ماجراهای سفر به فنلاند – روز اول


تابلوها اکثرا به فنلاندی و یک زبان دیگه (سوئدی؟) هستن و در واقع ما زیاد چیزی ازشون سر در نمی‌یاریم. نتیجه‌اش اینه که ما نفهمدیم این ساختمون مجلسه یا یک بنای تاریخی یا هر دو. جلوش انگار یکسری تابلوی انتخابات است و حزب کمونیست با داس و چکش طوری اش همیشه معلومه (: بقیه هم همه به فنلاندی تبلیغ کرده اند (: در کل جایی مثل هلند خیلی خارجی فریندلی تر است تا اینجا. در واقع اینجا خیلی آروم ساکت و معمولی است.

خب دیگه چی بگم؟ واقعا حرف خاصی ندارم. اینجا حداقل در یک روز کار معمولی «خبری» نیست. صبح شش و نیم بلند شدیم و تا هفت صبحانه خورده از هتل رفتیم بیرون. هوا تقریبا تا ساعت ۹ که سر کلاس نشسته بودیم روشن نبود (:‌ اصولا در طول روز هم چندان «روشن» نشد. تا چهار و نیم کلاس بودیم و بعدش با اتوبوس برگشتیم هلسینکی و هتل.

مرکز نوکیا زیمنس توی یک شهر علمی به اسم اسپو است. نزدیک هلسینکی. اصولا اینجا مفهوم شهر مثل شمال است؛ شهرهای کوچیکی که با خونه به هم وصل شدن. برای رفتن به هلسینکی یک اتوبوس و یک قطار سوار می‌شیم که کار خیلی سختی نیست. وقتی وارد اسپو شدیم دنبال جمعیت به طرف کلی ساختمون خوشگل رفتیم و اونجا من هی ساختمون‌ها رو نگاه می‌کردم که ببینیم کدوم مال نوکیای ما است. بعد یکهو متوجه شدم که کل این بخش «شهر» مال نوکیا است و همه ساختمون‌ها بخش‌های مختلف نوکیازیمنس (: کلی حال داد.

معلم ایتالیایی است و به قول خودش از لهجه‌اش معلوم. دستگاه‌ها جذابند (f5) و کلاس مرتب و منظم. ناهار رو در رستوران مرکزی می‌خوریم که خیلی باکلاس و باحاله (:‌ به هرحال رستوران یک شرکت بزرگ در یک کشور جهان اولی شیک است (: ولی خیلی جوگیری نیستیم. هرچند که هر در و هر آسانسور رو باید با یک ژانگولر باز کنیم یا راه بندازیم ولی خب در کل جای جالبیه.

دیگه چی؟ خبری نیست. در اتاق هتل هستیم. کمی استراحت تا رفتن به یک قدم زدن کوتاه در هلسینکی. کمی اطلاعات درباره لیکور کسب کردیم و کمی تنبلی. از ساعت ۶ هوا تاریک بود. واقعا چیزی ندارم بنویسم. شاید فردا اتفاق دیگری در جریان باشه (: راستش اصولا نمی‌خواستم بنویسم ولی لازم دونستم برای بهترین دوستانم حرف بزنم (:

اینهم عکس مسیری است که ازش می‌ریم اسپو. هوا بارانی و به نظر ما دوست داشتنی (: