گوگلگای / قسمت دوم

این داستان ترجمه فارسی داستان Scroogled است که در چهار قسمت در نشریه رادار چاپ شده. نویسنده اصلی کوری دکترو است و ترجمه با مجوز از جادی. احتمالا برای چاپ می‌دهمش به یک نشریه (:

گوگلگای / قسمت اول
گوگلگای / قسمت دوم
گوگلگای / قسمت سوم
گوگلگای / قسمت آخر


گوگلگای / قسمت دوم



لبخند بزنید! شما دربرابر دوربین گوگل هستید

مایا دو سال بعد از اینکه گیرگ در گوگل مشغول به کار شده بود،‌ به آنجا آمده بود. همین دختر بود که او را متقاعد کرده بود تا بعد از بیرون آمدن از گوگل برای یک ماه به مکزیک برود. می‌گفت با اینکار گیرگ می‌تواند خودش را ریبوت کند.

همین که مایا ظاهر شد، گیرگ به طرفش رفت و انگار بعد از سال‌ها او را دیده باشد، گیرگ را بغل کرد. گیرگ جواب درآغوش کشیدن او را داد و از او پرسید «مایا! در مورد برنامه مشترک گوگل و پلیس مرزی چیزی می‌دانی؟»

این سوال، مایا را در جا خشک کرد. قلاده سگ همراهش را کشید و نیم چرخی زد و با چشم به سمت زمین تنیس کنار پارک اشاره کرد. صورتش را که برگرداند گفت «نگاه نکن. بالای آن تیرچراغ برق یکی از نقاط دسترسی WiFi ما است. یک وب کم با زاویه باز هم دارد. وقتی حرف می زنی دقت کن که رویت به آن سمت نباشد».

در مقیاسی که گوگل داشت، کابل کشی شهر و اتصال یک وب‌کم به هر نقطه دسترسی، هزینه چندانی نداشت. بخصوص که نشان دادن تبلیغات به افراد بر اساس نقاطی از شهر که در آن تردد داشتند، بازدهی اقتصادی فوق‌العاده خوبی داشت. گیرگ هم مثل بقیه به این وب‌کم‌ها توجه چندانی نکرده بود. چند روزی این دوربین‌ها موضوع داغ وبلاگ‌ها شده بودند و مردم هم از اینکه حق داشتند به تصاویر آن‌ها نگاه کنند لذت می‌بردند اما در طول یکی دو ماه، کل هیجان مربوط به این جریان، فروکش کرده بود.

گیرگ زیرلب گفت:‌ «شوخی می‌کنی!‌ احمقانه است».

مایا در حال دور شدن از تیرچراغ برق گفت: «با من بیا».

سگ از اینکه گردش‌اش کوتاه شده بود خوشحال نبود و این نارضایتی را حینی که مایا داشت در آشپزخانه قهوه درست می‌کرد ابراز می‌کرد.

«ما با پلیس مرزی یک قرار داد داریم» و شیر را برداشت. «آن‌ها قول داده‌اند که به جستجوهای کاربران کاری نداشته باشند و در مقابل ما به آن‌ها نشان می‌دهیم که به هر کاربری چه تبلیغاتی نشان می‌دهیم».

گیرگ احساس مریضی می‌کرد: «چرا؟ البته نگو که یاهو هم همین کار را می‌کند…»

«نه. نه. خب بعله یاهو هم همین‌ کار را می‌کند ولی این بهانه ما نیست. می‌دانی که جمهوری خواه‌ها از گوگل متنفرند و ما بیشتر و بیشتر داریم به حزب دموکرات نزدیک می‌شویم. به همین خاطر سعی کردیم با اینکار حسن نیت خود را به جمهوری‌خواه‌ها نشان بدهیم. این PII نیست». منظور مایا اطلاعات منجر به شناسایی افراد یا Personally Identifying Information بود. «این فقط متاداده است. ما چندان هم کار وحشتناکی نمی‌کنیم».

«خب پس چرا اینقدر نگران دوربین‌ها هستی؟»

مایا آهی کشید و سر بزرگ سگ را بقل کرد. «مارگزیده از ریسمان سیاه و سفید می‌ترسد. آن‌ها همه جا هستند. در اتاق‌های جلسه و هر جای دیگر. درست مثل اینکه در سفارت شوروی باشی. مساله این است که همه به دو گروه تقسیم شده‌اند: تمیزها و مشکوک‌ها. همه ما می‌دانیم که چه کسانی مورد شک هستند ولی هیچ کس نمی‌داند چرا. من تمیزم. خوشبختانه این روزها دیگر همجنسگرایی باعث نمی‌شود جزو مشکوک‌ها باشم. این روزها هیچ آدم تمیزی با یک آدم مشکوک حتی ناهار هم نمی‌خورد.



دیدبانی مردم یک چشم همیشه دنبال «آدم‌های مورد نظر» می‌گردد

گیرگ شدیدا احساس خستگی می‌کرد «پس فکر کنم من خوش شانس بودم که زنده از فرودگاه خارج شدم. شاید اگر یک قدم اشتباه برمی‌داشتم «ناپدید می‌شدم». نه؟»

مایا زل زده بود به گیرگ. گیرگ منتظر جواب بود.

«بعله؟»

«می‌خواهم چیزی بگویم ولی حتی نباید تکرارش کنی. باشه؟»

«اووم‌م‌م‌م… در یک هسته تروریستی که نیستی؟ هستی؟»

«نه بحث این نیست. جریان این است که چک‌های داخل فرودگاه فقط یک دروازه امنیتی است. این مدخل اجازه می‌دهد تا مسوولان موارد مورد جستجو را محدود کنند. همین که از فرودگاه خارج شدی، یک «آدم مورد نظر»‌ هستی و دیگر هیچ وقت از این فهرست خارج نمی‌شوی. آن‌ها تمام وب‌کم‌ها را به دنبال تو بررسی می‌کنند،‌ ایمیل‌هایت را می‌خوانند و جستجوهای اینترنتی‌ات را زیرنظر می‌گیرند.»

«انگار گفته بودی که دادگاه این اجازه را نخواهد داد…»

«دادگاه مطمئنا اجازه نخواهد داد که بدون دلیل تو را گوگل کنند ولی وقتی وارد سیستم شدی، می‌توانند تو را گوگل کنند و بعد نتایج را به یک سیستم آماری می‌دهند که انحراف از معیارها را پیدا می‌کند و سپس این الگوهای مشکوک را دلیلی می‌کنند برای ادامه کار.»

گیرگ احساس تهوع داشت. «چطور شد که اینطور شد؟ گوگل جای بدی نبود. شعار موسسه این بود که «شر نباشید». اینطور نبود؟» در حقیقت همین مسایل باعث شده بود گیرگ بعد از گرفتن دکترای علوم کامپیوترش مستقیما از استانفورد به ماونتین ویو برود.

خنده تلخ مایا باعث شد هر دو چند دقیقه‌ای ساکت بمانند.

«ماجرا از چین شروع شد». مایا بود که سکوت را شکست. «وقتی سرورها را به داخل چین بردیم، مجبور شدیم از قوانین چین تبعیت کنیم».

گیرگ آهی کشید. جریان را به خوبی می‌دانست: هربار که صفحه‌ای را می‌دیدید که تبلیغ گوگلی در آن بود یا هربار که نقشه گوگل را سرچ می‌کردید یا هربار که ایمیل‌های گوگل را چک می‌کردید (حتی اگر ایمیلی به جیمیل می‌فرستادید)، تمام اطلاعات شما در جایی ذخیره می‌شد. اخیرا یک نرم‌افزار بهینه ساز جستجو تمام این اطلاعات را طبقه بندی کرده بود و از این طریق انقلابی در صنعت موتورهای جستجو و تبلیغات اتفاق افتاده بود. شکی نیست که یک دولت اقتدارگرا، با این اطلاعات کارهای دیگری می‌کرد.

مایا ادامه داد «آن‌ها ما را مجبور کردند پروفایل‌هایی برای مردم درست کنیم. وقتی می‌خواستند کسی را دستگیر کنند، پیش ما می‌آمدند و بدون شک ما دلیلی برای دستگیری او پیدا می‌کردیم. تقریبا هیچ کاری نیست که در اینترنت بکنید و در چین جرم نباشد».

گیرگ سری تکان و داد و پرسید «ولی چرا سرورها را در خود چین گذاشته بودند تا مجبور شوند کل قونین چین را بپذیرند؟»

«دولت چین گفته بود که در غیراینصورت گوگل را در چین فیلتر می‌کند. و یاهو در چین فعال بود». هر دو سرشان را



هربار که صفحه‌ای را می‌دیدید که تبلیغ گوگلی در آن بود یا هربار که نقشه گوگل
را سرچ می‌کردید یا هربار که ایمیل‌های گوگل را چک می‌کردید (حتی اگر ایمیلی

به جیمیل می‌فرستادید)، تمام اطلاعات شما در جایی ذخیره می‌شد.

به زیر انداختند. مدت‌ها بود که یاهو به عنوان دشمن درجه یک شرکت شناخته می‌شد و کارمندان بیشتر از اینکه به فعالیت‌های شرکت دقیق شوند، به رقابت با یاهو چشم دوخته بودند. «این بود که قبول کردیم. هرچند که از آن خوشمان نمی‌آمد».

مایا قهوه درون فنجانش را مزه مزه کرد و صدایش را آرام کرد. یکی از سگ‌ها داشت زیر صندلی گیرگ خر خر می‌کرد.

«دقیقا در همان دوره، چین از ما خواست تا سانسور نتایج جستجو را شروع کنیم.» مایا ادامه داد که «و گوگل قبول کرد. استدلال گوگل مسخره بود: ما کاری بدی نمی‌کنیم بلکه به دنبال فراهم کردن دسترسی بهتر مردم به نتایج جستجو هستیم. اگر نتایجی را به آن‌ها نشان می‌دادیم که قابل دسترسی نبودند، باعث ناراحتی آن‌ها می‌شدیم و این یک تجربه بد برای کاربر بود.

گیرگ با پا به سگ زد و خرخر قطع شد و پرسید «حالا چی؟». ظاهر مایا نشان می‌داد که ناراحت شده است.

«حالا تو یک آدم مورد نظر هستی گیرگ. گوگل می‌شوی. در تمام زندگی تو، یک نفر از جایی مشغول نگاه کردن‌ات
است. هدف گوگل را که می‌دانی: «مرتب کردن اطلاعات جهان». همه چیز. پنج سال صبر کن و ما حتی خواهیم دانست که قبل از کشیدن سیفون چند قطعه مدفوع در توالت است. این را با برنامه‌های تشخیص الگوهای مشکوک ترکیب کن و …»

«و گوگل من را خواهید گـا‌‌‌‌‌یید؟»

سر مایا به علامت تایید بالا و پایین رفت: «دقیقا!»

مایا سگ را به سمت اتاق خواب برد. گیرگ صدای جر و بحث دوست دختر مایا را شنید و چند لحظه بعد مایا به تنهایی برگشت.

«من می‌توانم این مشکل را حل کنم.» زمزمه بسیار خفیف بود. مایا توضیح داد که «بعد از ماجرای چین، من و چند نفر از همکاران تصمیم گرفتیم تا ۲۰٪ زمان روزمره آی که گوگل در اختیار پروژه‌های شخصی‌مان گذاشته بود را صرف پروژه‌ای علیه دولت چین کنیم. اسمش را گذاشته‌ایم گوگل‌پاک‌کن. این برنامه به عمق بانک‌های اطلاعاتی می‌رود و داده‌های مربوط به فرد را نرمال می‌کند. جستجوهای شما، هیستوگرام‌های جیمیل، الگوهای وب‌گردی، همه چیز را. من می‌توانم تو را هم گوگل‌پاک کنم. این تنها راه است».

«نمی‌خواهم به دردسر بیافتی.»

زن سرش را عقب کشید: «همین حالا هم ترتیبم داده است. روزی نیست که این برنامه را کار نیاندازیم. کافی است فقط یک روز یک نفر به پلیس اطلاع بدهد و دیگر نمی‌دانم چه خواهد شد. فکر کنم همان چیزی پیش بیاید که در اخبار جنگ درباره افراد سوم شخص می‌شنویم.»

گیرگ به یاد فرودگاه افتاد. جستجو. پیراهنش و جای پوتین روی آن.

فقط گفت: «همین کار را بکن.»

سایت موسسه عالی بانکداری ایران هک شد

همین لحظه سایت موسسه بانکداری ایران به آدرس
http://www.ibi.ac.ir/index.php هک شد.
هکر در یک خط نوشته:


جدید: همین الان بنا به کامنت رسیده، هکر پیامش رو عوض کرد. البته اسمش رو هم عوض کرده. شاید یکی دیگه باشه. به هرحال الان صفحه اینه:


گوگلگای / قسمت اول

این داستان ترجمه فارسی داستان Scroogled است که در چهار قسمت در نشریه رادار چاپ شده. نویسنده اصلی کوری دکترو است و ترجمه با مجوز از جادی. احتمالا برای چاپ می‌دهمش به یک نشریه (:

گوگلگای / قسمت اول
گوگلگای / قسمت دوم
گوگلگای / قسمت سوم
گوگلگای / قسمت آخر


گوگلگای/قسمت اول

گوگل ایمیل‌ها، فیلم‌ها، وبلاگ، جستجو و بقیه چیزهای شما را کنترل می‌کند… چه خواهد اگر تصمیم بگیرد زندگی شما را هم کنترل کند؟
نوشته کوری دکترو


چه خواهد اگر گول، بد شود؟ کوری دکترو بدترین حالت را تصویر می‌کند

«شش خط از نوشته‌های محترم‌ترین فرد با من بدهید و من در آن‌ها بهانه‌ای برای دار زدن او پیدا خواهم کرد» — کاردینال ریشیلیو

«ما به اندازه کافی درباره شما نمی‌دانیم» — مدیرعامل گول، اریک اشمیت

گیرگ ساعت ۸ عصر در فرودگاه بین‌المللی سان‌فرانسیسکو فرود آمد ولی تا به جلوی پنجره باجه کنترل پاسپورت برسد، ساعت از نیمه شب گذشته بود. مردی با شتاب از هواپیما پیاده شده بود با بدنی برنزه، صورتی نتراشیده و شادابی‌ای حاصل یک ماه استراحت در جزایر کابو (به همراه سه روز در هفته غواصی و بقیه هفته مخ زنی از دخترهای فرانسوی) هیچ شباهتی به کسی که یک ماه قبل با شانه‌های افتاده و بدنی خمیده شهر را ترک کرده بود نداشت. گیرگ حالا یک خدای ساخته شده از برنز بود و حین پیاده شدن از هواپیما، نگاه تحسین آمیز خدمه کابین درجه یک، به او دوخته شده بود.

