چرا با گولد کوئست مخالفم

گفته بودم اگر کسی گولد کوئست کار است، خودش را از دوستان صمیمی و نزدیک نداند و ادعای فعالیت اجتماعی نداشته باشد… لازم می دانم کمی توضیح بیشتر بدهم.

من همیشه از مخالفین گولد کوئست بوده ام ولی همیشه هم حق آدم ها می دانستم که به سراغش بروند ولی این خط مرز را دارم که اگر کسی اصرار داشته باشد گولد کوئست چیز خوبی است، نمی تواند از دوستان نزدیک، صمیمی و مورد اعتماد من باشد. من به هیچ وجه مشکلی با کسی ندارم که در دوره ای سراغ گولد کوئست رفته یا حتی می خواهد برود. مشکل من با کسی است که دروغ می گوید. با کسی که در عین اینکه خجالت می کشد بگوید به سراغ این سیستم رفته، می خواهد به من بقبولاند که چون بهترین دوستش هستم نخواسته این فرصت استثنایی را از من دریغ کند که به سیستم وارد شوم.

گولد کوئست برای من تابو نیست. من از گولد کوئست نمی ترسم. درباره آن می دانم و فکر کرده ام. چیزی که باعث می شود نسبت به آن اینقدر حساس باشم دروغ هایی است که آدم ها به خاطرش می گویند و روابطی که خراب می شوند. من از تجاوز، شکنجه و فقر هم بدم می آید و این به این معنا نیست که هر کس کسی را شکنجه کرد، مورد تجاوز قرار داد یا به فقر کشاند مدعی شود که مشغول تابو شکنی است.

بگذارید خلاصه بگویم چرا از گولد کوئست بدم می آید. به سه دلیل: ۱. چون توسعه را دوست دارم و از فقر بدم می آید ۲. چون به اخلاق پایبندم و از دروغ بدم می آید ۳. چون برای جامعه و روابط انسانی اهمیت قایلم و از بیگانگی بدم می آید.

توسعه را دوست دارم و از فقر بدم می آید. گولد کوئست دو جنبه دارد. اول اینکه کار مفید را متوقف می کند. دوستانی را می شناسم که با کلی هزینه به دانشگاه رفته اند و لیسانس مهندسی برق دارند ولی حالا شغلشان این است که در یک دفتر بنشینند و مردم را قانع کنند که ۱.۵ میلیون تومان پول به خارج بفرستند و هر شش نفری را که قانع کنند خودشان یک سهم مثلا ۵۰۰ هزار تومانی می گیرند. ادعا این است که سکه کلکسیونی می گیرند و عطر مصرفی و انگشتر زیبا و این و آن. سوال این است که آیا یک نفر حاضر است یکی از این کالاها را بدون اینکه بخواهد به شبکه وارد شود بخرد ؟ قسم می خورند که سکه پاپ فلان قدر در بازار قیمت دارد. پیشنهاد نمی کنم بروید فردوسی سوال کنید چون مورد تمسخر مغازه دار قرار خواهید گرفت. این سیستم های هرمی (به قول خودشان شبکه ای یا هر چیز دیگر) بر این اساس استوار هستند که شما بازاریاب پول هستید: پول بفرستید و سهمی به شما بر می گردانیم. برای اینکه در این مدت بیکار نباشید هم یک چیزی می دهیم دستتان که هم راحت تر مشتری پیدا کنید هم سرگرم باشید. در عین حال این سیستم پول ها را به شکل هرمی به سمت بالا می کشد. شما باید تلاش کنید بالای هرم باشید تا سهم بیشتری ببرید (دوستان ! می دانم مدعی می شوید شبکه است و من نمی فهمم ولی برای تست شبکه بودن از کسی که شما را دعوت به کار کرده خواهش کنید بیاید بشود زیر دست شما D: ) این سیستم سرمایه را دائما متمرکز می کند در حالی که من طرفدار پخش شدن منابع بین مردم هستم.

طرفدار اخلاق هستم پس گولد کوئستی نیستم. من طرفدار اخلاق هستم. از دروغ بدم می آید و اهل پنهانکاری نیستم. اگر کاری زشت باشد انجامش نمی دهم و اگر احساس کنم کاری آنقدر زشت است که قابل بیان کردن نیست، ترجیح می دم اصولا انجامش ندهم. آرامش روانی ام را هم مدیون همین هستم که هیچ وقت نگران افشا شدن رازی یا کاری یا چیز پنهانی نباشم. گولد کوئست اولین شرط ورودش ساکت ماندن است: ۴۵ دقیقه هیچ چیز نگو و فقط من حرف بزنم. بعدش هم راز ادامه کار، مخفی کردن است: با کسی صحبت نکن. من چون تو رو خیلی خیلی دوست داشتم فقط به تو گفتم. و بعدش هم حتی اگر نخواهید داخل شوید دوستان قول می دهید که با هیچ کس درباره شغل طرف صحبت نکنید.

در گولد کوئست شما لازم می شود دروغ بگویید. باید از مورد اعتماد دوستان بدون اینکه بگویید برای چه کاری می خواهید پول قرض بگیرید چون گفتن اینکه برای «شغل‌تان» پول می خواهید، احتمالا خجالت آور است. می دانم که می گویید مساله خجالت نیست. اگر واقعا بخواهیم مساله را بشکافیم، واقعا هم مساله خجالت هم نیست بلکه رقابت است که از خجالت، خجالت آور تر است. اگر دوست خوب من به من بگوید برای گولد کوئست پول می خواهد و من بپذیرم که خوب است، خب پول‌م را خودم در این «کار» می گذارم و بالا دستی می شوم ! پس دوستم به من دروغ می گوید تا خودش بالا دستی باشد و کثیف ترین چیز دنیا،‌ رقابت بین دوستان صمیمی است.

در عین حال گولد کوئست یک دروغ بزرگ است:‌ همه برنده اند. اینطور نیست دوست من. تصور کن همه مردم جهان کشف کنند که این سیستم عالی است و هیچ مشکل اقتصادی هم درست نمی کند و توسعه را متوقف نمی کند و دروغ هم نیست و … و به آن بپیوندند. نتیجه چیست ؟ اگر جمعیت جهان ۶ میلیارد نفر باشد، نتیجه پنج میلیارد و خورده ای آدم خواهند بود که حتی به پول اولیه خود هم نرسیده اند و چند صد هزار نفر که سودهای متوسطی کرده اند که با یک کار دیگر هم قابل دستیابی بود و چند ده هزار نفر که سود کلان کرده اند و چند هزار نفر که بخش اعظم ثروت جهان را در دستهایشان متمرکز کرده اند.

گولد کوئستی نیستم چون جامعه برایم مهم است. من به جامعه ای که در آن زندگی می کنم اهمیت زیادی می دهم و حتی آن را مهمتر از پولدار بودن خودم می دانم چون زندگی متوسط در یک جامعه سالم بسیار لذت بخش تر از پولدار بودن در یک جامعه کثیف است. گولد کوئست یا هر سیستم با مبنای پولی دیگر، روابط را تقلیل می دهد به پول. شما دوستان جدید پیدا می کنید برای منافع مادی تان. به دوستان قدیمی زنگ می زنید تا شاید پول در بیاورید. فعالیت های اجتماعی را فدای فعالیت پول محور می کنید. پیوندهایی بین آدم ها برقرار می کنید که مبتنی بر نکات اشتراک واقعی نیستند. آدم ها را بر اساس علایق مشترک، جنسیت، اهداف خاص و … پیوند نمی دهد بلکه چون مردم پول می خواهند، آن را در یک رابطه تقلیل یافته به پول قرار می دهد. در عین حال این سیستم ها انسان ها را دچار بیگانگی می کنند. هویت من یک جامعه شناس و یک برنامه نویس است که برای آزادی بیان کار می کند. اگر وارد گولد کوئست شوم باید کار تحقیقاتی ام را قطع کنم و به مردم توضیح بدهم که پولشان را به من بدهند تا بدهم به یک نفر دیگر تا او هم بدهد به یک نفر و یک سهم برای من برگردد. این من نیستم. ممکن است بگویم این کار را می کنم تا پول در بیاورم برای یک کار مفید، ولی چه فایده وقتی باید منبع درآمدم را مخفی کنم. بعد از دو سال و پنج سال هم که گولد کوئست به آخر رسید تازه باید دنبال یک هویت باشم. من به هیچ وجه حاضر نیستم سرمایه اجتماعی ام را با سرمایه اقتصادی معاوضه کنم.

نکته مهم

تکرار می کنم: نمی گویم کسی حق ندارد گولد کوئست یا هر جور کويست دیگر کار کند. نمی گویم کسی که داخل هرم و شبکه و win win win و هر چیز دیگری است، آدم بدی است. نمی گویم اگر یکبار یا ده بار یا ده سال سراغ این چیزها رفته اید نمی توانیم دوستان صمیمی برای هم باشیم. حرف من این است : اگر مدعی هستید گولد کوئست و امثالش خوب هستند و ادعا می کنید که این کار فعالیت اجتماعی است و برای نفع جامعه، من راهم از شما جدا است و اهل اینجور فعالیت های اجتماعی / اقتصادی نیستم. دوستی به جای خود. سلام و علیک به جای خود. کمک های عمومی هم به جای خود ولی روشن و واضح بگویید که این دو شکل فعالیت (فعالیت اجتماعی کلاسیک و فعالیت اجتماعی گولد کوئستی) ربطی به هم ندارند.

ماجرای دانشگاه UCLA

الان فیلم ماجرای دانشجوی ایرانی دانشگاه UCLA آمریکا رو دیدم. پلیس در یک روند طبیعی وارد کتابخونه می شه و از بعضی ها کارت دانشجویی می خواد. یک پسر کارت نشون نمی ده و مقاومت می کنه. پلیس بیرون می ره با نیروی بیشتر بر می گرده و در رفتاری بسیار زشت پسر رو دستگیر می کنه و با دادن چندین بار شوک با باتوم الکتریکی اون رو در بین شلوغی زیاد و با رفتاری بسیار توهین آمیز از کتابخونه بیرون می بره. اسم این پسر مصطفی طباطبایی نژاد است.

فیلم تکان دهنده است و بسیار زشت برای آمریکا. خیلی ها بهش بی اعتنا هستند و خیلی ها هم سعی می کنند ماجرا رو توی بوق بکنند تا بگویند آمریکا بد است. در اینکه آمریکا بد است شکی نیست. در این اینکه در این کشور بد این فیلم زشت و ضد دولتی بدون مشکل حق ضبط شدن و پخش شدن دارد نیز شکی نیست (در ایران ما اقدام مشابه می تواند به زندان های پانزده ساله برای فیلمبردار منجر شود).

احتمالا به زودی دولت ایران هم این حادثه را کشف خواهد کرد و مساله در بوق خواهد شد تا نانی و آبی برایش فراهم شود. اما من افتخار می کنم به آقای امیرقاسمی در تلویزیون طپش که با اینکه یک ایرانی مقیم آمریکا است تمام برنامه هایش را به این ماجرا اختصاص داده و از مردم می خواهد به این جریان مودبانه اعتراض کنند. من مشغول نوشتن ایمیلم هستم به این آدرس ها:

Norman Abrams
chancellor@conet.ucla.edu

Evc Neuman
evc@conet.ucla.edu

william Bratton
brattonw@lapd.lacity.org

Antonio Villaraigosa
mayor@lacity.org

این ایمیل ها متعلق به مدیران و روسای دانشگاه، شهردار لوس آنجلس و رییس پلیس آنجا هستند. امیرقاسمی می گوید در ایمیل بنویسیم : We want justice for Mostafa. من کمی مفصل تر می نویسم. امروز هم تظاهراتی در UCLA برای این مساله جریان خواهد داشت.

خبر اولیه را از اینجا بخوانید : http://dailybruin.com/news/articles.asp?id=38958

لعنت به هر چی پرزنت و هرم و سکه کلکسیونیه

خانم ها و آقایون ! این گلدکوئست لعنتی خیلی از اونی که فکر می کردیم به ما نزدیک تره ! احتیاط کنید ! دیروز یک نفر سعی کرد من رو پرزنت کنه که تا دو روز قبل کلی قبولش داشتم و حاضر بودم از نظراتش دفاع کنم. راستش دیشب بعد از این حادثه شوم لیلا هم خیلی ناراحت بود. تازه این دوستم کلی توصیه کرد که لطفا به کسی نگم این جریان رو. خب فلانی ! تو که از «شغل»ات خجالت می کشی بهتر نیست بری دنبال یک کار دیگه ؟ یکبار با سینا حرف می زدم می گفت اگر کسی پرزنتش کنه می پرسه بهتره نیست بره دنبال ارائه خدمات جنسی تا هم درآمد مطمئن تری باشه و هم «همکاران» راضی باشند و هم خجالت گفتن شغل کمتر باشه ؟

همینجا ! در همین محل مقدس وبلاگ کیبرد آزاد به کلیه خوانندگان اخطار می دم اگر من رو یکبار دیگه پرزنت کردین، یا یکبار دیگه پیشنهاد پرزنت بهم دادین، یا کوچکترین تلاشی در مورد هدایت من به سمت پرزنت شدن کردین دو حالت بیشتر نداره:

  • اگر از دوستان دور و بر باشید، راحت بهتون حرف سینا رو می زنم.
  • اگر از دوستان فعال اجتماعی، از دوستان چپ، از دوستان حقوق بشری، از دانشجویان دکترا و امثالهم باشید اینبار دیگه اسمتون رو در همین محل نیمه مقدس می نویسم!

اعلام می کنم هیچ تفاوتی هم بین سکه طلا، عکس پاپ و انگشتر کاربردی یا هرم و معکب و شبکه قايل نیستم. به هیچ وجه هم اعتقاد ندارم که آلوین تافلر یا کاستلز طرفدار بازاریابی هرمی باشند. از دوستان چپ و فعال اجتماعی هم دعوت می کنم اگر به این شغل شریف اشتغال دارند از من مخفی کنند یا کلا رابطه شون رو قطع کنند. می تونم بپذیرم بعضی ها جذب اینکار ها شوند ولی محاله قبول کنم این آدم ها ادعای بهبود جامعه هم داشته باشند. این خط و این نشون. من رو عصبانی نکنید. اگر می خواهید با وارد کردن من در یک شغل پر در آمد بهم لطف کنید، برایم شکلات بیاورید چون خوشحال تر می شوم (شکلات تلخ).

آهای مردم ! اگر ازدواج می کنید حتما درباره گولدکوئستی بودن طرف دقت کنید. اگر دوست و همراه در فعالیت ها پیدا می کنید حتما درمورد گولدکوئستی بودن طرف تفخص کنید. اگر جایی کار داوطلبانه می کنید مواظب باشید کار داوطلبانه شما وقت چند نفر گولدکوئست کار را برای تلاش های اقتصادی بازتر نکند و اگر بهترین دوستانتان برای کارهای بسیار حیاتی تا ساعت ۱۲ همین امشب هرچقدر بیشتر بهتر از شما پول قرض می خواهند قبل از قرض دادن بپرسید برای این یک کار نباشد. بعدا خیلی ناراحت کننده خواهد بود.

معجزه لینوکس و جادی کلاه آبی

انگار کم کم باید یک طبقه بندی «لینوکس» باز کنم. یکی از خواص خوب این سیستم عامل انسانی اینه که دائما در حال بهتر شدن است. یعنی شما ممکنه یک روز کامپیوترتون رو روشن کنید و مشکلی که دیروز داشته خود به خود حل شده باشه ! مثلا من تا دیروز لپ تاپم امکان تصویر سازی سه بعدی نداشت و در نتیجه نمی تونستم از یکسری امکانات بسیار جذاب لینوکس (از جمله ScreenSaverهای فوق العاده اش) یا مثلا GoogleEarth و … استفاده کنم.
امروز که داشتم باهاش کار می کردم بهم گفت که یک کرنل (هسته سیستم عامل جدید) اومده. من هم دریافت اش کردم و کامپیوتر رو ریست کردم (بر خلاف ویندوز، لینوکس رو فقط وقتی ریست می کنید که سیستم عامل – و نه برنامه ها – رو ارتقاء داده باشید). کامپیوتر که بوت شد احساس کردم کمی کندتر کار می کنه ولی بعد از چند لحظه همه چیز سرعت عادی خودش رو پیدا کرد و یکهو(!) متوجه شدم که تصاویر سه بعدی دارم !!! جل الخالق !

یکی یک گوشه دنیا مشکل من رو داشته، اون رو حل کرده و راه حل رو در اختیار همه دنیا گذاشته. حالا من هم به خاطر تعلق به یک جامعه باز، از امکانات سه بعدی کارت گرافیک ام استفاده می کنم. به این دلیل است که می گویند لینوکس فقط یک سیستم عامل نیست، لینوکس یک فرهنگ است از طرف دیگه تکنولوژی لینوکس اجازه می ده که قطعات مختلف اون مستقل از یکدیگه به روز بشود. مثل ماشینی که می تونید موتور و سوپاپ و صندلی و فرمون و … اش رو به اختیار خودتون عوض کنید و دقیقا چیزی که می خواهید رو بسازید . این برای من لذت بخش است.

از اون طرف دیدم که من تا حالا برای جامعه باز متن کار چندانی نکردم ! پس به عنوان کار خوب امروز و برای پاس داشتن کمک به همدیگه و خودمون، با راهنمایی لیلا به سایت روز دارفور رفتم و این کلاه آبی سازمان ملل رو سرم گذاشتم تا بگم از همه مسوولین کشورها می خوام که به سازمان ملل فشار بیاورند تا کاری برای مردمی که در دارفور در حال مرگ هستند بکنه. درسته که سازمان ملل ناکارآ و حتی در مواردی فاسد به نظر می رسه ولی همین مداخله همین سازمان هم بهتر از هیچ چیه.

جواب به یک سوال (ناتاشا کامپوش)

این مطلب توی کامنت ها بود :

Natascha Kampusch

سلام جادی جان ، آیا به نظر تو وقتی ناتاشا کامپوش از مرگ کسی که اون رو 8 سال زندانی کرده ناراحته ،این یه بیماریه یا کاملا مثبته؟
مدیا این رو غیر عادی و بیماری می دونن ولی از طرفی خیلی با حکم اعدام برای صدام حسین مخالفت میشه به عنوان اولین اقدام برای داشتن قواین انسانی در عراق !
ممنون میشم اگه نظرت رو بنویسی

جواب من : جون هر کی دوست دارید کامنت ها رو مربوط به مطالب ذارید. مطالب متفرقه رو از «تماس» بالای صفحه بگویید.
جواب اصلی: ناتاشا همین دختر اتریشی است ؟ من دنبال نمی کردم ولی به نظر می یاد یک نفر است که هشت سال اسیر کسی بوده و حالا اون مرده یا اعدام می شه یا همچین چیزی و طرف ناراحت است. حالا این بیماریه ؟ در مورد صدام حسین هم که حرف اینه که اعدامش نکنن تا نشون بدن که دیگه قرار نیست توی عراق کسی شکنجه بشه یا اعدام بشه یا شلاق بخوره یا …

خب ؟ عقاید من که معلومه. صدام نباید اعدام بشه چون مثل هر اعدام دیگه ای باهاش مخالفم. به نظر من انسان ها حق ندارند همدیگر رو بکشند. همونطوری که من حق ندارم همسایه ام رو بکشم، دولت هم حق نداره من رو بکشه. به همین سادگی.

در مورد ناتاشا هم اطلاعاتی ندارم ولی به نظرم اگر من هم بودم و هشت سال فقط یک انسان رو می دیدم از کشتن اش بیشتر از اینی که الان ناراحت می شم ناراحت می شدم. به نظرم منطقی است که الان ناتاشا اصولا تعادل روانی کافی نداشته باشه. درست مثل اون جریانی که می گویند آدم به بازجو یا حتی شکنجه گرش وابسته می شه. وضعیت ناتاشا هم ممکنه همین باشه. به هرحال من اطلاعات کافی ندارم و اگر هم داشتم مشکل می شد این که من تخصص کافی ندارم (:

در مورد رسانه ها هم که اصولا علاقمند به رسانه های عمومی (مثل سی ان ان، صدا و سیمای خودمون و … ) نیستم چون دنبال خبر واقعی نیستند بلکه دنبال اهداف بی مزه خودشون هستند.

گوگل در چین روز معلم را جشن می گیرد، البته با سانسور

اگر در چین باشید و مثل هر کس دیگری در هر کجای دنیا وب گردی خود را با گوگل شروع کنید، لوگوی زیر را در Google.cn خواهید دید:

این شمع قرمز به افتخار معلم ها و روز معلم در چین روشن شده است. مثل همیشه اگر روی لوگو کلیک کنید، گوگل نتیجه جستجو درباره موضوع آن روز را به شما نشان خواهد دید. یعنی اگر در چین باشید و روی لوگو کلیک کنید گوگل این جستجو به زبان چینی را انجام می دهد ولی نتیجه یک نفر چینی با نتیجه ای که من و شما می گیریم فرق دارد. من و شما این خانم معلم کره ای را می بینیم که در یک حرکت اعتراضی به تحریف تاریخ توسط دولت چین مشغول خواندن دعا برای آگاهی انسان ها است ولی یک چینی هیچ وقت این تصویر را در گوگل پیدا نخواهد کرد چرا که گوگل و دولت چین با هم قراردادی بسته اند که گوگل در قبال دسترسی به بازار یک میلیاد نفری چین، مسایلی که مورد علاقه دولت چین نیستند را از نتایج جستجوی چینی خود سانسور کند.

ویکیپدیا دموکراتیک است ولی دموکراسی راست / با یک توضیح مهم

این مقاله مورد انتقادات منطقی دوست خوبم حسام قرار گرفت و نیاز به اصلاح کلی دارد. ویکیپدیا هیچ جا ادعا نکرده رسانه ای دموکراتیک است و حتی این ادعا را رد کرده است. در اصل باید این مقاله را پاک می کردم ولی برای ثبت در تاریخ نگه اش می دارم. بهتر بود این مقاله به این شیوه نوشته شود که دوست آلمانی ما با اشاراتی که به کمبودهای ویکیپدیا برای تبدیل شدن به رسانه ای دموکراتیک دارد، تلاش می کند طرحی برای رسانه ای مشابه ویکیپدیا ولی با اولیت دموکراسی بپروراند. با تشکر از حسام که لینکی هم ازش ندارم</trd</td

گفته بودم که به شکل کاملا اتفاقی به مدت یک ساعت گپی زدم با یک استاد آلمانی دانشگاه ترکیه درباره فضای سایبر و ویکیپدیا. دوست داشتم این مساله را کاملتر بنویسم ولی فعلا دو روز گذشته و فرصت نوشتن نشده (مشغول دو سه پروژه جالب هستم) و نگرانم که اگر حالا هم ننویسم، هیچ وقت ننویسم. پس خلاصه می گویم.

این دکترای کامپیوتر آلمانی ساکن ترکیه از مخالفان دموکراتیک دانستن ویکیپدیا بود. حرف هایش بسیار منطقی بودند و ساده و طبیعی ولی من به آن فکر نکرده بودم. حالا که می شنویم به سادگی می گوییم که «خب این که خیلی منطقی است» ولی وقتی شیفته ویکیپدیا هستیم چشم هایمان بسته است.

گپ ما با دوست آلمانی به خاطر وقت کم و مشکل زبان، بسیار مقدماتی بود و مبتنی بر این محور که در ویکیپدیا کسی که بیشتر وقت می گذارد بیشتر حق دارد و این دموکراسی نیست.

اگر من بخواهم مساله را بیشتر بسط بدهم می گویم که ویکیپدیا یک دموکراسی راست است:‌از نظر تئوری همه حق دارند در آن فعال باشند (فعلا فرض می کنیم همه حق برابر دارند) ولی درعمل کسانی که دسترسی بیشتری به منابع دارند به راحتی می توانند نظرات خود را اعمال کنند. در بعضی از صفحات ویکیپدیای فارسی حتی به نظر می رسد افرادی حضور دارند که با اینترنت بیست و چهار ساعته، وظیفه دفاع از دروغ را برای خود قایل هستند. مثلا در صفحه مربوط به سانسور اینترنت یک فرد به خود اجازه می دهد به دلیل دسترسی دایمی به اینترنت و داشتن وقت خالی کافی، هر منبعی درباره سانسور شدن فیلتر در ایران را حذف کند و دایما از دیگران بخواهد که برای ادعای فیلتر شدن اینترنت، فاکت ارايه دهند.

در این رسانه امکان تعامل چندانی وجود ندارد چون حتی اگر افراد شعور کافی برای رعایت حقوق دیگران را داشته باشند، کسی که منبع درآمد راحتی دارد و می تواند به منابع (کامپیوتر، آن لاین بودن و …) بیشتری دسترسی پیدا کند نظرش را ناخوداگاه تحمیل می کند.

بخش دیگر صحبت مارکوس مبتنی بود بر سلسله مراتبی بودن شدید ویکیپدیا. او مدعی بود که ویکیپدیا جمع عظیمی آدم با حقوق برابر دارد و چند هزار نفر با حقوق بسیار بیشتر و چند ده نفر با حقوق نامحدود. این سیستم نمی تواند به خاطر داشتن چند میلیون کاربر برابر ادعا کند که سیستمی برابر است. در این مورد من کاملا موافق نیستم چرا که تا به حال به مورد خاصی از مشکل زا بودن مدیریت در آن بر نخورده ام ولی آن را نفی هم نمی کنم.


در نهایت هم بگویم که دکتر مارکوس در حال حاضر به فوریت به ترکیه برگشته تا مقاله ای در همین مورد را که در کنفرانس EDemocracy آلمان پذیرفته شده تکمیل کند. در عین حال در دانشگاه مشغول پروژه ای است که تلاش می کند آلترناتیوی باشد برای Wiki ها. سیستمی که در آن مقالات بر اساس پیشنهاد / رای گیری تغییر می کنند و حق افراد مشارکت کننده در آن ها برابر است بدون اینکه این مشارکت، به نسل های بعدی چیزی را تحمیل کند.

مقاله درباره ویکیپدیا روی ویکی در حال نوشته شدن است

ویکی ها نوعی سایت ها هستند که در آن ها «هرکس» امکان ادیت هر صفحه ای و تغییر آن را دارد. یعنی مثلا اگر سایت من یکی ویکی بود، شما می توانستید این صفحه را ادیت کنید و مثلا یک عکس اضافه کنید یا تعریف دقیق تری از ویکی بدهید یا …. . یکی از مشهورترین کاربردهای ویکی ها، سایت Wikipedia است که در آن تعداد بسیار زیادی از مردم مشغول نوشتن دائمی یکی از بزرگترین و دقیق ترین دانشنامه های بشری به زبان های مختلف هستند (فارس اش را می توانید اینجا ببینید و مشارکت کنید: Fa.WikiPedia.com.

نکته جالب این است که مجله معروف Weird در شماره آینده خود قرار است مقاله ای در مورد ویکی ها بنویسد ولی به جای نوشتن مرسوم مقاله توسط یک مقاله نویس، پیش نویس اولیه مقاله را روی یک ویکی گذاشته است تا هر کس که می خواهد هر گوشه اش را تغییر بدهد یا کلا چیزی به آن اضافه یا از آن حذف کند. این مقاله در شماره بعدی Weird چاپ خواهد شد: مقاله درباره ویکی ها که توسط قابلیت های خوب خود ویکی ها نوشته شده است. متاسفانه خبر را دیروز خواندم و منبع را گم کردم !