اثر هنری ارزشمندی نیست. من خودم رو «جهان وطن» می‌دونم و معتقدم تمام آدم های جهان هم ارزش هستند ولی آدم باید دقیقا جایی کار و تلاش کنه که بیشترین و بهترین بازدهی رو داشته باشه. چون من ایرانی هستم و در ایران به دنیا اومدم، منطقا بهترین بازدهی من هم در همین فرهنگ و روی همین خاک است اما وقتی تلاشم در این کشور با شکنجه و سرکوب و سانسور و فحش و تمسخر روبرو بشه، به سادگی حاضرم در فقیرترین کشور دنیا درس بدم.

فراموش نکنید که من جزو اونهایی هستم که در ایران موندم، از ایران نرفتم و فعلا هم برنامه ام نیست که از اینجا برم. شاید خیلی ها باشند که از ایران می روند و هر روز می نویسند که چقدر عاشق ایران هستند و وطن براشون همه چیزه. اما من توی ایران هستم، اینجا کار می کنم و در عین حال می نویسم که از سانسور این کشور ناراحتم، از فقر هر روزه مردم متاسفم و از سکوت مردم به اعدام کودکان غمگینم.

من عاشق وطنم هستم ولی وطن من کل دنیا است نه فقط این مرزی که نتیجه چهارتا جنگ و قرارداد و خیانت سران کشور است. ایران رو دوست دارم چون حرف مردمش و درد مردمش رو می فهمم ولی این باعث نمی شه اعتقاد پیدا کنم که خاک ایران طلا است و خاک بقیه دنیا زباله.

عمل کنید:‌ سامی الحاج باید از گوانتانامو آزاد شود

در ایران هم خیلی‌ها دربند هستند. از دانشجویان پلی‌تکنیک گرفته تا محققانی مثل کیان تاجبخش تا دین‌شناسانی مثل منتظری تا فعالان صنفی مثل اوسانلو و زندانیان سیاسی و … اما این نباید باعث شود ما احساس کنیم که همیشه نیازمند کمک جهان هستیم. ما هم بخشی از جهانیم و باید به دیگران کمک کنیم. باید به کشورهای سرکوب گر دیگر مثل آمریکا نشان بدهیم که با شیوه های آن‌ها مخالفیم و سرکوب خودمون باعث نمی شه شیوه های اونها رو باور کنیم.

من معتقدم انسان هایی که به دیگران آزار نمی‌رسانند باید آزاد باشند. آزاد هم خواهند بود. چه در ایران، چه در کوبا،‌ چه در آمریکا، چه در فلسطین و چه در اسراییل.

فیلم‌بردار سودانی، سامی الحاج بیش از پنج سال است که بدون هیچ جرمی در گوانتانامو نگهداری می‌شود و اخیرا نیز دچار مشکلات سلامتی حاد شده. هنوز مردم جهان در حال امضای تومارهایی برای رهایی وی هستند.

الحاج از هفتم ژانویه اعتصاب غذا کرده تا علیه بازداشت طولانی مدت و بی دلیل خود اعتراض کند و در این دوره ۱۸ کیلوگرم از وزن بدن او کاسته شده است.

این خبرنگار و فیلم‌بردار ۳۸ ساله در حالی توسط نیروهای پاکستان دستگیر شد که در مرز افغانستان مشغول تهیه گزارش درباره حمله نیروهای جهانی به سرکردگی آمریکا به افغانستان برای یک تلویزیون قطری بود. او شش ماه بعد تحویل نیروهای آمریکایی شد بدون اینکه تفهیم اتهام شود و تا جایی که سازمان های جهانی مدافع حقوق بشر می‌دانند، تنها خبرنگار بازمانده در گوانتانامو است.

سامی فقط به دنبال یک حق کاملا طبیعی است: یک دادگاه عادلانه یا آزادی. اما ارتش آمریکا این اجازه را به او نمی‌دهد. آخرین باری که او را دیدم، بسیار ضعیف شده بود و از مردن حرف می‌زد. آزادی او هیچگاه به این اندازه اضطراری نبوده است.

استافور اسمیت

برای امضا کردن تومارهای آزادی او به این آدرس ها بروید:

گزارشگران بدون مرز

زندانی ۳۴۵

اتحاد جهانی برای سامی الحاج

سامی الحاج را آزاد کنید

معرفی‌ رمان علمی تخیلی آنارشیستی Dispossessed

یکی از خوبی های زندگی در ایران اینه که می تونید وقتی به خارج می رید، از کتابفروشی هاش لذت ببرید. حتی در کتابفروشی های تفریحی شهری مثل دوبی،‌ کتاب هایی پیدا می شه که دوست دارید بخونید ولی در ایران بهشون دسترسی ندارید. یکی از این کتاب ها رمان علمی تخیلی Dispossessed (چی باید ترجمه بشه ؟ بی خانمان؟ نامتملک؟ خوشحال می شم پیشنهادها را بشنوم) است.

نویسنده کتاب خانم اورسلا ک. ل. گویین است و کتاب رو در سال ۱۹۷۴ نوشته. این کتاب یکی از معدود کتاب های علمی / تخیلی است که نویسنده اش به خاطر آن هم جایزه نبولا را دریافت کرده هم جایزه هوگو را.

کتاب های این نویسنده تم های تائويیستی، آنارشیستی، فمنیستی و روان شناختی و جامعه شناسی دارند [1] و برای یک رمان دیگر (رمان علمی تخیلی فمنیستی دست چپ تاریکی) هم،‌ هر دو جایزه هوگو و نبولا را برنده شده است. اگر در ایران کتابفروشی خوب یا آمازون بود، این رمان صد در صد کتاب بعدی من بود.

اما برگردیم به رمانی که تازه تمام شده: Disspossessed.

این رمان که در ۱۹۷۴ نوشته شده، یک رمان تخیلی ایده آلیستی است و برنده جوایز هوگو و نبولا. اتفاقات کتاب در اوراس و قمر بزرگ آن، آنارس حادث می شوند. در طول کتاب می فهمیم که حدود ۱۷۰ سال قبل، سندیکاهای آنارشیستی در آراس اعتصاب کرده اند و در نهایت مشکل به اینگونه حل شده که مخالفین سرمایه داری خشن حاکم بر اوراس، به آنارس (ماه) بروند و با اطمینان از عدم مداخله سیاره مادر،‌ دنیای جدید خود را در آنجا بنا کنند. آن ها به دنبال اندیشه های «اودو» دنبال جامعه هستند که بدون حضور دولت، مردم در آنجا آزاد باشند.

کودکی آزاد از گناه مالکیت و بدون بار رقابت اقتصادی بر دوش، آنگونه رشد خواهد کرد که هر کار لازم را به خاطر لذت انجام آن، انجام دهد. کاری که قلب را تیره کند، بی ارزش است. لذت پایدار مادری که فرزندی را مراقبت می کند، یک دانشمند، یک شکارچی موفق، یک آشپز خوب، یک سازنده و هر کسی که کاری که ارزش انجام دادن دارد را می کند، احتمالا اصلی ترین منبع پشتکار انسان ها و پیشرفت جامعه است.
اودو، صفحه ۲۰۷

در آنارس، دولت حضور ندارد. حکومت نیست. مردم بر اساس اتحادیه ها و سندیکاهایی که آزادانه تشکیل می دهند فقط به کارهایی می پردازند که از آن لذت می برند و هیچ کاری هم زمین نمی ماند. بچه ها آزادانه به مدرسه می روند و تمام چیزهای مورد نیاز زندگی را یاد می گیرند و هر وقت با محیط درسی ای مشکل داشته باشند، یا آن را تغییر می دهند یا به یک محیط درسی دیگر می روند. بزرگ تر ها هم به همچنین. آن ها نوشته های اودو را می خوانند و یاد می گیرند که در سیاره مادر (کاپیتالیست ها)‌ مردمی وجود دارند که از گرسنگی در حال مرگ هستند در حالی که دیگران غذاهای لوکس را تمام نشده، دور می ریزند. اما این همه ماجرا نیست. دانشمند قصه ما (Shevek/شوک) کتابی درباره «تئوری عام زمان» می نویسد که ممکن است ساخت تله پورت را ممکن کند اما سندیکاهای آنارس و دانشمندان سندیکایی علاقمند به این جریانات نیستند.

در ۳۳۶ صفحه می خوانید که چطور شوک و دوستانش به نواقص جامعه ایده آل مبتنی بر اندیشه های اودو آگاه می شوند و در نهایت شوک راهی اوراس و دنیای سرمایه داری می شود ولی به آن دنیا هم تعلق ندارد.

«بی خانمان»‌ رمانی عصبانی است. رمانی عصبانی از سرمایه داری، از خشونت، از عدم عقلانیت، از نابودی طبیعت و از ساختارهایی که دائما خود را به ما تحمیل می کنند. زبان نسبتا ساده ای دارد و با یک انگلیسی متوسط می توان به راحتی آن را خواند. من شدیدا پیشنهادش می کنم. نشریه تایمز درباره آن می گوید « رمانی که باید دوباره و دوباره خوانده شود».

شوک در صفحه ۲۹۶ می گوید:

متوجه هستید؟ چیزی که ما برای آن به آنارس آمدیم، امنیت نبود بلکه آزادی بود. اگر باید بپذیریم که همه باید به همراه یکدیگر کار کنیم، چیزی بهتر از یک ماشین نخواهیم بود. اگر یک فرد نتواند به شکل مستقل با دوستانش کار کند، وظیفه اش این است که به تنهایی کار کند. هم وظیفه اش و هم حق اش. ما این حق را از مردم دریغ کرده ایم. ما بیشتر و بیشتر می شنویم که باید با جمع کار کنیم و به قانون اکثریت احترام بگذاریم. اما هر قانونی، استبداد است. وظیفه افراد این است که هیچ قانونی را نپذیرند و بنا به درک خود عمل کنند و نسبت به آن پاسخگو باشند. تنها در این صورت است که جامعه زنده می ماند و تغییر می کند و خود را با شرایط جدید تطبیق می کند و بقایش حفظ می شود. ما جامعه ای مبتنی بر دولت قانونگذار نیستیم. ما جامعه ای مبتنی بر انقلاب هستیم. ما ملزم به انقلاب هستیم: این تنها امید ما برای تکامل است. انقلاب یا در روح مردم است یا وجود ندارد. انقلاب یا متعلق به همه است یا وجود ندارد. اگر فکر کنیم انقلاب در جایی تمام می شود به این معنا است که هرگز شروع نشده. ما نمی توانیم متوقف شویم. باید ادامه دهیم و باید مخاطرات را بپذیریم.

زیبا است نه ؟ البته بارها و بارها از چنین اندیشه ای سوء استفاده شده و حاکمان گفته اند که «انقلاب باید ادامه پیدا کند پس ما شما را اعدام می کنیم!». همانطور که شوک می گوید، اگر انقلاب متعلق به همه نباشد، اصولا انقلابی وجود ندارد.

 صفحه ویکیپدیای رمان Disspossessed

 صفحه ویکیپدیای اورسلا ل گوین

 صفحه اورسلا ل گویین در سایت رمان های علمی تخیلی فمنیستی