چهارساعت بعد و در صف بررسی پاسپورت، او دوباره از خدا به انسان تبدیل شده بود. هیجان‌اش فرونشسته بود، عرق از سراسر بدن‌اش جاری بود و شانه و گردن‌اش آنقدر درد داشت که احساس می‌کند مثل یک راکت تنیس شده است. باتری‌های آی.پادش مدت‌ها قبل تمام شده بود و او دیگر هیچ کاری نداشت به جز گوش کردن به حرف‌های زوجی که درصف جلویش بودند.



دولت ایالات متحده ۱۵ میلیارد دلار حرام کرده بود تا تک تک افرادی که به آمریکا وارد
می‌شوند را انگشت‌نگاری و تصویرنگاری کند اما حتی یک تروریست را هم نگرفته بود. به

نظر می‌رسید بخش دولتی نمی‌تواند وظیفه جستجو را به خوبی انجام دهد.

زن داشت می‌گفت: «از عجایب تکنولوژی مدرن» و به تابلویی اشاره می‌کرد که رویش نوشته بود «مهاجرت – تقویت شده با گوگل».

شوهر که کلاه لبه پهن اسپانیایی به سر داشت جواب داد: «فکر می‌کرد قرار است این سیستم از ماه آینده بکار بیافتد».

گوگل کردن در مرز. خدای من. گیرگ شش ماه قبل از گوگل بیرون آمده بود تا «کمی وقت برای خودش بگذارد» ولی آنقدر هم که انتظار داشت، موفق نبود. او پنج ماه اول را به تعمیر کامپیوتر دوستان، نگاه کردن تلویزیون در طول روز و پنج کیلو سنگین‌تر شدن گذرانده بود. این آخری را به گردن خانه‌نشینی می‌انداخت چون اگر در مجتمع گوگل بود،‌ با داشتن امکان ورزش بیست و چهار ساعته، این اتفاق نمی‌افتاد.

مطمئنا باید زودتر متوجه این جریان می‌شد. دولت ایالات متحده ۱۵ میلیارد دلار حرام کرده بود تا تک تک افرادی که به آمریکا وارد می‌شوند را انگشت‌نگاری و تصویرنگاری کند اما حتی یک تروریست را هم نگرفته بود. به نظر می‌رسید بخش دولتی نمی‌تواند وظیفه جستجو را به خوبی انجام دهد.

مسوول مربوطه بسته‌ها را زیر دستگاه اشعه ایکس نگاه کرد و بعد به صفحه کامپیوترش خیره شد. با انگشت‌های کلفت‌اش چیزهایی روی صفحه کلید وارد کرد و دوباره به صفحه نمایش نگاه کرد. دیگر برایم عجیب نبود که چرا این صف لعنتی چندین ساعت بود که ادامه داشت.

گیرگ گفت «سلام، شب شما به خیر» و پاسپورت عرق کرده‌اش را به مسوول مربوطه داد. با اکراه آن را باز کرد و زیر اسکنر قرار داد و دوباره چیزهایی تایپ کرد. تایپ کردن بیش از حد طول کشید. کمی غذای خشک گوشه دهنش بود مشخص بود که دارد با زبان‌اش آن را لمس می‌کند.

«دربار جون ۱۹۹۸ چه چیزی داری که بگویی؟»

گیرگ سرش را بالا گرفت و با تعجب پرسید «ببخشید؟»

«در ۱۷ جون ۱۹۹۸ در گروه alt.burningman پیامی فرستاده‌ای مبتنی بر اینکه می‌خواهی به یک فستیوال حمله کنی و بعد گفته‌ای که ’واقعا قارچ‌های جادویی [1] ایده بدی هستند’ ؟



رد شدن از مرز مهاجرت – گوگل برای شما به ارمغان می‌آورد

بازجویی که در اتاق دوم بود مردی بود نسبتا مسن و آنقدر لاغر که به نظر می‌رسید از چوب ساخته شده است. سوالاتی که او می‌پرسید بسیار عمیق‌تر از جریان مربوط به قارچ‌های جادویی بودند.

«درباره علایقتان صحبت کنید. آیا اهل موشک‌های مدل هستید؟»

«چی؟»

«ساخت مدل‌ از موشک‌های قابل پرتاب»

گرگ متعجب بود ولی می‌توانست حدس بزند که بحث به کجا می‌رود. جواب داد «نه. به هیچ وجه»

مرد یادداشتی برداشت و چند کلیک کرد. «می‌دانید؟ این را می‌پرسم چون می‌بنیم که بسیاری از تبلیغات هدفمندی که گوگل در کنار جستجوهای شما و همچنین درون صندوق پستی تان نشان می‌دهد مربوط به راکت و موشک‌های مدل است».

گیرگ احساس دلپیچه می‌کرد: «شما دارید ایمیل‌ها و جستجوهای من را نگاه می‌کنید؟!» دقیقا یک ماه بود که به هیچ صفحه کلیدی حتی دست نزده بود اما می‌دانست چیزهایی که در نوار جستجوی گوگل وارد کرده است چیزهایی بیشتری را افشا می‌کند تا اعترافاتی که ممکن است برای یک دوست کرده باشد.

مرد با صدایی حق به جانب و حاکی از اعتماد به نفس جواب داد «لطفا آرام باشید قربان. من به جستجوها یا ایمیل‌های شما نگاه نمی‌کنم. این کار مخالف قانون اساسی است. ما فقط به تبلیغاتی که در کنار جستجوها یا ایمیل‌های شما نمایش داده می‌شوند دسترسی داریم. کتابچه‌ای دارم که این موضوع را کاملا توضیح می‌دهد. وقتی کارمان تمام شد آن را به شما خواهم داد تا مطالعه بفرمایید.»

گیرگ عصبی بود و با همان حالت فریاد زد «ولی تبلیغات هیچ معنایی ندارند! من هربار که دوستم در کولتر آیوا ایمیل می‌گیرم، تبلیغ همراه‌اش پیشنهاد می‌کند که آهنگ‌های آن کولتر را بخرم!»

مرد سر تکان داد «متوجه هستم آقا و به همین دلیل است که من در اینجا نشسته‌ام تا با شما صحبت کنم. مثلا می‌توانید توضیح دهید که چرا تبلغیات مربوط به موشک‌های مدل اینقدر زیاد برای شما نمایش داده می‌شود؟»

گیرگ به مغزش فشار آورد و بالاخره موضوع را فهمید «به دنبال خوره‌های قهوه بگردید. به گروهی می‌رسید که من در آن فعال هستم و پروژه اخیرمان هواکردن یک سایت برای فروش قهوه بود که اسم محصول‌اش سوخت موشک است. لابد همین هوا کردن و سوخت موشک باعث شده گوگل برایم موشک مدل تبلیغ کند.»

اوضاع بهتر شده بود. این را می‌شد از رفتار بازجو که مشغول بررسی صفحات گوگل بود فهمید. اما ناگهان رفتار دوباره سرد و جدی شد. بازجو به عکس‌های هالووین [2]‌ رسیده بود. اگر در گوگل به دنبال «گیرگ لوپینسکی» می‌گشید، این عکس‌ها در صفحه سوم ظاهر می‌شدند.

گیرگ پیش‌دستی کرد و گفت «این یک مهمانی دوستانه با محوریت جنگ خلیج فارسی بود. در کاسترو.»

«و شما با لباس…»

«یک تروریست با کمربند انفجاری شرکت کرده بودم.» گفتن این کلمات در این وضعیت، پشت‌اش را می‌لرزاند.

جواب قاطع بود و غیرقابل سرپیچی: «آقای لوپینسکی» با من بیایید».

آزاد شدنش تا ساعت ۳ صبح طول کشید. چمدانش تنها چمدانی بود که روی نوار نقاله باقی مانده بود و مشخص بود که باز و بررسی شده و بی هیچ دقتی بسته شده‌اند. گوشه لباس‌ها از چمدان بیرون زده بودند.

وقتی به خانه رسید و چمدان را باز کرد،‌ دید که تمام مجسمه‌های بدلی کلمبیایی‌اش شکسته شده‌اند و جای یک چکمه کثیف روی پیراهن نخی مکزیکی‌اش باقی مانده است. لباس‌هایش دیگر بوی مکزیک را نمی‌دادند بلکه همه چیز بوی فرودگاه گرفته بود.

خوابش نمی‌برد. به هیچ وجه. باید در این باره با کسی صحبت می‌کرد. فقط یک نفر بود. معمولا هم در این ساعت بیدار بود.

ادامه دارد…

اسکروگل / گوگلگای

اسکروگل احتمالا باید ترکیبی باشه از «اسکرو» و «گوگل» و من ترجمه اش کردم «گوگلگای». ایده دیگری داشتید، استقبال می کنم (: ترجمه خوب هر چیزی که باشد، گوگلگای در اصل داستانی است از یکی نویسنده های محبوب من به نام کوری دکترو که در مجله RadarOnline منتشر شده. این داستان درباره روزی است که گوگل بد می‌شود. در این داستان گوگل دست همکاری به اداره مهاجرت و پلیس‌های مرزی آمریکا می ده تا بدون شکستن قانون با هم شهروندان رو زیر نظر بگیرند.

نکته خوب اینه که من دارم ترجمه اش می کنم (: در چهار قسمت فکر می کنم براتون بفرستم. پست بعدی قسمت اول این داستان خواهد بود.

«شش خط از نوشته‌های محترم‌ترین فرد با من بدهید و من در آن‌ها بهانه‌ای برای دار زدن او پیدا خواهم کرد» — کاردینال ریشیلیو

«ما به اندازه کافی درباره شما نمی‌دانیم» — مدیرعامل گول، اریک اشمیت

نکته دوست داشتنی دیگر این داستان این است که نویسنده اون رو به صورت آزاد و تحت لیسانس CC منتشر کرده.

اسپم چیست و چگونه با آن بجنگیم

همین الان به ویکیپدیای فارسی اضافه کردم که اسپم چیه:



شما هم با یک کلیک
می‌توانید در ناامید کردن

اسپمرها سهیم شوید

اسپم به معنای پیامی الکترونیکی است که بدون درخواست گیرنده و برای افراد بی‌شمار فرستاده می‌شود. یکی از مشهورترین انواع اسپم هرزنامه است اما اسپم می‌تواند شامل اسپم در پیام‌رسان‌ها، اسپم در گروه‌های خبری یوزنت، اسپم در بخش نظرات وبلاگ‌ها و صفحات ویکی‌ و فروم‌های خبری و غیره هم بشود.

از نظر فنی، ارسال اسپم تقریبا بدون هزینه است و این مساله باعث شده شرکت‌های بازاریابی، به سمت آن حرکت کنند. از آن‌جایی که ارسال اسپم مشکل فنی چندانی ندارد، بیشتر و بیشتر شاهد افرادی هستیم که به سراغ فرستادن اسپم می‌روند و به همین دلیل کشورها در حال تصویب قوانینی برای مبارزه با این امر هستند.

کسانی که اسپم می‌فرستند را اصطلاحا اسپمر می‌نامند.

همه ما این اسپم‌های لعنتی رو دیده‌ام. یکی مجله‌اش رو می‌فرسته. یکی بدون اینکه من خواسته باشم مطالب جدید وبلاگش رو می‌فرسته، یکی گروه خبری درست کرده و بدون درخواست من برام عکس بچه و عروس و گربه و انواع چیزهای خزن (چیز خز خفن) می‌فرسته و .. سرویس دهنده‌های ایمیل (مثل گوگل و یاهو و ..) با یکسری الگوریتم جالب، این اسپم‌ها رو تشخیص می‌دهند و اتوماتیک به شاخه Bulk می‌فرستن ولی به هرحال گاهی این ایمیل‌های ناخواسته از فیلترهای اسپم رد می‌شوند و به دست ما می‌رسند؛ بخصوص فارسی‌ها.

بهترین روش برای مبارزه با این‌ها، چغلی(؟) مثبت است. کافیه مواردی که بدون درخواست شما و برای افراد زیاد فرستاده می‌شوند رو تیک بزنید و دگمه Report Spam رو فشار بدهید:


با اینکار گوگل از این به بعد ایمیل‌های این گروه رو برای من اسپم تشخیص می‌ده. جالبه که اگر چندین نفر دیگه هم اسپم بودن این ایمیل رو به گوگل اطلاع بدهند گوگل کم کم کل ایمیل‌های این آدم رو اسپم تشخیص می‌ده و همه از دستش راحت می شن (:

پ.ن. من هیچ وقت عضو eternal king یا هیچ گروه مشابه دیگه‌ای نشده‌ام (: هیچ وقت هم از هیچ کسی نخواستم که هر وقت آپ شد، بهم اطلاع بده (:

پ.ن. یک تحقیق ساده می‌تونه نشون بده که درصد بالایی از اسپم‌ها با اسم‌های دخترونه ارسال می‌شن. احتمالا برای اینکه احتمال خونده شدنشون بالا بره (:

آیا ویندوز شما بدون اجازه به وب سایتی وصل شده؟

بعضی‌ها نگران کند شدن ویندوز هستند و بعضی‌ها نگران خلوت و حریم‌ شخصی‌شان. اینجا یک راه سریع و کوتاه به شما معرفی می‌کنم که بتوانید بررسی کنید که آیا ویندوز، بدون اجازه شما به وب‌سایتی متصل می‌شود یا نه.

این روش از یک پنجره داس و دستور netstat استفاده می‌کند.

 در جعبه RUN از منوی ویندوز، دستور cmd را اجرا کنید که به شما یک پنجره فرمان داس خواهد داد.

 دستور
netstat -b 5 > activity.txt
را وارد کنید و بعد از دو سه دقیقه با فشردن ctrl+c فعالیت آن را متوقف کنید.

 برای دیدن فعالیت‌های ویندوز در این مدت، تایپ کنید activity.txt تا این فایل در notepad یا ویرایشگر متن مورد نظر شما باز شود.

 فایل را بررسی کنید (:


این فایل حاوی کل فعالیت‌های برنامه‌هایی خواهد بود که در مدت آن دو دقیقه تلاش کرده‌اند به اینترنت وصل شوند. در عین حال می‌توانید ببینید که کدام برنامه‌ها به کدام سایت‌ها متصل شده‌اند. این لوگ فایل‌ها نه فقط فعالیت مرورگرها (مثلا iexplorer.exe یا firefox.exe) که فعالیت پیام رسان‌ها و هر برنامه دیگری که از اینترنت استفاده کند را هم نشان می‌دهند.

به فایل نگاه کنید و فهرست برنامه‌هایی که بدون اطلاع شما و علی‌رغم میل شما به اینترنت وصل می‌شوند یا به سایت‌های مختلف دسترسی پیدا می‌کنند را پیدا کنید. حالا می‌توانید با رفتن به Task Manager آن‌ها را متوقف کنید.

فراموش نکنید که کامپیوتر شما فقط و فقط با اجازه شما حق دارد اطلاعات را جابجا کند.

منبع: Is Your Computer Connecting To Websites Without Your Knowledge

کارتون ایمنی: مواظب پیام‌های مشکوک باشید

به تازگی سایتی راه افتاده که تخصص اش کارتون های مرتبط با ایمنی کامپیوتر است. بعضی از کارتون ها جذاب نیستند ولی بعضی ها جالبند. از مسوول اون سایت اجازه گرفته ام تا بعضی از کارتون ها رو ترجمه و در این سایت منتشر کنم. مثل کارتون های خارجی، از چپ به راست بخوانید:


بعضی ویروس ها ممکن است به شکل اتوماتیک خودشون رو برای کل فهرست دوستان شما ارسال کنند و دوست شما هم که فکر می کنه یک عکس دریافت کرده، اون رو اجرا می کنه و اون هم آلوده می شه و ویروس به همه دوستانش ارسال می شه و … راه حل؟ هیچ وقت از گزینه Save and Run یا همچین چیزی استفاده نکنید. خودتون فایل رو ذخیره کنید و بعد اون رو در یک برنامه نمایش فایل های گرافیکی Open کنید. خطرناک ترین کار با یک فایل مشکوک، دبل کلیک کردن روی اون فایل است.

فیلترینگ: تهدیدی برای خلوت شخصی

یکی از دوستان گفته بود که داره تحقیقی برای روزنامه اعتماد می نویسه درباره فیلترینگ و از من خواسته بود براش یک ستون کوتاه اون کنار بنویسم درباره موضوعی مرتبط (: من هم خلوت یا همون Privacy رو انتخاب کردم و نوشتم. دوستان گفتند که امروز چاپ شده. من روی اینترنت و در سایت اعتماد دیدم. عکس و تمام اشارات به ایران حذف شده. یاد گرفتم که در روزنامه «برخی کشورها» به معنی ایران است انگار (: به هرحال اینجا متن کامل رو می ذارم.

خلوت یا Privacy حق افراد و گروه‌ها است برای خصوصی نگاه داشتن بخشی از زندگی‌شان و همچنین حق انتخاب آ‌ن‌ها در مورد چرخش اطلاعات مربوط به آن‌ها.

بسیاری از دولت‌ها، از جمله ایران، این حق را به رسمیت شناخته‌اند و از افراد دربرابر شنود و تجاوز به حریم شخصی، حمایت می‌کنند. کشور ما نیز طی قوانین مختلفی از جمله قانون اساسی که طی اصل ۲۵ آن «هرگونه تجسس ممنوع است مگر به حکم قانون» بر این حق تاکید کرده است. علاوه بر آن، اعلامیه جهانی حقوق بشر نیز تاکیدی جدی بر این حق داشته و اصل ۱۲ خود را به آن اختصاص داده است.

اما ظهور رسانه‌های دیجیتال و امکان شنود بسیار ساده و ارزان آن‌ها برخی کشورها را به این سمت رانده که به شنود سراسری اطلاعات شهروندان خود دست بزنند و خلوت را در دنیای دیجیتال به آرزویی دست نیافتنی تبدیل کنند. در این وضعیت، همه حرکات تمامی شهروندان در تک تک لحظات ثبت می‌شود تا برای بررسی «در موقع لزوم» در دسترس باشد. از نمونه‌های اصلی این کشورها می‌توان به ایران و آمریکا اشاره کرد. درایران تمام فعالیت‌های اینترنتی شهروندان ذخیره می‌شود و در آمریکا نیز بر اساس قانونی که اخیرا تصویب شده، دولت حق دارد ارتباطات اینترنتی خارجیان را زیر نظر بگیرد. گروه‌های مختلفی نسبت به این جریان اعتراض کرده اند که مشهورترین آن‌ها در آمریکا سازمان EFF است. در اروپا نیز شهروندان بیکار نبوده‌اند و بر اساس فشار آن‌ها، اتحادیه اروپا قانونی را به تصویب رسانده که کشورهای ذخیره کننده این اطلاعات شخصی را مجبور می‌کند تا در صورت عضویت در اتحادیه، حق نداشته باشند بیش از دو سال این اطلاعات را نگهداری کنند.

فیلترینگ دربرابر خلوت

کشورهای معدودی هستند که دولت بر کل اینترنت ورودی و خروجی کشور نظارت دارد. در این حالت تمام ترافیک در حال گذر از کوچکترین کاربر تا بزرگ‌ترین موسسه، زیر نظر دولت است و تک به تک برای تطبیق با «موازین» بررسی می‌شود. بنا به قانون ایران، تمام سرویس‌دهنده‌های اینترنت موظف هستند این ترافیک را به شکل کامل ذخیره و در اختیار حکومت قرار دهند. این به معنای نقض مطلق حریم شخصی و خلوت افراد و زیر نظر داشتن همیشگی آن‌ها است. به عبارت دیگر تک تک فعالیت‌های شهروندان می‌تواند زیر نظر دولت قرار داشته باشد. از نامه‌هایی که می‌فرستند گرفته تا سایت‌هایی که می‌بینند و حتی پیام‌های خصوصی‌شان در پیام‌رسان‌هایی مانند یاهو و گوگل.

چرا باید شهروندان را زیر نظر گرفت؟

بهانه اصلی تبلیغ‌کنندگان شنود دائمی کلیه ارتباطات اینترنتی، مقابله با تهدیدها و بخصوص تهدیدهای امنیت ملی است. آن‌ها از یکسو تبلیغ می‌کنند که «امنیت» مهمتر از هر چیز است و شنود همه افراد می‌تواند به ایمن شدن فضای جامعه بیانجامد و از سوی دیگر این مغلطه را مطرح می‌کنند که «مگر چیزی برای مخفی کردن دارید که از ذخیره شدن فعالیت‌هایتان نگرانید؟»


پاسخ مساله «امنیت» بسیار ساده است. امنیت از طریق سرکوب به وجود نمی‌آید. سرکوب فقط می‌تواند سکوت و خاموشی بیافریند؛ نه امنیت. به همین دلیل است که حکومت‌های سرکوبگری مانند اسراییل و آمریکا آماج بیشترین ناامنی‌ها هستند. علاوه بر این بر اساس اندیشه‌های امروزی، آزادی فردی و حق انتخاب، بسیار محترم است. یعنی من به عنوان یک فرد حق دارم انتخاب کنم و کسی نباید با ادعای ایجاد «امنیت» (که اکثرا نیز «امنیت گروهی خاص» مد نظر است)، آزادی من را سلب کند.

اما پاسخ به ادعای «مگر چیزی برای مخفی کردن دارید؟» نیازمند بحث دقیق‌تری است. معمولا حین این استدلال می‌شنوید که اگر کسی چیزی غیرقانونی یا خجالت‌آور یا مجرمانه‌ نداشته باشد، از زیرنظر گفته شدن هم باکی نخواهد داشت. من هم کاملا می‌پذیرم که یک مجرم بسیار نگران زیرنظر گفته شدن است اما معکوس کردن این استدلال (به این نحو که هر کس مجرم نیست، ابایی از زیرنظرگرفته شدن ندارد)، آن را از درجه اعتبار ساقط می‌کند.

نکته مهمی که در این مورد باید در نظرگرفته شود، درک مفهومی خلوت است. وقتی کسی می‌خواهد به این حق تجاوز کند، بحث این را پیش‌ کشید که مردم می‌خواهند چیزهایی را مخفی کنند. مشکل این استدلال هم در همین تصور کردن «مخی کردن» به عنوان کارکرد اصلی «خلوت» است. یکی از بهترین کارشناسان ایمنی دیجیتال جهان، بروس اشنیر، در مقاله‌ای در نشریه wired دقیقا همین را می‌گوید: «استدلال اشتباه «مگر چیزی برای مخفی کردن داری؟» منبعث از این پیش فرض اشتباه است که کارکرد خلوت، مخفی کردن چیزهای بد است.»

در عین حال این مبحث هم باید اضافه شود که شنود، در دنیای دیجیتال به انباشت اطلاعات می‌انجامد. با زیر نظر گفتن یک هفته‌ای هر فردی و خواندن ایمیل‌ها و بررسی سایت‌ها و شنود کلیه مکالماتش در پیام‌رسان‌های اینترنتی، شما می‌توانید چهره بسیار کامل و دقیقی از شخصیت آن فرد ترسیم کنید. حالا کافی است بدانید که کل این اطلاعات در جایی ذخیره شده‌اند و «در صورت لزوم» در اختیار کسانی که آن را لازم داشته باشند قرار خواهند گرفت. چه احساسی خواهید داشت؟ همانگونه که دانیل سولوو می‌گوید، دلمشغولی فعالان مدنی از شنود دائمی دولت، فقط ترس از یک جامعه‌ پلیسی و امنیتی که اورول در رمان ۱۹۸۴ ترسیم کرده نیست. ترس مضاعف، از جامعه‌ای است که در رمان «محاکمه» کافکا می‌بینیم. جامعه‌ای که در آن اطلاعات جمع آوری شده از افراد در روندهایی بروکراتیک علیه آن‌ها استفاده می‌شود بدون اینکه سیستم پلیس یا قاضی یا هر سازمان مسلط دیگر، درکی از مفاهیم پشت رفتارها داشته باشد یا حتی به «محکوم» اجازه دخیل شدن در روند تصمیم گیری را بدهد.

در جامعه‌ اطلاعاتی/پلیسی، توازن قوای حکومت و جامعه به هم می‌خورد. شهروندان احساس ناتوانی می‌کنند و کم کم کنترل خود بر دولت را از دست می‌دهند. دولت به نظامی بروکراتیک و خارج از افراد تبدیل می‌شود که به دلیل داشتن کلیه اطلاعات تمامی افراد جامعه، خود را دانای کل احساس کرده و اندیشه توانای کل شدن هم در سر می‌پروراند. اینجاست که اصلی‌ترین ضرب‌المثل دنیای ایمنی پررنگ‌تر از قبل خودنمایی می‌کند: «چه کسی قرار است مراقب مراقبین باشد؟»

جادی اسعدی [1]