قسمت اول آنجا تمام شد که حسین زمان با شرافت از دانشجویان زندانی و آقای باقی حرف زد و بک آهنگ خواند. حسین زمان گفت که اولین بار است که از سال ۷۶ به بعدمیخواهد خاتمی را ببیند و بسیار خوشحال بوده و اکنون ناراحت است که نیامده. مجری میگوید خاتمی در راه است و به زودی میرسد. همه دست میزنند!
حسین زمان به آخرین ترانهاش رسیده و میگوید کاش خاتمی بود و مردم با ترانه همراهی میکردند… در همین حین هیجانی در در ورودی دیده میشود و خاتمی وارد میشود.
مردم اشتیاق بانمکی دارند. همه بلند شدهاند و دست میزنند. یادمان هست که وقتی سال ۷۶ برای خاتمی دست میزدیم یک حرکت رادیکال حساب میشد چون همه باید حتما صلوات میفرستادند. این روزها بسیجیها و راستها و نظامیها هم برای تشویق دست میزنند (: هیجان آدمها با نمک است. مثلا دخترهای دست راستیام جیغ میکشند. نمیدانم خاتمی را اینقدر دوست دارند (آنهم به شکل هیجانی) یا اصولا این جریان دیدن یک رییس جمهور سابق برایشان چیزی است در حد سفر استانی احمدینژاد و کلا از اینکه آدم مشهور میبینند هیجان زدهاند.
|
|||
حسین زمان بسیار خوشحال است. عکاسها خاتمی را ول نمیکنند تا اینکه آخر یکسری آدم قلچماق وارد صحنه میشوند و تذکرهای بلندگوها مثمر ثمر واقع میشود. خاتمی نشسته و حسین زمان قرار است ادامه بدهد. یکبار دیگر از باقی و دانشجویان دربند نام میبرد و بعد شعر جالبی میخواند. شاید شعر از خودش باشد. من نمیدانم. از نظر شعری به نظرم زیاد قوی نمیآید ولی از نظر مضمون عالی است. شعر، نامه رزمندهای است که شب عملیات برای مادرش نوشته و در آن میگوید (نقل به مضمون) مادر نگذار کسانی که بعد از من پوتینهایم را میپوشند، خونم را بفروشند.نگذار خونم بازیچه شب شود. نگذار اسمم را روی کوچهای بگذارند، وقتی که عشق حق ندارد از کوچه عبور کند. حسین زمان از خیلی چیزها ناراضی است، ادامه میدهد که باید از خیلیها قدردانی شود ولی میترسیم از آنها نام ببریم. نگرانیم که دهانمان را ببویند، مباد که گفته باشیم دوستت دارم.
حسین زمان آهنگ تو ای ایران من پاینده باشی را میخواند و میخواهد که بند ایران ایران، سرم روی تن من، نباشه اگر بیگانه بشه هموطون من را تکرار کنیم چرا حداقل این ترانه هنوز توسط گروهی خاص مصادره نشده و برایمان باقی مانده. میخواهد بلند شویم، دست بزنیم و بخوانیم. همین اتفاق میافتد. نمیدانم اگر جای خاتمی بودم بلند میشدم و دست میزدم یا نه. احتمالا نه (: پس هیچ وقت خاتمی نمیشوم. شانس آوردم!
دو سه بند که میخوانیم، صدای حسین زمان قطع میشود و یک نفر کاغذی هم به او میدهد. اوه اوه طوفان! حسین عصبانی میشود و میکروفون که وصل میشود آهنگ را قطع کرده است و دارد میگوید: «من به این کاغذها اهمیت نمیدم. آقای زمان لطفا کوتاهتر یعنی چی؟ چرا میکروفن را قطع میکنید؟ میکروفن من را میتوانید قطع کنید ولی صدایم را نه! ما تازه فهمیدهایم چه شده. جمعیت شدیدا حسین زمان را تشویق میکند و او به حالت اعتراض بیرون میرود.
حالا فریدون عمو زاده خلیلی آمده و میخواهد جایزه یک عمر افتخار را بدهد به پوران شریعت رضوی همسر دکتر شریعتی. او هم که بالا میآید، از حسین زمان تشکر میکند و میگوید که در طول این ۳۰ سال، هیچ حکومتی اجازه نداد از شریعتی حرف زده شود. در همین حین، همسر قیصر امین پور هم بالا میآید ولی علاقمند به حرف زدن نیست و در نهایت یک جمله میگوید که گفتنیها را آقای زمان همین حالا و قیصر امین پور در سال گذشته گفتهاند. این بخش پر هیجان و پرتنش با نمایش یک کلیپ قدیمی روی صفحه بزرگ تمام میشود: یک مرد با صدا و تصویر جوانیهای فرهاد.
حالا یک بار دیگه ژوله پشت تریبون مجری است و برای تغییر فضای پر تنش، بخشی از برره را نشان میدهند در مورد رشوهگیری و میگوید که قرار بود بقیه نمایشنامه را بررهایها به شکل زنده اجرا کنند که بنا به مشکلاتی یکی از آنها نیامده ولی یک هنرمند جوان داریم که معرفی میکنیم: مهران مدیری. واو… او را هم خیلی دوست دارند (: مدیری پارسال در همین جمع لوح افتخار خلاقیت هنری گرفته و امسال لوح اولین سالگرد خلاقیت هنری را میگیرد که یک شوخی است ولی به نظرم بیش از حد تاکید روی اینکه آدمهای این جمع زیادی همان آدمهای پارسال و سالهای قبل هستند. خاتمی، رهنما، مدیری، شریعتی، امینپور و دیگران، سالهای قبل هم شرکتکنندگان ثابت این مراسم بودهاند.
دوباره ژوله است که قربان صدقه خاتمی میرود.
- خاتمی قربونت بشم. خاتمی نمیتونم جز تو کسی رو نگاه کنم. البته باهات قهرم چون برات نامه زدم جواب ندادی. اگر اون یکی بود الان وامم رو هم گرفته بودم. ولی عاشقتم.
فاطمه معتمد آریا که من هم دوستش دارم روی سن میرود و نیازی نیست بگویم که شدیدا تشویق میشود. از این میگوید که امروز پدر و مادرش هم برای اولین بار به اینجور مراسمها آمدهاند چون خاتمی هم هست و خاتمی را دعوت میکند تاروی سن برود.
مردم میایستند و خاتمی روی سن میرود. اول «ای ایران» می خوانند و بعد «یار دبستانی» و بعد معتمدآریا شروع به صحبت میکند. از دورانی میگوید که خاتمی تازه وزیر شده بود و اینکه آنها را به اسم کوچک میشناخت و صدا میکرد و اینکه حضور فردی در این سطح در چنین مجلس فرهنگیای، از نوادر ایران است.
معتمد آریا میپرسد: «اولین بار که حافظ خواندید کی بود؟»
با اینکه معتمد آریا را دوست دارم ولی فکر میکنم اینجور سوالات خیلی بی ربط هستند. مگه میشه آدم یادش بیاد اولین باری که فلان چیز رو دید کی یا کجا بوده؟ مگر کسی که اصولا مثلا حافظ توی خونهاش نباشه و یکهو در ۲۵ سالگی کتاب رو ببینه که یادش بمونه. خاتمی هم دقیقا همین رو می گه:
- نمیدانم.
و جمعیت که میخندند، اضافه میکنه:
- حافظ و سعدی درس مکتبهای قدیم بوده. البته من به دبستانهای معمول رفتهام ولی پدرم اهل ذوق و ادب بود و حافظ همیشه در خانه بود و با آن بزرگ شدیم.
و حالا به تعارف معتمد آریا، میخواهد برایمان تفال بزند به حافظ برای شب یلدایی که دو شب قبل بوده. حافظ جلوی رویش را بر میدارد و باز میکند و میگوید «عجب! البته شب یلدا دو شب قبل بوده ولی در قاموس حافظ، دیشب بوده» و میخواند و چقدر زیبا میخواند:
دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود
تا سر شب سخن از سلسله موی تو بود
تا آخر… بسیار زیبا میخواند و با آرامش. برایم جالب است که از کل رییسهای کشور، چند نفر جرات دارند جلوی یک جمع ۲۳۰۰ نفری، حافظ را باز کنند و بلند بخوانند و از غلط غولوط(!) خواندن نترسند (: خاتمی واقعا فرهیخته است و همانطور که خودش میگفت «پدرم با اینکه روحانی بود اهل ذوق و ادب بود» (: این هم برایم جالب است که از اینهمه آدمی که با موبایل از فاصل ۷۰ متری مشغول فیلمبرداری از صحنه قاطی پاتی ورود خاتمی به سالن بودند، یک نفر هم از این صحنه زیبا و آرامش بخش که خاتمی به این قشنگی حافظ میخواند فیلم نمیگیرد.
خاتمی غزل را تمام میکند و کتاب را میبیند. معتمد آریا میگوید که چرا شاهد غزل را نخواند و خاتمی هم میگوید «خب یک شاهد دیگه می گیریم» و دوباره کتاب را باز میکند و با تعجب میگوید که دوباره همان غزل قبلی آمده و شاهد را هم میخواند. نکند کاسهای زیر نیمکاسه این حافظ چلچراغی باشد ؟ (:
کمی سوال و جواب بین معتمدآریا و خاتمی رد و بدل میشود. در این باره که چرا جوانها دوستش دارند و این حرفها، میتوانید در خبرگزاریها این تیکه را بخوانید ولی لب کلام خاتمی این است که نسل جوان را درک کرده و به آنها احترام میگذارد و با وجود اختلاف سن، با آنها همفکر و همکزبان است.
معتمد آریا میگوید که مدتها خاتمی را در جلسات تعقیب کرده و یک فیلم ساخته به نام «مردی برای تمام فصول» (؟خب نمیشد یک اسم جدید انتخاب کنه؟) ولی پخش عمومی نکرده و به عنوان گنجینهای در خانه نگهش داشته و کلی این بحث را کش میدهد و در نهایت از خاتمی میپرسد که «چه چیزی هست برای این همه علاقه بین شما و ملت ایران؟» و جواب خاتمی:
- نمی دانم
بازهم خنده. و دوباره ادامه میدهد که:
- افتخارم این است که خود را قطره ناچیزی از اقیانوس موج خیز و عظیم ایران میدانم و افتخار میکنم که ایرانیم و میدانم که ایران بسیار بزرگ است و میتواند و باید جایگاهی والاتر از آنچه امروز دارد داشته باشد و با همت اندیشههای بلند و دلهای آزاد میتوانیم روزهای درخشانتری برای ایران بسازیم.
حالا خاتمی هم بلند شده تا برود. چند لحظهای از بلندگو سرود ای ایران داریم و بعد صدا قطع میشود (شاید هم این ماجرا مال لحظه ورود است، درست یادم نیست).
در نهایت ابوالفتحی(؟) میآید روی صحنه و درباره جشن و مشکلات برگزاری توضیحاتی میدهد از جمله مشکلات زمانبندی و پیدا کردن سالن و مجوز و این حرفها. پسر سمت چپم، از همدان آمده. فرمی پر کرده و دیروز در کمال ناباوری تلفنی داشته که به جشن دعوت است. دیشب راه افتاده و امروز صبح کارتش را تحویل گرفته و الان در جشن است. جشن رو به پایان است. از اسپانسرها تشکر میکنند و میگویند قرار بوده سن ایچ و نستله(؟) هم اسپانسر باشند که فراهم نشده به دلیل مشکلات سالن. کاش این سالن همایش، حداقل اینترنت داشت!
ژوله خاتمی را دعوت میکند روی سن تا با همه نویسندگان (فقط نویسندگان؟!) چلچراغ عکسی به یادگار بگیرد. من بیرون میآیم تا ببینم ماشین هنوز همانجای ناجوری که قبلا پارکش کرده بودم هست یا نه (: خوشبختانه هست. ممنون نیمای عزیز برای این فرصت و شرکت در مراسم به همراه گزارش و تبلیغات قبول میکنیم ((: