چارلز بوکوفسکی

هنری چارلز بوکوفسکی (۱۶ آگوست ۱۹۲۰ تا ۹ مارس ۱۹۹۴)‌ شاعر و نویسنده آلمانی آمریکایی است. اشعار وی شدیدا متاثر از محیط و جغرافیای زندگی‌اش یعنی شهر لوس آنجلس است و تاکید شدیدی دارد بر زندگی آمریکاییان سفید پوست حاشیه نشین، نوشتن، الکل، روابط با زنان و مسابقات اسب دوانی. این نویسنده پرکار هزاران شعر، صدها داستان کوتاه و شش رمان نوشته است که در بیش از ۱۱۰ جلد کتاب، چاپ شده‌اند.

قبلا (در مطلب نقدی بر ترجمه پیمان خاکسار از اشعار بوکوفسکی هه هه.. این نقد اینقدر خشن بود که حذفش کردم (: پیمان خاکسار مترجم خوبی است و به خاطر یک کار بد لازم نیست با سرچ اون مطلب پیدا بشه ) گفته بودم که ترجمه شعر بوکوفسکی به فارسی بسیار بد انجام شده (شنیدم که یک ترجمه خوب در حال انجام است). اون شب خودم اومدم و از اینترنت مجموعه ۱۳۶ شعر رو دانلود کردم و خوندم. واقعا جذاب بودن و همینجوری غیر حرفه‌ای چند شعر رو ترجمه کردم. ترجمه‌هام رو اینجا می‌یارم. اگر می خواهید همه رو گوش کنید و اگر نه، بخونین (:

۸ شماره

از تخت‌ام
سه پرنده روی سیم برق می‌بینم.
یکی می‌پرد.

بعد دیگری.
یکی مانده‌است
که کمی دیرتر
آن هم می‌رود.
ماشین تحریرم به سنگ قبری ساکن بدل شده
و من به
ناظر پرندگان تقلیل یافته‌ام.

فقط به ذهنم رسید
این را به تو هم
اعلام کنم، ابله.

همچنان که شعر می‌رود

همچنان که شعر می‌رود
به سوی چند هزارها،
تازه درمی‌یابی که چه اندک خلق کرده‌ای.

علت و معلول

بهترین‌ها به دست خود می‌میرند
تا رفته باشند.
و آن‌هایی که باقی می‌مانند
هیچگاه نمی‌توانند بفهمند
که چرا ممکن است
کسی بخواهد
از دست آن‌ها
راحت شود.

این منم

دوباره مست در ساعت ۳ بامداد. در انتهای بطری دوم شراب.
شش تا پانزده صفحه شعر نوشته‌ام.
مردی پیر
که دیوانه بدن دختران جوان است؛
در این بامداد رو به روشنی
بدون کبد
بدون کلیه
با لوزالعمده‌ای از کار افتاده
و فشار خونی به سقف رسیده

ما هیچ پولی نداریم ولی باران را که داریم عزیزم

می‌خواهی اسمش را بگذار اثر گلخانه‌ای یا هر زهرمار دیگر

عشق و شهرت و مرگ

بیرون پنجره نشسته است
مانند پیرزنی که به بازار می‌رود
نشسته است و مرا نگاه می‌کند
و با اضطراب، عرق می‌ریزد.
از میان سیم و مه و پارس یک سگ
به ناگهان
با روزنامه به شیشه می‌کوبم
چون کشتن مگس
و صدای فریاد
در این شهر ساده
می‌پیچد
و او می‌رود.

شیوه به پایان بردن
شعری اینچنین
به ناگهان
ساکت شدن است.

شانس

روزگاری
جوان بودیم
در این دستگاه…

مالیخولیا

تاریخ مالیخولیا
تمام ما را شامل می‌شود.

آه آری

چیزهایی هست بدتر از تنهایی
ولی ده‌ها سال طول می‌کشد
تا کشفشان کنی
و معمولا وقتی پیدایشان می‌کنی
دیگر دیر شده است
و هیچ چیز بدتر از
این نیست که
دیر شده باشد.


چارلز بوکوفسکی در ویکیپدیای انگلیسی

چارلز بوکوفسی در ویکیپدیای فارسی

لینک مستقیم برای ثبت نام جی پی آر اس همراه اول

خب از امروز صبح عده معدودی می تونن فرم درخواست جی پی آر اس رایگان همراه اول رو پر کنند. طبق معمول ی سایت مزخرف و ضعیف که حتی درست باز نمی شه. به هرحال این لینک مستقیم این جریان است: http://sim.mci.ir/postpaid/gprs.html

شانستون رو امتحان کنید. فکر کنم دو سه ساعت در شب رایگان است.

خاطرات سفر به فنلاند – درباره فنلاند

گفتیم که فنلاند کشور زیباییه. آروم و امن. اما فنلاند مشکلاتی هم داره. یکیش الکل. بنا آماری که خبرگزاری‌ها رو تکون داده، الکل اولین دلیل مرگ جوانان فنلاندی است. بنا به آمار هر فنلاندی به طور متوسط ۱۰.۵ لیتر الکل خالص در سال مصرف می‌کنه و این آمار در طول ۲۰ سال گذشته دائما در حال افزایش بوده.

الکل

پارلمان تلاش‌های زیادی برای کنترل این مشکل کرده. کودکان زیر ۱۸ سال که حق خرید ندارند. از ۱۸ تا ۲۰ سال آدم‌ها فقط حق دارند مشروباتی با زیر ۲۲٪ الکل بخرند و بعد از ۲۰ خرید مشروب آزاد می‌شه. الکل مالیات بالایی هم داره. بنا به گفته یکی از دوستان، قیمت تقریبا دوبرابر آلمان است. فروش الکل بالای ۴ درصد در مغازه‌ها غیر مجاز است و فقط فروشگاه‌های انحصاری Alco، الکل‌های قوی‌تر رو می‌فروشن که در تمام گوشه کنارهای شهر شعبه دارن که از نوار قرمز پنجره‌هاش کاملا قابل تشخص است. مثل این:


نوکیا و تازه به دوران رسیدگی

در عین حال به نظر من فنلاند یک جورهایی تازه به دوران رسیده اروپا است. خب همیشه یک کشور اسکاندیناوی بوده ولی بیشتر از ۳۰ سال نیست که به این وضع مدرن جدیدش دراومده. پش از این نوکیا شرکتی بوده که همه چیز می‌ساخته. در سال ۱۸۶۵ ایجاد شده (اشتباه تایپی نیست) و تقریبا ۱۰۰ سال بعد به سراغ مخابرات اومده و البته هنوز هم دوچرخه و لاستیک ماشین و اینجور چیزها می‌ساخته. در تاریخ، هنوز باید حدود ۳۰ سال صبر کنیم تا نوکیا بشه نوکیا. در ۱۹۸۷، نوکیا اولین گوشی اش رو می‌سازه و در طول ۲۰ سال بعدی تبدیل می‌شه به این شرکت عظیمی که بیشتر از ۱۱۲ هزار نفر در کارمند در ۱۵۰ کشور جهان داره و ۵۱ بیلیون یورو درآمد سالانه.

خلاصه کلام اینکه نوکیا فنلاند رو متحول کرده و این تحویل متعلق به ۲۰ یا ۳۰ سال اخیره. در این وضعیت من آدم‌های فنلاند رو تازه به دوران رسیده می‌بینم. شهر هلسینکی پر است از لباس فروشی و آرایشگاه و حداقل در بین آدم‌هایی که من دیدم، فنلاندی‌ها بیشتر آرایش می کنن و لباس‌های گرون می‌پوشن.

چند نکته متفرقه

 اینجا تکنولوژی زیاده! هر چیزی که یک کلید یا پیچ داره تا به کار بیافته. رضا می‌گفت توی خونه جدیدش نمی‌تونسته لباسشویی عمومی ساختمون رو راه بندازه در نهایت کشف می‌کنه که باید با موبایل به یک شماره اس ام اس بزنه و ماشین لباسشویی روشن می‌شه و پولش می‌یاد روی شارژ موبایل.

 موقع رد شدن از هر خیابون صدای تق تق تق تق می‌شنیدیم. کاشف به عمل اومد برای اینکه که نابینایان بتونن راحت رد بشن.

 دوستمون می‌خواست بره باغ وحش خرس قطبی ببینه. باغ وحش توی یک جزیره است ولی خرس قطبی نداشت. به جاش مغازه‌ها کنسرو گوشت خرس داشتند!

 سگ (: کلی سگ خوب با آدم‌ها راه می‌رن

 غذا باب سلیقه ما است. پنیر خوب و نون خوشمزه. تنها چیز سورپریز کننده ماهی خام / نیمه خام است که ممکنه هر جایی پیداش بشه.

 خونه در مرکز هلسینکی تقریبا متری چهار میلیون تومن است.

 تقریبا همه انگلیسی بلدن ولی کمتر نشانه‌ای در شهر می‌بینین که به انگلیسی چیزی رو توضیح بده. همه چیز به دو زبان فنلاندی و سوئدی نوشته شده در حالی که سوئدی‌ها فقط ۵٪ جمعیت کشور هستند. مقایسه کنید با ترک‌ها، کردها و … در ایران که حق ندارن حتی مدرسه خودشون رو داشته باشن.

 دستشویی‌هاشون عالیه! یک شلنگ گذاشته‌اند احتمالا برای شستن دستشویی ولی ما به شیوه ایرانی ازش استفاده می‌کنیم (: تنها مشکل اینه که باید شیر آب سینک رو باز کنیم تا این شیلنگ کار کنه!

خاطرات سفر فنلاند – یادداشت سریع در فرودگاه استانبول

خب توی فرودگاه هستیم. تقریبا یک ساعت قبل رسیدیم. شدیدا بارانی و هوای بد و آدم‌های بد (: این فرودگاه حداقل امروز که اصلا جذاب نیست. حین گرفتن کارت پرواز یک دعوای حسابی شد (در حدی که مسوول جریان از طرف ترکیش ایر پلیس خبر کرد و دو نفری با هم نسبت به یک اقایی که از پرواز جا مونده بود برخورد خیلی بدی کردند). در این حین بقیه شدیدا منتظر پیشرفت کار بودند در حالی که دو سه نفر کارمند مربوط به صادر کردن کارت های پرواز بودند به کندی کار می کردند (:

بگذریم. خلاصه اینکه فعلا در انتظار هواپیمای بعدی هستیم که بیایم تهران. البته موقعی که شما این رو می خونید احتمالا من در خونه هستم چون همونطور که دوستان حدس می‌زنن اگر قرار باشه در فرودگاه گیت مربوط به یک کشور به اینترنت دسترسی نداشته باشه، گیت مربوط به پرواز ایران است (: آخرین گیت و دور از هر شبکه بی‌سیمی که قابل دریافت باشه. اوه اوه در باز شد! بریم سوار شیم.

موخره: ساعت چهار صبح به وقت تهران است و رسیدیم. هواپیما مزخرف. ایرانی ‌ها بدترین همراهان هستند در هواپیما. از مربا و تخته نرد می‌یارن تو تا سه دست کت و شلوار و درختچه مصنوعی. بعد از اول تا آخر مشروب سفارش می‌دن (از شراب و‌ آبجو تا ویسکی و ودکا) و به مهماندارها متلک می‌گن. همه هم کلی ادعا که عرب‌ها و «عثمانی»ها نفهم هستند و ایرانی‌ها از همه دنیا با هوش‌تر و باشعورتر. من یکی از مواقعی که از ایرانی بودن متاسف می‌شم، در پروازهای به سمت ایران است.

اما خبر خوب! خسته و کوفته کشور خودمون هستیم (: زندگی خودمون، دوستهای خودمون، عشق‌های خودمون و فیلم‌فارسی‌های خودمون. حرف‌های زیادی هم هست که باید از فنلاند بنویسم. فهرست اجمالی:

 دفتر مرکزی نوکیا زیمنس

 الکل در فنلاند

 نگاه دوم به فنلاند

و البته گل سرسبد گزارش‌ها:

 «در یک Adult Bar بیست و هفت سال به بالا چه می‌گذره» با عنوان فرعی «جادی در آلکاتراز»

پی.نوشت: اوه اوه یادم نبود در میهن اسلامی باید با فیلتر شکن وبلاگ بنویسم (:

خاطرات سفر به فنلاند – هلسینکی در یک نگاه


هلسینکی کلا ۵۰۰ هزار نفر جمعیت داره. یک پایتخت کوچیک و جمع و جور که کلش رو می شه راحت پیاده روی کرد. کل فنلاند هم ۵ میلیون نفر بیشتر نیست. آروم، ساکت و بدون هیچ صدای اضافی (: فقط به این فکر کنید که اکثریت جاذبه های توریستی یک شهر، در یک عکس قابل فلش زدن باشن (: اونهم عکسی با این مقیاس که توش خونه ها هم معلومه (:

دیشب (وقتی می‌گم شب یعنی حوالی ۵) رفتیم برای قدم زدن در شهر. برنامه خاصی نداشتیم. آدرس یک مغازه تاروت رو گرفته بودیم و به اون سمت رفتیم: پشت مترو،‌ پارک دایانا.

سوال کردن در این باره که «آیا باید تاکسی / اتوبوس سوار بشیم» چندان عاقلانه نبود چون طرف کلا با دست به سمت میدان اشاره می‌کرد. قدم زنان رفتیم و در کمتر از ده دقیقه رسیدیم. مغازه تاروت بسته است ولی در بخش جالبی از شهر هستیم. ساختمان‌ها قدیمی‌تر، کوچه‌ها بیشتر و ماشین‌ها کمتر (:

به عکس بالا نگاه کنید: راهنمای توریست‌ها برای شهر هلسینکی. شهری که در نصف روز می‌شود همه‌اش را پیاده چرخید و همین پیاده روی کوتاه ما تقریبا نصف شهر را پوشش داده. پر از کافه، بار و آرایشگاه. به قول استاد سینا، شهری که خانه‌هایش فقط خانه است. در تهران خانه‌های ما آشپزخانه است، خانه سالمندان است، موزه است، انباری است، مهدکودک است، سالن مهمانی است و … . اینجا خانه‌ها فقط خانه هستند (اگر قیمت می‌خواهید متری ۴ هزار یورو (: ))‌ و خیابان پر است از بار و غذافروشی و آرایشگاه.

پلیس کم است ولی تنوع آدم‌ها زیاد. از Gothها گرفته که این شکلی هستند


تا پیرزن‌های شیکی که پیاده دارن احتمالا می‌رن مهمونی. اینجا تنوع واقعا پذیرفته است. اوه! امروز یکی از خوانندگان، ایمیل زده که در دانشگاه هلسینکی در اسپو است. الان می خوایم بریم ببینیمش. فعلا تا همینجا رو پست می کنم و می ریم به دیدن این دوست خوب و بعدا بقیه داستان شهر گردی رو پی می گیریم!

علی رغم تغییر از اعدام به ۲۰ سال زندان، محکومیت پرویز کامبخش هنوز مایه شرم است


دو روز قبل دادگاه تجدید نظر پرویز کامبخش برگزار شد. در عکس پرویز کامبخش را در حال مذاکره با وکیلش (محمد افضل نورستانی) می‌بینید.

پرویز کامبخش تقریبا یک سال قبل توسط پلیس دستگیر و بدون دادگاه زندانی کرد. «جرم» او دانلود کردن یک مقاله درباره حق زنان و پرینت و پخش آن در سر کلاس درس بوده است. او به جرم «توهین به مقدسات» و «کفر» دادگاهی و به مرگ محکوم شد!

در نتیجه اعتراضات گسترده جهانی، سه شنبه دادگاهی متشکل از سه قاضی، حکم او را به بیست سال زندان تقلیل دادند. برد آدامز، مدیر بخش آسیایی دیده‌بان حقوق بشر، حکم را «مسخره‌امیز» خوانده و اعلام کرده که حکم بیست سال زندان تقلیل اعدام به حساب نمی‌آید چرا که حکم اعدام باید توسط رییس جمهور کرزای امضا می‌شده ولی حکم زندان بلافاصله به اجرا درخواهد آمد.

افراط‌گراهای اسلامی اما از حکم اعدام استقبال کرده بودند و پس از اعلام تغییر آن، راه پیمایی‌هایی در کشور انجام به راه انداختند و بعضی از روحانیون عالی رتبه نیز اعلام کردند که پرویز باید اعدام شود. وی هنوز فرصت یک فرجام خواهی دیگر در دادگاه عالی را دارد. او در هنگام خروج از دادگاه به خبرنگار آسوشیتد اعلام کرد که «من حکم دادگاه را قبول ندارم».

وضعیت اینترنت در فنلاند، هتل و شرکت نوکیا زیمنس

خب انگار نوشتن از سرعت اینترنت در جاهای مختلف داره به یک سنت تبدیل می‌شه. دوستان می‌گفتن چرا از سرعت اینترنت در فنلاند نمی‌نویسم. فکر می‌کردم واضح باشه. این سرعت ما در هتل است؛ اینترنت رایگان:


بعله (: تقریبا دو مگابیت دانلود در ثانیه یا به عبارت دیگه یک سی دی در ۴۰ دقیقه دانلود می‌شه (دوبرابر سرعت لازم برای دیدن فیلم). و اینهم سرعت ما در سر کلاسی که الان نشستیم:


واو… ۶۴۰۰۰۰۰ بیت بر ثانیه که می‌شه ۴۸ مگ در دقیقه! یعنی یک سی دی در ۱۲ دقیقه دانلود می‌شه! چیزی برای دانلود ندارید؟

ماجراهای سفر به فنلاند – روز اول


تابلوها اکثرا به فنلاندی و یک زبان دیگه (سوئدی؟) هستن و در واقع ما زیاد چیزی ازشون سر در نمی‌یاریم. نتیجه‌اش اینه که ما نفهمدیم این ساختمون مجلسه یا یک بنای تاریخی یا هر دو. جلوش انگار یکسری تابلوی انتخابات است و حزب کمونیست با داس و چکش طوری اش همیشه معلومه (: بقیه هم همه به فنلاندی تبلیغ کرده اند (: در کل جایی مثل هلند خیلی خارجی فریندلی تر است تا اینجا. در واقع اینجا خیلی آروم ساکت و معمولی است.

خب دیگه چی بگم؟ واقعا حرف خاصی ندارم. اینجا حداقل در یک روز کار معمولی «خبری» نیست. صبح شش و نیم بلند شدیم و تا هفت صبحانه خورده از هتل رفتیم بیرون. هوا تقریبا تا ساعت ۹ که سر کلاس نشسته بودیم روشن نبود (:‌ اصولا در طول روز هم چندان «روشن» نشد. تا چهار و نیم کلاس بودیم و بعدش با اتوبوس برگشتیم هلسینکی و هتل.

مرکز نوکیا زیمنس توی یک شهر علمی به اسم اسپو است. نزدیک هلسینکی. اصولا اینجا مفهوم شهر مثل شمال است؛ شهرهای کوچیکی که با خونه به هم وصل شدن. برای رفتن به هلسینکی یک اتوبوس و یک قطار سوار می‌شیم که کار خیلی سختی نیست. وقتی وارد اسپو شدیم دنبال جمعیت به طرف کلی ساختمون خوشگل رفتیم و اونجا من هی ساختمون‌ها رو نگاه می‌کردم که ببینیم کدوم مال نوکیای ما است. بعد یکهو متوجه شدم که کل این بخش «شهر» مال نوکیا است و همه ساختمون‌ها بخش‌های مختلف نوکیازیمنس (: کلی حال داد.

معلم ایتالیایی است و به قول خودش از لهجه‌اش معلوم. دستگاه‌ها جذابند (f5) و کلاس مرتب و منظم. ناهار رو در رستوران مرکزی می‌خوریم که خیلی باکلاس و باحاله (:‌ به هرحال رستوران یک شرکت بزرگ در یک کشور جهان اولی شیک است (: ولی خیلی جوگیری نیستیم. هرچند که هر در و هر آسانسور رو باید با یک ژانگولر باز کنیم یا راه بندازیم ولی خب در کل جای جالبیه.

دیگه چی؟ خبری نیست. در اتاق هتل هستیم. کمی استراحت تا رفتن به یک قدم زدن کوتاه در هلسینکی. کمی اطلاعات درباره لیکور کسب کردیم و کمی تنبلی. از ساعت ۶ هوا تاریک بود. واقعا چیزی ندارم بنویسم. شاید فردا اتفاق دیگری در جریان باشه (: راستش اصولا نمی‌خواستم بنویسم ولی لازم دونستم برای بهترین دوستانم حرف بزنم (:

اینهم عکس مسیری است که ازش می‌ریم اسپو. هوا بارانی و به نظر ما دوست داشتنی (: