امید یعقوبی برامون نوشته: دانشگاه ام.آی.تی. جدیدا پروژه ی جالبی رو شروع کرده که تو اون محتوای آموزشی ارزشمندی رو به صورت آزاد در اختیار همه گذاشته . اساتید دانشگاه شهید بهشتی هم شروع به ترجمه ی این منابع کرده اند . گفتم شاید این مطلب واسه تو و رادیویِ قشنگت جالب باشه :)
برچسب: دانشگاه
مصرف کنید: ویدئو کلیپ بچه ننه با صدای محسن لرستانی
پست رو تقدیم می کنم به جلال سالی
یک ویدئو کلیپ محلی با داستانی مرسوم: دختره پسره رو ترک کرده و رفته با یک بچه ننه دوست شده. پسر لر / کرمانشاهی براش می خونه «برو با اون ابرو قشنگ، از سرتم زیادیم / اسم منم دیگه نیار، امروز اعصابم قاطیه / امروز حالم حال سگه، کوفتیم نکن برو دیگه / بختت بسوزه آسمان، دیگه شده آخر زمان / تو این همه خلق خدا، ببین کی شده رقیب ما»
یکی از دوستهای پسره، با دوربین چند تا عکس از دوست دخترش و یک پسر دیگه میگیره بعد اونها رو چاپ می کنه و به این دوستمون نشون میده. خواننده دنبال رقیب عشقی اش است میگرده. همزمان می خونه «یادت می یاد ای بی وفا، چمنی(؟) منو زجرم دادی / چمنی(؟) می ماندم چشم انتظار ، شاید بیای سر قرار / گفتی ننم نمی ذاره ، بیام بیرون سر قرار / داشم بشم گیر می ده و ، کلشم شنگه دعوا(؟)» و ادامه می ده که حالا چطور شکر روزگار دیگه ننهات گیر نمی ده بری سر قرار با این پسر جدیده؟ و همزمان قلیون چاق می کنه و می خونه که «دیگه بدجور حالم خرابه، عرق سگی برام شرابه».
نهایت ماجرا؟ با پرس و جو از آدم ها بچه ننه رو پیدا می کنه و می خونه «اینو بدان بچه ننه ، پرونده من وزن توئه / من زندگیم رفته به باد ، بچه ننه دارم برات / وقتی ابرو برمی داری ، نازتر می شی از قناری / …» و می ره با کلمات یک زهره چشمی ازش میگیره و میره سر قرار با دختره و عکسها رو بهش نشون می ده و به هم می زنه و با یک سیلی نسبتا آروم قهر می کنه می ره سراغ زندگی اش.
بعدش هم تیتراژ است با شماره تلفن شاعر و نویسنده و کارگردان و بازیگرها و غیره و در نهایت حتی تشکر از مدیریت پیتزانانی (علی عرب).
چرا دوستش دارم؟
چون طبیعی است و مال خود آدم ها. می دونین که من پروژه هایی که آدم های واقعی سراغش می رن رو دوست دارم. طرف نه سعی کرده یک الگانس اجاره کنه بشینه توش نه رفته دوبی نه هیچ چیز. خیلی معقول تو محله خودشون هنرش رو استفاده کرده.
شاید برای بعضی ها خنده دار باشه. منهم کلی خندیدم ولی از سر شادی. حسابی خوشم اومد. اولا که داستان خوبه. بر خلاف مجید خراط ها طرف منطقی با جریان برخورد می کنه. می شه بهش کلی اشکال فمنیستی گرفت اما دقت کنیم که کی داره چی می خونه. کماکان برای من و شما بده ولی به عنوان یک خواننده از لرستان/کرمانشاه که دوست دخترش بهش خیانت کرده به نظرم ویدئو و برخورد پیشرو است. کاش اون سیلی آخر هم نبود که می تونستیم بگیم طرف از من و شما هم با شعورتره که فقط رفته به پسره و دختره گفته که می دونه و رابطه اش رو به هم زده.
محلی بودنش هم عالیه! به دانشگاه هامون توی شهر تهران نگاه کنین که وقتی از همه جای ایران آدم می یاد توش، از سال دوم دیگه کسی رو توش نمی بینین که ته لهجه حتی داشته باشه. فرهنگ خودشه، لهجه خودشه، شهر خودشه، پیتزا فروشی خودشه و دوستای خودش. من از این جریانش هم کلی لذت بردم.
خلاصه پیشنهاد می کنم یکبار دیگه ویدئو رو ببینین (یا اگر با اینترنت جمهوری اسلامی هستین امیدوارم تا الان لود شده باشه که بتونین پخش رو شروع کنین). کماکان شاده و پر از خنده. بخصوص ترکیب هایی که تو شعر استفاده شده (مثلا اینکه وزن پرونده من از وزن هیکل جنابعالی سنگین تره!) ولی در حدی خوبه که من ایران بودم حتما یک اسمس تشکر به خواننده می زدم (:
باحال بازی
فکر می کنم باحال ترین روش پیچ دادن انفرادی کلاس است که من تا به حال دیدم
مبادله کتابهای درسی با آبجو
شاید شما هم مثل ما از کتاب هایی که شب امتحان ازشون متنفر میشدین رو آتیش میزدین. اما حالا یک سایت عالی باز شده…. آبجو در مقابل کتاب درسی:
فقط کافیه وارد سایت بشین، آبجوی مورد علاقهتون رو انتخاب کنین و شابک کتاب درسی که پاس کردین رو توی کادر بزنین.
فکر کنین! کتاب سیگنال سیستم من رو که بر میداشت هیچچی، سه تا باکس و دو تا بطر هینکل هم میداد (: کسی چه می دونه، شاید این دلیلی میشد که در طول دانشگاه بیشتر کتاب مرجع بخونیم و کمتر جزوه.
مراسم بزرگداشت دکتر عبداللهی
استاد عبداللهی استادی عالی بود. به من یاد داد که دنیا تک رنگ نیست و نظریهها عینکهایی هستن برای دیدن طیفهای مختلف. البته همین استاد به من یاد داد که درست و غلط در دنیا وجود داره و جامعه شناس باید متعهد باشه. حداقل این خاطره منه. دنیا در حال حاضر کاملا چیز مزخرفی است ولی می تونه بهتر بشه. اونهم آنی. با بهتر بودن ما. شاد بودن ما، دنیایی ساخته میشه که دیکتاتورهاش مایه خنده هستن و حتی اعدامش مایه بزرگواری و زندگی آرومش آرزوی مایی که دنبال قهرمان ها نیستیم. عبداللهی تک تک اینها رو نگفت اما من اینها رو سر کلاسش یاد گرفتم و حتما مراسم یادبودش رو هم میرم. هم از طرف خودم هم از طرف سینا. و خوشحالم که از این آدم در طول حیاتش هم تقدیر شد و میدونست که محبوب ما است.
چند خاطره از دکتر عبداللهی
بعضی خارجیها یک رسم جذاب توی مراسم ختم دارن، هر کس می یاد از فرد فوت شده خاطراتی میگه… به نظرم خیلی بهتر از رسم ما است که با صدای نکره سعی می کنیم مردم رو بگریونیم (: حالا این شما و این خاطرات من از دکتر محمد عبداللهی استاد جامعه شناسی.
- یکبار سر کلاس گفت همونطور که «دکتر ریتزر میگن». ما چون همیشه به ریتزر گفته بودیم ریتزر خندهمون گرفت که دکتر عبداللهی بهش میگه دکتر ریتزر (: اونم خندید و بهمون توضیح داد که این لقبها توی ایران مهم شدن و مثلا به من بگین عبداللهی انگار بهم توهین کردین اما گفتن ریتزر براتون آسونه در حالی که من که دکتر شدم، با خوندن کتابهای همین ریتزر بوده.
- من قول داده بودم برم باهاش در مورد پروژهام حرف بزنم. اصرار داشت که پروژه رو تموم کنم و فوق رو بگیرم. من پیچوندم. بعدش که منو یکبار توی راهرو دید گفت «آقای میرمیرانی اصطلاحی هست که می گه النساء اذا وعد وفا! وقتی قول می دین بیایم پیشم، خب بیاین دیگه!»
سبک درس دادنش این بود که یک فلش از سمت چپ تخته میکشید که ترکیب و تحول چیزها رو نشون میداد و تا منتهی علیه سمت راست تخته میرفت. کلا همه چیز رو اینجوری درس میداد. ما هم همین تیپ فلشها رو توی برگههای امتحان تحویلش میدادیم و کیف میکرد (: - خوشگل میخندید. در حد خفه شدن از کم بودن هوا! وقتی کیف می کرد.
- نظریات جامعه شناسی یک که درس میداد، ماکس وبر رو میگفت که معتقد بود به ذهنیتها و کارل مارکس رو که معتقد بود به عوامل مادی. آخرش هم میگفت «مارکس وبر» معقولترینه.
- دوست داشت دست من و سینا رو توی جامعه شناسی بند کنه. بهمون کار می داد، طراحی سایت میداد، جلسه دعوتمون می کرد و … خوشحالم که سینا واقعا رفته سمت جامعه شناسی.
- اسم عبداللهی با ab شروع می شه و در نتیجه نفر اول فهرست توی کانتکت های مویابل من بوده و هست. گاهی که موبایل رو یادم می رفت لاک کنم خود به خود از توی جیبم به عبداللهی زنگ می زد. اونم درست در دورانی که سعی می کردم ازش فرار کنم تا مجبورم نکنه روی پروژه ام کار کنم
درگذشت محمد عبداللهی
دوستانی که من رو میشناسن میدونن که مردن آدمها برای خیلی دراماتیک نیست. مردن یک چیز عادی است که در زندگی هر کسی پیش مییاد. نوشتن از آدمهایی که مردهاند یک جور رسم اجتماعی است. این رو دکتر عبداللهی یادمون داد. استاد جامعه شناسی دانشکده علوم اجتماعی دانشگاه علامه طباطبایی. یکی از آدمهایی که به خاطرش من از جامعه شناسی خوندن راضی هستم. من برای تفنن و دیدن اینکه چه خبره رفتم جامعه شناسی خوندم و وقتی دیدم چه خبره، هیچ نیازی احساس نمیکردم که تمومش کنم حتما. دنبال پایان نامهام هم نرفتم. نه دنبال تحقیقش نه دنبال نوشتنش نه دنبال دفاع. دکتر عبداللهی اما دوست داشت من دفاع کنم و توی جامعه شناسی بمونم. اینقدر بهم زنگ زد و اینقدر توی جلسات ازم دفاع کرد تا بالاخره واقعا نوشتن و دفاع کردم و نمرهام رو گرفتم.
کسانی هم که منو میشناسن میدونن که فوق العاده آرومم و تا حد زیادی خوش خنده. خیلی خیلی کم پیش اومده عصبانی بشم (در حد چند سال یکبار) و نگاه بسیار راحت و مثبتی هم به دنیا دارم. میدونین چرا؟ همیشه گفتم که به خاطر جامعه شناسی و به خاطر دکتر عبداللهی و دیدگاههاش و بحثهاش در مورد نظریهها و تنوع دنیا و البته تاکید بر انجام کار درست و قبول نکردن این دید که هر چی هست حتما خوبه و در یاد داشتن نیاز به تغییر به سمت دنیایی بهتر.
