راهنمای مرکز کنترل بیماری‌های آمریکا برای مقابله با حمله زامبی‌ها

زامبی یا مرده متحرک یک مفهوم گیک پسند است. من طرفدارشون نیستم. شاید هم هستم. درست نمی دونم ولی می‌دونم که توی دنیا زامبی مورد علاقه خیلی از گیک ها است. مثلا فیلم‌های زامبی یا کلا استفاده از عبارت اپل زامبی برای کسانی که لینوکسی هستن ولی از اپل استفاده می کنن یا حتی نامگذاری پروسس‌ها به اسم زامبی در دنیای یونیکس وقتی که مادرشون فوت شده ولی اونها هنوز زنده هستن کارشون تموم شده ولی مامانشون هنوز مقدار برگشتی شون رو چک نکرده.

توی فیلم‌ها، زامبی‌ها از یک جایی به وجود می‌یان و بعد شروع به تکثیر کرده و به انسان‌ها حمله می‌کنن. این زامبی‌ها در مقابل گلوله و غیره مقاوم هستن و راه‌های کشتنشون خیلی کمه (از جمله از بین بردن مغز که مانند یک گیرنده دستورات رو از یک مرکز احتمالی می‌ٰگیره و بدن رو کنترل می‌کنه).

مقابله در برابر زامبی‌ها هم کار پیچیده‌ای است که در دنیای اینترنت در موردش کلی مقاله و راهنما هست. یک جور فانتزی تخیلی جذاب و پر کشش برای یکسری آدم جوون – از جمله گیک‌ها و بخشی از هکرها.

حالا نکته جذاب اینه که مرکز رسمی کنترل و پیشگیری آمریکا، یک راهنمای آخرالزمان زامبی‌ای منتشر کرده (زامبی آپوکالیپس)! چرا؟ چون احتمالا کلی از جوون‌های دنیا – از جمله من و شما – که محاله بریم وبلاگشون رو بخونیم با علاقه می‌ریم به این صفحه و بعد از خوندن تاریخچه زامبی‌ها، یاد می‌گیریم که اگر با وضعیت فاجعه‌ باری مثل حمله زامبی‌ها برای از بین بردن کل انسان‌ها مواجه شدیم چیکار باید بکنیم:

مثل هر وضعیت اضطراری مشابه بهتره امن باشیم تا بعدا غصه نخوریم. جلو بودن از زامبی، زلزله، آتشفشان و غیره همیشه بهتر از سورپرایز شدن است.

برای مقابله با زامبی هم مثل مقابله با سیل باید این وسایل رو دم دست داشته باشیم:

  • آب
  • غذا
  • دارو
  • ابزار و وسایلی مانند چاقو، نوارچسب، باتری، …
  • وسایل بهداشتی مانند صابون، ضد عفونی کننده، نوار بهداشتی و …
  • لباس و وسایل خواب
  • اسناد مهم جمع شده در یک کیف
  • کمک‌های اولیه

و بعد هم باید از حالا یک برنامه داشته باشیم تا زامبی‌ها و بلایای دیگه ما رو غافلگیر نکنن. چیزهایی مثل دونستن بلایای احتمالی که ممکنه در منطقه زندگی اتفاق بیافتن، داشتن محل ملاقات تعیین شده، حفظ بودن ارتباطات مورد لزوم مانند شماره تلفن و اینها، دونستن مسیر تخلیه ساختمون و غیره و غیره.

خلاصه اینکه با این ایده جذاب، یک موسسه خشک که هیچ کس حوصله‌اش رو نداره باعث شده همه ما یکبار به خودمون یادآوری کنیم که برای روزهای فاجعه، برنامه داشته باشیم.

حالا شما گیک عزیز! نمی‌خوای برای مقابله با زامبی‌ها آماده بشی؟

به نفع گرسنگان به رستوران بروید

ایده عجیبی نیست: برنامه جهانی غذا با چند رستوران قرارداد می‌بنده که اگر شنبه‌ عصرها به اونجا برین و غذا بخورین، صد در صد سود به برنامه جهانی غذا اهدا بشه تا برای حل موقت مشکل گرسنگی به کار گرفته بشه.

من در نهایت امر طرفدار خیریه نیستم و ترجیح می‌دم اگر انتخابی بین خیریه و یک کار ریشه‌ای داشته باشم دومی رو انتخاب کنم اما این رو هم درک می‌کنم که یک شام خوردن من اونجا ممکنه باعث بشه توی این کشور یک نفر شب رو گرسنه نخوابه و این بهتر از سخنرانی علیه گدایی است. در ایران مجموعه رستوران‌های مانسون اسپانسر این برنامه هستن و شنبه‌ها توشون شام خوردن، بهتر از جای دیگه شام خوردنه (:

گروه کر مجازی، کنسرتی از سراسر جهان

اریک ویتاکر (Eric Whitacre) در نسل خودش، یکی از آهنگسازهایی است که آثارش بیشترین اجراها را داشته.

او چند وقت با یک اتفاق جالب مواجه شد: دختری در یوتیوب یکی از قطعات او را به افتخارش خوانده بود و ویدئو را آپلود کرده بود. این جرقه یک فکر بود. اریک شخصا کل قطعه را رهبری کرد… بدون صدا و بدون نوازنده. بعد از خوانندگان سراسر جهان خواست تا با صدای خود قطعات مرتبط را بخوانند و روی یوتیوب آپلود کنند و به او خبر بدهند.

گروه کر مجازی

او جواب هایی مثل این می گیرد:

خواننده ویرچوال

نتیجه نهایی بعد از دریافت همه ویدئوها و ادیت‌ها؟ اجرایی با ۱۸۵ خواننده از ۱۲ کشور جهان که در ویدئوی نهایی، اثر Lux Aurumque را اجرا می‌کنند.

کنسرت اینترنتی مجازی

ویدئوی کامل این اجرا را از اینجا ببینید و از آن جذابتر، به اینجا بروید تا در کل تجربه از زبان خود اریک ویتاکر شریک شوید.

شغل: آینده نگر

همکارم پیام، یکبار از یک نفری که امضاش توی شرکت Futurist بود، پرسید که شغلش چیه. بعد از چند ایمیل کاشف به عمل اومد که فیوچریست یا آینده نگر – که هیچ ربطی هم به تاروت نداره – کسی است که سعی می‌کنه به روش علمی آینده جوامع / علم / بشر رو ببینه. عجیبه ولی یک شغل واقعی.

مثلا به این سند جذاب نگاه کنید. این مال موسسه Institute for the Future است که بهترین‌های دنیا رو جمع کرده بود تا بتونه آینده رو ببینه. سند مال سال ۱۹۷۱ است! چهل سال قبل! زمانی که دانشمندان تازه داشتند سعی می‌کردند با تکیه بر آرپانت، اینترنت رو ایده پردازی کنن. واقعا نیاز به نوابغی است که درست در سالی که اینتل تازه تاسیس شده بود، فهرستی درباره آینده بنویسه که سی مورد از سی موردش بعد از چهل سال محقق بشه.

از جمله این پیش بینی‌های می شه به چنین چیزهایی اشاره کرد: جامعه بدون پول، روزنامه شخصی شده بر اساس نیازهای هر فرد با متن و تصاویر مرتبط، کار خانگی فرد به فرد، بررسی قیمت و سفارش خریدهای خانگی از طریق کامپیوتر، دسترسی به فایلهای شرکت از خانه، سیستمی برای اطلاع رسانی در مورد قرارها و برنامه ‌های هر روز فرد، دسترسی به کتابخانه و مرور مطالب کتاب‌ها.

جالب نیست؟‌ اگر اصل سند رو بخونید می‌تونید ببینید که یک آینده نگر، از چهل سال قبل چه برداشتی از تکنولوژی‌های امروزی داشته.

چیزهایی که در مدرسه یاد نمی دهند

صحنه ای از فیلم مورد علاقه‌ام، مدرسه راک
مدرسه‌های ایران مثل بقیه مدرسه‌های دنیا چیزهای مزخرفی هستند. زحمات معلم‌ها و غیره به کنار ولی یک آدم معمولی دوازده سال به مدرسه می رود بدون اینکه یاد بگیرد در جامعه زندگی کند. احتمالا آخرین سه معادله سه مجهولی که یک نفر حل می‌کند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم احتمالا در همان راهنمایی گرفته می‌شود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از سمرقندی نام ببریم.

اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالا بگویید برویم دانشگاه و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویم… و تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا حرف زدن با کسی که دوستش داریم.

ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد می‌گیریم اما در خیلی چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی قانون های بامزه‌ای دارد که در مدرسه درسشان نمی‌دهند. این متن اولین بار در سال ۱۹۹۶ نوشته و چاپ شده و ممکن است بارها و بارها به فارسی ترجمه شده باشد ولی به نظرم ارزش دارم ترجمه آزاد خودم را هم بکنم.

قانون اول.

زندگی عادلانه نیست. اینهمه دین و بقیه داستان‌ها برای همین وجود دارند. یک نوجوان یا یک دکتر سی ساله که تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار می‌کند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرار کنید «عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست.»

قانون دوم.

جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار خروجی از همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا باشد. اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شما احترام نمی‌گذارند منتظر دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام عادلانه نیست، به قانون یک رجوع کنید.

قانون سوم.

با خروج از دانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت و چیزی را هم طراحی نمی‌کنید. برای رسیدن به کارهای خوب باید مدت نسبتا زیادی تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگا خوانده‌اید به درد محیط کار نمی‌خورند.

قانون چهارم.

اگر فکر می‌کنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظر دیدن رییستان باشید. رییس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمی‌گیرد.

قانون پنجم.

در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشته‌اید. خانواده خوب نبوده یا معلم بد نمره داده. اما اگر بیست سی سالتان بشود و از دهنتان در بیاید که تقصیر مادرتان بوده که زندگی‌تان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده که حقوق‌تان کم است یا اخراج شده‌اید، همه به شما خواهند خندید. در دنیای واقعی خودتا مسوول کارهای خودتان هستید.

قانون ششم.

پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدم‌های بسیار باحالتری بوده‌اند. روند خستگی و بی‌حوصلگی و بی‌هیجانی پدر و مادرتان از وقتی شروع شده که شروع کرده‌اند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامه‌ریزی کارهای باحال زندگی‌تان بوده‌اید را آن‌ها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما بوده‌اند.

قانون هفتم.

مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقریبا همه ورودی‌هایی که به تحصیل ادامه می‌دهند دیپلم می‌گیرند و تقریبا همه کسانی که وارد دانشگاه می‌شوند مدرک می‌گیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدم‌ها شغل ندارند و دنبال شغل می‌گردند. تعداد بیشتری هم در عشق و غیره شکست می‌خورند و کسی هم تلاش نمی‌کند برایشان کلاس تقویتی بگذارد.

قانون هشتم.

زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظار می‌رود از یک لحظه به بعد هر روز هشت یا نه ساعت کار کنید و هر چهار ماه یکبار هم وارد یک زندگی جدید نمی‌شوید. به قانون اول و دوم هم مراجعه کنید. از این به بعد باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.

قانون نهم.

تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هر خانواده کوچک یک خانه زیبا دارد و یک ماشین و مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدم‌ها یک سوم زمان سریال را سر کار نیستند و در سریال‌های ماه رمضان، همه مشکلات در روز بیستم به اوج می‌رسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.

قانون دهم.

اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرین‌ترین‌ها یا خرخوان‌ترین‌هایی که زمان مدرسه می‌دیدید، در آینده یا رییس شما خواهند شد یا دارای بقیه موقعیت‌های خوب جامعه.

قانون یازدهم.

انسان نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثر آدم‌های دیگر باید تقریبا هفتاد هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان است ولی یادتان باشد که قرار است حدود هفتاد هشتاد سال همین بدن باشید.

قانون دوازدهم.

همه بالایی ها را بدانید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند، کار سخت است و زندگی حوصله سر بر اما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان را شروع کنید، بهتر است.

تکمله.

اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید در شرایط معمول جامعه بازی کنید. مطمئنا می‌توانید به انتخاب خودتان یک قدم عقب‌تر بروید و به تمام این قوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازی‌ای که می‌شود به آن داخل شد یا نشد. داستان مهم این است که مسخره داور نباشید و اگر وارد بازی «جامعه خبیث سرمایه داری»‌ می‌شوید حداقل بخش بیشتری از قوانینش را بدانید.

مبادله کتاب‌های درسی با آبجو

شاید شما هم مثل ما از کتاب هایی که شب امتحان ازشون متنفر می‌شدین رو آتیش می‌زدین. اما حالا یک سایت عالی باز شده…. آبجو در مقابل کتاب درسی:

فقط کافیه وارد سایت بشین، آبجوی مورد علاقه‌تون رو انتخاب کنین و شابک کتاب درسی‌ که پاس کردین رو توی کادر بزنین.

فکر کنین! کتاب سیگنال سیستم من رو که بر می‌داشت هیچچی، سه تا باکس و دو تا بطر هینکل هم می‌داد (: کسی چه می دونه، شاید این دلیلی می‌شد که در طول دانشگاه بیشتر کتاب مرجع بخونیم و کمتر جزوه.

ISP رایگان هلندی برای شهروندان لیبی (و جهان)

XS4ALL یک آی اس پی هکر-دوست در هلند است که برای حمایت از مردم لیبی که دولت دیکتاتورشان اینترنت را هنگام احساس خطر قطع کرده، تمام خط‌های مودمی‌اش را به رایگان در اختیار آن‌ها گذاشته. هر کسی در لیبی (و هر کجای دنیا) می‌تواند با گرفتن شماره 31205350535+ و استفاده از یوزر و پسورد xs4all از طریق این سرویس دهنده به اینترنت متصل شود. خودشان هم قبول دارند که هزینه تماس تلفنی بین المللی بسیار بالا خواهد بود اما می‌گویند «شاید این کار در لحظه اضطرار به یک نفر کمک کند.»

این جهانی است که من دوستش دارم (: حتی اگر سانسور چی کشورم با پول نفت و مالیاتم www.xs4all.nl را هم مشمول فیلتر کرده باشد (:

فرود جنگنده‌های لیبی در فرودگاه مالتا

آسوشیتد پرس گزارش کرده که دو جت جنگنده نیروی هوایی لیبی در مالتا فرود اومدن. مقامات اعلام کردن که خلبان‌های این جنگنده‌ها دستور گرفته بودن تا به مخالفان دیکتاتور شلیک کنن و چون حاضر به اینکار نبودن به مالتا رفتن و اونجا فرود اومدن و تقاضای پناهندگی کردن.

تصویر بالا یکی از خلبان‌ها رو بعد از فرود در فرودگاه والتا در مالتا نشون می‌ده که داره از جت میراژ اف۱ پیدا می‌شه. برای من این تصویر عمیقا جذابه و امیدوارم بقیه دیکتاتورها هم از این صحنه‌ها درس بگیرن. می‌دونین که من طرفدار هیچ عقیده عظیمی نیستم ولی از بعضی آدم‌ها یک چیزهایی یادم مونده. مثلا از خمینی این یادمه که «پرت شدن از تقوا تدریجی است». این جمله یعنی کسی یک شبه تصمیم نمی‌گیره توی خیابون چوب بگیره دستش و به مخالفینش شوک الکتریکی بده و با گلوله هدف قرارشون بده.

طرف حساب من آدم‌هایی هست که احساس اعتقاد می‌کنن و می گن که به خاطر خدا دارن آدم‌ها رو کتک می‌زنن و بهشون شوک می‌دن و غیره و غیره. این آدم‌ها اتفاقا از مراحل بالای معنویت شروع می‌کنن، از اخلاصی که بهشون خلسه می‌ده. اما قدم به قدم شروع به پایین رفتن می‌کنن. ممکنه اول روی شکنجه چشم ببندن و احساس کنن که برای حفظ کلیت نظام لازمه. بعد شروع می‌کنن توجیه اعدام‌های دسته جمعی دهه شصت. بعد به راحتی می‌رن سراغ سرکوب آدم‌ها و بعد که آدم‌های دنبال عدالت و آزادی بیشتر شدن شروع می‌کنن به کشتنشون.

صحبت اینه که آیادر یک مرحله ممکنه این آدم‌ها برگردن به نقطه اول و خودشون رو با روز اولشون مقایسه کنن؟ ببینن کی هستن و جلوی کی ایستادن و برای چی؟ یا مثلا با خودشون فکر کنن که چه چیزی با این ایستادن منفعت دار برای خودشون، داره تقویت می شه و چه چیزی تضعیف؟ اگر چشم‌هاشون رو باز کنن ممکنه نه فقط از کارهاشون دست بکشن که اینقدر هم به شجاعت برسن که بگن اشتباه کردن و اعلام کنن که با کشتن و شکنجه، عقیده‌شون به اعتلا نمی‌رسه. اما معمولا اینطور نیست. معمولا آدم‌ها فکر می‌کنن اگر فقط یک قدم دیگه هم بردارن دیگه این زشتی‌ها تموم می‌شه ولی خب تاریخ که جلو می‌ره زشتی و زیبایی از هم بیشتر و بیشتر تفکیک می‌شن و آدم‌ها خواهی نخواهی مجبورن به دو طرف طیف حرکت کنن. شکی هم نیست که قبول کردن جنگیدن در جبهه بد، هی سخت تر می شه چون قبول این مفهوم برابر خواهد بود با از هم پاشیدن هر چیزی که طرف تا امروز براش زنده بوده و خب ترس از بی هویتی اونقدر بزرگه که آدم ترجیح می ده توی یک هویت دروغین باقی بمونه و ساختن استدلال‌های پیچیده برای توضیح اینکه چرا اینکارهای زشت رو می‌کنیم هم از قبول کردن زشت بودن، راحت‌تره.

به هرحال… عکس بالا رو نگاه کنید و کیف کنید از زیبایی‌های جهان (: کیف کنید از خلبانی که باور نکرد مردمش اجانب هستن و فریب خورده بیگانه و بدون دین و … و اگر نظر من رو بخواین، شاید هم اینها رو باور کرد ولی اونقدر باشعور بود که گفت حتی کشتن اجانب و فریب خورده و جاسوس و بی دین و … هم نه فقط اخلاقیات تبلیغ شونده توسط دیکتاتور لیبی رو اعتلا نمی‌ده، که حتی درست هم نیست.