گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت اول

این رو توضیح بدم که تنها برخوردم با چلچراغ این بوده که به سوال «شما با میرمیرانی چلچراغ نسبت دارین» جواب «نه» بدم و با وجود دوبار رای دادن، طرفدار خاتمی هم نیستم (: به دعوت نیما و با خوشحالی رفتم و چون اونجا بودم، گزارش هم نوشتم. دوست داشتم گزارش زنده می‌بود ولی نمایشگاه بین المللی اینترنت نداشت.

دو سه روزی است که به کمک نیما، کارت دعوت به من هم رسیده. گفت دو سه تا وبلاگنویس دعوت هستند (:‌ برایم جالب است و می‌روم.

ساعت دو و چهل و پنج: از چمران به سمت نمایشگاه می‌پیچم. در مرکز همایش‌های صدا و سیما پارک می‌کنم و پیاده می‌روم به سمت نمایشگاه.

ساعت سه و نیم: بعد از در صف ایستادن و فشار و این حرف‌ها، یک کیسه پارچه‌ای تبلیغاتی از گیگابایت گرفته‌ایم که یک لامپ USB و اینجور چیزها در آن است و وارد سالن شده‌ایم. من فکر می‌کردم جشن کلا چهل و پنج دقیقه است ولی انگار تازه قرار است سه و چهل و پنج شروع شود. الان سه و چهل است و جمعیت هنوز دارد داخل می‌شود. نه محوطه نمایشگاه بین المللی اینترنت بی‌سیم دارد و نه سالن مبنا. در نتیجه شما اینها را وقتی رسیدم خانه خواهید خواند نه به شکل زنده از نمایشگاه. دارم به این فکر می‌کنم که احتمالا جشن کمی بعد شروع می‌شود و لابد می‌خواهند سرود بخواهند. من معمولا سر سرودها بلند نمی‌شوم چون به نظرم همزیستی با سانسور قابل درک و پذیرش است ولی ادای احترام به آن نه (: چون احتمالا جشن طولانی خواهد بود. لپ تاپ را خاموش می‌کنم تا بعد… مسوولین و پلیس دارند تذکر می‌دهند برای حجاب و عکاس‌دارند آن جلو از یک چیزی عکس می‌گیرند که من نمی‌بینم (: شاید خاتمی باشد. باید از نیما ممنون باشم که ردیف خوب به من داده (:‌ پسر کنار دارد از دخترهای ردیف پشتی می‌پرسد که با خانواده آمده‌اند یا تنها (:



می‌گوید آقای صدری بسیار پر شغل است و فقط یک نفر دیگر است در
ایران که اینقدر شغل دارد. کنایه اش همه را می‌خنداند و ژوله

اضافه می‌کند که انگار جواب به شما الهام شد.

۳:۵۰ – آدم‌های مشهور هم یکی یکی می‌ایند. کسی که داشتن ازش عکس می‌گرفتن محسن نامجو بوده. من زیاد خواننده و بازیگر نمی‌شناسم ولی هر بار که تصویر یکی می یاد روی صفحه بزرگ صندلی‌های دست راستی‌ام غش و ریسه می‌روند. تنها کسانی که من می‌شناسم فاطمه معتمد آریا است. اما انگار محبوب‌ترین عادل فردوسی پور است چون وقتی عکسش روی صفحه نمایش ظاهر می‌شود و خودش در ردیف اول، سالن از تشویق منفجر می‌شود و بعد هم چند نفری می‌گویند کاش فیروز کریمی هم باشد. عادل دستی تکان می‌دهد و می‌نشیند.

۴: اول سرود ملی که اونقدر زود شروع می شه که اصولا فرصت فکر کردن نمی ده (: من بلند نمی شم و کناری هم نمی شه. راحت و آسوده (: بعد از سرود قرآن و تذکر حجاب.

۴:۱۰ – جشن شروع می شه با خوندن یکی از دوستان که الان اسمش یادم نیست و بعد هم ژوله می یاد بالا. واو.. کلی دوستش دارند و هربار که می‌گه من «امیر ژوله» هستم، کلی براش دست می زنن (:

به یاد شهدا هستیم و به همین مناسب خانم عرفان نظرآهاری می‌یاد و شعری می‌خونه و در همین حین دوباره حجاب رو تذکر می دن. بعد آقای ظریفیان می‌اید که هم رزم مبارز بزرگ، بروجردی است و بعد او را تشویق می‌کنند و از تریبون هم درخواست می‌کنند که تشویق را بهتر است ایستاده بکنیم به احترام شهدا (: در صحبت‌هایش اینکه «می‌توان انقلابی بود ولی به دیگران احترام گذاشت» با تشویق شدید همراه می‌شود. درست همان تشویقی که وقتی ژوله گفت «آقایی که اول آواز خواند، در تلویزیون همه کار کرده به جز اخبار. آنهم چون اهل دروغ نیست» شنیدیم (: خود صدری هم که بالا می‌آید، می‌گوید که «با همه مقایسه شده بودم به جز این آدم» و دوباره خنده!

حالا نوبت امیرصدری است که دوباره توسط ژوله دعوت می‌شود. می‌گوید آقای صدری بسیار پر شغل است و فقط یک نفر دیگر است در ایران که اینقدر شغل دارد. کنایه اش همه را می‌خنداند و ژوله اضافه می‌کند که انگار جواب به شما الهام شد.

امیرصدری بالا است و انگار ورزشی است و می‌خواهد جایزه افتخار ورزشی به یک نفر بدهد ;) حدس می‌زنید کیست؟ هنوز بالا نیامده ولی … اوه نه. البته بهتر! افتخار ملی در حوزه ورزش را می‌خواهند بدهند به یکسری قهرمان نوجوان که والیبال بازی می‌کنند. کاش عادل هم برود بالا. حالا همه با هم دست دست: حال و روزت گریه داره بیخیال. اگه شبنم زهره‌ماره بیخیال.

کاپیتان تیم جلو می‌آید و تشکر می‌کند در یک جمله و جایزه را می‌گیرد و بعد ژوله می‌اید بالا و دوباره یک متلک می‌گوید در این باب که سعی کنند مخفی باشند و بی‌سر و صدا تا مسوولین از آن‌ها حمایت نکنند تا به سری محلات آسیا سقوط نکنند.

حالا نوبت نشان محبوبیت نسل سوم است. جایزه می‌رسد به هانیه توسلی و دوباره جیغ و اگه شب و روزت گریه داره بیخیال و حالا دعوت می‌کنند از علی میرمیرانی. به نظرم باید میرمیران باشد در حالی که من میرمیرانی هستم. داستان این «ی» چیز مهمی است که حالا وقت ندارم تعریف کنم اما همینقدر کافی است بگویم که اگر میرمیرانی باشم حتما با من فامیل است، حالا اگر شده از صد سال قبل. میرمیران شاعری را می‌خواهد دعوت کند ولی هنوز نام نبرده. می‌گوید این روزها خیلی مشهور نیست. شاعر کمدی است. به نظرم از برنامه «فضانوردان» باشد. هاها.. شاعر را دعوت می‌کنند عادل فردوسی پور و سالن منفجر می‌شود. در صفحه می‌گوید که از زندگی‌اش اطلاع زیادی در دست نیست ولی اجدادش شاعر بوده‌اند و دیوانی داشته به نام شاهنامه. می‌گوید که اشعار عادل این روزها شناخته نشده ولی ۱۲۰ سال بعد مشهور خواهد بود.

آه چه می‌کند این رونالدینیو آه چه می‌کند

از میان پاهای مدافع تونلی باز می کند

مدافعین را یکی پس از دیگری از پیش رو بر می‌دارد

با دروازه بان تک به تک می‌شود

او را فریب می‌دهد و به راحتی دروازه را باز می‌کند

واقعا که چه می‌کند این رونالدینیو.

مدت‌ها بود فکر می کردم تایپم کند شده ولی الان می‌بینم به سرعت صحبت، می‌توانم تایپ کنم

سالن منفجر شده از خنده (: می‌گویند که عاشق طبیعت بوده و بسیاری از اشعار در مورد گل است.

چه گل زیبایی

یک گل سی متری

از آن گل‌های به یاد ماندنی

دل پیرو یک گلزن مادرزادی است

مورخین می‌گویند دل پیرو زنی بود که عادل قصد ازدواج با او را داشت. البته گاهی هم درباره زنان دیگر مانند آدریانو صحبت کرده. اصطلاح مشهور او «گل نه زن» است که درباره اکبر پور سروده. عادل بالا می‌رود و کلی تشویق (:

نشان محبوبیت نسل سوم را می‌دهند به عادل فردوسی پور. حرف زدن عادل پشت میکروفون خنده دار است چون مردم را به یاد برنامه اش می‌اندازد. می‌گوید که نشان برایش بسیار ارزشمند است ولی هیچ وقت فکر نمی کرده وقتی صحبت از شعر باشد، جایزه بگیرد. می‌گوید که حفظ قهرمانی سخت‌تر از قهرمان شدن است و سعی می‌کند قهرمانی را حفظ کند. صدری بالا می‌رود و می‌گوید این جایزه، جایزه‌ای است که نسل سوم به نقد و انتقاد و جامعه انتقاد پذیر داده است.

ساعت حوالی ۱۶:۴۰ است. کاش اینترنت وایرلس بود چون نوشتن اینها به شکل زنده دوست داشتنی‌تر است. می‌رویم سراغ برنامه بعدی. تعلیق و هیجان. «این صدای جوانان ایران است». روی پرده می‌نویسند «محرمانه» و همه حال می‌کنند. شوخی است و «فقط مانده یک new بزنیم بغلش و به عنوان خمیردندون بدیم بازار. برنامه شوخی است ولی لعنت به اون شوخی که توش جدی نباشه.». کارتن یوگی و دوستان را قاطی کرده‌اند با اسم‌ها، اتفاقات و مکان‌های تحریریه ۴۰چراغ (: آدم‌ها دوستش دارند. چیزی شبیه به این است که اون گوریله می‌گه «صفحه بندی کی شروع می ‌شه»‌ و بقیه غر می‌زنند که «من نمی‌دونم کی شروع می‌شه آقای عموزاده» و رییس کشتی می‌گوید که «داریم غرق می‌شیم، باید صفحات طنز رو کم کنیم».

حالا جریان ۱۸+ شده. یک سگ ماده (به معنای واقعی) روی عرشه است که یک نفر را با کمند می‌گیرد و او هم می‌گوید «من می‌رم آقای میرمیرانی». طوفان شدیدتر می‌شود و رییس کشتی دستور می‌دهد که صفحه‌های اجتماعی را هم کم کنند! (:

این کارتون کمی طولانی‌است و کشدار. حوصله‌ها سر نمی‌رود ولی خنده‌ها و ریتم کند می‌شود. در فهرست تشکرهای کارتون همه چیزی هست حتی مایکروسافت (:

حالا نوبت اهدای جوایز موسیقی است. حدس زدنش سخت نیست. آقای بزرگمهر بالا آمده و می‌گوید که به انتخاب جوانان ایران آن را می‌دهد به اعجوبه موسیقی ایران، محسن نامجو او اوه دیگر نشستن سخت است از شدت تشویق و هیجان (: کلی آدم غش و ریسه می‌روند. محسن نامجو (که یادم بندازید بعدا خاطره‌اش را بگویم) یک کت و شلوار پوشیده و سلام که می‌دهد دوباره همه جیغ می‌زنند. کمی غیرشمرده حرف می‌زند و من من می‌کند و انگار بغض گریه دارد. می‌گوید «واقعیت را فراموش نکنید. من در حفظ وسایل شخصی‌ام سهل انگاری کردم و پخش شد و پخش و کپی هر چه بیشتر آن‌ها می‌تواند برای من به عنوان یک شهروند دردساز شود. خواهش می‌کنم که موقعیت من را در نظر بگیرید.» مجری می‌گوید که «تا باشه از این سهل‌انگاری‌ها که ما موسیقی شما رو بشنویم». قبل از پایین رفتن می‌گوید که می‌خواهد از احمد دهقان هم تشکر کند که تاثیرگذارترین کتابش را نوشته. آهنگ «جبر جغرافیایی / یک روز از خواب پا می‌شی» را پخش می‌کنند با تصاویری از خودش و خیابان‌های تهران که در آن‌ها راه می‌رود. باید انقلاب باشد ولی چه فرقی دارد.

باتری ۳۰٪ است و امیدوارم تمام نشود. یک خانم می‌آید روی صحنه با سر و صدا. می‌گوید خوشحال است که دعوت شده و سابقا جزو این مجله بوده و حالا هنرپیشه است و با هیجان و بامزگی حرف می‌زند. کمی شبیه به آن خانم کپلی است که نقش بامزه فیلم «توفیق اجباری» را بازی می‌کند. آهان! شوهرش پیمان است و اسم خودش راهنما. با فرزاد حسنی که روی صحنه است، کل کل می‌کنند که به نظرم بیمزه است و زیادی متلک گفتن به همدیگه به عنوان یک حرکت بامزه (:



او از مجوزی که گرفته نشده تا اثر جدیدش یا همچین چیزی منتشر
شود می‌گوید و پدرش می‌گوید که باید کمی صبر داشت و

هر چیزی که ساخته می‌شود، حضورش مجوز پخشش است.

حالا می‌خواهند آبروی داستان ایران را معرفی می‌کنند که هوشنگ مرادی کرمانی است. دست تکان می‌دهد و طولانی‌تر از نامجو تشویق می‌شود. هر کلمه‌اش با تشویق همراه است چون مردم دوستش دارند. می‌گوید با انتخاب ما دوباره جوان شده چون از نسل دایناسورها است. می‌گوید که به قول کرمانی‌ها «قدش بلند شده» از این انتخاب.

نشان فعالیت‌های اجتماعی را هم می‌دهند به مهتاب کرامتی که در ایران نیستند و قرار است جایزه برایشان ارسال شود. این را یک صدای ضبط شده می‌گوید که نسبتا بامزه است.

حالا یک لودر نشان می‌دهند و اینکه شدیدا کار می‌کند و توضیح می‌دهد که در ۴۰چراغ بعضی‌ها هستند که مثل تراکتور کار می‌کنند ولی چون عکس تراکتور نداشتیم، لودر نشان دادیم. صدا می‌گوید My Hearth for Teractor و همه منتظر تراکتورها هستند که به روز صحنه بیایند: سهیل سلیمانی و شیما شهرابی. این دو نفر راه ورود به سن را پیدا نمی‌کنند و چون تشویق زیاد نیست، ژوله می‌گوید که برایشان جیغ بکشند. دختره سلام می‌کند و پسره می‌گوید خوشحال هستم که بخش‌های غیرطنز هم دیده شده اند و نیما اکبرپور را دعوت می‌کنند تا هدیه را بدهد. هدیه یک تراکتور اسباب‌بازی است.

۱۷:۱۳ – باتری ۲۹٪ و از بانوی گل و پروانه و تیش تیش و پنجره‌های بارانی دعوت می‌شود که روی صحنه برود برای دادن هدیه. احتمالا مال صفحه ادبی است مثل عادل فردوسی پور. همه می‌خندند و سوت می‌کشند و تا بالا برود از سه چهار نفر تشکر می‌کنند. قرار است جایزه را به همراه بهزاد فراهانی بدهد. بقل دستی من انگار عاشق این یکی است و چیزی درباره سیبیلش که تراشیده شده می‌گوید. جایزه نسل سوم را می‌دهند به گلشیفته فراهانی دیگر قابل تشخیص نیست که این را بیتشر دوست دارند یا قبلی‌ها را. گلشیفته با همراه همیشگی‌اش می‌آید که احتمالا امین مهدوی است. جریان دارد خه‌زه می‌شود. احتمالا آقا بزرگه، بابای گلشیفته فراهانی است و این آقای مهدی دوست پسر یا همسر یا چنین چیزی اش. گلشیفته هم یا در حال بغض است یا از اینجا من هستم همه اینطور به نظر می‌رسند. ژوله می‌گوید که این روزها هر مراسمی سه بخش ثابت دارد: سرود ایران، تلاوت قرآن و گلشیفته فراهانی. او از مجوزی که گرفته نشده تا اثر جدیدش یا همچین چیزی منتشر شود می‌گوید و پدرش می‌گوید که باید کمی صبر داشت و هر چیزی که ساخته می‌شود، حضورش مجوز پخشش است.

گلشیفته می‌گوید که به احترام نه فقط رسول ملاقلی پور که به احترام همه کسانی که از آن‌ها تقدیر زیادی نشده،‌ نه ده دقیقه سکوت که ده ثانیه دست بزنیم. بلندترین دستی است که می‌شنوم.

از کل طنزنویسان ۴۰چراغ برای اجرای یک آیتم روی صحنه دعوت می‌شود. مرعشی، دهقانی، سعیدی (که از طنز نویسان برجسته در ناحیه شکم است!)، مقامی‌کیا و حسین یعقوبی و یکی دو نفر دیگر که تازه ملعوم شده حسین یعقوبی نمی‌آید (: طنز نویس‌ها می‌آیند. توضیح می‌دهند که مجلس سنگین است و قرار است ما بیاییم سبکش کنیم. از درد من می‌گوید:‌ عروسی‌های مجزایی که خانم‌ها مشغول رقص هستند و اینطرف که آقاها مشغول بحث سیاسی و رد و بدل کارت سوخت هستند (چه ربطی داشت؟).

طنز نویس بعدی انگار شاعر است و دو سه دوبیتی می‌خواند. آخری‌اش خطاب به خاتمی است که قرار بود بیاید و نیامده (شانس آورده).

برو با زورگویی ها جدل کن

برو صلح جهان را محتمل کن

ولی انصافا و مردانه سید

اگر حرفی زدی آنجا عمل کن

نفر بعدی هم شاعر است و برای خاتمی ۱۲۰ بیت شعر گفته که انگار قرار شده یک قسمت خاصش را بگوید.

شب می خوابد و آرزو می کند یک نفری را ببیند ولی اتفاقا خاتمی را می بیند…. خلاصه..

خلاصه خابمان بردش سرانجام

نه اون اومد نه من جم خوردم از جام

دعا کردم فلانی آید اما

بگو کی جایش اومد، استغفرلله

رخش نورانی و دستش کمی سرد

باهام دست داد، خدا هم اینجوریش کرد

اوایل خنده رو بودی برادر

نداری رنگ به رخ! ای وای خواهر

جریان دو سه بیت می ره جلو تا خاتمی شروع می کنه دردش رو گفتن:

بگفتا گفتنان کردن ز بس من

گرفتن حالمو یک عده رسما

به کل تکیه کلامش گفتمان بود

به گاه خنده چهره اش خیلی باحال بود

و بعد هم از این می گه که اگر کسی طرفدار مردم باشد و کار خوب، وضعش خراب می‌شود و وسط شعر است که مجری تذکر می‌دهد فقط دو بیت آخر را بخواند. به نظرم شعر خیلی خوبی بود.

جوان اول گود سیاست

کمی چپ رادیکال مایل به اوسط

دلش از دست یک عده گرفته

همان دستی که کی داده کی گرفته

طنزنویسان پایین می‌روند و موقع اهدای نشان ملی در حوزه سینما می‌شود و سالن تاریک. من ۱۸٪ بیشتر باتری ندارم که همه شروع می‌کنند به دست زدن. من کسی را ندیده‌ام ولی همه جیغ می‌کشند و عکاس‌‌ها به صف هستند. آقای ابطحی آمده ولی هنوز اصل ماجرا نرسیده. این را مجری به شوخی از ابطحی می‌پرسد. یک خانمی می‌آید پشت میکروفن و … پگاه آهنگرانی و منصور ضابطیان(؟) که کلی تشویق می‌شوند. بخصوص منصور. این دو نفر انگار دو سه سال پیش مجری برنامه شب چله چلچراغ بوده‌اند که لابد خاتمی اینجا بوده. قرار است این دو نفر جایزه سینمایی را بدهند. کسی که صدایش صدای خاطره انگیزی است. صدایی پخش می‌کنند: صدای فیلم مارمولک و آخوندش است که با گفتن «خدا که فقط متعلق به…» همه دست می‌زنند. جایزه بخش آقایان مال پرویز پرستویی است که در سفر است ولی پیام ویدئویی گذاشته. از صحنه پخش می‌شود. باتری ۱۵٪ است و حداکثر نیم ساعت وقت داریم.

