مصرف کنید: ربات‌ها نباید حق کشتن داشته باشند

دانیل سوارز به عنوان یک نویسنده تکنولوژی در مورد چیزی حرف می زنه که باید بیشتر و بیشتر در موردش حساس باشیم و بدونیم: ربات‌هایی که می‌تونن آدم بکشن. از درون‌ها گرفته تا تفنگ‌های اتوماتیک نصب شده بین کره شمالی و جنوبی. اون توضیح می ده که چرا ربات‌ها به زودی حق کشتن رو کسب خواهند کرد و چرا پیشرفت تکنولوژی بر خلاف روند ۵ قرن گذشته، ما رو از دموکراسی دور می کنه و در نهایت پیشنهادهاش رو می ده برای بهبود شرایط. حتما اگر اینترنت اسلامی عزیز اجازه داد، ببینین.

لینک دانلود مستقیم

مصرف کنید: کتاب دوهزار ساله و نشر چشمه

ظاهرا خوبه یک مطلب مستقل از اون مطلب پادکست هم در این مورد بنویسم و چی بهتر از یک ویدئو از مجموعه های مصرف کنید؟ مصرف کنید:

ویلیام نوئل توضیح می ده که چطوری اون و تیمش یک کتاب قدیمی رو با استفاده از یک شتاب دهنده ذره ای، در چهار سال ورق ورق کردن، تمیز کردن و با دقت بالا در نورهای مختلف اسکن کردن تا مردم بتونن به دست نوشته های ارشمیدس دسترسی داشته باشن. چون دانش چیزیه که باعث پیشرفت می شه.

در قسمت دوم این پست هم فقط یادآوری می کنم که کشوری هست که در سال ۲۰۱۲ توش هر کتابی که چاپ می شه رو باید بخش سانسور دولتی اول بخونه و بهش مجوز بده (و مثلا کتاب زندگی لینوس توروالدز برای اینکه شما بخونینش مناسب تشخیص داده نشده) و مستقل از این، انتشارات چشمه که یکی از بهترین انتشارات کشور است مجوزش ظاهرا لغو شده چون که کتاب هایی که برای سانسور می داده مناسب دادن برای سانسور نبودن (((: دقت کنین… بحث این نیست که کتاب بدون سانسور یا مثلا کتابی که من و شما می خوایم بخونیم ولی یکی دیگه نمی خواد ما بخونیم چاپ کرده ، بحث اینه که کتاب هایی که می فرستاده که سانسورچی بگه اجازه چاپ دارن یا نه از نظر سانسورچی بد بوده پس کلا … راستش من نمی فهمم (:

الان کمی تمرکز کردم فهمیدم! یک نفر به بقیه می گه که هر چیز خواستین فکر کنین رو اول من باید اوکی بدم و بعد اگر یک نفر خیلی اجازه بگیره که به فلان چیز می تونم فکر کنم و همه اش رد بشه ، نفر اول به این نتیجه می رسه که کلا بهتره این یارو رو از حق اجازه گرفتن برای سانسور هم محروم کنیم که اصلا به فکر کردن هم فکر نکنه. می دونم پیچیده است (: فدای سرمون… دنیا است دیگه. هر جاش یک خوبی هایی داره یک بدی هایی (: ویدئوی بالا رو مصرف کنین و لذت ببرین از ارزش کتاب برای بعضی جوامع (:

مصرف کنید: بهترین درخواست عروسی

یک پروپوزال عالی برای عروسی… دوست دخترش رو دعوت می کنه به خونه پدر مادرش، بعد برادرش از دختره می خواد برای «گوش کردن به یک آهنگ» به پشت ماشینش بیاد و اونجا بشینه و هدفونش رو به گوشش بزنه و بعد حدود شصت نفر از بهترین دوستان پسره یک شوی عالی پشت ماشینی که آروم در حرکته اجرا می کنن.

ویدئو رو ببینین:

ارزش دیدن داره. اشک توی چشم ها جمع می کنه و البته آدم هر لحظه منتظره گشت ارشاد بیاد جلوشون رو بگیره که اخلاقیات جامعه شون تذهیب بشه (:

روز سر زدن به مردگان، آیپدهای مقوایی و مراسم مرگ با پایان تلخی برای نخواندن

این مطلب هفته قبل نوشته شد ولی منتشر نکردم.. ولی خب نه می شه پاکش کرد نه می شه منتشرش کرد. پس منتشر می کنم و سریع روش یک چیز دیگه می نویسم…


چینی ها (و فرهنگ های مشابه) امروز فستیوالی دارن به اسم کویینگ-مینگ. در این تاریخ اونها به سر مزار رفتگانشون می رن و براشون هدایایی رو می برن که در زندگی پس از مرگ ممکنه به دردشون بخوره. برای اینکه این هدایا به اونها برسه، از مقوا ساخته می شن و بعد آتیش زده می شن.

قرن ها این هدایا شامل غذا و وسایل کاربردی روزمره بوده اما ده های اخیر خودرو و کیف های دستی و غیره هم به فهرست اضافه شده و امسال حتی می تونین برای روح اجدادتون آی-پد مقوایی یا گجت‌های دیگه رو بخرین.

و البته چون عدد ۸۸۸ معنی خوبی در فرهنگ چین داره، اگر در مالزی باشین می تونین این رو تهیه کنین تا روح اجدادتون حسابی شاد بشه.

پی.نوشت. به فرهنگ ها و باورهای همدیگه احترام بذاریم و متوجه باشیم که با فرهنگ و باورهامون بقیه رو آزار ندیم. …

توجه: حس کردم خوبه خاطرات خودم از مرگ اطرافیان رو براتون بنویسم. مطلب رو فوق العاده تلخ کرد به نظرم. تلخ ترین چیزی که تا به حال من نوشتم. اگر دوست ندارین به خوندن ادامه ندین… کاملا جدی می گم. چیز خاصی توش نیست – صحنه های تکراری برای همه مون. یادآوری یکی دو مرگ. مستقل از تلخی خودش، ممکنه شما رو یاد خاطرات بد خودتون بندازه بندازه… روی این لینک کلیک کنید و به یک موسیقی خوب گوش بدین

۱پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا هفده سالم بود. یک آخوند که نه پدر من رو می شناخت نه هیچ چیز دیگه، تقریبا ده دقیقه در مورد سجایای اخلاقی اش صحبت کرد و بعد نماز خوند و بعد کمی گریه کرد و در یک دستمال فین کرد و دستمال رو پرت کرد توی قبر. یک نفر تذکر داد که مرده نباید چیزی با خودش به اون دنیا ببره و باید دستمال رو قبل از ریختن خاک بردارن و یک نفر دیگه گفت که این دستمال مال حاج آقا است و مشکلی نداره. سر این موضوع تفاهم شد و خاک ریختن رو جسد.

۲. پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا ۱۷ سالم بود. جسد رو که گذاشتن توی قبر، یک نفر از فامیل بهم گفت نمی خوام برم آخرین نگاه رو به صورت پدرم بندازم و باهاش خداحافظی کنم؟ به نظرم احمقانه ترین حرف ممکن بود. احتمالا فقط دنبال یک صحنه دراماتیک می گشتن که به شکل فرهنگی این یک روش منطقی ایجادش بود.

۳. مادر بزرگم رو که دفن می کردن در یک مرحله به این نتیجه رسیدن که یک نفر باید بره توی قبر شونه جسد رو تکون بده. قبلش ظاهرا یک نفر رفته بود تو قبر خوابیده بود که جسد نترسه یا چنین چیزی. نفر قبلی داوطلب شد ولی گفتن باید به جسد محرم ولی غیر درجه یک، باشه. من یکی از تنها گزینه هابودم. رفتم. نفری که به عربی جملاتی رو می گفت ازم خواست شونه جسد رو بگیرم. من فکر کردم باید فیزیکی به شونه برسم و شروع کردم کنار زدن کفن ولی گفت از روی کفن تکون بدم کافیه. جملاتش رو گفت و من همزمان بدن رو تکون می دادم. بعدا گفتن مال اینه که احتمالا به شکل نمادین این جملات رو بشنوه و یادش نگه داره و شب جواب بده به فرشته ها. بعدش هم یک نفر یک بسته کوچیک داد که بذارم توی دهنش. تقریبا مخفی. گفت کافیه بذارمش پشت لب ها. احتمالا بازم همون جواب ها بودن. اونم انجام دادم. سرد بود و خشک. هیچ وقت به جز اونبار به صورتِ بدنِ مادر بزرگم دست نزده بودم. وقتی اومدم بیرون دو نفر خصوصی ازم قول گرفتن که اگر در مراسم دفن شون حاضر بودم این «محبت» رو در لطف اونها هم بکنم.

ماجرای آیپد مقوایی رو فراموش نکنین.

قاضی دادگاه عالی آمریکا در برنامه کودکان

هه هه (: سونیا سوتومایور (که اصلیت پورتوریکویی داره) قاضی بالاترین دادگاه آمریکا است. اولین قاضی با اصلیت اسپانیایی/لاتین و سومین قاضی زن دیوان عالی ایالات متحده آمریکا.

حالا ایشون اومده تو برنامه کودکان برای خوردن یک قهوه و صحبت با بچه‌ها که عروسک‌های خیابون سسمی می ریزن دورش و از همدیگه شکایت می کنن و قاضی تصمیم می گیره مشکلشون رو حل کنه. اول به هر دو نفر گوش می ده و بعد هم با پادرمیونی مشکل رو حل می کنه (:

من خوشم اومد که چنین مقام بالایی چقدر باحال و معقول و انسانی توی یک برنامه کودک رفتار می کنه و بچه ها از کوچیکی در مورد سیستم قضایی چه چیزهایی یاد می گیرن.

مصرف کنید: ویدئو کلیپ بچه ننه با صدای محسن لرستانی

پست رو تقدیم می کنم به جلال سالی

یک ویدئو کلیپ محلی با داستانی مرسوم: دختره پسره رو ترک کرده و رفته با یک بچه ننه دوست شده. پسر لر / کرمانشاهی براش می خونه «برو با اون ابرو قشنگ، از سرتم زیادیم / اسم منم دیگه نیار، امروز اعصابم قاطیه / امروز حالم حال سگه، کوفتیم نکن برو دیگه / بختت بسوزه آسمان، دیگه شده آخر زمان / تو این همه خلق خدا، ببین کی شده رقیب ما»

یکی از دوست‌های پسره، با دوربین چند تا عکس از دوست دخترش و یک پسر دیگه می‌گیره بعد اونها رو چاپ می کنه و به این دوستمون نشون می‌ده. خواننده دنبال رقیب عشقی اش است می‌گرده. همزمان می خونه «یادت می یاد ای بی وفا، چمنی(؟) منو زجرم دادی / چمنی(؟) می ماندم چشم انتظار ، شاید بیای سر قرار / گفتی ننم نمی ذاره ، بیام بیرون سر قرار / داشم بشم گیر می ده و ، کلشم شنگه دعوا(؟)» و ادامه می ده که حالا چطور شکر روزگار دیگه ننه‌ات گیر نمی ده بری سر قرار با این پسر جدیده؟ و همزمان قلیون چاق می کنه و می خونه که «دیگه بدجور حالم خرابه، عرق سگی برام شرابه».

نهایت ماجرا؟‌ با پرس و جو از آدم ها بچه ننه رو پیدا می کنه و می خونه «اینو بدان بچه ننه ، پرونده من وزن توئه / من زندگیم رفته به باد ، بچه ننه دارم برات / وقتی ابرو برمی داری ، نازتر می شی از قناری / …» و می ره با کلمات یک زهره چشمی ازش می‌گیره و می‌ره سر قرار با دختره و عکسها رو بهش نشون می ده و به هم می زنه و با یک سیلی نسبتا آروم قهر می کنه می ره سراغ زندگی اش.

بعدش هم تیتراژ است با شماره تلفن شاعر و نویسنده و کارگردان و بازیگرها و غیره و در نهایت حتی تشکر از مدیریت پیتزانانی (علی عرب).

چرا دوستش دارم؟

چون طبیعی است و مال خود آدم ها. می دونین که من پروژه هایی که آدم های واقعی سراغش می رن رو دوست دارم. طرف نه سعی کرده یک الگانس اجاره کنه بشینه توش نه رفته دوبی نه هیچ چیز. خیلی معقول تو محله خودشون هنرش رو استفاده کرده.

شاید برای بعضی ها خنده دار باشه. منهم کلی خندیدم ولی از سر شادی. حسابی خوشم اومد. اولا که داستان خوبه. بر خلاف مجید خراط ها طرف منطقی با جریان برخورد می کنه. می شه بهش کلی اشکال فمنیستی گرفت اما دقت کنیم که کی داره چی می خونه. کماکان برای من و شما بده ولی به عنوان یک خواننده از لرستان/کرمانشاه که دوست دخترش بهش خیانت کرده به نظرم ویدئو و برخورد پیشرو است. کاش اون سیلی آخر هم نبود که می تونستیم بگیم طرف از من و شما هم با شعورتره که فقط رفته به پسره و دختره گفته که می دونه و رابطه اش رو به هم زده.

محلی بودنش هم عالیه! به دانشگاه هامون توی شهر تهران نگاه کنین که وقتی از همه جای ایران آدم می یاد توش، از سال دوم دیگه کسی رو توش نمی بینین که ته لهجه حتی داشته باشه. فرهنگ خودشه، لهجه خودشه، شهر خودشه، پیتزا فروشی خودشه و دوستای خودش. من از این جریانش هم کلی لذت بردم.

خلاصه پیشنهاد می کنم یکبار دیگه ویدئو رو ببینین (یا اگر با اینترنت جمهوری اسلامی هستین امیدوارم تا الان لود شده باشه که بتونین پخش رو شروع کنین). کماکان شاده و پر از خنده. بخصوص ترکیب هایی که تو شعر استفاده شده (مثلا اینکه وزن پرونده من از وزن هیکل جنابعالی سنگین تره!) ولی در حدی خوبه که من ایران بودم حتما یک اسمس تشکر به خواننده می زدم (:

بنا به یکی از کامنت‌این آهنگ عباس ویسی رو هم حتما ببینین

داستان‌هایی از همه جهت

کارتونیست و نقاش راگهاوا کی.کی. دارد کتاب کودکانش را نشان می‌دهد. کتاب روی آی پد است و پر از نقاشی و هر کجا که احساس کردید می‌خواهید همین داستان را از نگاه دیگری ببینید کافی است آی.پد را بلرزاید. مثلا اگر از اینکه دو همجسنگرای مرد مشغول حمام کردن بچه‌شان باشند خوشتان نمی‌آید می‌توانید تکان محکمی به آی.پد بدهید و یک زوج لزبین را ببینید که دارند بچه را حمام می‌کنند یا با تکان بعدی یک مرد و یک زن را.

اگر می‌توانید چهار دقیقه ویدئو را نگاه کنید:

ایده او کتاب مشابهی است برای آموزش تاریخ. کتابی که در آن به شکل مصور تاریخ را بخوانید و هر جا که لازم بود با لرزاندن کتاب، از دیدگاهی دیگر به داستان نگاه کنید. مثلا می‌شود داستان استقلال هند را خواندن و در هر صفحه با لرزاندن دستگاه، از نگاه یک هندی، از نگاه یک پاکستانی یا از نگاه انگلیسی روایت را بررسی کرد. این احتمالا بهترین روش آموزش تاریخ است.