دفعه قبل اصولا شهر را ندیده بودم. هتل در یک جای لوکس بود و تمام رفت و آمدها با تاکسی. امروز فرصتی شد که از سر گرسنگی چرخی در شهر بزنم و خیلی سطحی [دوبی] و مردمش را ببینم؛ البته اگر بشود به یان راحتیها از [مردم دوبی] حرف زد.
کماکان دوبی را دوست ندارم. اینبار برایم شهرتر بود اما هنوز هم برایم شهر نشده. دوبی برای من مثل خانه عروسکها است. همه چیزش یا وارداتی است یا صادراتی. در فاصلهای که دور هتل را قدم زدم سه تا مغازه استارباکس دیدم، یک پیتزا هات، یک مک دونالد، دو بسکینرابینز و یک کنتاکی و کلی چیز تکراری دیگر. اینها خوشحالم کرد و دوست دارم بعضیهایشان را انتخاب کنم ولی هر جای دیگر دنیا هم همین امکان را داشتم. در مقابل، غذاهای عربی، غذای لبنانی، آرایشگاه خلیجی و … هم دیدم اما آنها واقعا عربی نبودند بلکه دقیقا همان چیزی بودند که در نظر یک اروپایی، غذا فروشی عربی است. میتوانم تفاوت را بگویم؟ رستوران صدف اینجا (که آن را هم دیدم)، واقعا یک رستوران ایرانی نیست بلکه اگزاژره(!) شده یک رستوران ایرانی در یک کشور دیگر است. رستوران صدف، مصرف ایرانی ندارد بلکه برای صادرات ساخته شده. متاسفانه همه چیزهای عربی که اینجا دیدم هم همینطور است.
به هرحال فعلا من اینجا هستم. یک و نیم روز دیگر هم اینجا خواهم بود (: البته اینترنت هتل گران است و فردا این را از شرکت خواهم فرستاد و از زمان پست، فقط یک روز دیگر اینجا خواهم بود. اما به هرحال بحثام این است که اینجا را دوست ندارم و ترجیح میدادم الان در خانه خودم باشم. حتی به عنوان سفر هم اینجا دوست داشتنی نیست. راستش شاید هم به خاطر دور بودن از زن و فرزند است! اما به هرحال خلاصه کلام این است که زیاد حوصله چیزهای مصنوعی را ندارم و دوبی واقعا مصنوعی است.
[این نظر کاملا شخصی است و بر اساس یک مشاهده کوتاه نوشته شده. بیشتر از آنکه به عنوان یک بررسی بخوانیدش، باید به عنوان نوشتههای یک آدمی که احساس تنهایی کرده نگاهش کنید (: ولی اصلا نگران نباشید. به من هیچ وقت بد نمیگذرد (: برنامه های خوبی فراهم است (:]
اوه راستی! هتل یک Zinc playing room دارد که من نمیدانم چیست و مشکوک است و افراد زیر بیست و یکسال هم حق ورود به آن را ندارند! کسی نمیداند چیست؟ هتل کراون پلازا هستم.