سه شنبه صبح ها من برای روزنامه اعتماد مقاله مینوشتم. تجربه جالبیه چون وقتی حتما باید در تاریخ فلان یک مقاله فلان صفحه ای بدین تازه احساس میکنین که نویسنده حرفه ای بودن چه حسی داره. این خیلی سختتر و عجیبتر از اینه که هر روز برای وبلاگ خودتون سه تا مقاله بنویسین: نوشتن بر اساس برنامه با قالب مشخص.
اما این هفته دیگه کار خاصی ندارم و با لبخند به تب های بازی که ممکن بود بنویسمشون نگاه میکنم: حمله سایبری احتمالی به سیستم آبرسانی ایلینویز آمریکا، نروژ: بهشت وای فای، لو رفتن کاتالوگ شنود و انتشارش توسط وال استریت ژورنال، و مجهز شدن هر تخت یک بیمارستان آمریکا به یک پی سی شخصی هجده اینچی با قابلیتهایی مثل اسکایپ و غیره.
اما این هفته لازم نیست بنویسم… من تو ایران زندگی می کنم که یکی از بزرگترین زندانهای خبرنگاران جهان است و احتمالا یکی از رکوردداران توقیف روزنامهها و رسانهها. راستی گفتم رسانه! احتمالا اگر این هفته میخواستم بنویسم بالاییها رو نمینوشتم و در مورد شبکه بازار مینوشتم. در مورد اینکه رییس جمهور به همراه رییس صدا و سیما یک شبکه تلویزیونی افتتاح کردن در حد در پیت ترین شبکههای ماهواره که با چند هزار دلار در ماه میچرخن:
وای! تا امروز با داشتن چند هزار جارو توی خونه هنوز نمیتونستین درست جارو کنین؟ نصف خونتون رو جارو چیدین؟ همه رو بریزین دور و فقط با داشتن یک جاروی فلان، همه جا رو تمیز کنین. قیمت فقط فلان تومن و همین الان زنگ بزنین که براتون بیاریم (:
بحث مقاله این بود که اینه رسانه ملی؟ و آیا من مالیات می دم که مغازه تلویزیونی برام باز کنن؟ ((: به فرض هم که باز می کنن آیا واقعا رییس جمهور شخصا باید بره یک شبکه برابر در پیت ترین شبکههای ماهواره ای که سال ها است دارن سرکوب می شن رو افتتاح کنه برام؟ (:
به هرحال… از این هفته روزنامه اعتماد توقیف است. دلیلش رو درست نمیدونم ولی ظاهرا یکی دیگه از بازوهای رییس جمهوری مردمی ۶۳ درصدی قرار بوده حذف بشه و این حرفها (: فرق خاصی هم برام نمی کنه راستش. من همیشه آدم خوشبینی هستم و منتظر باز شدن روزنامه مون، در زندان هامون، خارج شدنمون از صدر جدول بزرگترین کشور اعدام کننده شهروندانش، باز شدن اینترنت و شاید یک روز دیگه معتبر و آبرومند شدن پاسپورتمون (: منتظرم. امیدوارم و خوش و خندون.