این مرد، به خیلی ها یاد داد که نظریههای جامعهشناسی یک بحث عمیق است و چیزی بیشتر از حفظ کردن یکسری جمله. دکتر عبداللهی شاید یکی از دو سه نفری بود که توی امتحاناتش میدونستم جواب درست و غلط وجود نداره و فقط میخواد قدرت تحلیل و درک ما رو ببینه. دکتر عبداللهی عاشق نظریات تلفیقی بود. از چپهای جدید حرف میزد و میگفت که اینها از هوا نیومدن و همه از توی دل مارکس گذشتن تا چپ جدید بشن. یادمه وقتی پرسید وقتی ازمون خواست حمله آمریکا به عراق رو تحلیل کنیم، جواب «مصرف مازاد تولید سرمایهداری» جوابی بود که از شرق تا غرب صورتش رو پر از امید و خنده کرد (: البته اینم یادمه که جواب اکثر سوالهاش «مارکس وبر» یا «دورکیم» بود و با وجودی که از من خواست توی نظریات جامعه شناسی مدرن، سمیناری درباره نظریات لنین بدم (که اصولا جزو مباحث درسی نبود ولی احتمالا میخواست من نظریاتش رو بخونم و انتقادهای علیهاش رو هم کامل تشریح کنم) توی تز فوق لیسانس هم اصرار عجیبی داشت که در مورد عقلانیت کار کنم و برای ترغیبم میگفت که «عقلانیت محور کارهای مارکس است» (:
به هرحال… این روزها رشته جامعه شناسی در حال تعطیل شدن است و اتفاقا بد هم نیست دکتر عبداللهی نباشه و اواسط کار رو نبینه (: عبداللهی یکی از به دردبخورترین آدمهای شرایط حاضر بود. یک طرفدار اصلاح که در عین علاقه به چپها با خنده برامون از زمانی حرف میزد که توی دانشگاه میشیگان با لباس سربازی و پرچم سرخ داس و چکش توی کلاس مینشستن و به اورکتهای حاضر در کلاس اشاره میکرد… عبداللهی استاد بود. دورکیم – که فکر کنم اسم دکتر محمد عبدللهی برای دانشجوهاش با اون گره خورده – میگه
انسان اگر در مقابل غم کاملا مقاوم باشد دوام نمیآورد. بعضی از غمها را فقط با درآغوش کشیدن میتوان تحمل کرد. لذتی که ذاتا در اینکار هست، لذتی مالیخوییایی است. اما مالیخولیا وقتی ناسالم است که جای زیادی در زندگی اشغال کند. البته خارج کردن کامل غم از زندگی هم خودش به نوعی مالیخولیا تبدیل خواهد شد
نوشتههای دیگران: مطلب کوتاه و بسیار رسای مشق شب، پنجره، احمدنیا و نوشته ناصر فکوهی و خاطرات خودم از دکتر عبداللهی و کلاس هاش
پیشنهاد برای آزمایشگاه سیستم عامل
قرار شده یکی از دوستان «آزمایشگاه سیستم عامل» درس بده. به نظرمون رسید خوبه ایده خوانندگان رو بپرسیم. من خودم رشتهام کامپیوتر نبوده و در نتیجه از آزمایشگاه سیستم عامل ایدهای ندارم. این دوستمون علاقمنده لینوکس درس بده و خوشبختانه ایدههای عجیب مثل آموزش کرنل و اینها هم نداره (: شما راهنماییای دارین؟ فرض کنین قراره در ده جلسه، خیلی ساده و معقول به یکسری دانشجو که از لینوکس اطلاعاتی ندارن، لینوکس آموزش بدیم. ایده شما کدوم توزیع و چه سرفصلهایی؟ منبع خوبی سراغ دارین؟ کتاب آلن؟ منبع انگلیسی؟ چی؟ اوبونتو؟ یا فدورا؟ (: یا پارسیکس؟ خوشحال میشم در کامنتها نظراتتون رو ببینم چون این دوستمون میخواد از این فرصت برای معرفی لینوکس استفاده کنه (: