- بذارین با این شروع کنم: اگر بخواین به یکی بگین که لینوکس همه کار می تونه بکنه.. رو چی شرط میبندین؟ اینکه بدون نیاز به نصب کار کنه؟ ساده است و بدیهی (برای ما لینوکسیها آره ولی خیل ویندوزیها هنوز باورش نمیکنن). اینکه نسخه ایزوی سی دی فقط ۱.۲ مگابایت باشه چطوره؟ یا اینکه به مونیتور دستوراتی بده که فرکانس خاصی رو ایجاد کنه چی؟ هاه.. چی میگین اگر این فرکانسها رو بشه با رادیوی ای.ام. (۱۵۰۰ کیلوهرتز) شنید؟ بس نیست؟ پس اضافه کنین که نه فقط صدا رو میشنوین، بلکه این لینوکس ۱.۲ مگی، با مونیتور آهنگ فور الیز بتهوونی مینوازه که روی رادیو قابل دریافته (: آپدیت: فایل دریافت در این تاریخ که اوایل آذر باشه، خرابه. متاسفم.
- خب انگار داستان مشارکت ایرانیها در پروژههای لینوکسی جهان داره بیشتر و بیشتر میشه، الان هم طراح خوبمون روزبه شفیعی به پروژه لینوکس چاکرا پیوسته تا کارهای گرافیکیاش رو استفاده کنن. برای همه خوشحال کننده است (: خود پروژه چاکرا هم جالب به نظر میرسه و من علاقمندم حتما وقتی به نسخه اول رسید، به عنوان سیستم اصلی ام برای مدتی (شاید طولانی) نصبش کنم: یک آرچ لینوکس + کی دی ای + چند ابزار جمع و جور
- و خب یک شاهکار این هفته هم خبر طبق معمول چرند خبرگزاری(؟!) فارس مشهور به فالس بود که نوشت نسخه جدید اوپن زوزه که یک لینوکس مبتنی بر اوبونتو است عرضه شده (: لینک به سایت خودم در این مورد
- و سایت اسناد متن باز، خیلی کوتاه یک خبر جذاب نوشته و لینکهای سایتهای انگلیسی مرتبط رو گذاشته: عرضه نسخه اوپن آفیس برای بچهها.
- و خب دوباره نوبت فهرست پونصد تا سریعترین کامپیوتر جهان شد و آمار لینوکس رفت توی خبرها: امسال ۹۰٪ سریعترین کامپیوترهای جهان از لینوکس استفاده میکنن. مبارکه (: به عنوان نکته فرعی باید بگیم که تنها ۲ تا سیستم در این لیست هست که از ۲۰۰۵ هنوز اینجان و در فهرست سریعترین کامپیوترها، بیشتر از ۷۰ درصد ماشینها ساخت ۲۰۰۹ هستند و این یعنی یک صنعت بسیار سریع و پویا در این حوزه.
- این هفته نوبت فدورا است که نسخه جدیدش رو معرفی کنه: فدورا ۱۲ با اسم رمز «اتحاد». جزییات انتشار رو اینجا بخونین. من برای دو ماه کاربر فدورا بودن و در مجموعه حتی برای منی که کاملا به دبیانیها عادت دارم، تجربه خوب، دلچسب و راحتی بود. احتمالا اگر فرصت کنم، این نسخه رو هم امتحان خواهم کرد.
- اینهم ابتکار جذاب یک گنو/لینوکسی/پیتونی برای کنترل کردن پخش فیلمهای روی لپ تاپش با شتابسنج موبایل! اگر پهنای باند قابل قبول دارین فیلمش بانمکه.
- این شما، این نارنجی و این هم گنو/لینوکس جدید مبتنی بر دبیان: گوگل کروم او اس!
دسته: مقاله
خبرگزاری فارس ، این یکی آزادی رو هم بیخیال شو
خبرگزاری فارس، این یک درخواست رسمی است از طرف یک کاربر نرمافزارهای آزاد.
خبرگزاری فارس ! من کاملا درک میکنم که اکثریت آدمها شغلی دارن و معمولا هم در تعادل بین شرافت و درآمد، آدمها کفه درآمد رو انتخاب میکنن. عبارت قلم به دست مزدور رو از خود شماها یاد گرفتم و واقعا تعجب نکردم وقتی دیدم خودتون هر دروغی رو برای دستمال به دستی پیش صاحب قدرت، مینویسین و مطمئن هم هستم اگر توی هر کشور دیگهای هم بودین قلم به دستی صاحب قدرت اونجا رو میکردین نه شبه-عقیده فعلیتون رو. هرچند که امروز با خوندن چند صفحه از نوشتههاتون احساس کردم واقعا صفت «قلم به دست» به راحتی به شما اطلاق نمیشه.
به هرحال.. این کاسه لیسی قدرت، خوب نیست ولی در جامعه بیماری مثل مال ما، قابل درکه. من نه در حمله اینترنتی به شما شرکت کردم و نه هیچ وقت یک خبر ازتون خوندم و نه ناراحتی عظیمی داشتم از اینکه دروغ مینویسید و خودفروشی میکنید. اینه به خودتون مربوط بود و من مشکل رو بیشتر در این میدیدم که در کشور ما، غیر از کاسه لیسان قدرت، کسی دستش به هیچ مرجعی برای دادخواهی بند نیست. من هیچ وقت به شما اعتراض نکردم. اما حالا جریان فرق میکنه.
چی بگم؟ اشتباهات عظیم رو تذکر بدم؟ بگم این نسخه جدید لینوکس نیست و نسخه جدید اوپن زوزه است؟ بگم «just weeks after Canonical pushed the latest version of Ubuntu out the door» یعنی «فقط چند هفته بعد از اینکه کانونیکال آخرین نسخه اوبونتو را عرضه کرد» و نه «مبتنی بر لینوکس اوبونتو بوده»؟ بگم «لینوکس کرنل» انگلیسی است و تو فارسی میگیم «کرنل لینوکس»؟ بگم که وقتی خبر رو نمیفهمی باید چند پاراگراف در مورد کی دی ای و گنوم و نصب روی حافظههای جانبی رو بکنی «یکی از ویرایشهای محبوب سیستم عامل لینوکس است که به طور اختصاصی توسط شرکت ناول طراحی و روانه بازار شده و کاربران و علاقمندان خاص خودش را دارد؟» بگم این لینوکس جامعه محور است و به طور اختصاصی توسط ناول طراحی نشده؟ بگم که «social networking applications» همون چیزیه که تو ازش میترسی نه «برخی نرمافزارهای شبکهای»؟ جمله به جمله در مورد چیزی که نمی فهمی، کلمه نوشتهای… مسخره است ولی اینم بگم که «ناول بستهای حاوی ۱۰۰۰» هم اشتباه مطلقه. بحث اینه که «در این بسته – یعنی کل اوپن زوزه – بیش از هزار…»
خبرگزاری فارس! ما تو رو دروغگو و غیرصادق میشناسیم. قبول. خبر دزد میشناسیم. قبول. اما توی حوزه سیاست و اجتماع. این «نرم افزار آزاد» درباره آزادی است. درباره حق انتخاب. درباره اینکه افراد حق دارن در مورد چیزی که استفاده میکنن نظر بدن و تا عمقش رو بفهمن. نرم افزار آزد در مورد چهار تا آزادی حرف میزنه:
آزادی ۰: اجرای برنامه به هر مقصودی
آزادی ۱: آزادی بررسی چگونگی کار برنامه و تغییر آن در صورت تمایل
آزادی ۲: آزادی پخش نرم افزار اصلی به دوستان و همسایهها
آزادی ۳: آزادی بهبود برنامه و پخش نسخههای بهبود یافته
میبینی؟ این دنیا به درد تو نمیخوره. آدمها توی این دنیا تغییر میخوان، چیزها رو عوض میکنن، حق انتخاب دارن، به هر مقصودی اجازه دارن از چیزها استفاده کنن (تا وقتی آزادیهای دیگه زیر سوال نرفته) و با عشق، در کنار هم می ایستن. این دنیا به درد تو نمیخوره خبرگزاری فارس. لطفا این دنیا رو بیخیال شو – حداقل تا وقتی که دستمال به دست کسی هستی که تفنگ و زندان و طناب دار داره.
انتهای پیام/ج
خاطرات عربستان – قسمت سوم سفر حج: مدینه
ما میخواستیم حتما مدینه رو هم ببینیم و به همین خاطر تصمیم گرفتیم بعد از اینکه همه شب رو خونه رییس کاروان در جده موندیم، فردا صبحش بعد از یک چرخ در شهر و دیدن گوشه و جده، راهی مدینه بشیم.
جده یکی از شهرهای قابل قبول عربستان است. حداقل در سه چهار شهر بزرگی که من دیدم، جذاب شهر برای موندن است. طبق معمول یک بخش بسیار پولدار نشین داره و یک بخش متوسط. ساحلهای اختصاصی خارجیها هست که برای ورود بهشون باید ورودیههای گزاف داد و رستورانها و مناطق قشنگ. پلیس کماکان توی خیابون زیاده و یک جاهایی هم ایست و بازرسی هست.
یک خونه توی جده (: میگن خونهها برای این اینقدر بزرگن که همه زنها و بچهها توش جا بشن
یکی دیگه از نماهای مشهور جده، مسجد شناور است. یک مسجد که تمام پایههاش روی دریای احمر ساخته شدن. حین حرکت ماشین یک عکس میگیرم چون قرار نیست خیلی وقت بگذرونیم توی جده.
البته در نهایت امر همونطور که حدس میزنین تا بعد از ظهر توی جده میمونیم چون تا دوستان خوش خواب از خواب بیدار بشن و ناهار و این حرفها و … اما بالاخره از شهر خارج میشیم و به سمت مدینه راه میافتیم. چون دیر شده برنامه رو عوض میکنیم به اینکه شب در مدینه بمونیم و یک روز مرخصی بگیریم. رییس کاروان که تجربه داره میگه همه مدیرهامون خوشحال خواهند شد اگر بدونن اومدیم مکه و برای رفتن به مدینه مرخصی میخوایم. واقعا هم اینطور می شه و همه مدیران با علاقه و اشتیاق مرخصیها رو میدن.
طبق معمول من اکثر مسیر رو میخوابم و بچهها رانندگی میکنن. البته قبل از حرکت چون نمیدونیم «آپاراتی» به انگلیسی یا عربی چی میشه، توی یک پمپ بنزین ماشین رو به تعمیرکار نشون میدن.
پمپ بنزینهای اینجا، شبیه پمپ بنزینهای خارج است. اگر بیشتر از ۵ هزار تومن بنزین بزنین، بهتون مندیل (دستمال کاغذی) یا مویه (آب) هدیه میدن. دور و برش هم پر است از بقالی (تموینات) و مکانیکی.
طرف تشخیص میده که ماشین لنت چسبونده. من سر در نمی یارم ولی انگار می شه با یک پیچ گوشتی حلش کرد اما طرف معتقده باید بریم نمایندگی هوندا که ابزار صحیح داره (: خلاصه یکی ا زدوستان با یک پیچ گوشتی لنت رو جدا میکنه و به طرف میگیم که دقیقا در حال رفتن به سمت نمایندگی هوندا هستیم و راه میافتیم مدینه و بعد ریاض.
مدینه شهر خیلی عجیبی است. حداقل شبیه هیچ کدوم از شهرهایی که من تصورش رو داشتم نیست. کاملا وسط کوهها و حتی داخل شهر پر از تونل و خونههایی که روی کوه و تونل ساخته شدن.
همونطور که میبینین کل شهر در اطراف مسجد النبی یا مسجد پیامبر یا مسجد النبی الحرام (درست گفتم؟) ساخته شده و در تضاد با طراحی مدرن ریاض، اینجا همه خیابونها کوچه پس کوچههای پیچ در پیچی هستن که به مسجد رسول ختم شدن. تقریبا تمام هتلهای مشهور اینجا شعبههایی با اسامی جذابی مثل «دار الایمان» دارند و مسابقه سر نزدیکی به مسجد است.
ما در نقطه ۲ یک هتل متوسط میگیریم. یک هتل سه ستاره که اتاق شش تخته داشته باشه (که برای ما درمی یاد نفری حدود ۱۵ تا ۲۰ تومن). اتاق با نمای فوق العادهاش سورپریزمون میکنه! پنجرهها کاملا رو به مسجد باز میشن و بر خلاف هتلهای بزرگ، میشه در طبقه ششم هم کل پنجره که یک دیوار رو تشکیل می ده رو باز کرد. قبرستان بقیع درست پایین پا است و مسجد با همه چراغهاش روبرو.
جدا می شیم و بعد از طی کردن مسیر هتل تا مسجد که پر از مغازههای تسبیح و جانماز و عطر و تمثالهای مذهبی و این چیزها است و فروشندههاش به تمام زبانهای کشورهای مسلمان نشین حرف می زنن و چونه میزنن، به مسجد میریم.
مسجد کاملا آدم رو یاد ضرب المثل کار رو به کاردان سپردن میندازه. تمیز و مرتب با طراحی عالی و مهندسی بی نظیر. یک گروه با دستگاههای عالی مشغول عوض کردن روکش سایهبونهای مشهوری هست که وقتی باز میشن حیاط رو به یک محوطه سرپوشیده تبدیل میکنن (در سمت چپ و جلوی تصویر دو تاشون دیده میشه). زمین از تمیزی برق میزنه آدم از همه چیز خوشش مییاد. با حوصله میچرخم و نگاه میکنم. خیلی خلوته و تمام تعمیرات مربوط به حج به سرعت در جریانه. کل صحن اصلی بسته است تا تعمیر و مرمت بشه و اگر کسی میخواد بره تو فقط میتونه وارد قسمت پشتی بشه.
عکس بالایی از زاویه ۱ گرفته شده. ایجا درهای اصلی مسجد هستن و منارههای جلو. شاید هم چون من از اینجا وارد شدم فکر میکنم این بخش اصلی است ولی به هرحال زمین و درهای ورودیاش با بقیه جاها متفاوت است. شماره ۲، درست کنار یکی از اون سایهبونها گذاشته شده تا ببینین که چقدر از اونها زیاده و وقتی مثل یک چتر باز میشن، چجوری کل محوطه رو سایه میکنن. یک بخش جذاب برای اکثریت، مسیر دست چپ است که ظاهرا حتی کاربرد زیارتی هم داره. از اول مسیر تا آخر مسیر یک در هست که مستقل از بقیه مسجد کار میکنه. در ابتدا که وارد میشین یکسری آدم نشستن روی زمین و قرآن میخونن. خیلی مرتبتر از مسجدهای ما که همیشه با بوی جوراب توی ذهن اکثر ما ترسیم میشن. تقریبا از نیمه مسیر به بعد داستان شروع میشه. از تقریبا دو سوم مسیر به بعد، میرسیم به یک منبر که ظاهرا منبری است که پیامبر روش مینشسته و خطبه میخونده و آخر مسیر هم ظاهرا خونه قدیم پیامبر است. به این تیکه «روضه رضوان» میگن که با فرش سبز جدا شده و یک حدیث از پیامبر هست که این روضه رضوان، بخشی از بهشت است (این که شد اینهمانی!) حدیث اینه که «ما بين بيتي ومنبري روضة من رياض الجنة» و این رو هم بزرگ اون بالا نوشتن اما زیاد هم دیدم که بخصوص توی وبلاگهای ایرانی مینویسن «مابین قبری» که یک کم عجیبه چون اگر حدیث پیامبره که خب هنوز زنده بوده که گفته (:
به هرحال. این روضه رضوان ظاهرا چون بخشی از بهشته، جذابه. توش میایستن و نماز میخونن. البته مثل جاهای دیگه عربستان توش سرباز ایستاده تا کسی فیگورهای بت پرستانه نگیره و مثلا خاک بهشت رو با خودش ببره یا مثلا بهشت رو ببوسه و از این داستانها. خلوته و نسبتا خالی و در نتیجه من جاهای مختلف بهشت رو امتحان میکنم. بیشتر برای بقیه دعا میکنم از جمله جمیع فالورهای توییتر و وبلاگ چون یادمه یکی سفارش کرده بود. نمازها که تموم میشه از روضه بیرون مییام و دست چپ، یک سوم آخر مسیر قرمزی که بالا نشون دادم رو میرم. یک سری خونه گلی هست با چند تا سوراخ توش و یکسری ضریح طوری که احتمالا نشه توش رو درست دید و بازهم نگهبان و یک نفر پلیس مذهبی خیلی جدی. سری سری نگاه میکنم و تا جایی که جرات دارم سعی میکنم خم شم و دقیق تو رو نگاه کنم. منطقا باید خونه پیامبر باشه که الان شده گوشه مسجد. با کمی عربی بازی، برداشت میکنم که الان پیامبر اینجا دفنه (درسته؟) و سر همینه که هم میشه گفت «مابین قبری» و هم میشه گفت «مابین بیتی».
بیرون تازه بچهها رو میبینم که از هتل اومدن (: پسرها میرن تو که روضه رضوان رو ببینن و من و خانم یکیشون که باهامونه، میریم جلوی مسجد که اون بره بخش زنانه (که بدون شک توش خبر خاصی نیست). پرسیده و از خانم پلیس مذهبی بخش زنانه، به فارسی جواب شنیده که روضه رضوان فقط یک ساعت بعد از نماز، برای خانمها بازه.
بعد من جلوی مسجد میشینم تا بچهها بیان. دیگه دیر وقته و آدمها دارن کم کم میرن. بچهها مییان و همون جلو روی زمین میشینیم و گپ میزنیم. پنج دقیقه نمیگذره که ماشین پلیس مذهبی می پیچه کنارمون و به من می گه برم جواب پس بدم! سوالش اینه که آیا اینها همه برادرام هستن یا نه! نمیدونم چرا میگم آره و توضیح میدم که ان المسلمین اخوه! یک نگاه عاقل اندر سفیه میکنه که این داستانهای خودشون رو به خودشون پس ندم. هنوز نفهمیدم داستان چیه. میپرسه کجاییام و از ایرانی بودن میپرسه شیعهام؟ میگم آره که این وسط داستان درست نکنیم. بالاخره یکیشون با نیمه انگلیسی نیمه عربی بهم میفهمونه که با اینکه شیعه هستم ولی محرم و نامحرم میفهمم و نباید به زنم اجازه بدم با غریبهها بشینه و حرف بزنه! اوه اوه داستان شد!
بهش میگم این زن من نیست و زن اون یکی دوستمونه که کار جدی میشه چون طرف میگه که نیم ساعت پیش همین خانم رو دیده که با من راه میرفته. دوستمون هم غیرتی میشه و طرف رو دعوا میکنه و بالاخره مجبور میشیم چهل دقیقه بایستیم تا طرف بره از هتل پاسپورتها رو بیاره. طرف پاسپورتها رو که بررسی میکنه بالاخره از در دوستی که با هم داریم و از انگلیسیاش که تعریف کردهایم و اینکه به ما توضیح داده که چقدر روشنفکره، بیخیال میشه که بریم ولی تذکر میده به دوستمون که نذاره زنش با غریبه حرف بزنه و تنها بمونه.
برمیگردیم هتل. اکثرا حالت عصب دارن ولی به هرحال خوبه که پلیس مذهبی رو هم دیدیم (: احتمالا اگر پنج سال پیش بود الان همه زندان بودیم و در بهترین حالت در انتظار دیپورت شدن از کشور.
صبح فردا زود بیدار میشم. شنیدم فقط صبح زود است که آدمها رو توی بقیع راه میدن. بقیع از پنجره ما که کلا یک قطعه زمین بزرگه و خیلی دور از مفهومی که ما از قبرستان داریم. سنیها کارهای شیعهها رو مرده پرستی میدونن و میگن وقتی طرف مرد، مرد. جنازه از نظر اونها ارزش خاصی نداره حتی اگر جنازه یک آدم مقدس باشه (آدم مقدس دارن اصلا؟). شانس با منه و توی بقیع یک تشییع جنازه معمولی هست. میشه رفت تو ولی تا وقتی دقیقا ندونید میخواید چیکار کنید مثل قدم زدن توی یک زمین خاکی است که توش یکسری راه و چند تا دیوار کشی درست کردن.
مغازهدارها همه فارسی و ترکی که ما بلدیم رو به خوبی حرف می زنن و به راحتی میشه باهاشون به فارسی یا ترکی صحبت کرد و وسط بحث زبون رو عوض کرد و طرف حتی متوجه هم نمیشه (: بساط چونه زنی به راهه و تیپیک بازارهای خودمون. نماز ظهر رو تنظیم میکنم که توی بازار کنار مسجد باشم. میخوام ببینم چطوری اینهمه آدم یکهو جمع میشن یکجا و بعد متفرق میشن. بعدا کشف میکنم که اصلا بحث «یکهو» نیست و از یک ساعت قبل آدمها کم کم مییان و جا میگیرن.
ترک خیلی خیلی زیاده. یک طرفم عرب محلی است و یک طرفم ترک زائر. اول فکر میکنم فقط یک دونه قراره بخونیم ولی نمیدونم چرا در نهایت امر دو سه سری میخونن. وسط کار هم هی آدمهای جدید اضافه میشن که به زور خودشون رو لای صفها جا میکنن یا از روی دست و پای بقیه راه میرن. راستش دیگه داره از جمع مسلمین توی مسجد بدم مییاد و خوشحالم که تموم شده. با خودم فکر میکنم که واقعا چرا فقیرترین کشورهای دنیا مسلمون هستن/شدن و چرا اینقدر نسبت به همدیگه بد رفتار میکنن. انتظار من توی جمعهای مبتنی بر عقیده مشابه اینه که آدمها باید با هم رفتار جذابی داشته باشن و در چیزهای خوب نسبت به هم اولویت قايل بشن اما اینجا اصلا اینطوری نیست و ظاهرا هر کس معتقده باید جای بهتری رو نسبت به خدا اشغال کنه و به فکر بقیه نیست. نمیدونم توی ادیان دیگه هم اینطوریه یا نه و اگر یک روزی فرصت کشف بشه، حتما امتحان میکنم (:
برمیگردیم هتل و آماده یک سفر نهصد کیلومتری دیگه میشیم. هوا در طول راه شدیدا بارونی است با رعد و برقهای مهیب که باورش توی عربستان سخت بوده. از کنار گلههای شتر وحشی رد میشیم و عباس رکورد سریعترین ماشینی که من توش بودهام رو میشکنه: ۲۰۰ کیلومتر در ساعت! توی ریاض، با خوشحالی از خواب بیدار میشم.
لینوکس در هفته چهل و پنجم
این هفته عالیه… سریع بریم سراغش که خودش طولانیه (:
- وبلاگ تفته با اینکه خودش لینوکس نویس نیست اما یک لینک عالی معرفی کرده… لینکی برای بوک مارک شدن: یک جور دیکشنری برای دستورات لازم برای تبدیل فایلهای صوتی به همدیگه.
- و حالا این شما و این هم موتورسیکلت لینوکسی! این موتور سیکلت نه سنگین است و نه کند. با سرعت ۱۳۰ مایل در ساعت، از خیلی از ماشینها سریعتر است و کامپیوتر مرکزیاش هم با لینوکس اداره میشود. پورت یو اس بی هم دارد!
- انگار دوستان فارسی زبان فعال و فعالتر میشن. بررسی بردیاکس از مندریوا لینوکس ۲۰۱۰ رو هم بخونید. به نظر من مهمه که جامعه لینوکس خودش رو در دست دو سه تا توزیع اول، اسیر نکنه و حتی اگر همیشه از یکی دو توزیع عظیم استفاده میکنه، همیشه نیم نگاهی هم به توزیعهای رده دوم – از نظر شهرت – داشته باشه. یک حرفهای، اوبونتو بلد نیست، گنو/لینوکس یا حتی یونیکس بلد است.
- چه هفته زیبایی… این مطلب و نمودار خیلی عالیاش نشون میده که سامسونگ چطور داره هر سال تعداد کمتر و کمتری ویندوز در موبایلهاش استفاده میکنه و به جاش محصولات رو به سمت آندروئید میبره.
- و این هم شما و این سیلیکون نسخه جدید! سیلیکون یک برنامه است مخصوص مدیریت فایل های ایزو، ماونت کردن اونها و کمک به کسانی که با اینجور فایل ها سر و کار دارن. نکته اصلی اش اینه که توسط یک ایرانی توسعه داده می شه و امیدواریم مثل بیلبو و چغوک، آینده درخشانی داشته باشه (:
- چه هفته باحالی… لینوکس سرتیفاید اعلام کرده که یک لپ تاپ لینوکسی جدید به بازار میده: اوبونتوی ۹.۱۰ روی یک لپ تاپ ۱۴ اینچ با دو گیگ رم و ۲۵۰ مگ هارد کور تو دو. قیمت؟ پونصد و هفتاد و نه دلار آمریکا! زیر ششصت هزار تومن. از پنجشنبه این لپ تاپ به بازار جهان عرضه شده و امیدواریم به ایران هم بیاد.
- و مایکروسافت هم در اوج وقاهت یک «پتنت» جدید ثبت کرده (حق اختراع) که در مورد یک دستور خط فرمان است که اگر قبل از یک دستور دیگه گذاشته بشه، اول هویت طرف رو چک می کنه و در صورتی که طرف اجازه استفاده از اون دستور رو داشت، دستور بعدی رو با مجوز مدیر سیستم اجرا می کنه! مجوز ۷۶۱۷۵۳۰ . حالا گنو/لینوکسیها باید برن وکیل بگیرن و به قاضی توضیح بدن که Sudo حوالی سال ۱۹۸۰ اختراع شده بوده و ابداع مایکروسافت نیست (:
- بعله.. در هفته پر از اخبار، زبان برنامه نویسی جدید گوگل که آزاد است معرفی شد: گو. یک زبان برنامه نویسی سیستمی در رده سی و سی پلاس پلاس.
- و یکی از آرزوهای ما در حال وقوعه… تلفنهای خوب لینوکسی. اول که ان ۹۰۰ فوق العاده نوکیا بوده و حالا هم دروئید موتورولا. اولی که بدون شک تلفن رویایی خیلی از لینوکسکارها است ولی در مورد دومی من هنوز چیزی نخوندم اما قیمت ۲۰۰ دلاریاش هیجان انگیزش کرده به عنوان یک گوشی آندروئیدی.
- و جشن تولد اوبونتوی ۹.۱۰، بالاخره برگزار شد… دست همه بچه های فعال توش درد نکنه و امسال هم من سفر بودم و از دست دادمش. گزارش و عکسهایش رو اینجا بخونین و ببینین.
- و حالا که بحث جشن شد، انتقاد صاف و ساده لینوکس و من رو هم بخونید. که به نظر من خط به خطش جذابه (: دقیقا بحث من همینه: جشن انتشار اوبونتو ۹.۱۰ باید جشن باشه نه مثل جشن های دبیرستان که بچه ها همیشه ازش فراری بودن (:
- دیگه خودم از این هفته متعجبم… ولی ارزونترین لپ تاپ جهان (مطمئنا لینوکسی / آندروئیدی) عرضه شد: هشتاد دلار! باور بکنید یا نه! با پروسسور ARM و بسیار کند. بدون شک فعلا به درد عموم نمیخوره ولی اومدن اینها نوید آینده بانمک تری رو می ده.
- نمیخوام خبرها رو خیلی زیاد کنم ولی واقعا از هر چیز خبر انتشار اوپن زوزه ۱۱.۲ که بشه گذشت، از این نمی شه گذشت که اولین اسم توی فهرست برنامههای جدیدش چغوک است که یک کلاینت میکروبلاگینگ نوشته شده در ایران است (:
گوگل ویو
امروز به لطف یک دوست خوب، گوگل ویو دار شدم. گوگل ویو یک سرویس جدید از گوگل است که سر و صدای زیادی به پا کرده. فعلا در مرحله بتا است (یادمون باشه که جیمیل هم سالها در مرحله بتا بود) و ورود بهش نیازمند دعوتنامه.
گوگل ویو صفحهای مثل این داره:
سمت چپ، کارهایی است که میتونم بکم، وسط «امواج» مختلف هستند و سمت راست موجی که در حال مشاهدهاش هستم. از نظر فنی تفاوت چندانی با ایمیل نداره و بیشتر مثل یک ایمیل پیشرفته یا حتی شبیه یک سیستم ایمیل با قابلیت مرتب کردن پیشرفته است.
من میتونم یک موج جدید راه بندازم، لیلا، سینا و عباس و پرستو و ساناز رو بهش اضافه کنم و توش بنویسم «تولد من حتما بیاین ! تاریخ فلان آدرس بهمان» و بعد مثلا ساناز زیرش بنویسه «حتما مییام» و بعد عباس اضافه کنه که «باشه. البته اگر از تونس برگشته باشم» و بعد سینا هم بگه «من نمی تونم بیام» بعد لیلا «زیر» نوشته عباس بنویسه «راستی تونس که هستی حتما اینجا هم برو» و عکس سیدی بو سعید رو اضافه کنه و با اینکار یک موج جدید زیر موج من در مورد تونس راه بندازه. حالا ممکنه عباس این موج رو کپی کنه توی یک موج جدید و دوستانی که قبلا تونس بودن رو بهش اضافه کنه و ازشون بپرسه که کجاها رو ببینه بهتره؟
این مفهوم گوگل ویو است و با اینکه توی امواج میشه شاخه شاخه شد و عکس و فیلم و هر فایل دیگه اضافه کرد و آدم اضافه و کم کرد و .. به نظر من واقعا جایگزین ایمیل نیست و همچین ادعایی هم نداره و نخواهد داشت.
گوگل ویو یک ایده است. یک ایده جالب با پیاده سازی واقعا جذاب. احتمالا هیجانش که بخوابه آدمهای خیلی کمی باقی میمونن که بهش مراجعه کنن و حدس میزنم که هی هم کمتر و کمتر بشن چون کافیه چهار پنج روز به گوگل ویو لاگین نکنید تا با یک میلیون تا موج راه افتاده درباره موضوعات متنوع و آدمهایی که باهم دیگه حرف می زنن و شما نمیدونین چی دارن میگن و از کجا باید بپرین تو مواجه بشین.
برداشت من اینه که
- گوگل ویو طراحی فوق العاده عالیای داره و این باعث اینهمه جذابیتش شده
- ایده اش قشنگه ولی هنوز کاملا پخته نشده. گوگل علنیاش کرده تا خود سیستم به سمت یک نقطه تعادل حرکت کنه و معلوم بشه چی ازش در مییاد
- بیشترین کاربرد گوگل ویو، به نظرم جلسات بحث غیر هممکان خواهد بود. اگر بخواین با یکسری آدم سر یک موضوع بحث کنین، گوگل ویو یک ابزار عالی است اما جایگزین چت و ایمیل نیست
و در نهایت اینکه به نظر من بزرگترین مشکل اینجور ابزارها این هستند که وقت آزاد شما رو ازتون میگیرن. ساعتهایی که می تونن صرف کارهای دیگه بشن، صرف این خواسته طبیعی میشن که آدم توی گوگل ویو باشه و ببینه کی چی می گه و بهش جواب بدن… یک جور فرفر پیشرفته اما خصوصی (:
در آخر، تکرار میکنم که به نظرم گوگل ویو اگر کمی پختهتر بشه (مثلا مردم بتونن ویوها رو عمومی کنن (که نمیدونم الان میشه یا نه)، کاربردهای جذابی پیدا خواهد کرد. مثلا دیدن یک بازی فوتبال که توسط چند صد نفر در گوگل ویو گزارش و نقد میشه جذابه. یا من اگر با چند نفر آدم جدی جلسه داشته باشم – در صورتی که انتهای جلسه از نظر زمانی کاملا فیکس و معلوم باشه – خیلی خیلی خوشحال میشم که توی گوگل ویو برگزارش کنم (:
لینوکس در هفته چهل و چهار
- با اومدن اوبونتوی ۹.۱۰، نوشتن مقاله در این مورد داغه. یکی از مقالات پر خواننده این هفته، «کارهایی که بعد از نصب اوبونتو میتوانید بکنید» بود. به انگلیسی توضیح واضحی داده درباره نصب برنامههای جدید و انجام تنظیمات.
- خبر بازمتن این هفته این بود که اسکایپ (مشهورترین نرم افزار ویپ جهان) قراره به زودی، کلاینت لینوکسیاش رو بازمتن کنه. این قدم بزرگ و بسیار هیجان انگیزی است.
- اپیدرمیس نرمافزار جدیدی است برای مدیریت تمهای گنوم. بسیار راحت و جذاب. تنها مشکل اینه که هنوز توی منابع نیست و باید دستی فایل رو دانلود و نصب کنید. البته اگر از اوبونتو استفاده میکنید فایل deb موجوده و نصب با یک کلیک انجام خواهد شد.
- سعید توی وبلاگش فهرست جذابی رو نوشته از برنامههای ویندوزی و معادلهای لینوکسی شون که مهاجرین میتونن ازش استفاده کنن.. البته لفظ «معادل» وقتی برای مقایسه پخش کننده ساده ویندوزی و ابزار فوق العاده ای مثل آماروک استفاده بشه یک کم خنده داره ولی خب دیگه… چاره چیه (:
- و حالا کی دی ای ۴.۳.۳ هم اینجاست… حذف کلی باگ و چند قابلیت جدید که مهمتر از حذف اون باگها نیستن.
- میدونین فیچر ادعا شده ویندوز ۷ چیه؟ بوت سریع (: تاکس رادار در یک ویدئوی جذاب، اوبونتوی ۹.۰۴، اوبونتوی ۹.۱۰، ویندوز ۷ و ویستا رو کنار هم بوت می کنه و توشون یک صفحه وب در فایرفاکس باز می کنه و زمان میگیره: اوبونتوی ۹.۱۰ چهل ثانیه. اوبونتوی ۹.۰۴ پنجاه و یک ثانیه، ویندوز ویستا ۶۷ ثانیه و ویندوز هفت، هفتاد و دو ثانیه (: هرچند که من آخرین باری که اوبونتوم رو بوت کردم بیشتر از یک هفته قبل بوده و به نظرم برای یک لینوکس، زمان بوت شدن بیشتر کل کل فنی است تا یک چیز مهم.
- و برای اینکه مطالب فارسی کم نباشه، لازمه به مطلب بسیار مفید کامتک لینک بدیم: استفاده از مودم و ارتباط دایل آپ در لینوکس اوبونتو. این دایلآپ لعنتی یک تکنولوژی واقعا قدیمیه که دیگه کمتر جایی ازش سراغ می گیرن و به همین دلیل خیلی ها اصولا جواب سوالهای مربوط بهش رو نمیدونن (از جمله خودم در دو ه سال اخیر). به همین خاطر همچین نوشتههای محلی، واقعا مفیدن.
- خسته نشدین اینقدر خبر لینوکسی خوندین؟ یک سر هم بزنین به خود لینوکسیها… ایریکس تازه از تونس برگشته و نوشتهاش خوندنیه (:
پیشنهاد برای آزمایشگاه سیستم عامل
قرار شده یکی از دوستان «آزمایشگاه سیستم عامل» درس بده. به نظرمون رسید خوبه ایده خوانندگان رو بپرسیم. من خودم رشتهام کامپیوتر نبوده و در نتیجه از آزمایشگاه سیستم عامل ایدهای ندارم. این دوستمون علاقمنده لینوکس درس بده و خوشبختانه ایدههای عجیب مثل آموزش کرنل و اینها هم نداره (: شما راهنماییای دارین؟ فرض کنین قراره در ده جلسه، خیلی ساده و معقول به یکسری دانشجو که از لینوکس اطلاعاتی ندارن، لینوکس آموزش بدیم. ایده شما کدوم توزیع و چه سرفصلهایی؟ منبع خوبی سراغ دارین؟ کتاب آلن؟ منبع انگلیسی؟ چی؟ اوبونتو؟ یا فدورا؟ (: یا پارسیکس؟ خوشحال میشم در کامنتها نظراتتون رو ببینم چون این دوستمون میخواد از این فرصت برای معرفی لینوکس استفاده کنه (:
خاطرات عربستان – حج، قسمت دوم
مقدمه: یکبار توی دانشکده یک کنفرانس برگزار کرده بودیم و از سه چهار نفر برای میزگرد دعوت کرده بودیم. یک نفر که الان اسمش یادم نیست رو به عنوان نماینده دیدگاه راست معرفی کردیم و وقتی نوبت بهش رسید گفت که یک عمر خودش رو چپ دونسته و الان براش خیلی جذابه که جامعه دانشگاهی به جایی رسیده که اون رو راست می دونه (: داستان من است و کسانی که من رو اسلامی / مذهبی می دونن (: فکر کنم هیچ کس مثل جمهوری اسلامی نمی تونه جامعه رو به جایی برسونه که من توش مذهبی رده بندی بشم ((:
به هرحال… به هر حال از ایست و بازرسی میگذریم و همه یک جورهایی خوشحالیم چون نمیدونیم اگر «دستگیر» میشدیم چی میشد. رانندگی در مکه حال و هوای متفاوتی داره. کلی ماشین هست که توش آدمها لباس احرام پوشیدن و فضای شهری توش احساس میشه. ریاض اصلا اینقدر فضای شهری نداره و توش – حداقل در مسیرهایی که من طی میکنم – همه چیز اتوبان است و خونه و اداره. اینجا آدمها رو کنار خیابون میبینین و خونههای فشرده رو. شهر بر خلاف صحرایی که ریاض است، صخره داره و حتی تونلهایی که از وسط صخرههایی رد میشن که روشون خونه ساخته شده.
حداقل حس ما اینه که هر چقدر به کعبه نزدیکتر میشیم، ساخت و ساز عمودی بیشتر شده و دیگه در کنار مسجد الحرام(؟) هتلها مثل سیخهایی شدن که از تو صخرهها بالا رفتن. نزدیک کعبه پیاده میشیم و تقریبا پنج دقیقه پیاده به سمت مسجد الحرام می ریم. لحظات اول با اون لباس عجیب کمی سخته ولی بعد می بینیم کاملا عادی است و کم کم برای ما هم تا حدی عادی میشه. سنیها و شیعهها رو میشه از بیرون بودن یا نبودن شونه چپ تشخیص داد. شیعهها مثل شنل میپوشن و سنیها مثل یونانیهای باستان.
مغازه های اطراف مسجد الحرام تسبیح و لباس احرام (مگه اینجا میشه محرم شد؟) و اینجور چیزها میفروشن و تقریبا به تمام زبانهای کشورهای مسلمان نشین دعوت میکنن بیاین تو. ایرانی ها روی بورسن چون احتمالا از همه بیشتر خرید میکنن. بعد هم ترکها و در نهایت عربی. راهنما از یک جا میگه که دیگه پایین رو نگاه کنیم و اصلا روبرو رو نبینیم. دلیلش واضحه و جذاب. میخواد کعبه رو از دور و نصفه و نیمه نبینیم. با سر کاملا پایین میریم توی یک راهرو که بعدا میفهمیم سعی صفا و مروه است و همونجوری سر پایین پشتش میریم و از یکسری پله پایین می ریم و به یک محوطه باز میرسیم. بهمون میگه سرمون رو بالا بگیریم و ..
کاملا قشنگه (: خیلی بزرگ نیست ولی از اون چیزی که من فکر میکردم بزرگتره. کاملا سیاه و منظم با خطوط طلایی. من رو شدیدا یاد مکعب سیاه اودیسه فضایی ۲۰۰۱ آرتور سی کلارک میندازه. برام بامزه است که قبلا این شباهت رو ندیده بودم. نکته بعدی که به ذهنم مییاد اینه که این سعودیها خیلی خوب کار رو به کاردان میسپارن که این پارچه به این بزرگی اینقدر قشنگه و اینقدر یک دست سیاه و اینقدر خوش خط (و بعدا میبینم که اینقدر خوشبو).
خلوته و اکثرا با لباس احرام. قبلا چندین و چند نفر بهم گفتن که در لحظه اول دیدن هر دعایی کنم برآورده میشه یا همچین چیزی. با خودم فکر میکنم که چی بیشتر از همه دوست دارم و نتیجه میگیرم شادی منتج از سربلندی برای کسانی که دوستشون دارم (: برام جالبه که چنین نتیجه خوبی از فکر کردن به چیزی که میخوام میگیرم. یکبار خونده بودم که میشه در بیست دقیقه به هدف زندگی رسید… یک کاغذ بردارید یا پشت کامپیوتر بنشینید و یک صفحه سفید باز کنید و توش هدف زندگی رو بنویسید. بعد اصلاحش کنید. بیست دقیقه به این کار ادامه بدین و درست وقتی اشک توی چشماتون جمع شد، فایل رو ذخیره کنید یا کاغذ رو در کشو بگذارید (: خب نسبتا سریع به «شادی منتج از سربلندی» رسیدم و در کل ازش خوشم اومده.
ترتیب کارها درست یادم نیست. نماز بود اول یا نه رو یادم نیست. ولی هفت دور چرخش پادساعتگرد که شیعهها حتما باید از بین کعبه و مقام ابراهیم رد بشن (مقام ابراهمین تو تصویر بالا کاملا مشخصه: گنبد طلایی جلوی در ورودی). پیچیدگی اش اینه که هم باید راه بری هم فکر کنی هم عقب عقب نری و عقب رو نگاه نکنی و هم بمشری که چند بار رفتی. آدمها هم کارهای عجیبی میکنن که دوست داری نگاه کنی. مثلا از جلوی حجرالاسود که رد میشن دستشون رو شبیه انرژی درمانگرها میگیرن بالا یا از پشت کعبه که رد میشن میایستن و سرشون رو میچسبونن به دیوارش یا از یک گوشه دیگه که رد میشن جلو میرن و دست میزنن و یکطرف کعبه هم یک جور «صحن» داره که میگن نباید به سنگش بخورین!
خوشبختانه راهنما باهامون میچرخه و میگه کی ۷ دفعه شده و قول میده برگردیم اینجا تا ببینیم این جریانها چیه.
بعدش سعی صفا و مروه است. صفا و مروه رو که میبینیم خندهمون میگیره (: کلا یک تیکه سنگ صخره به اندازه یک باغچه گذاشتن میگن کوه است و مسیر تقریبا سه چهار دقیقهای تا یک باغچه سنگی دیگه جایی است که باید سعی کرد. بین دو تا چراغ سبز رو هم باید هروله کرد که همه از ادبیات یادمونه: حالتی بین راه رفتن و دویدن. هفت دفعه که برید و برگردید واقعا خسته میشین (: ظاهرا در مواقع شلوغ یک طبقه دوم هم هست ولی شیعهها معتقدن که باید از طبقه پایین برن. تو راه با هم حرف می زنید و آب زمزم میخورین.
در سمت کوه مروه، در دور آخر باید …. یک تیکه از مو و یک تیکه از ناخن رو ببرین و بچینین. یکسری بچه اونجا هستن که آمادن موتون رو قیچی کنن و یکی دو ریال پول بگیرن! یکسری هم آدم بزرگ قیچی و ناخنگیر به دست ایستادن که برای ثوابش در اینکار کمک میکنن. به هرحال رییس کاروان ما، قیچی و ناخنگیر داره و اینکار که اسمش یادم نیست رو میکنیم و بعد هفت دور دیگه دور خانه خدا میچرخیم (بدون نگاه کردن و دست زدن و عقب عقب رفتن و … ). شلوغتر شده و دیگه به اندازه دفعه قبل راحت و جذاب نیست. یکی بلند بلند دعا می کنه و این وسط موبایل یکی زنگ میزنه و طرف جواب می ده و یکی دیگه تنه میزنه و رد میشه.
بعدش هم نماز است و تمام (: تموم که میشه تازه میتونیم برگردیم و کعبه رو از نزدیک نگاه کنیم. این شکلی است:
مسیر آبی، سعی صفا و مروه است.
۱) دیواری است که میشه بهش تکیه داد. کلا سنیها معتقدن شیعهها خرافه زیادی دارن و چیزهای مثل مهر گذاشتن و دخیل بستن و اینها رو شرکت میدونن. اما این یک دیوار خاص کعبه ظاهرا فرق داره. ظاهرا حدیثی از پیامبر هست که میگه پیامبر سرش رو به این دیوار تکیه میداده و به همین دلیل الان هم اینکار مجازه. اول دست دست کردم ولی بعدا امتحانش کردم. بهترین برداشتم این بود که گلاب چیز جوادی نیست و نیازی نیست حتما با پوی جوراب قاطی شده باشه (: پارچه دیوار کعبه واقعا بوی فوق العاده خوبی داشت…. یکی از بهترین بوهایی که در زندگی دیدم. و این بوی گلاب اصل کاشان بود. البته طبق گفته دوستان.
۲) یک صحن طوری است در یک طرف کعبه. فکر کنم بهش میگن حجر اسماعیل یا همچین چیزی. نادون طلایی بالای کعبه هم بالای این صحن قرار داره و ظاهرا نماز خوندن توش فضای رقابتی داره (: مثل بقیه جاهای مهم یک پلیس ایستاده و به شما اجازه نمی ده بیشتر از یکی دو بار اینجا نماز بخونین. دومی رو برای دوستان توییتری و وبلاگخونی خوندم که پیام داده بودن دعاشون کنم (:
۳) مقام ابراهیم است. بعد از طواف و اینکارها، «پشت مقام ابراهیم» نماز میخونن که میشه شماره ۴. از شیشه اون طلایی رنگ که تو رو نگاه کنید، دو تا جای پای بزرگ دیده میشه. ظاهرا میگن ابراهیم پاش رو گذاشته اینجا و سنگها رو گذاشته بالا (:
۵) سنگ یمانی؟ یا همچین چیزی. در گوشه کنج دیوار یک سنگ مستقل نصب شده که ظاهرا به سمت یمن است. میتونین برین بهش دست بزنین ولی کاربردش رو نمیدونم
۶) این گوشه شلوغترین جای کل کعبه است. بغل در ورودی (که یکسری بهش آویزون میشن) و در کنج هم حجر الاسود که یک پلیس ویژه مواظبش است. حجر الاسود به اعتقاد یکسری از بهشت اومده و به اعتقاد یکسری دیگه یک شهابسنگ است که اهمیتش بر می گرده به دوران پیش از اسلام و پرستش شهابسنگها میان اعراب. به هرحال این سنگ الان شکسته و با یک بست نقرهای، فیکس و به دیوار وصل شده. در یک روز معمولی برای رسیدن به حجر الاسود حداقل باید دو سه نفر رو کتک بزنید و از بیست سی نفر کتک بخورید. یکسری موقع رسیدن به نزدیکی حجرالاسود، دستشون رو به سمتش میگیرن و بعد به سر و صورتشون میکشن.
نکته مهم اینه که به کاری که ما کردیم عربها حج نمیگن. برای اونها حج اون مراسم کامل است و اسم این فقط عمره است. راستی توی بخش پایینی عکس بالا، به هتلهایی هم نگاه کنین که از صخره دراومدن و چسبیدن به مسجد الحرام. حالا که حرف خارج از دستور میزنم اضافه کنم که جاهای مذهبی واقعا تمیزن و به وفور دستشویی و وضوخونه بهداشتی هست (: تنها مشکل آدمهایی هستند که در جاهای شلوغ خیلی راحت ممکنه شما رو لمس کنن یا تنه بزنن.. منم حساس! بگذریم.
بیرون مییام و از منابع آب فراوونی که روشون نوشته «زمزم» میخوریم. روی بعضیها نوشتن «بارد» (خنک) و روی بعضیها نه. کنار همه لولههای مخصوص برداشتن لیوان یکبار مصرف هست و لولههای مخصوص دور انداختن لیوان یکبار مصرف. بعضیها بطریهای کوچیک و بزرگ دارن و از مخزنها پرشون میکنن. بیرون میتونید با قیمت خیلی کمی چهار لیتریاش رو هم بخرید. هنگام خروج یک خانم متکدی مییاد جلو و پول میخواد.
به ماشی برمیگردیم، مرغ بریون میخریم و بعد از لباس عوض کردن توی ماشین (در واقع لباس پوشیدن توی ماشین) میخوریم و تعجب میکنیم که چه ساده چیزی رو دیدیم که آرزوی دهها میلیون نفره.
در مدینه ادامه دارد…