همین لحظه سایت موسسه بانکداری ایران به آدرس
http://www.ibi.ac.ir/index.php هک شد.
هکر در یک خط نوشته:
جدید: همین الان بنا به کامنت رسیده، هکر پیامش رو عوض کرد. البته اسمش رو هم عوض کرده. شاید یکی دیگه باشه. به هرحال الان صفحه اینه:
در دفاع از آزادی کیبرد
همین لحظه سایت موسسه بانکداری ایران به آدرس
http://www.ibi.ac.ir/index.php هک شد.
هکر در یک خط نوشته:
جدید: همین الان بنا به کامنت رسیده، هکر پیامش رو عوض کرد. البته اسمش رو هم عوض کرده. شاید یکی دیگه باشه. به هرحال الان صفحه اینه:
دوست خیلی خوبی ایمیل زده و خواسته [احتمالا فهرست وار] مشکلات آی تی از نظر خودم رو بنویسم. به نظرم خیلی خوبه این رو به شکل یک پست همینجا بنویسم تا دوستان دیگه بتونن کاملش کنن تا در نهایت این دوستمون مجموعه خوبی از مشکلات آتی رو در دست داشته باشه.
به نظر منطقی است که مشکلات آی تی رو دو سه بخش کنیم:
۱. سخت افزار
۲. نرم افزار
۳. شبکه
من تخصصی در سخت افزار و نرم افزار کشور ندارم و فقط نظراتم را میگویم که ممکن است اصولا از نظر فنی هم اشتباه باشد. ولی در مورد شبکه نظرم کمی تخصصیتر است.
شاید مشکل اصلی من و شما سخت افزار نباشه ولی اگر بخواهیم درباره وضعیت کشور حرف بزنیم، سخت افزار فاکتور بسیار مهمی است. ضریب نفوذ کامپیوتر در کشور حدود ۵۰ است یعنی تقریبا نصف خانوارهای کشور به کامپیوتر دسترسی دارن ولی از این تعداد فقط ده درصد به اینترنت متصل هستند.
شاید اول ۵۰ به نظر رقم بالایی برسه ولی فراموش نکنید که کارت سوخت با اینترنت داده میشه، ثبت نام کنکور ارشد فقط اینترنتی است و .. و این به معنی است که عملا ۵۰ درصد کشور از همون ابتدا کنار گذاشته شده اند و بعد هم اون ۴۰ درصدی که مودم ندارند، امکان دسترسی به این «خدمات» رو بسیار به سختی خواهند داشت.
درعین حال به یک روستا بروید و ببینید چند خانواده کامپیوتر دارند؟ در یک شهرک مهاجرنشین چطور؟ در یک خانواده کارگری توی هفت تپه چطور؟ اینها مشکلات آی تی کشور است. اون مشکلاتی که من شما راحت نمی بینیم و فکر می کنیم مهمترین مشکل نبودن ADSL است (:
سیستم عامل ما چیست؟ ویندوز. تک و توکی که لپ تاپ داریم ویندوز رجیستر شده هم داریم اما شاید اگر تمام ایران را بگردید، صد تا آفیس مایکروسافت رجیستر شده هم پیدا نکنید. کشوری که پشتوانهاش روی دزدی نرمافزار بنا میشه، امکان رشد در زمینه آی تی رو نخواهد داشت. شاید تلخ باشه ولی واقعیته. تا وقتی قوانین کپی رایت به ما تحمیل نشدهاند، امکان رشد یا صادرات نرم افزار نداریم و وقتی هم این قوانین به ما تحمیل شدند تا چندین سال باید بودجه کشور رو بدهیم به مایکروسافت تا برای تک تک ادارهها و مدرسه ها و آدم ها لیسانس استفاده بخریم (: اگر هم آن روز به یاد مهاجرت به نرم افزارهای آزاد بیافتیم، خیلی دیر شده است و کلی طول می کشد تا مهاجرت کامل شود. به عبارت دیگر سالهایی که میشود صرف توسعه نرم افزار و آی تی در کشور کرد را مشغول سر و کله زدن با سیستم عامل هستیم.
از طرف دیگر زبان ما فارسی است و اینکار باعث میشود تمام نرمافزارهای وارداتی نیازمند بومی سازی شدید باشند (تقویم و زبان و راست به چپ و …). این مساله در دنیای بازمتن با استانداردهای مختلفی مشغول حل شدن است و برای بهتر شدن، نیازمند حمایت دولتی است. دولت باید (بخوانید وظیفه دارد) از پروژههای فارسی سازی بلند مدت اضافه کردن امکانات راست به چپ و utf-8 و کلا i18n حمایت کند تا اطمینان کسب کنیم که در آینده هم مثل امروز کار ما فقط پشت پروژههای جهانی حرکت کردن و فارسی کردن آنها نیست. شکی نیست که خروجی این پروژهها باید وسیع باشند. مثلا فارسی کردن نسخه فلان، فلان نرمافزار به هیچ دردی نمیخورد.
این روزها داشتن کامپیوتر بدون اینترنت عملا بی معنا است. ضریب نفوذ اینترنت هم بر خلاف دروغهایی که جدیدا ادعا میشود بعید است بیشتر از ده، پانزده درصد باشد. این یعنی عملا هشتاد و پنج درصد کسانی که کامپیوتر دارند از آن استفاده نمی کنند (این روزها کامپیوتر باید یک رسانه دو طرفه باشد نه یک ایستگاه بازی یا ماشین تایپ) اول باید ضریب نفوذ اینترنت در شهرستانها بالا برود.
اینترنتی که ما داریم عملا فیلترنت است. فیلترینگ باید کم شود. از نظر من باید محو شود ولی به راحتی می شود استدلال کرد که فیلتر بودن کلی سایت تخصصی و مفید، جلوی توسعه آی تی را کند میکند. از یک طرف اطلاعات مورد نیاز در دسترس نیست و از طرف دیگر فعالیت روزمره ایرانیان در اینترنت تبدیل شده به پیدا کردن راههای عبور از فیلترینگ. این وقت میتوانست در جاهای بسیار مفیدتری سرمایهگذاری شود.
اینترنت ذاتا رسانهای آزاد است و مثل نرمافزارهای آزاد، دلیل پیشرفت آن هم همین امکان آزاد حرکت است. اضافه کردن مقررات دست و پاگیر به اینترنت، کارایی آن را کم میکند و در عین حال هزینه و انرژی کشور را صرف مبارزه با تکنولوژی میکند. مجلس به جای آنکه درگیر گسترش شبکه اینترنت شود، مشغول وضع این قانون میشود که مسوولین وبسایت ها و حتی وبلاگها را هم مثل روزنامهنگاران به زندان بفرستد و هزینههای میلیاردی را برای مسدود کردن اینترنت تصویب میکند. در این وضعیت اینترنت پیشرفت نمیکند.
هزینه اینترنت در ایران بسیار بالا است. سرعت دانشگاهها بسیار پایین است و در یک کلام آنهایی هم که مثلا به اینترنت دسترسی دارند، هنگام کار دردسرهای خیلی زیادی دارند. منتظر ماندن در صف اتاق کامپیوتر خوابگاه و دانشگاه تجربه عجیبی نیست.
مشکلات شبکهای بسیار زیاد است ولی آخرین چیزی که اینجا اشاره میکنم، سرعت است. سرعت ایران چند صدهم سرعت کشورهای پیشرفته هم نیست. درست است که این روزها دیگر هیچ چیز ایران شبیه کشورهای پیشرفته نیست ولی دولت اگر بخواهد با هزینهای بسیار بسیار کم میتواند این سرعت را به حد قابل قبولی برساند اما اظهار نظرهایی مثل اینکه «سرعت ۱۲۸ کیلوبایت برای کاربران خانگی کافی است» فقط نشان دهنده این است که دولت نگران جریان آزاد اطلاعات است و وقتی شما نگران جریان آزاد اطلاعات باشید، توسعه اتفاق نمیافتد (نگاهی هم بیاندازید به نامه سرگشاده به وزیر فن آوری اطلاعات درباره «سرعت ۱۲۸ برای کاربران خانگی کافی است».
دوستان بسیار خوشحال میشم اگر در کامنتهای چیزهایی که ذهنتون میرسه رو بگید. بخصوص مسایلی که من بشهون اشاره نکردم ولی روی وضعیت IT کشور تاثیر میگذارند را.
اگر یادتان باشند، چندی قبل تولد ده سالگی گنوم را تبریک گفته بودم و نوشته بودم که از آن استفاده میکنم. حالا وضع فرق کرده.
میز کار به آن بخشی از سیستم عامل میگویند که به شکل گرافیکی ارتباط شما و لایههای پایین سیستمعامل را فراهم میکند. من تقریبا یک ماه است که با خوشحالی زایدالوصف(!) از KDE به عنوان میزکار گنو/لینوکس استفاده می کنم و بسیار بسیار راضی و خوشحالم و زیباتر از آن اینکه امروز کی دی ای یازده ساله شد.
برای خواندن تاریخچه و اطلاعات پایهای تر مربوط به کیدیای به صفحه ویکیپدیا مراجعه کنید چون چیزی که من اینجا مینویسم، الزاما بحث فنی نیست.
آن بالایی لوگوی کی دی ای است و یک اژدها نماد خوششانس ما که این روزها منتظر رسیدن ۱۱ دسامبر و دیدن نسخه چهار این میز کار فوق العاده هستیم که علاوه بر قابلیتهای زیبا و جدید، بر خلاف سیستمهای دیگه قول داده شده، سریعتر هم عمل کنه.
خب! اجازه بدهید چرخی در کی دی ای بزنیم تا ببنیم چرا اینقدر برای من دوست داشتنی است.
اول اینکه صفحه کار من این شکلی است:
زیبا و قدرتمند. منوها و میانبرها و نشانگرها رو سمت راست صفحه گذاشتهام. اون بالا منوی اصلی و زیرشون برنامههای در حال اجرا (ازجمله سبد دوست داشتنیای که هر چیزی لازمه توشه: یادداشت، لینک، فهرست کارها، برنامهها و ..) و Kopete که پیام رسان من است و ساعتی که قراره عصر زنگ بزنه تا من یک میل مهم رو بزنم. زیر اینها هم فهرست پنجرهها هستند. اون پایین سطل آشغاله (که هر چقدر پرتر بشه، لبریزتر میشه) و بالاش چهار تا مونیتور مجازی ات و بالاش ساعت و تقویم به هجری شمسی و در نهایت هم میانبر برنامههای پر استفاده من.
اما هنوز هیچ چیز اونقدرها هم عجیب نیست که من رو عاشق یک سیستم عامل بکنه. چیزی که من رو عاشق KDE کرده ساختار بسیار حرفهای اونه. به دو نمونه اشاره میکنم: KParts و شفاف بودن شبکه.
به این معنا است که KDE از بخشهای کوچیکی استفاده میکند که کارهای کوچک(؟) انجام میدهند. مثلا نرمافزاری
مثل Konqueror یک مدیرفایل است که همین که لازم شود چیزی را ادیت کنید با احضار یک KPart برایم ادیتور میشود و اگر روی عکسی کلیک کنم، نمایشگر عکس میشود و … .
در حالت عادی این ایده خوبی نیست که یک نرم افزار همه چیز باشد ولی وقتی KParts حضور داشته باشند، این ایده فوق العاده است. هر تنظیمی که من در نمایشگر عکسم بکنم، هرجایی در KDE که بخواهد به من عکس نشان بدهد، آن تنظیم را استفاده خواهد کرد. عملا من چند برنامه ریز و مهم دارم که بقیه برنامههای میزکارم از آنها تشکیل شدهاند. حالا اگر KPart مربوط به نوشتن (Kate؟) راست به چپ را پشتیبانی کند، همه نرمافزارهای KDE که از آن استفاده کردهاند هم قابلیت راست به چپ نوشتن را پیدا میکنند.
شاید از این به بعد بدون KParts زنده بمانم ولی بدون شافیت شبکه هرگز. این بخش از KDE با نام KIO Slave، باعث میشود برنامههای KDE من بدون هیچ مشکلی بتوانند با فایلهایی که روی شبکه هستند کار کنند (انواع و اقسام پروتکلها،از HTTP گرفته تا FTP و SMB و SSH و FISH و ..). سادهتر؟ من مدیر کلی سایت هستم. یک روز مسوول یک سایت (مثلا کیبرد آزاد!) تصمیم میگیرد تا تغییری در یکی از صفحاتش بدهد و لازم است من یک فایل را روی سرور ادیت کنم. باید چکار کنم؟ با یک برنامه FTP به سرور وصل شوم، فایل مورد نظر را دریافت کنم. آن را در یک ادیتور باز کنم و تغییر دهم و ذخیره کنم و در نهایت با استفاده از FTP آن را به سرور منتقل کنم و نتیجه را بسنجم و اگر اشتباه بود کارها از اول.
اما ما در KDE هستیم با شبکه شفافش! من فقط یک قدم دارم: فایل را در ادیتور باز کنم و تغییر دهم!
جذاب نیست؟ کار من را حداقل دو سه برابر سادهتر کرده است. وارد ادیتور میشوم و در جعبه open می نویسم: ftp://jadi.net/squelettes/rubrique.html و شروع به ادیت آن میکنم و بعد از ذخیره کردم صفحه را میبینم.
شکی نیست که همه برنامههای دیگر مبتنی بر KDEهم همین قابلیت را دارند. میتوانم با word یک فایل را مستقیما روی شبکه ادیت کنم یا خروجی تصویری برنامهام را مستقیما در یک صفحه وب قرار دهم.
در نهایت این را هم اضافه کنم که KDE در حال حاضر در نسخه 3.5 است و ظاهر پیش فرض آن چندان جذاب نیست اما در عوض فوق العاده قابل شخصی سازی و تنظیم است و عملا میتوانید آن را هرطور که دوست دارید شکل بدهید. این داستان بسیار بسیار ادامه دارد ولی من قرار نیست همه چیز KDE را بگویم.
همین الان یکی دوستان خیلی خوب و کسی که باعث شد من بیام توی دنیای KDE و متعجب باشم از اینکه چرا اینهمه مدت با گنوم کار کردهام، برام اسکرینشات زیر را فرستاد:
برنامه Konqueror یا همان مدیرفایل KDE که پنجرهاش به سه قسمت شده و در قسمتهای متفاوت وب، عکس و دایرکتوری باز شدهاند.
این داستان ترجمه فارسی داستان Scroogled است که در چهار قسمت در نشریه رادار چاپ شده. نویسنده اصلی کوری دکترو است و ترجمه با مجوز از جادی. احتمالا برای چاپ میدهمش به یک نشریه (:
گوگلگای / قسمت اول
گوگلگای / قسمت دوم
گوگلگای / قسمت سوم
گوگلگای / قسمت آخر
گوگل ایمیلها، فیلمها، وبلاگ، جستجو و بقیه چیزهای شما را کنترل میکند… چه خواهد اگر تصمیم بگیرد زندگی شما را هم کنترل کند؟
نوشته کوری دکترو
چه خواهد اگر گول، بد شود؟ کوری دکترو بدترین حالت را تصویر میکند
«شش خط از نوشتههای محترمترین فرد با من بدهید و من در آنها بهانهای برای دار زدن او پیدا خواهم کرد» — کاردینال ریشیلیو
«ما به اندازه کافی درباره شما نمیدانیم» — مدیرعامل گول، اریک اشمیت
گیرگ ساعت ۸ عصر در فرودگاه بینالمللی سانفرانسیسکو فرود آمد ولی تا به جلوی پنجره باجه کنترل پاسپورت برسد، ساعت از نیمه شب گذشته بود. مردی با شتاب از هواپیما پیاده شده بود با بدنی برنزه، صورتی نتراشیده و شادابیای حاصل یک ماه استراحت در جزایر کابو (به همراه سه روز در هفته غواصی و بقیه هفته مخ زنی از دخترهای فرانسوی) هیچ شباهتی به کسی که یک ماه قبل با شانههای افتاده و بدنی خمیده شهر را ترک کرده بود نداشت. گیرگ حالا یک خدای ساخته شده از برنز بود و حین پیاده شدن از هواپیما، نگاه تحسین آمیز خدمه کابین درجه یک، به او دوخته شده بود.
چهارساعت بعد و در صف بررسی پاسپورت، او دوباره از خدا به انسان تبدیل شده بود. هیجاناش فرونشسته بود، عرق از سراسر بدناش جاری بود و شانه و گردناش آنقدر درد داشت که احساس میکند مثل یک راکت تنیس شده است. باتریهای آی.پادش مدتها قبل تمام شده بود و او دیگر هیچ کاری نداشت به جز گوش کردن به حرفهای زوجی که درصف جلویش بودند.
زن داشت میگفت: «از عجایب تکنولوژی مدرن» و به تابلویی اشاره میکرد که رویش نوشته بود «مهاجرت – تقویت شده با گوگل».
شوهر که کلاه لبه پهن اسپانیایی به سر داشت جواب داد: «فکر میکرد قرار است این سیستم از ماه آینده بکار بیافتد».
گوگل کردن در مرز. خدای من. گیرگ شش ماه قبل از گوگل بیرون آمده بود تا «کمی وقت برای خودش بگذارد» ولی آنقدر هم که انتظار داشت، موفق نبود. او پنج ماه اول را به تعمیر کامپیوتر دوستان، نگاه کردن تلویزیون در طول روز و پنج کیلو سنگینتر شدن گذرانده بود. این آخری را به گردن خانهنشینی میانداخت چون اگر در مجتمع گوگل بود، با داشتن امکان ورزش بیست و چهار ساعته، این اتفاق نمیافتاد.
مطمئنا باید زودتر متوجه این جریان میشد. دولت ایالات متحده ۱۵ میلیارد دلار حرام کرده بود تا تک تک افرادی که به آمریکا وارد میشوند را انگشتنگاری و تصویرنگاری کند اما حتی یک تروریست را هم نگرفته بود. به نظر میرسید بخش دولتی نمیتواند وظیفه جستجو را به خوبی انجام دهد.
مسوول مربوطه بستهها را زیر دستگاه اشعه ایکس نگاه کرد و بعد به صفحه کامپیوترش خیره شد. با انگشتهای کلفتاش چیزهایی روی صفحه کلید وارد کرد و دوباره به صفحه نمایش نگاه کرد. دیگر برایم عجیب نبود که چرا این صف لعنتی چندین ساعت بود که ادامه داشت.
گیرگ گفت «سلام، شب شما به خیر» و پاسپورت عرق کردهاش را به مسوول مربوطه داد. با اکراه آن را باز کرد و زیر اسکنر قرار داد و دوباره چیزهایی تایپ کرد. تایپ کردن بیش از حد طول کشید. کمی غذای خشک گوشه دهنش بود مشخص بود که دارد با زباناش آن را لمس میکند.
«دربار جون ۱۹۹۸ چه چیزی داری که بگویی؟»
گیرگ سرش را بالا گرفت و با تعجب پرسید «ببخشید؟»
«در ۱۷ جون ۱۹۹۸ در گروه alt.burningman پیامی فرستادهای مبتنی بر اینکه میخواهی به یک فستیوال حمله کنی و بعد گفتهای که ’واقعا قارچهای جادویی [1] ایده بدی هستند’ ؟
رد شدن از مرز مهاجرت – گوگل برای شما به ارمغان میآورد
بازجویی که در اتاق دوم بود مردی بود نسبتا مسن و آنقدر لاغر که به نظر میرسید از چوب ساخته شده است. سوالاتی که او میپرسید بسیار عمیقتر از جریان مربوط به قارچهای جادویی بودند.
«درباره علایقتان صحبت کنید. آیا اهل موشکهای مدل هستید؟»
«چی؟»
«ساخت مدل از موشکهای قابل پرتاب»
گرگ متعجب بود ولی میتوانست حدس بزند که بحث به کجا میرود. جواب داد «نه. به هیچ وجه»
مرد یادداشتی برداشت و چند کلیک کرد. «میدانید؟ این را میپرسم چون میبنیم که بسیاری از تبلیغات هدفمندی که گوگل در کنار جستجوهای شما و همچنین درون صندوق پستی تان نشان میدهد مربوط به راکت و موشکهای مدل است».
گیرگ احساس دلپیچه میکرد: «شما دارید ایمیلها و جستجوهای من را نگاه میکنید؟!» دقیقا یک ماه بود که به هیچ صفحه کلیدی حتی دست نزده بود اما میدانست چیزهایی که در نوار جستجوی گوگل وارد کرده است چیزهایی بیشتری را افشا میکند تا اعترافاتی که ممکن است برای یک دوست کرده باشد.
مرد با صدایی حق به جانب و حاکی از اعتماد به نفس جواب داد «لطفا آرام باشید قربان. من به جستجوها یا ایمیلهای شما نگاه نمیکنم. این کار مخالف قانون اساسی است. ما فقط به تبلیغاتی که در کنار جستجوها یا ایمیلهای شما نمایش داده میشوند دسترسی داریم. کتابچهای دارم که این موضوع را کاملا توضیح میدهد. وقتی کارمان تمام شد آن را به شما خواهم داد تا مطالعه بفرمایید.»
گیرگ عصبی بود و با همان حالت فریاد زد «ولی تبلیغات هیچ معنایی ندارند! من هربار که دوستم در کولتر آیوا ایمیل میگیرم، تبلیغ همراهاش پیشنهاد میکند که آهنگهای آن کولتر را بخرم!»
مرد سر تکان داد «متوجه هستم آقا و به همین دلیل است که من در اینجا نشستهام تا با شما صحبت کنم. مثلا میتوانید توضیح دهید که چرا تبلغیات مربوط به موشکهای مدل اینقدر زیاد برای شما نمایش داده میشود؟»
گیرگ به مغزش فشار آورد و بالاخره موضوع را فهمید «به دنبال خورههای قهوه بگردید. به گروهی میرسید که من در آن فعال هستم و پروژه اخیرمان هواکردن یک سایت برای فروش قهوه بود که اسم محصولاش سوخت موشک است. لابد همین هوا کردن و سوخت موشک باعث شده گوگل برایم موشک مدل تبلیغ کند.»
اوضاع بهتر شده بود. این را میشد از رفتار بازجو که مشغول بررسی صفحات گوگل بود فهمید. اما ناگهان رفتار دوباره سرد و جدی شد. بازجو به عکسهای هالووین [2] رسیده بود. اگر در گوگل به دنبال «گیرگ لوپینسکی» میگشید، این عکسها در صفحه سوم ظاهر میشدند.
گیرگ پیشدستی کرد و گفت «این یک مهمانی دوستانه با محوریت جنگ خلیج فارسی بود. در کاسترو.»
«و شما با لباس…»
«یک تروریست با کمربند انفجاری شرکت کرده بودم.» گفتن این کلمات در این وضعیت، پشتاش را میلرزاند.
جواب قاطع بود و غیرقابل سرپیچی: «آقای لوپینسکی» با من بیایید».
آزاد شدنش تا ساعت ۳ صبح طول کشید. چمدانش تنها چمدانی بود که روی نوار نقاله باقی مانده بود و مشخص بود که باز و بررسی شده و بی هیچ دقتی بسته شدهاند. گوشه لباسها از چمدان بیرون زده بودند.
وقتی به خانه رسید و چمدان را باز کرد، دید که تمام مجسمههای بدلی کلمبیاییاش شکسته شدهاند و جای یک چکمه کثیف روی پیراهن نخی مکزیکیاش باقی مانده است. لباسهایش دیگر بوی مکزیک را نمیدادند بلکه همه چیز بوی فرودگاه گرفته بود.
خوابش نمیبرد. به هیچ وجه. باید در این باره با کسی صحبت میکرد. فقط یک نفر بود. معمولا هم در این ساعت بیدار بود.
ادامه دارد…
اسکروگل احتمالا باید ترکیبی باشه از «اسکرو» و «گوگل» و من ترجمه اش کردم «گوگلگای». ایده دیگری داشتید، استقبال می کنم (: ترجمه خوب هر چیزی که باشد، گوگلگای در اصل داستانی است از یکی نویسنده های محبوب من به نام کوری دکترو که در مجله RadarOnline منتشر شده. این داستان درباره روزی است که گوگل بد میشود. در این داستان گوگل دست همکاری به اداره مهاجرت و پلیسهای مرزی آمریکا می ده تا بدون شکستن قانون با هم شهروندان رو زیر نظر بگیرند.
نکته خوب اینه که من دارم ترجمه اش می کنم (: در چهار قسمت فکر می کنم براتون بفرستم. پست بعدی قسمت اول این داستان خواهد بود.
«شش خط از نوشتههای محترمترین فرد با من بدهید و من در آنها بهانهای برای دار زدن او پیدا خواهم کرد» — کاردینال ریشیلیو
«ما به اندازه کافی درباره شما نمیدانیم» — مدیرعامل گول، اریک اشمیت
نکته دوست داشتنی دیگر این داستان این است که نویسنده اون رو به صورت آزاد و تحت لیسانس CC منتشر کرده.
همین الان به ویکیپدیای فارسی اضافه کردم که اسپم چیه:
اسپم به معنای پیامی الکترونیکی است که بدون درخواست گیرنده و برای افراد بیشمار فرستاده میشود. یکی از مشهورترین انواع اسپم هرزنامه است اما اسپم میتواند شامل اسپم در پیامرسانها، اسپم در گروههای خبری یوزنت، اسپم در بخش نظرات وبلاگها و صفحات ویکی و فرومهای خبری و غیره هم بشود.
از نظر فنی، ارسال اسپم تقریبا بدون هزینه است و این مساله باعث شده شرکتهای بازاریابی، به سمت آن حرکت کنند. از آنجایی که ارسال اسپم مشکل فنی چندانی ندارد، بیشتر و بیشتر شاهد افرادی هستیم که به سراغ فرستادن اسپم میروند و به همین دلیل کشورها در حال تصویب قوانینی برای مبارزه با این امر هستند.
کسانی که اسپم میفرستند را اصطلاحا اسپمر مینامند.
همه ما این اسپمهای لعنتی رو دیدهام. یکی مجلهاش رو میفرسته. یکی بدون اینکه من خواسته باشم مطالب جدید وبلاگش رو میفرسته، یکی گروه خبری درست کرده و بدون درخواست من برام عکس بچه و عروس و گربه و انواع چیزهای خزن (چیز خز خفن) میفرسته و .. سرویس دهندههای ایمیل (مثل گوگل و یاهو و ..) با یکسری الگوریتم جالب، این اسپمها رو تشخیص میدهند و اتوماتیک به شاخه Bulk میفرستن ولی به هرحال گاهی این ایمیلهای ناخواسته از فیلترهای اسپم رد میشوند و به دست ما میرسند؛ بخصوص فارسیها.
بهترین روش برای مبارزه با اینها، چغلی(؟) مثبت است. کافیه مواردی که بدون درخواست شما و برای افراد زیاد فرستاده میشوند رو تیک بزنید و دگمه Report Spam رو فشار بدهید:
با اینکار گوگل از این به بعد ایمیلهای این گروه رو برای من اسپم تشخیص میده. جالبه که اگر چندین نفر دیگه هم اسپم بودن این ایمیل رو به گوگل اطلاع بدهند گوگل کم کم کل ایمیلهای این آدم رو اسپم تشخیص میده و همه از دستش راحت می شن (:
پ.ن. من هیچ وقت عضو eternal king یا هیچ گروه مشابه دیگهای نشدهام (: هیچ وقت هم از هیچ کسی نخواستم که هر وقت آپ شد، بهم اطلاع بده (:
پ.ن. یک تحقیق ساده میتونه نشون بده که درصد بالایی از اسپمها با اسمهای دخترونه ارسال میشن. احتمالا برای اینکه احتمال خونده شدنشون بالا بره (:
گروه Batch Totem آلبوم جدید خود به نام Trunkeret & Ikonisk که حاوی ۱۹ ترک موسیقی است را به شکل کاملا فشرده روی یک فلاپی ۳.۵ اینچی ۱.۴۴ مگابایتی منتشر کرده است.
مطمئن نیستم کسی وبلاگم را بخواند که تا به حال این فلاپیها را ندیده باشد ولی خیلی تعجب میکنم اگر کسی به جز من این وبلاگ را بخواند که ویندوز ۹۵ را از روی فلاپی نصب کرده باشد (دقیقا سی عدد فلاپی).
اما چرا بعد از اینهمه سال، این گروه سراغ این ایده رفتهاند؟ جدای از شهرت که حدس اولیه من است، فرد مرکزی گروه توضیح میدهد:
ایده اصلی این است که آلبومی را روی یک حامل عملا در حال انقراض که از نظر زیبایی شناختی بسیار با موسیقی هماهنگ است، منتشر کنیم. دیدگاه پروژه این است که از فشرده سازی بسیار قوی برای شکل دادن به موسیقی استفاده کنیم و نه از روشهای محدود کنندهای که باعث کم شدن حجم آهنگها میشوند.
وی ادامه میدهد که این فشرده سازی بالا باعث شده در صورت تبدیل آهنگها از WAV به MP3، اصوات تغییر کنند و این یک جور کپیرایت رادیکال است. به عبارت دیگر در جاهایی از آهنگ «دامنه» و تعداد کم بیت استفاده شده، باعث شده بر اساس تئوری نیکوئست، ghost frequencies ایجاد شود. به همین دلیل گروه پیشنهاد میکند که برای گوش کردن به این آهنگها از کامپیوتری دارای subwoofer استفاده کنید.
امکان خرید آنلاین این آلبوم وجود دارد و یک ترک نمونه آن را هم میتوانید از اینجا دریافت و گوش کنید (فقط ۴۲ کیلوبایت).
این پست را تقدیم می کنم به دوست عالی و آودیوفیلام hifi.ir یا همان صدا و سیستمهای صوتی به این امید که اشکالات ترجمه یک متن تخصصی را یا ببخشد یا تذکر دهد که اصلاحشان کنم (:
تا جایی که من میدونم فونتهای لینوکس با فونتهای ویندوز فرقی ندارند. فونت فونته! حالا ممکنه یک فونت آزاد باشه و یکی دیگه انحصاری. این رو برای این میگم که همین الان یکی ازم پرسید که فونتی که باهاش عنوان اوبونتو رو مینویسند چیه. منظورش این فونت است:
خب چون در یک دنیای آزاد زندگی میکنیم (لااقل تا وقتی توی لینوکس هستیم) مطمئن هستم که این فونت قابل دسترسی است، یک سرچ کوچیک توی گوگل حرفم رو تایید میکنه: فونت تیتر اوبونتو رو دریافت و نصب کنید. حالا کافیه هرجا که دوست دارید هر چیزی که دوست دارید رو مدل اوبونتو بنویسید. مثلا:
نکته حاشیهای: اگر لینوکس دارین کافیه توی خط فرمان بنویسین:
sudo apt-get install ttf-ubuntu-title
و فونت خود به خود دانلود و نصب و آماده استفاده میشه.