از دولت غنا بخواهید کمپ‌های جادوگران را تعطیل کند

بخش مالی کشور آفریقایی غنا، دارای شش «کمپ جادوگران» است که در آن‌ها زنان متهم به جادوگری نگهداری شده، مورد رفتارهای غیرانسانی قرار می‌گیرند.

توماری در حال تهیه است تا از پارلمان غنا بخواهد این به کار این کمپ‌ها خاتمه دهد.

بنا به گفته روز اوسو – – بیش از ۱۰۰۰ زن و ۷۰۰ کودک د رحال حاضر به اتهام جادوگری در این کمپ‌ها بازداشت هستند. در شهادتی، خانم بیکامیلا باگبری، گفته که سیزده سال در این کمپ‌ها نگهداری شده و با شکنجه از او خواسته شده است اعتراف به جادوگری کند.

لطفا این پتیشن را امضا کنید تا از پارلمان غنا بخواهیم قانونی را تصویب کند که باعث بسته شدن این کمپ ها خواهد شد و بودجه‌ای تصویب کند برای آموزش و تغییر نگرش مردم جامعه نسبت به جادوگری.

حمله رژیم سوریه به مسجد و تخریب اون

راستش عربی من زیاد خوب نیست. خودتون نگاه کنید. برداشت من از خبر انتظار نیروهای حاکم کشور دوست و همسایه یعنی رژیم بعث سوریه بود برای اومدن نمازگزاران به مسجد و بعد حمله با تانک و تخریب مسجد و کشتن آدم ها.

این خبر هم مثل بقیه اخبار سوریه، بحرین و مابقی دیکتاتوری‌های دور و نزدیک بسیار ناراحت کننده است. خوشحال می شم اشتباه باشه ولی اگر نباشه گفتم شاید شما هم بخواین بدونین. شاید لازم باشه اعتراض کنین یا کفن بپوشین یا غیره. در ضمن بهانه خوبی هم هست چون به هرحال سیستم در حال تغییره و بهتره زودتر موضع دوست و همسایه رو بذارین کنار. حتی بد نیست زودتر یک پرس و جویی بکنین. مثلا به این فکر کنین که اگر چنین اتفاقی توی اسراییل افتاده بود الان چه کارهایی می کردین؟ بر اساس اعتقاد یکسری از مسلمین، لازمه اون دنیا جواب چنین سوالی رو داشته باشین.

به مناسبت ماه مبارک رمضان

این یک کینسین موتور پروتئین است که داره یک وسیل رو توی یک میکروتیوب بالا می‌کشه. این یک تیکه کوتاه است از این ویدئو.

ربطش به ماه رمضان؟ خب ماه رمضون که می یاد دو تا چیز بیشتر از همه برای من دیده می شه: اول حکومتی که سعی می کنه الگوهای خودش رو با زور به مردم تحمیل کنه (مثلا از طرق مجازات های سنگین برای طبیعی ترین رفتارهای بشری) و دوم تلاش یک سیستم برای کشف اینکه آیا در یک مکان زمان خاص ماه توی آسمون هست یا نه.

راستش این ویدئو رو که دیدم به نظرم اومد دقیقا تلاش سیستم بدن است برای انجام یک رفتار بسیار طبیعی و از طرف دیگه مثل همون تلاش برای دیدن ماه است ولی در جهت مخالف: دیدن چیزهای خیلی ریز. گفتم شما هم ببینین خوشحال بشین (:

راستی! اصطلاح Haters Gonna Hate رو بعدا توی کتاب نارنجی توضیح می دم (:

منبع

شوخی با دالایی لاما

دالایی لاما نماد معنویت توی جهانه. مشخصه که جهان پر است از دین های مختلف و کسانی که چه توی حکومت و چه بیرون اون ادعای معنویت می کنن ولی واقعیت اینه که قدسی و معنوی بودن، شدیدا دوره از قدرت سیاسی و خودنمایی و نتیجه اش هم اینه که رهبر بوداییان جهان، حتی برای معتقدین به وجود خدای ابراهیمی و حتی برای آزاداندیش‌ها تبدیل می شه به یک شخصیت محترم.

جنبه دیگه ای از این معنویت واقعی رو می‌تونین توی این ویدئو ببینین.

گزارشگر (که خیلی ها می گن خیلی خزه که در فرصت مصاحبه با دالایی لاما اینطوری حرف می زنه) یک جک درباره دالایی لاما می‌گه که اگر انگلیسی زبان نباشین سخته فهمیدنش. دالایی لاما که متوجه جک نشده، خیلی خونسرد و جالب می‌خنده و می گه که متوجه جک نشده ولی مشخصه که بدون ناراحتی از خوشحالی دیگران خوشحاله (: صحنه بانمکیه که ارزش دیدن داره.

توضیح: من نه استاد انگلیسی هستم نه استاد بودایی ها (: ولی تا حد فهم من جریان جک اینه: دالایی لاما رهبر بوداییان جهان است. یک دین بدون خدا که پیروانش سعی می کنن از طریق پیشرفت قدسی، به رهایی برسن و بخشی از رهایی یکی شدن با جهانه. دالایی لامای پیتزا فروشی می گه make me one with everything. که می تونه هم معنی بده یک پیتزا می خواد با همه چیز و هم می تونی معنی بده که منو با جهان یکی کن.

گوشه‌هایی از اندونزی

اندونزی یک کشور خیلی خاصه. از نقشه‌اش گرفته تا پرچمش. این کشور تقریبا از ۳۰۰۰ تا جزیره تشکیل شده و چهارمین کشور پرجمعیت دنیا است. همیشه هم به ما گفتن که این کشور پر جمعیت‌ترین کشور مسلمانه.
امروز سر کار، فرصت خیلی طولانی‌ای بود برای یک گپ خیلی مفصل درباره اندونزی با یک نفر اندونزیایی. برامون از کشورش گفت و دیدم چند تا نکته کوچیکش ارزش نقل کردن داره.
  • گادفرید که اسم این دوستمون است، بهمون از اسلام خیلی عجیب اندونزی گفت. گفتنش که اندونزیایی‌ها اکثرا مسلمان هستن ولی در عین حال باورهای بسیار عجیبی دارن. مثلا یک استان مهم هست در کنار کی آتشفشان که پادشاه اونجا زندگی می‌کنه. پادشاه واقعا پادشاه است و در باور مردم اندونزی این آتشفشان مرکز جهان. حتی وزیر باید جلوی پادشاه سجده کنه چون پادشاه مقدس است (و البته خودش و مردمش مسلمان). پادشاه همسری داره که ملکه آب‌ها است (واقعا) و نگهبانی که مسوول دروازه آتشفشانه. در همین فوران آتشفشان جدید که اینهمه کشته داده، مسوول دروازه اعلام کرده بود که با آتشفشان صحبت کرده و خطری نیست ولی ظاهرا درست متوجه منظور آتشفشان نشده بود. این گروه یک آلت موسیقی دارن که سالانه در جشنی تمیز می‌شه.این آلت موسیقی، یک شاهزاده است و در جشن شاهزاده دیگه‌ای که یک گاوه است شرکت می‌کنه. مدفوع این گاو مقدسه.
  • چهار پنج ماه قبل – همین چهار پنج ماه قبل! – شورای عالی مسلمین اندونزی رسما اعلام می کنه تا به امروز مردم به جای کعبه به سمت سومالی یا کنیا نماز می‌خوندن ولی اشکالی نداره چون خداوند همه جا هست و نماز رو شنیده اما از این به بعد جهت نماز خوندن باید به جهت صحیح که کعبه باشه اصلاح بشه!
  • زبان اندونزی هم عجیبه. این زبان «زمان» نداره! یعنی چیزی به اسم فعل گذشته و حال و آینده و این حرفه‌ها نداریم. شما به سادگی می‌گین «جادی رفتن دیروز» یا مثلا «جادی شاید رفتن فردا». به همین خاطر یادگیری این زبان بسیار ساده است چون در واقع جمله فقط ترکیبی است از کلماتی که بدون تغییر پشت همدیگه چیده می شن.
  • اگر بخواهید به عنوان یک اندونزی، دوستان حرف بزنید، از لفظ «من» استفاده نمی‌کنید و به جاش اسم خودتون رو می‌گید. مثلا «من دارم می‌نویسم» می‌شه «جادی نوشتن الان»
  • و از همه جذاب‌تر، ضمیر «ما» در زبان اندونزیایی، دو حالت داره. اولیش که ساده است و همون «ما»ی خودمون است (ما می ریم رستوران). این ما به اندونزی می‌شه «کیتا». یعنی می‌گیم «کیتا رفتن رستوران الان». اما فرض کنید دارید با علی حرف می‌زنید. اگر به جای «کیتا رفتن رستوران الان» بگید «کامی رفتن رستوران الان» معنی‌اش این است که «ما داریم می‌ریم رستوران ولی تو رو نمی‌بریم!» در واقع «کامی» معنی «ما» می‌ده بدون اینکه مخاطب جمله توش باشه! (:
داستان‌های زیاد دیگه‌ای هم تعریف کرد.. گادفرید خیلی پرحرفه… ولی فعلا همین‌ها یادم بود (:

پاپ: تکنولوژی جدید باعث سردرگمی بین تخیل و واقعیت می‌شود

پاپ بندیکت شانزدهم روز پنجشنبه گفته که که تاکید زیاد رسانه‌ها بر تصاویر و همراه شدن آن با توسعه نامحدود تکنولوژی‌های جدید این خطر را به وجود آورده که آدم‌ها بین زندگی واقعی و دنیاهای مجازی سردرگم شوند.

تکنولوژی‌های جدید و پیشرفتی که آن‌ها به وجود آورده‌اند باعث شده نتوانیم بین حقیقت و توهم فرق بگذاریم و این می‌تواند باعث سردرگمی بین زندگی واقعی و دنیای مجازی شود. تصاویر هم می‌توانند از واقعیت مستقل شوند و این می‌تواند دنیاهای مجازی‌ای را متولد کند که علاوه بر چیزهای دیگر، باعث بی‌تفاوتی مردم به زندگی واقعی خواهد شد.

پاپ تذکر داد که استفاده از تکنولوژی‌های جدید باید زنگ خطری را به صدا در آورده باشد. بامزه است که این سخنرانی در کنفرانس رسانه‌های کاتولیک ارائه شده که توسط شورای وابسته به پاپ برای ارتباطات اجتماعی سازمان یافته بود (: و نشون می‌ده که روحانی‌های مسیحی هم واقعا نگران افزایش نفوذ رسانه‌ها و توان اونها در شکل دادن به دنیا هستن (:

منبع: مونترال گزت

کشور دوست و همسایه: مصر

دیروز از اخبار شنیدم که با افتخار می‌گفت پرواز مستقیم به مصر گذاشتیم و با هم قرارداد امضا کردیم و این حرفها (: راستش برای من کشورها فرق زیادی با هم ندارن ولی به این فکر می‌کردم که دوستانی که اینقدر هیجان آتش‌زدن و آتش نزدن قرآن داشتن، چطور نشنیدن که توی مصر اخیرا یکی از رهبران رده بالای کلیساشون گفته که اعتقاد داره بخشی از آیه‌های قرآن با بینش مسیحی اختلاف دارن و این آیه‌ها در اصل در قرآن نبودن و بعد از فوت حضرت محمد، به قرآن اضافه شدن؟

نظر شخصی من رو بخواین، بنا به اعتقادات اسلامی این حرف منطقا توهین و کفر بسیار بزرگتری از سوزوندن کاغذهایی است که قرآن روشون نوشته شده؛ اما برام جالبه که دوستانی که اونبار اینقدر سنگ اسلام رو به سینه زدن، اینبار در مورد ادعای غیرالهی بودن متن قرآن، حتی نیازی ندیدن خبر رو بخونن یا تکرار کنن یا اگر نشنیدن و ندیدن به این فکر کنن که چرا نشنیدن و ندیدن… شاید چون مصری که اولین کشور اسلامی به رسمیت شناسنده اسراییل بوده، این روزها قراره باشه دوست و همسایه مون.

راستش وقتی می‌بینم اکثر آدم‌ها، ایمانشون بازیچه منافعشونه، ناراحت می‌شم.

خاطرات عربستان – قسمت سوم سفر حج: مدینه

ما می‌خواستیم حتما مدینه رو هم ببینیم و به همین خاطر تصمیم گرفتیم بعد از اینکه همه شب رو خونه رییس کاروان در جده موندیم، فردا صبحش بعد از یک چرخ در شهر و دیدن گوشه و جده، راهی مدینه بشیم.

جده یکی از شهرهای قابل قبول عربستان است. حداقل در سه چهار شهر بزرگی که من دیدم، جذاب شهر برای موندن است. طبق معمول یک بخش بسیار پولدار نشین داره و یک بخش متوسط. ساحل‌های اختصاصی خارجی‌ها هست که برای ورود بهشون باید ورودیه‌های گزاف داد و رستوران‌ها و مناطق قشنگ. پلیس کماکان توی خیابون زیاده و یک جاهایی هم ایست و بازرسی هست.

یک خونه توی جده (: می‌گن خونه‌ها برای این اینقدر بزرگن که همه زن‌ها و بچه‌ها توش جا بشن

یکی دیگه از نماهای مشهور جده، مسجد شناور است. یک مسجد که تمام پایه‌هاش روی دریای احمر ساخته شدن. حین حرکت ماشین یک عکس می‌گیرم چون قرار نیست خیلی وقت بگذرونیم توی جده.

البته در نهایت امر همونطور که حدس می‌زنین تا بعد از ظهر توی جده می‌مونیم چون تا دوستان خوش خواب از خواب بیدار بشن و ناهار و این حرف‌ها و … اما بالاخره از شهر خارج می‌شیم و به سمت مدینه راه می‌افتیم. چون دیر شده برنامه رو عوض می‌کنیم به اینکه شب در مدینه بمونیم و یک روز مرخصی بگیریم. رییس کاروان که تجربه داره می‌گه همه مدیرهامون خوشحال خواهند شد اگر بدونن اومدیم مکه و برای رفتن به مدینه مرخصی می‌خوایم. واقعا هم اینطور می شه و همه مدیران با علاقه و اشتیاق مرخصی‌ها رو می‌دن.

طبق معمول من اکثر مسیر رو می‌خوابم و بچه‌ها رانندگی می‌کنن. البته قبل از حرکت چون نمی‌دونیم «آپاراتی» به انگلیسی یا عربی چی می‌شه، توی یک پمپ بنزین ماشین رو به تعمیرکار نشون می‌دن.

پمپ بنزین‌های اینجا، شبیه پمپ بنزین‌های خارج است. اگر بیشتر از ۵ هزار تومن بنزین بزنین، بهتون مندیل (دستمال کاغذی) یا مویه (آب) هدیه می‌دن. دور و برش هم پر است از بقالی (تموینات) و مکانیکی.

طرف تشخیص می‌ده که ماشین لنت چسبونده. من سر در نمی یارم ولی انگار می شه با یک پیچ گوشتی حلش کرد اما طرف معتقده باید بریم نمایندگی هوندا که ابزار صحیح داره (: خلاصه یکی ا زدوستان با یک پیچ گوشتی لنت رو جدا می‌کنه و به طرف می‌گیم که دقیقا در حال رفتن به سمت نمایندگی هوندا هستیم و راه می‌افتیم مدینه و بعد ریاض.

مدینه شهر خیلی عجیبی است. حداقل شبیه هیچ کدوم از شهرهایی که من تصورش رو داشتم نیست. کاملا وسط کوه‌ها و حتی داخل شهر پر از تونل و خونه‌هایی که روی کوه و تونل ساخته شدن.

همونطور که می‌بینین کل شهر در اطراف مسجد النبی یا مسجد پیامبر یا مسجد النبی الحرام (درست گفتم؟) ساخته شده و در تضاد با طراحی مدرن ریاض، اینجا همه خیابون‌ها کوچه پس کوچه‌های پیچ در پیچی هستن که به مسجد رسول ختم شدن. تقریبا تمام هتل‌های مشهور اینجا شعبه‌هایی با اسامی جذابی مثل «دار الایمان» دارند و مسابقه سر نزدیکی به مسجد است.

ما در نقطه ۲ یک هتل متوسط می‌گیریم. یک هتل سه ستاره که اتاق شش تخته داشته باشه (که برای ما درمی یاد نفری حدود ۱۵ تا ۲۰ تومن). اتاق با نمای فوق العاده‌اش سورپریزمون می‌کنه! پنجره‌ها کاملا رو به مسجد باز می‌شن و بر خلاف هتل‌های بزرگ، می‌شه در طبقه ششم هم کل پنجره که یک دیوار رو تشکیل می ده رو باز کرد. قبرستان بقیع درست پایین پا است و مسجد با همه چراغ‌هاش روبرو.

جدا می شیم و بعد از طی کردن مسیر هتل تا مسجد که پر از مغازه‌های تسبیح و جانماز و عطر و تمثال‌های مذهبی و این چیزها است و فروشنده‌هاش به تمام زبان‌های کشورهای مسلمان نشین حرف می زنن و چونه می‌زنن، به مسجد می‌ریم.

مسجد کاملا آدم رو یاد ضرب المثل کار رو به کاردان سپردن می‌ندازه. تمیز و مرتب با طراحی عالی و مهندسی بی نظیر. یک گروه با دستگاه‌های عالی مشغول عوض کردن روکش سایه‌بون‌های مشهوری هست که وقتی باز می‌شن حیاط رو به یک محوطه سرپوشیده تبدیل می‌کنن (در سمت چپ و جلوی تصویر دو تاشون دیده می‌شه). زمین از تمیزی برق می‌زنه آدم از همه چیز خوشش می‌یاد. با حوصله می‌چرخم و نگاه می‌کنم. خیلی خلوته و تمام تعمیرات مربوط به حج به سرعت در جریانه. کل صحن اصلی بسته است تا تعمیر و مرمت بشه و اگر کسی می‌خواد بره تو فقط می‌تونه وارد قسمت پشتی بشه.

عکس بالایی از زاویه ۱ گرفته شده. ایجا درهای اصلی مسجد هستن و مناره‌های جلو. شاید هم چون من از اینجا وارد شدم فکر می‌کنم این بخش اصلی است ولی به هرحال زمین و درهای ورودی‌اش با بقیه جاها متفاوت است. شماره ۲، درست کنار یکی از اون سایه‌بون‌ها گذاشته شده تا ببینین که چقدر از اونها زیاده و وقتی مثل یک چتر باز می‌شن، چجوری کل محوطه رو سایه می‌کنن. یک بخش جذاب برای اکثریت، مسیر دست چپ است که ظاهرا حتی کاربرد زیارتی هم داره. از اول مسیر تا آخر مسیر یک در هست که مستقل از بقیه مسجد کار می‌کنه. در ابتدا که وارد می‌شین یکسری آدم نشستن روی زمین و قرآن می‌خونن. خیلی مرتب‌تر از مسجدهای ما که همیشه با بوی جوراب توی ذهن اکثر ما ترسیم می‌شن. تقریبا از نیمه مسیر به بعد داستان شروع می‌شه. از تقریبا دو سوم مسیر به بعد، می‌رسیم به یک منبر که ظاهرا منبری است که پیامبر روش می‌نشسته و خطبه می‌خونده و آخر مسیر هم ظاهرا خونه قدیم پیامبر است. به این تیکه «روضه رضوان» می‌گن که با فرش سبز جدا شده و یک حدیث از پیامبر هست که این روضه رضوان، بخشی از بهشت است (این که شد این‌همانی!)‌ حدیث اینه که «ما بين بيتي ومنبري روضة من رياض الجنة» و این رو هم بزرگ اون بالا نوشتن اما زیاد هم دیدم که بخصوص توی وبلاگ‌های ایرانی می‌نویسن «مابین قبری» که یک کم عجیبه چون اگر حدیث پیامبره که خب هنوز زنده بوده که گفته (:

به هرحال. این روضه رضوان ظاهرا چون بخشی از بهشته، جذابه. توش می‌ایستن و نماز می‌خونن. البته مثل جاهای دیگه عربستان توش سرباز ایستاده تا کسی فیگورهای بت پرستانه نگیره و مثلا خاک بهشت رو با خودش ببره یا مثلا بهشت رو ببوسه و از این داستان‌ها. خلوته و نسبتا خالی و در نتیجه من جاهای مختلف بهشت رو امتحان می‌کنم. بیشتر برای بقیه دعا می‌کنم از جمله جمیع فالورهای توییتر و وبلاگ چون یادمه یکی سفارش کرده بود. نمازها که تموم می‌شه از روضه بیرون می‌یام و دست چپ، یک سوم آخر مسیر قرمزی که بالا نشون دادم رو می‌رم. یک سری خونه گلی هست با چند تا سوراخ توش و یکسری ضریح طوری که احتمالا نشه توش رو درست دید و بازهم نگهبان و یک نفر پلیس مذهبی خیلی جدی. سری سری نگاه می‌کنم و تا جایی که جرات دارم سعی می‌کنم خم شم و دقیق تو رو نگاه کنم. منطقا باید خونه پیامبر باشه که الان شده گوشه مسجد. با کمی عربی بازی، برداشت می‌کنم که الان پیامبر اینجا دفنه (درسته؟) و سر همینه که هم می‌شه گفت «مابین قبری» و هم می‌شه گفت «مابین بیتی».

بیرون تازه بچه‌ها رو می‌بینم که از هتل اومدن (: پسرها می‌رن تو که روضه رضوان رو ببینن و من و خانم یکیشون که باهامونه، میریم جلوی مسجد که اون بره بخش زنانه (که بدون شک توش خبر خاصی نیست). پرسیده و از خانم پلیس مذهبی بخش زنانه، به فارسی جواب شنیده که روضه رضوان فقط یک ساعت بعد از نماز، برای خانم‌ها بازه.

بعد من جلوی مسجد می‌شینم تا بچه‌ها بیان. دیگه دیر وقته و آدم‌ها دارن کم کم می‌رن. بچه‌ها می‌یان و همون جلو روی زمین می‌شینیم و گپ می‌زنیم. پنج دقیقه نمی‌گذره که ماشین پلیس مذهبی می پیچه کنارمون و به من می گه برم جواب پس بدم! سوالش اینه که آیا اینها همه برادرام هستن یا نه! نمی‌دونم چرا می‌گم آره و توضیح می‌دم که ان المسلمین اخوه! یک نگاه عاقل اندر سفیه می‌کنه که این داستان‌های خودشون رو به خودشون پس ندم. هنوز نفهمیدم داستان چیه. می‌پرسه کجایی‌ام و از ایرانی بودن می‌پرسه شیعه‌ام؟ می‌گم آره که این وسط داستان درست نکنیم. بالاخره یکیشون با نیمه انگلیسی نیمه عربی بهم می‌فهمونه که با اینکه شیعه هستم ولی محرم و نامحرم می‌فهمم و نباید به زنم اجازه بدم با غریبه‌ها بشینه و حرف بزنه! اوه اوه داستان شد!

بهش می‌گم این زن من نیست و زن اون یکی دوستمونه که کار جدی می‌شه چون طرف می‌گه که نیم ساعت پیش همین خانم رو دیده که با من راه می‌رفته. دوستمون هم غیرتی می‌شه و طرف رو دعوا می‌کنه و بالاخره مجبور می‌شیم چهل دقیقه بایستیم تا طرف بره از هتل پاسپورت‌ها رو بیاره. طرف پاسپورت‌ها رو که بررسی می‌کنه بالاخره از در دوستی که با هم داریم و از انگلیسی‌اش که تعریف کرده‌ایم و اینکه به ما توضیح داده که چقدر روشنفکره، بیخیال می‌شه که بریم ولی تذکر می‌ده به دوستمون که نذاره زنش با غریبه حرف بزنه و تنها بمونه.

برمی‌گردیم هتل. اکثرا حالت عصب دارن ولی به هرحال خوبه که پلیس مذهبی رو هم دیدیم (: احتمالا اگر پنج سال پیش بود الان همه زندان بودیم و در بهترین حالت در انتظار دیپورت شدن از کشور.

صبح فردا زود بیدار می‌شم. شنیدم فقط صبح زود است که آدم‌ها رو توی بقیع راه می‌دن. بقیع از پنجره ما که کلا یک قطعه زمین بزرگه و خیلی دور از مفهومی که ما از قبرستان داریم. سنی‌ها کارهای شیعه‌ها رو مرده پرستی می‌دونن و می‌گن وقتی طرف مرد، مرد. جنازه از نظر اونها ارزش خاصی نداره حتی اگر جنازه یک آدم مقدس باشه (آدم مقدس دارن اصلا؟). شانس با منه و توی بقیع یک تشییع جنازه معمولی هست. می‌شه رفت تو ولی تا وقتی دقیقا ندونید می‌خواید چیکار کنید مثل قدم زدن توی یک زمین خاکی است که توش یکسری راه و چند تا دیوار کشی درست کردن.

مغازه‌دارها همه فارسی و ترکی که ما بلدیم رو به خوبی حرف می زنن و به راحتی می‌شه باهاشون به فارسی یا ترکی صحبت کرد و وسط بحث زبون رو عوض کرد و طرف حتی متوجه هم نمی‌شه (: بساط چونه زنی به راهه و تیپیک بازارهای خودمون. نماز ظهر رو تنظیم می‌کنم که توی بازار کنار مسجد باشم. می‌خوام ببینم چطوری اینهمه آدم یکهو جمع می‌شن یکجا و بعد متفرق می‌شن. بعدا کشف می‌کنم که اصلا بحث «یکهو» نیست و از یک ساعت قبل آدم‌ها کم کم می‌یان و جا می‌گیرن.

ترک خیلی خیلی زیاده. یک طرفم عرب محلی است و یک طرفم ترک زائر. اول فکر می‌کنم فقط یک دونه قراره بخونیم ولی نمی‌دونم چرا در نهایت امر دو سه سری می‌خونن. وسط کار هم هی آدم‌های جدید اضافه می‌شن که به زور خودشون رو لای صف‌ها جا می‌کنن یا از روی دست و پای بقیه راه می‌رن. راستش دیگه داره از جمع مسلمین توی مسجد بدم می‌یاد و خوشحالم که تموم شده. با خودم فکر می‌کنم که واقعا چرا فقیرترین کشورهای دنیا مسلمون هستن/شدن و چرا اینقدر نسبت به همدیگه بد رفتار می‌کنن. انتظار من توی جمع‌های مبتنی بر عقیده مشابه اینه که آدم‌ها باید با هم رفتار جذابی داشته باشن و در چیزهای خوب نسبت به هم اولویت قايل بشن اما اینجا اصلا اینطوری نیست و ظاهرا هر کس معتقده باید جای بهتری رو نسبت به خدا اشغال کنه و به فکر بقیه نیست. نمی‌دونم توی ادیان دیگه هم اینطوریه یا نه و اگر یک روزی فرصت کشف بشه، حتما امتحان می‌کنم (:

برمی‌گردیم هتل و آماده یک سفر نهصد کیلومتری دیگه می‌شیم. هوا در طول راه شدیدا بارونی است با رعد و برق‌های مهیب که باورش توی عربستان سخت بوده. از کنار گله‌های شتر وحشی رد می‌شیم و عباس رکورد سریعترین ماشینی که من توش بوده‌ام رو می‌شکنه: ۲۰۰ کیلومتر در ساعت! توی ریاض، با خوشحالی از خواب بیدار می‌شم.