مدتی طولانی فیلم‌هایی از قیصر امین‌پور پخش می‌شود. اول که دی وی دی در دستگاه گذاشته شد و اسم ترک Geisar آمد، همه احساس کردند که قرار است فیلم قیصر نمایش داده شود. مثل اینکه قیصر امین‌پور در سال‌های قبل جایزه فرهنگی این شب چله را برده است. حالا حسین زمان و چراغعلی هستند که پیانو می‌زنند و شعری از قیصر امین‌پور دکلمه می‌کنند. راستش دوست دارم برنامه کم کم تمام شود. به دو دلیل: ۱- ماشینش را در مرکز همایش‌های صدا و سیما پارک کرده‌ام و احتمالا درش را قفل می‌کنند! و ۲- باتری لعنتی در حال تمام شدن است و مبدل را نیاورده‌ام. حسین زمان می‌گوید که دلیلی برای شاد بودن در امشب ندارد و معذرت‌خواهی می‌کند که نمی‌تواند شاد بخواند و دوستان دیگر می‌توانند شاد کنند شما را. می‌گوید از اینکه نامه مینا باقی را دیشب خوانده و خوابش نمی‌برذ چون دخترش شاید هم سن و سال آقای باقی است. می‌گوید برایش سخت است وقتی می‌بینید که دانشجویان احیانا به ناحق دربند هستند. تشویق‌ها فقط وقتی متوقف می‌شود که دوباره شروع به صحبت می‌کند. حسن ختام خوبی برای باتری ام است؛ ترانه نوبت عاشقان:

این ترانه بوی نم نمی‌دهد

بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفره دلم دوباره باز شد

سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد.

می‌خواند که حق با گلوله نیست، حق با پرنده هاست، همدست عشق باش؛ یک دست بیصداست.


باتری همینجا تمام شد. می‌خواستم جلسه را ترک کنم که خاتمی ظاهر شد و ماندم و روی کاغذ نوشتم و فردا صبح برایتان می‌فرستم. برای اینکه سریع باشد، این یکی را بدون ادیت گذاشتم.

مرتبط:‌ گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت دوم: خاتمی

یک وبلاگنویس مصری دیگر در زندان


بنا به گزارش Dialy News Egypt، احمد محسن که بلاگر اخوت معرفی شده، سه هفته قبل در شهر فیوم (Fayoum) دستگیر شده و کماکان در زندان طورا (Tora) نگهداری می‌شود. دستگیری او بخشی از سرکوب اعضای اخوت اسلامی بوده که سازمانی غیرقانونی در مصر است. امروز ۱۶ روز است که احمد محسن در زندان است.

محسن یک فعال و نویسنده علیه شکنجه است که در وبلاگ eyestillopen می‌نویسد. او یکی از اولین کسانی بود که علیه شکنجه محمد قوما الدهشوری (Mohamed Gomaa Al Dahshouri) در وبلاگش افشاگری کرد. فعالان ادعا می‌کنند که مرگ مشکوک این فرد پس از انتقال به ایستگاه پلیس فیوم، به خاطر کتک شدید بوده است.

بنا به گزارش منعم پرس گروهی از وبلاگنویسان مصری و عرب که خود را «اتحادیه وبلاگنویسان عرب» می‌نامند، برای آزادی او سایتی به نام هزار وبلاگنویس به راه انداخته‌اند.

نمودار آماری واقعیت را افشا می‌کند: پوتین تقلب کرده

نمودار جالب و هوشمندانه ای است که تقلب حزب پوتین را نشان می‌دهد:


تا جایی که من فهمیدم، هر نقطه نشان دهنده یک صندوق رای حوزه رای گیری است. محور افقی نشان دهنده درصد آرای قبول شده در صندوق در آن حوزه است و محور عمودی نشان دهنده درصد رایی که حزب پوتین آورده. به راحتی می‌بینید که هر وقت پوتین رای آورده، آرای حوزه قبول شده و هر وقت رای حزب پوتین کم بوده،‌ آرای حوزه ابطال شده. به سبک ایران هم کار تا جایی پیش رفته که بعضی از حوزه‌ها که بالای صد در صد شرکت کننده داشته اند (!)، صد در صد به پوتین رای داده بودند (: جالب، روشن کننده و دردناک است که Correlation چیزی در حدود ۹۰٪ است. یعنی تعداد آرای پوتین به راحتی می‌تواند میزان رای‌های باطله را پیش‌بینی کند:‌ اگر حزب پوتین رای آورده باشد رای‌ای باطل نمی‌شود ولی اگر کس دیگری رای آورده باشد، رای باطل است.

حالا هی بپرسید چرا ما با روسیه اینقدر دوستیم یا چرا احمدی نژاد می‌گوید که ما هیچ وقت در طول تاریخ خاطره بدی از روسیه نداشته ایم (:

با این اخبار، من از دنیای دیجیتال چی بگم؟

این روزها خبرها حال به هم زن شدن. جلوه و مریم حسین خواه در زندان هستند چون فکر می کنند زن و مرد باید حقوق برابر داشته باشند. نزدیک بیست دانشجو در زندان هستند چون چند روز مونده به ۱۶ آذر و ممکنه دانشجویان ایران هم مثل دانشجویان ونزوئلا بگویند که با روسا مخالف هستن. بعد هم این آقا کاپشن اش رو درآورده و سعی کرده کت شلوار شیک بپوشه تا مهمان «مجلس التعاون الدول الخلیج العربیه» باشه و زیر تابلوش بشینه بعد از فروختن دریای خزر به روس‌ها، خلیج فارس رو تقدیم عرب ها کنه.



عکس از یاهو

یادتونه خاتمی پشت میزی نشست که روش مشروب بود؟ فرض کنید خواهش می کرد در مجلس تعاون کشورهای خلیج عربی راهش بدن. کجایین دوستان بمب انداز گوگلی و انتحاری؟

راستش اینها تا اینجا که گفتم اصلا برام دردناک نیست. کاملا قابل درکه و قدرت همیشه به این سمت سوق داده می شه. نکته ای که برام دردناکه اینه که یکسری آدم کاملا ساکت هستن که چیه کارشون تخصصیه. یکسری آدم هم چون حرف زدن در این موارد هزینه داره ساکتن به این امید که کسی باهاشون کاری نداشته باشه. یادتونه مصادیق بدحجابی رو پارسال اعلام کردن و همه گفتیم: «بابا چهار تا چیز بیشتر نیست و ما هم که اونها رو نداریم»؟ حالا امسال چاک کنار و جلوی مانتو و چکمه و شلوار زیر چکمه هم اضافه شده و دو سال که صبر کنین،‌ چادر ملی اجباری است و وقتی بچه هاتون ازتون بپرسن: «چادر که اجباری شد، شما اعتراض نکردین؟» باید بهشون جواب بدیم: «راستش ما اصلا نفهمیدم کی اجباری شد!».

این وسط خوشم می یاد از آدم شریفی مثل کسوف که اینقدر زیبا عکس گرفته و نوشته. ممنون آرش.

راستی حالا که صحبت زشتی ها شد، حرفی هم از پرسپولیس بزنم و خبر اینکه با تخصیص شش هزار لیتر سهمیه اضافه بنزین، نگرانی شون برای شرکت در تمرین برطرف شده. الان باید از خونه برم بیرون ولی در این مورد بعدا نامه مفصل می نویسم اما خلاصه اش اینه که خب ابله! من نگرانی ندارم که بنزین برای سر کار رفتن ندارم؟ اون معلم که مجبور شده هر روز با اتوبوس بره نگرانی نداره؟ باشگاه صنعت نفت آبادان چی؟ اونا چون نیومدن «رایزنی» نباید سهمیه اضافه بگیرن یا چون سرخپوشان پایتخت نیستن؟ ببینم چطوره که سرخپوشان و بهشت زهرا و مجلس و معلولین جنگی و کشاورزها باید سهمیه اضافه بگیرن و مهندس ها و معدنچی‌ها و پزشک‌ها نباید بگیرن؟‌ کارشون کم ارزش تره یا (به یاد سینای بزرگ) دستمالشون زبرتر یا رییسشون بی عرضه تر؟ خلاصه همین ها. الان هم تصمیم گرفتم نامه رو به رییس بنزین ننویسم بلکه خطاب به باشگاه بنویسم که دیگه پرسپولیسی نیستم چون تیمم دیگه خودش رو مردمی نمی دونه. آخر عمری ورزشی نویسم هم شدیم ! (: یادمه یک دوست توی روزنامه ورزشی داشتم ولی الان یادم نیست کی و کجا (:‌ خوشحال می شم اگر کسی آشنایی بده (:

سایت انتخابات هشتم واقعا هک شده

توی نوشته قبلی درباره هک شدن سایت انتخابات هشتم نوشتم و بعد دیدم که چند جا صحبت شده که اصولا سایت اصلی پسوند ir داشته و این کلا یک سایت الکی است که لیمرها درست کرده اند تا ادعای کنند. این صحبت درست نیست و و عملا وزارت کشور داره سعی می کنه این افتضاح رو جمع و جور کنه ولی انگار چون نمی دونه که با یک شناسه FTP می شه این «مشکل» رو برطرف کرد بازهم رفته سراغ کارهای عجیب و غریب و دیکتاتور مآبانه. روش دیکتاتور مآب چیه؟ اول رفته سراغ طریق فیلتر کردن آدرس سایت majels8.com (که هنوز در داتک فیلتر نیست) و بعد سعی کرده جملات خاصی بگه مثل اینکه

: اين پايگاه‌اينترنتي به‌آدرس ‪ www.majles8.com‬به منظور برگزاري دو مرحله مسابقه اينترنتي مورداستفاده قرارگرفت و پس‌از انجام مراحل مختلف مسابقه و تست‌هاي موردنظر ، در حال حاضر كاربران مي‌توانند به آدرس ‪ www.majles8.ir‬مراجعه نمايند.

و کم کم هم احتمالا مدعی می شه که این دامنه majles8.com اصلا از اول هم متعلق به وزارت کشور نبوده! (: هرچند که قبلا در ایرنا گفته بود:

در اين مسابقه اينترنتي كه از ساعت ‪ ۱۰‬تا ‪ ۱۲‬روز پنجشنبه هفته جاري برگزار مي‌شود، كاربران با اتصال به شبكه اينترنت و مراجعه به آدرس اينترنتي ‪ www.majles8.com‬مي‌توانند با ورود اعداد مختلف در اين مسابقه شركت كنند.

در عین حال بد نیست از صفحه کش گوگل مربوط به majles8.com هم دیدن کنید تا شکتان برطرف شود که این سایت همان سایت بوده (:

تار و پود عالم ارقام به هم پیوسته است

داستان اول: یک وبلاگنویس اسراییلی که به شکل گمنام در اسراییل مطلب می نویسد در وبلاگ بلاگ اسپات (متعلق به گوگل) مطلبی توهین آمیز نسبت به شورای منطقه‌ای نوشته. شورا به دادگاه شکایت کرده و دادگاه اسراییلی با فراخواندن وکیل گوگل به دادگاه با آن‌ها به توافقی رسیده مبنی بر اینکه شاکیان کامنتی



عمیقا معتقدم که همه ما باید از همه وقایع دنیا مطلع باشیم و نسبت به آن‌ها عکس‌العمل نشان دهیم. شکی
نیست که کار من در کشوری که فرهنگ و زبان‌اش با من یکی است مفیدتر است

اما این به هیچ وجه سبب نمی‌شود چشمم را روی بقیه دنیا ببندم.

برای وبلاگنویس ناشناس بنویسند و اطلاع دهند که اگر با افشای هویت در دادگاه فلان تاریخ حاضر نشود، گوگل شماره اختصاصی IP او را در اختیار دادگاه قرار خواهد داد. به عبارت دیگر، گوگل دارد هویت یکی از کاربرانش که می‌خواسته ناشناس باشد را به قوه قضاییه اسراییل افشا می‌کند. جالب است که درخواست مشابهی به دولت آمریکا داده شده بود تا گوگل هویت وبلاگنویس ناشناسی را افشا کند ولی دادگاه رای داد که افراد حق دارند هویت خود را مخفی نگاه دارند.

داستان دوم: Wael Abbas (وائل عباس؟) وبلاگ نویس مصری‌ای است که نمونه‌هایی از شکنجه توسط پلیس کشورش را در یوتوب می‌گذاشت تا جهان را نسبت به این موضوع آگاه کند. یکی از ویدئوهای او باعث شده دو پلیس خاطی برای سه سال زندانی شوند. از دیروز دسترسی او توسط یوتوب بسته شده است. آن‌هم به دلیل «ترویج خشونت»!

داستان سوم: می‌دانید؛ یک وبلاگنویس ایرانی بدون دسترسی به حقوق اولیه‌ای مثل تماس، وکیل، اخبار و … در زندان است چون خبری را نوشته که به مذاق حاکمان خوش نمی‌آمده.


و اما توضیح: در مطلبی که در مورد حمله پلیس کراچی به تجمع روزنامه‌نگاران و وبلاگ‌نویسان نوشته بود،‌ کسی کامنت گذاشته که:

yani vaghe’an mamlekate khodemoon inghad amne ke pakestan inghad mohem shode ? maa kam zendaanie seaasi darim?

لازم می‌دانم این را توضیح بدهم که همه دنیا برای من به یک اندازه مهم است؛ بخصوص وقتی که بحث اینترنت و دخالت شرکت‌های تجاری در آن باشد (آنهم به منظور سرکوب حقوق بشر در مقابل کسب سود بیشتر)، عمیقا معتقدم که همه ما باید از همه وقایع دنیا مطلع باشیم و نسبت به آن‌ها عکس‌العمل نشان دهیم. شکی نیست که کار من در کشوری که فرهنگ و زبان‌اش با من یکی است مفیدتر است اما این به هیچ وجه سبب نمی‌شود چشمم را روی بقیه دنیا ببندم. اگر گوگل با دولت اسراییل همکاری کند تا انتقادها را خفه کند، اگر یوتوب وائل عباس را از حق اظهار نظر محروم کند و اگر پلیس پاکستان، در دفاع از سرکوب مردم، وبلاگنویسان را کتک بزند و بازداشت کند و همه کشورهای دیگر در دنیا بگویند «به من چه! من من پاکستانی / عرب / سیاه پوست / ضد صهیونیست / زن / کمونیست / … هستم؟» مطمئن باشید که رضا و من و شما هم در زندان خواهیم بود و همه خواهند گفت: «به من چه! مگر من ایرانی / خبرنگار / کارمند فلان روزنامه / فعال فلان جا و … هستم؟».

پس من نسبت به نقض حقوق هر «انسان» عکس العمل نشان می دهم با این باور که هر انسان دیگری هم همینکار را خواهد کرد (: این اندیشه هیچ تناقضی با این ندارد که جایی کار کنم که مفیدترین بازدهی را دارم. خوش و خندان (:

یک وبلاگ نویس دیگر در زندان: رضا ولی زاده

من نمی شناختمش. اکثر کسانی که براش نوشتن رو هم زیاد نمی شناسم. ولی چون وبلاگنویسی است که به خاطر نظرش و به خاطر حرفش در زندانه، عمیقا براش احترام قایلم.

رضا ولی زاده، مدیر بازنگار است و حدس می‌زنند به خاطر ماجرای چند سگ که به مذاق روسا خوش نیامده، دستگیر شده است. بازهم همان حکایت قدیمی است که لازم است تکرار شود: اگر چیزی آنقدر زشت و خجالت آور است که صرف گفتن آن توهین به کسی یا چیزی است، بهتر است آن را انجام ندهید. مجرم واقعی کسی است که کاری می‌کند که گفتنش مصداق تبلیغ علیه نظام و اینجور چیزها است. نمی فهمم چرا این را متوجه نمی شوند.

خیلی از لینک‌ها را از اینجا دنبال کنید

با شکست انحصار آمریکا و ایران، جادی دو کامپیوتر را به ابررایانه تبدیل کرد

طبق خبری خزعبل در ایسنا، دکتر شریفی در دروغی تبلیغاتی ادعا کرده که:

با شكست انحصار آمريكاايران به فن‌آوري افزايش نرم‌افزاري سرعت رايانه‌هاي معمولي تا حد ابررايانه‌ها دست
دكتر محسن شريفي، رييس دانشكده مهندسي كامپيوتر دانشگاه علم و صنعت …. اظهار كرد: اين نرم‌افزار تحت نام «سي-شريفي» (C-Sharifi) اين امكان را فراهم مي‌كند تا يك سيستم عامل شبكه‌يي متداول به يك سيستم عامل مديريت كلاستر تبديل شده و اين امكان را فراهم مي‌كند كه داده‌هاي حجيم به سرعت مورد پردازش موازي و توزيع شده قرار گيرند …

وي در پايان با اشاره به وجود تنها دو نمونه خارجي اين نرم‌افزار كه در انحصار آمريكا و كشوري ديگر است، ايران را سومين كشور دارنده اين فن‌آوري معرفي كرد كه كشورهاي اروپايي با وجود شروع همزمان نتوانسته‌اند‌ به آن دست يابد، گفت: اين تكنولوژي كاملا حساس و استراتژيك براي اولين بار در سال 1980 توسط كشور آمريكا طراحي و پس از آن در سال 1986 من پروژه آن را آغاز كردم و طي دو سال اخير به صورت صنعتي به بازار راه يافته است.

البته دوستان اخیرا مقدار زیادی مطالب جالب در این مورد نوشته‌اند ولی گفتم من هم از قافله عقب نمانم. در حقیقت برای پر کردن عقده خودکم‌بینی و تلاش برای ایجاد توهم پیشرفت در خوانندگان، تصمیم گرفتم من بعد از آمریکا و ایران نفر بعدی باشم که به این تکنولوژی پیچیده دست پیدا می‌کنم. به همین دلیل حین وبلاگ‌نویسی توی یک پنجره دیگه راهنمای کلاستر سازی سایت فارسی تکنوتاکس رو باز کردم و تااین مقاله تموم بشه، گذاشتم کلاسترم روی یک کامپیوتر دسکتاپم، نصب بشه!

خلاصه این رو بگم که حالا که شما دارید این رو می‌خونید بعد از آمریکا و ایران، جادی هم به غول‌های دارای این تکنولوژی پیوسته. تنها اشکالش اینه که من دروغکی نمی‌گم ۲۱ سال این پروژه طول کشیده یا بیخودی کلمه‌های قلمبه سلمبه استفاده نمی‌کنم و در نتیجه نه توی اخبار هستم و نه توی دانشگاه بهم حقوق ریاست می‌دن (:

در عین حال حالا که بحث کلاستر شد بد نیست یادی هم بکنیم از دکتر احمد معتمدی از دانشگاه امیرکبیر. چرا که اون هم شش ماه قبل همین اختراع عظیم رو از طریق دانلود یک نرم افزار آزاد و رایگان به میهن اسلامی غالب کرده بود. و به این هم اشاره کنم که این نرم‌افزارهای آزاد ورایگان از قدرت‌های لینوکس هستند و قابل استفاده برای هر کسی که دوست داشته باشه.

پ.ن. ای بابا!‌ ما رو مسخره کردن! آقای دکتر جوادپور رییس چی چی دانشگاه شیراز هم چهار سال قبل همین برنامه رو دانلود و در نتیجه سـو پرکامپیوتر رو اختراع کرده بود پس من فعلا پنجمین نفر هستم: آمریکا، دکتر شریفی، دکتر احمد معتمدی، دکتر جوادپور، مهندس جادی.

نکته انحرافی: خوشبختانه در ایران اسلامی نمی‌تونید در گوگل به دنبال کلمه وقیح «سو‌‌‌‌پـر کامپیوتر» جستجو کنید.