من از مدرسه متنفر بودم. با ناراحتی می رفتم و تقریبا همه کلاسها رو با بدبختی تحمل میکردم. هیچ وقت درس نمیخوندم و همیشه استرس داشتم از اینکه معلم برای هر درسی ازم هر سوالی بکنه یا بخواد تمرینی حل کنم. معمولا نه دفتری داشتم و نه چیزی می خونم. درسهای دینی، کامپیوتر، ادبیات و زبانم عالی بود ولی کماکان متنفر از تک تکشون. عاشق علم بودم ولی متنفر از سیستم مدرسه و واقعا فکر می کنم مدرسه در مقابل تلف کردن دوازده سال از بهترین سالهای آموزش پذیری زندگی آدم، کمترین چیزها رو بهش می ده.
اما خودم نمیذارمش پشت دیوار کامپیوترم چون اولا در یک استفاده بهنیه از کامپیوتر حداقل کاغذدیواری باید دیده بشه و در نتیجه کاغذدیواری خیلی چیز مهمی نیست (: اما بالاتر از اون، علاقهای ندارم هیچ چیز یادآور مدرسه یک ماه جلوی چشمم باشه. می دونم که خیلی ها توش زحمت کشیدن و برای بعضی معلم ها واقعا ارزش قایلم. مدرسههای خوبی رفتم و خاطرات بسیار شیرینی دارم (دبیرستان البرز) ولی به نظرم در کل چیزیه مزخرف و من تمام زندگیام توش مشغول تقلب بودم و جیم زدن و قرض گرفتن از بقیه و غیره و غیره و حتی جعل و تغییر نمیرات (: مطمئن هستم اگر تیپ گول زنک درسخونیام نبود و معلم ها پیش فرض مثبت بهم نداشتن، مشکلاتی بسیار بسیار جدی تر داشتم توی زندگی ام.
برای دانش آموزها هم بگم که اگر مدرسه رو دوست دارن که خوش بخالشون. اگر دوستش ندارن اما … بذارن وقتی بزرگ شدن در موردش عمل کنن. الان مدرسه نرفتن و الان تنبلی کردن فقط باعث می شه توی آینده آدم کمتر تاثیرگذاری بشین. اگر می خواین با مدرسه بجنگین، مجبورین توی سیستم خودش باهاش بازی کنین. متاسفانه واقعیته. من در این لحظه برای کار قطر هستم. برای استخدام توی شرکتم مدرک مهندسی لازم داشتم. حتی بعد از اینکه شرکتم منو قبول کرد، برای انتقال به شعبه قطر شرکت و دو ماه کار کردن اینجا، دولت قطر هم ازم مدرک مهندسی می خواست. این دنیای خبیثه (: نمی تونین نفی اش کنین. اگر می خواین باهاش بجنگین مجبورین یا توی این سیستم عظیم بازی کنین و آروم درگیر بشین یا انقلاب کنین و از پایه به همش بریزین (که نه من موافقشم نه به نظرم موفق می شه و نه به نظرم حتی اگر موفق بشه مشکل خاصی رو حل می کنه).
خلاصه کنم… سیستم آموزشی مدرسه [ و به شکلی ملایمتر دانشگاه ] برای من چیز مزخرفی بود ولی خوشحالم که با شناختن قواعدش – و استفاده یا سوء استفاده از باگهاش – ازش نیمه سربلند بیرون اومدم. الان هم مخالفشم و بی علاقه بهش و بسیار مفتخرم که دوره کوتاه یکساله ای که توی مدرسه درس دادم (علامه حلی) با جزء جزء سیستم حاکمش ناسازگاری کردم و اخراج شدم (:
همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد عنوان فرعی هم اگر می خواستیم دراماتیکش کنیم می شد: رقص بر فراز گاو خشمگین (:
ظاهرا وال استریت در حال تبدیل شدن به مرکز توجه جهان است. این هفته نگاهها کمی از کشورهای خاورمیانه به سمت غرب برگشته – غربی که حالا بخشی از مردمش با الگوی مصر میخواهند زنده بودن و حضورشان را فریاد بزنند. و این فریاد درست در قلب ایالات متحده کشیده میشود: در نیویورک. بله. قلب آمریکا واشنگتن و کاخ سفید نیست، قلب آمریکا نیویورک است و بازار بورس آن.
بازار بورس نیویورک، بزرگترین بازار بورس جهان است. تمام بورسهای مشهور دیگر در اطرافش شعبه دارند و خیابانهای وال استریت، قلب تپنده سرمایهداری کل جهان به حساب میآید. در روزگاری دور، اولین رییس جمهور آمریکا در همین منطقه قسم یادکرد و بعدها تاجران و بعدتر دلالان بورس در این خیابانها سهامهایی را مبادله کردند که کم کم باعث شد آمریکا، آمریکا بشود. چند ده قبل کامپیوترها به کمک دلالان آمدند و در چند سال اخیر، رسما از انسان اعلام استقلال کردهاند.
بنا به یک تحقیق، در سال ۲۰۱۰ هفتاد و سه درصد ارزش معاملاتی بورسهای آمریکا شخصا توسط کامپیوترها و بدون دخالت هیچ انسانی تصمیمگیری شده بود. این برنامههای دلالی با انسانها کاری ندارند. خودشان به نمودارها نگاه میکنند، با استفاده از تکنیکهای مختلفی همچون ایجاد بازار آشنا هسنتد و حتی دائما مشغول خواندن مقالات اینترنتی منتشر شده در سایتهای مرتبط و بررسی و تحلیل کامنتها و باور بکنید یا نه اسمایلیهای درون آنها هستند تا تصمیم بگیرند که در چند ثانیه آینده چه سهامی افزایش قیمت پیدا خواهد کرد. این نرمافزارها در صورت مثبت بودن پاسخ به شکل خودکار مقداری از آن سهام را میخرند و فقط چند ثانیه بعد، تمام آن را میفروشد. این روند ممکن است میلیونها بار در روز اتفاق بیافتد و معاملات فرکانس بالا خوانده میشود. برنامهنویسهای این برنامهها، بالاترین دستمزدهای جهان برنامهنویسی را دریافت میکنند.
با این تفاصیل عجیب نیست اگر بخوانیم که شرکتی سیصد میلیون دلار سرمایهگذاری کرده تا کابلی زیردریایی جدید بین آمریکا و اروپا بکشد. آخرین کابل ده سال قبل کشیده شده و تنها دلیل این پروژه چند ساله، شش هزارم ثانیه سریعتر کردن ارسال اطلاعات است. هزینه استفاده از این بستر جدید برای شرکتهای تجاری اروپایی پنجاه برابر کابل قبلی خواهد بود اما محاسبات نشان میدهد که سودی که شش هزارم ثانیه سریعتر خبردار شدن از وضعیت بورس آمریکا به شرکتها سرازیر میکند، برابر صد میلیون دلار در سال است.
نچ! به نظر من هیچ کسی به تبلت نیاز نداره. البته در سطح بحث فنی. تنها حالت نیاز به تبلت در حال حاضر از نظر من، یک حالت روانی است. مثلا شاید یکی لازم داشته باشه برای شخصیت دادن به خودش تبلت بخره یا هر چی.
تبلت واقعا ممکنه به درد یک گروه خیلی خیلی کمی بخوره ولی راستش حدس می زنم اگر خواننده دائمی وبلاگ من هستین، مثل خود من، به تبلت نیاز نداشته باشین.
پس تبلیت نخریم؟
اگر هزینه اش براتون معقوله می شه به خریدش فکر کردم. من هم اخیرا یکی خریدم. مساله اینه که لازم نیست تمام خریدهای ما مبتنی بر نیاز باشن. به هرحال تبلت یک جاهایی مفیده. یک جاهایی هم کاربردهاش رو پیدا می کنه. شکی ندارم که برای کسی که لپ تاپ داره، تبلت نیاز یا ضرورت نیست اما باحاله و خب مثلا من ترجیح می دم نقشه محل اطرافم رو روی یک صفحه هفت اینچی یا نه اینچی ببینم تا یک صفحه سه یا چهار اینچی. یا مثلا کتابم رو روی یک صفحه شبیه کتاب بخونم.
اما…
مواظب سرمایه داری خبیث باشید
سرمایه داری موجود خبیثیه. بحث کمونیسم و عرفان و غیره نیست. بحث یک چپ انتقادیه. سرمایه داری خیلی ماهره توی اینکه به شما توضیح بده که اگر یک تبلت بخرین خوشبخت می شین. فکر می کنین اگر بتونین همه اش آنلاین باشین، دوست هاتون زیاد می شن (مراجعه کنید به تنهای ابدی)، بهتون می گه که دلیل کتاب نخوندنتون اینه که تبلت ندارین، بهتون می گه که فلان دوستتون که تبلت داره الان خیلی خوشبخته چون توی فلان سایت چک این کرده و شما جا موندین، بهتون می گه اگر عکس یک سیب درخشان روی دستگاهتون باشه جذابترین. همین الان بزنین یکی از شبکه های ماهواره ای، چند دقیقه بعد یک تبلیغ دیگه بهتون توضیح می ده که اگر این کالای خاص که تبلت گالاکسی باشه رو بخرین، شبیه یک آدم باحال می شین که از همزمان که از روی نقشه راه می ره، با دندون های سالمش لبخند به لب داره و اطرافش همه چیز درخشانه.
خلاصه حواستون به این سرمایه داری خبیث باشه. منهم تبلت دارم. نمی گم توی غار زندگی کنیم. نمی گم از جامعه مدرن خودمون رو جدا کنیم. ولی بشناسیمش. حداقل برای اینکه توی ذوقمون نخوره. از حالا بهتون بگم:
شادی درون آدم ها است نه در ابزارشون. نداشتن هیچ چیزی به نوبه خودش باعث غمگین بودن آدم ها نیست. اگر من فکر می کنم تبلت بخرم که کتاب بخونم باید ببینم در سال گذشته چند تا کتاب بوده که فقط چون تبلت نداشتم نتونستم بخونمشون. و به جاش چیکار کردم. اگر فکر می کنم یک ویلا باعث می شه دوستام رو بیشر ببینم، باید به این فکر کنم که چند بار با دوستام قرار گذاشتم و فقط چون یک ویلا نداشتم به هم خورده و غیره و غیره
خلاصه این سرمایه داری خیلی خوب بلد نیاز کاذب ایجاد کنه. مهمه اینه که حواس ما باشه که اینها نیاز نیستن. کشش دارن و شاید بشه باهاش کارهایی رو راحت تر کرد. فکر کنم سوفیا لورن می گه «پول خوشبختی نمی یاره ولی ترجیح می دم توی یک کادیلاک بدبخت باشم تا توی یک فولکس». منم موافقم. ولی اشتباهی که مواظبش مرتکب نشم، اینه که حواسم باشه که نیازهام دارن از کجا ایجاد می شن و چه ابزاری چه کمکی بهم می کنه.
چرا خودم خریدم
من برداشتم این بود که اگر یک دستگاه پرتابل زیر چهارصد تومن باشه که برام مثل موبایلم کار کنه من می خرمش. دلیلم؟ روزی بیشتر از سه چهار ساعت با اپلیکیشن های موبایلم کار می کنم پس چه بهتر که صفحه بزرگتری براش داشته باشم + سه تا کتاب داشتم که چون نسخه دزدی فرمت مناسب موبایلم براشون پیدا نشد نخوندمشون.
این تبلت تا حد خیلی زیادی مثل گالاکسی تب است ولی سیم کارت بهش نمی خوره. برای منی که موبایلم رو همراهم دارم همین کاملا کافیه.
چرا این تبلت و مثلا نه آیپد؟
اول یک نگاه سریع به اون سرمایه داری خبیث اون بالا بندازین. من الان یک دیوایس دارم که خریدمش ۳۷۵ تومن. می تونم یک دستی نگهش دارم. موقع قدم زدم توی شهر حتی توی جیب جلوی شلوار جینم جا می شه (پونصد و یک می پوشم)، به طور کامل از فارسی و کیبورد فارسی ساپورت می کنه. با گوگل پلاس بدون مشکل کار می کنه. توش کامند لاین دارم و شل. می تونم مثل یک اس دی یا با اس اس اچ یا با سامبا یک دایرکتوری از کامپیوترم رو همیشه باهاش سینک نگه دارم. وزنش خیلی کمتر از یک غول ده اینچیه که باید مثل یک لپ تاپ باهاش کار کرد، یک نوتیفیکیشن سیستم بسیار کامل داره که باعث می شه تنظیم نور، جواب مسیج ها، کنترل آهنگ، روشن خاموش کردن جی پی اس، خاموش روشن کردن وایرلس، لاک کردن چرخش صفحه و غیره و غیره همیشه زیر دستم باشه، حق دارم روش هر برنامه ای که می خوام رو نصب کنم، از پورنوگرافی تا وی.ال.سی. و فایرفاکس و غیره و غیره.
برای من مهم بود که وسیله ام قابل حمل باشه. راستش یک تبلت ده اینچی برای من هیچ فرقی با لپ تاپم نمی کنه دیگه. بخصوص اگر وزنش نصف وزن لپ تاپ من باشه. من چیزی می خواستم که بتونم بذارمش توی جیبم و مثلا وقتی توی یک رستوران منتظر غذا هستم یا تو تاکسی جایی می رم بتونم درش بیارم. این شرایط باعث می شه هر چیزی که بالای هفت اینچ باشه از بازی خارج بشه. در ضمن اینو می شه یک دستی نگه داشت و این هم مزیت خیلی خوبیه.
علاوه بر همه اینها، من یک گالاکسی اس هم دارم به عنوان گوشی و چون شدیدا ازش راضی هستم ، منطقیه که انتخاب بعدی ام یکی دیگه از همون خانواده باشه.
نمی گم تبلت های خوب دیگه ای نیستن ولی هر کس باید بتونه کاربردهای خودش رو بسنجه و انتخاب کنه.
ببخشید رفیق
این مقاله در اصل جواب این کامنت بود. می دونم که کمی بی ربطه ولی خب نظراتم بودن (: اگر خلاصه اش می کردم می شد: تبلت باعث پیشرفت توی درس یا باز موندن ازش نمی شه. حداقل برای کسی که به یک کامپویتر دسترسی داشته قبلش. نظر من اینه که کسی از مخاطبین این وبلاگ واقعا نیازمند یک تبلت نیست ولی اگر حال می کنن و دوست دارن ببینن و داشته باشن و غیره و مشکل مالی هم ندارن خب چه اشکالی داره؟ فقط من شخصا از این ناراحت می شم که احساس کنم آلت دست تبلیغات و مد هستم و در نتیجه قبل از هر خرید توجه می کنم که به خاطر تبلیغه که دارم می خرم یا واقعا خودم برام جالبه.. که البته بازم می تونه محصول تبلیغ ها باشه ولی به هرحال بهش فکر می کنم.
یارد میگوید «مردم فکر کردند من دیوانهام، حتی کارمندانم میگفتند ‘چکار می کنی؟!’». پانزده سال بعد، فلزات یارد رشد کرده و حالا تقریبا ۷۰۰ کارمند دارد و ۵۰۰ میلیون دلار سود سالانه و دارای دفترهای مختلف که هر کدام یک اتاق چرت زدن دارند.
اوپن آفیس برای مغز و کارایی بد است
منظور از اوپن آفیس (آفیس باز) شکل جدیدی از دفاتر است که در آنها میزها کنار هم در یک سالن بزرگ قرار گرفتهاند. این شکل از طراحی دفتر این روزها شکل اصلی طراحی دفاتر فعال است و غرفه های پارتیشنی قدیمی و کم کارایی به حساب میآیند.
مشخص است که سلامتی ما برای شرکتهای خبیث زیاد مهم نیست ولی امیدوارم در نبود اتحادیههای شغلی، حداقل افت ۱۵ درصدی راندمان کار عاملی شود که شرکت ها دفاتر را بهتر کنند. پیشنهاد بهینه، داشتن یک محیط کار شخصی به همراه فضاهای عمومی برای جلسات و کارهای تیمی و برین استورم است.
یک فیلم مستند جذاب از Bright Hand Pictures. اگر پهنای باند دارین به نظرم دیدن هشت دقیقه اش جالبه. هم موضوع جالبه هم اجرا. یک نفر خانم داره تست می کنه که آیا آرایش و لباس میتونه زندگیاش رو «ساده»تر بکنه یا نه. یکبار با آرایش سکسی میره بیرون و یکبار با قیافه معمولیاش که خودش هم تاکید میکنه کاملا خوبه و هیچ مشکلی نداره.
ساخته شدن چنین فیلم مستندی کار بسیار جذابیه. حتی اگر نتیجهاش رو دوست نداشته باشیم
و البته بیغرضی نسبی آدمها هم جذابه. فکر کنم توی جامعه ما اگر یک دختر سکسی به یک راننده تاکسی بگه مجانی میتونم سوار بشم یا مثلا به یک شیرینی فروش بگه کیک مجانی میخواد نتیجه تا حدی با این فرق کنه.
اخلاقیات در ایران وضعش واقعا خرابه و برای ماست مالیاش دائم تبلیغ میشه که «خارج» خیلی خیلی دیگه ناجوره. مثلا چند وقت پیش یکی از دخترهای ایرانی مجبور به مهاجرت، نوشته بود که از کمبود سکس رنج میبره و این نوشته بعد از مسخره شدن توی سایتهای طرفدار نظام با کامنتهای طرفداران سیستم بمباران شده بود که «شما مگه خارج نیستین؟ اونجا که پر سکس است.»
اون موقع دوست داشتم اینو بنویسم که حالا به این بهانه مینویسم: در تمام دنیا، اخلاقیات جنسی سالمتر از ایران بوده به جز عربستان سعودی. توی ویدئوی بالا میبینین که یک مرد برای یک دختر (در هر دو حالت اصطلاحا سکسی و اصطلاحا غیر سکسی) مشروب الکلی میخره ولی بهش میده و بعدش هم دختره در حالی که حتی نوشیدن رو شروع هم نکرده جدا می شه و میره خونهاش. اینجا ایده خیلی از ما اینه که اگر به یک خانم در حمل بار به خونهاش کمک کردیم حتما باید مارو دعوت کنه بالا.
یا مثلا در مورد دوست دختر و دوست پسر. نظر شخصیام اینه که سکس توی غرب بین جوونها خیلی مهجوبانهتر از اینجا پیش مییاد. اونجا برای یک پسر دبیرستانی اصلا عادی نیست که به یک دختر دیگه که تازه باهاش دوست شده در مورد علایق جنسیاش حرف بزنه و دو تا همکار هم اصلا دلیلی نداره حتما با هم دیگه شریک جنسی هم باشن چون با هم بگو بخند دارن. اینم بگم که توی اون غربی که تبلیغ می شه خیلی کثیفه پسرها هم مفهوم بکارت رو دارن و معمولا چه برای پسر چه برای دختر مهمه که اولین معشوقشون کی باشه.
صحنه ای از فیلم مورد علاقهام، مدرسه راکمدرسههای ایران مثل بقیه مدرسههای دنیا چیزهای مزخرفی هستند. زحمات معلمها و غیره به کنار ولی یک آدم معمولی دوازده سال به مدرسه می رود بدون اینکه یاد بگیرد در جامعه زندگی کند. احتمالا آخرین سه معادله سه مجهولی که یک نفر حل میکند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم احتمالا در همان راهنمایی گرفته میشود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از سمرقندی نام ببریم.
اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالا بگویید برویم دانشگاه و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویم… و تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا حرف زدن با کسی که دوستش داریم.
ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد میگیریم اما در خیلی چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی قانون های بامزهای دارد که در مدرسه درسشان نمیدهند. این متن اولین بار در سال ۱۹۹۶ نوشته و چاپ شده و ممکن است بارها و بارها به فارسی ترجمه شده باشد ولی به نظرم ارزش دارم ترجمه آزاد خودم را هم بکنم.
قانون اول.
زندگی عادلانه نیست. اینهمه دین و بقیه داستانها برای همین وجود دارند. یک نوجوان یا یک دکتر سی ساله که تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار میکند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرار کنید «عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست.»
قانون دوم.
جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار خروجی از همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا باشد. اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شما احترام نمیگذارند منتظر دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام عادلانه نیست، به قانون یک رجوع کنید.
قانون سوم.
با خروج از دانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت و چیزی را هم طراحی نمیکنید. برای رسیدن به کارهای خوب باید مدت نسبتا زیادی تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگا خواندهاید به درد محیط کار نمیخورند.
قانون چهارم.
اگر فکر میکنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظر دیدن رییستان باشید. رییس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمیگیرد.
قانون پنجم.
در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشتهاید. خانواده خوب نبوده یا معلم بد نمره داده. اما اگر بیست سی سالتان بشود و از دهنتان در بیاید که تقصیر مادرتان بوده که زندگیتان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده که حقوقتان کم است یا اخراج شدهاید، همه به شما خواهند خندید. در دنیای واقعی خودتا مسوول کارهای خودتان هستید.
قانون ششم.
پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدمهای بسیار باحالتری بودهاند. روند خستگی و بیحوصلگی و بیهیجانی پدر و مادرتان از وقتی شروع شده که شروع کردهاند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامهریزی کارهای باحال زندگیتان بودهاید را آنها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما بودهاند.
قانون هفتم.
مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقریبا همه ورودیهایی که به تحصیل ادامه میدهند دیپلم میگیرند و تقریبا همه کسانی که وارد دانشگاه میشوند مدرک میگیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدمها شغل ندارند و دنبال شغل میگردند. تعداد بیشتری هم در عشق و غیره شکست میخورند و کسی هم تلاش نمیکند برایشان کلاس تقویتی بگذارد.
قانون هشتم.
زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظار میرود از یک لحظه به بعد هر روز هشت یا نه ساعت کار کنید و هر چهار ماه یکبار هم وارد یک زندگی جدید نمیشوید. به قانون اول و دوم هم مراجعه کنید. از این به بعد باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.
قانون نهم.
تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هر خانواده کوچک یک خانه زیبا دارد و یک ماشین و مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدمها یک سوم زمان سریال را سر کار نیستند و در سریالهای ماه رمضان، همه مشکلات در روز بیستم به اوج میرسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.
قانون دهم.
اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرینترینها یا خرخوانترینهایی که زمان مدرسه میدیدید، در آینده یا رییس شما خواهند شد یا دارای بقیه موقعیتهای خوب جامعه.
قانون یازدهم.
انسان نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثر آدمهای دیگر باید تقریبا هفتاد هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان است ولی یادتان باشد که قرار است حدود هفتاد هشتاد سال همین بدن باشید.
قانون دوازدهم.
همه بالایی ها را بدانید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند، کار سخت است و زندگی حوصله سر بر اما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان را شروع کنید، بهتر است.
تکمله.
اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید در شرایط معمول جامعه بازی کنید. مطمئنا میتوانید به انتخاب خودتان یک قدم عقبتر بروید و به تمام این قوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازیای که میشود به آن داخل شد یا نشد. داستان مهم این است که مسخره داور نباشید و اگر وارد بازی «جامعه خبیث سرمایه داری» میشوید حداقل بخش بیشتری از قوانینش را بدانید.
موسسه Ethisphere هر سال فهرستی منتشر می کنه از اخلاقیترین شرکتهای جهان. هر شرکتی که احساس میکنه اخلاقی است میتونه خودش رو کاندیدای این فهرست کنه و بعد از بررسیهایی که به عمل مییاد ممکنه اسمش در این فهرست قرار بگیره.
امسال تقریبا ۳۰۰۰ شرکت کاندیدا شدن و از بینشون ۱۱۰ شرکت بدون ترتیب تحت عنوان شرکتهای اخلاقی سال ۲۰۱۱ معرفی شدن.
در فهرست امسال ۴۲ شرکت غیرآمریکایی حضور دارن (که شش تاشون از ژاپن اومدن). اسمهای آشنا برای من عبارت هستن از اکسنچر، آدیداس، ادابی، بست بای، کاترپیلار، سیسکو، فورد، گپ، جنرال الکتریک، هنکل، جونیپر، مایکروسافت، پپسی، تی موبایل، تگزاس اینسترومنتس، زیراکس و eBay.
بله همین مایکروسافت که صاحب ویندوز است (: پدر کشتگی که نداریم. واقعا هم شرکت خوبیه. شاید براتون جالب باشه که اپل جزو شرکتهای بد که حقوق کم می دن و اینجور چیزها طبقه بندی می شه ولی مایکروسافت در فهرست صد و ده شرکت اخلاقی جهان. اما خب کیفیت محصول ربط چندانی به اخلاقی بودن شرکت نداره (: بگذریم…