یکسری از دوستان خیلی خوب این پادکست بسیار جذاب رادیوفنگ رو راه انداختن. منم از راه دور ده دقیقه توش مشارکت دارم (: به نظرم خیلی کار قوی ای شده و خب مشخصا به اپل زامبی ها به هیچ وجه توصیه نمی شه گوش کردن این شماره بخصوصش (:
پنجاه دقیقه است و فایلی که از رو سایت قابل پخشه بیست و پنچ مگ. اگر اینترنت ایرانی دارین ( ): )، می تونین برین سراغ دانلود فایل های کوچیک تر
با تاخیری چند ساعته، از استودیو فریمان، جایی که انقلاب از رگ گردن به ما نزدیکتر است، با شماییم؛
در شمارهی یکم، با صبح جمعه همراهتان میشویم، از اشغال ِ والاستریت خواهیم گفت. با چشمهای گشوده ز حیرت، به سراغ سمفونی تاریک سیبهای گاز زده خواهیم رفت. به احترام برخیها سکوت خواهیم کرد، و دست آخر با داستانی پیرامون ِ ویدئوگیمها و با درودهایی بیکران به بعضیهای ِ دیگر برنامهمان را به پایان میرسانیم.
معلم ها … فکر کنم دو جورن. یا از سر بدبختی معلم شدن یا از سر علاقه و هر دو گروه نیازمند احترام خاص هستن. من یادمه معلمهایی که بچهها رو کتک می زدن و بدبختی خودشون رو سر بچههای مدرسه خالی میکردن و یادمه معلمهایی رو که با همه وجود میخواستن به ما چیز یاد بدن.
کار معلمی غیرقابل باور سخته. من یک سال، هفتهای یک روز، دو زنگ توی یک مدرسه که بچه هاش همه از خانواده های متوسط به بالا بودن معلم بودم.. و من آدمی هستم بسیار با حوصله و خونسرد و شاد. و یکبار سر کلاس سر یکی داد کشیدم! دعواش کردم که چرا مزاحم همه می شه. خودم باور نمی کردم عصبانی شده باشم. از اون روز فهمیدم که چقدر باید برای معلم ها ارزش قایل بود.. هرچند که در زمان بچگی ما، افتخارمون این بود که کی معلم رو بیشتر اذیت کرده (:
به هرحال.. گذاشته بودم اینو یه جا بگم و چه جایی بهتر از روز معلم. البته منتظر بودم روز معلم دولتی بنویسم ولی اون واقعا نچسبه چون من حتی یک کتاب معقول هم تو کارهای مطهری ندیدم که واقعا بتونم احساس کنم مثل یک معلم خوب داره چیزی می گه و نه مثل یک موعظه گر غیرصادق [ کسی اگر دیده خوشحال می شم بگه کدوم یکی ].
به هرحال… من از اون روز که عصبانی شدم سر کلاس – با وجودی که سی ثانیه بعدش از طرف معذرت خواهی کردم – فهمیدم که معلمی واقعا کار سختیه و اگر کسی توی کلاسهای ما با چهل پنجاه نفر بچه از همه مدل چک و چونه زده باشه واقعا حق ندارم به خاطر عصبانیشدنهاش سرزنشش کنم. هنوز هم کتک بسیار بده، عصبانیت کاملا بده و غیره ولی فردی که اینکار رو می کنه هنوز فقط چون معلمه، قابل احترامه و باید مشکل رو جای دیگه ای حل کرد تا بچه هایی که می خوان در آینده این کشور رو دستشون بگیرن، زیر دست سالمترین آدم های شاد بزرگ شده باشن نه فقیرترین قشری که درخواست حقوقشون با زندان و سرکوب همراه می شه. معلم ها شدیدا محترم هستن و باید باشن و من رسما اعلام میکنم «معلم هاتون رو اذیت نکنین بچه ها! اگر هم حتما می خواین یکی رو اذیت کنین خب برین یکسری دیگه رو اذیت کنین (:»
پی.نوشت. این پست در مورد معلم های مریض نیست که ملعم می شن برای دسترسی به بچه ها و مال معلم های پرورشی هم نیست و مال استادهای دانشگاه هم نیست (:
پی.نوشت.۲. یکی از کامنت گذارها گفته:
منون به خاطر پستهای خوبتون. فقط یک نکته را راجع به روز معلم میخواستم یادآور بشوم. روز ۱۲ اردیبهشت به خاطر سالروز شهادت دکتر خانعلی در سال ۱۳۴۰، روز معلم نامیده شده و نه به خاطر درگذشت آیتالله مطهری (که در واقع شب ۱۱ اردیبهشت اتفاق افتاده). برای اطلاع بیشتر میتونید به این لینک مراجعه کنید.
در یک اتفاق عجیب، ویکیپدیای ایتالیایی در حال تعطیل شدن است. بر اساس قانون احمقانه ای که در ایتالیا در حال بحث است
اگر کسی که از او در مطلبی نام برده شده، اصلاحیهای برای سایتهای اینترنتی از جمله روزنامهها، مجلات و بقیه نشریاتی که با استفاده از سیستمهای مخابراتی توزیع میشوند بفرستد، این رسانه موظف است دقیقا در همان جایی که مطلب اصلی توزیع شده و به همان شکل ظاهری، مطلب را اصلاح کند.
در نگاه اول خیلی وحشتناک نیست ولی در نگاه دوم یعنی این:
در مورد هر کسی هر انتقادی بکنید یا حرفی بزنید، آن شخص حق دارد بدون توجه به واقعیت یا مراجعه به هر مرجع داوری کننده، مطلب شما را با چیزی که خودش می خواهد جایگزین کند.
عالیه و پر هیجان. گروه انانیموس یا ناشناس، صفحه رسمی اکثر شهرهای سوریه رو هک کرده و نقشه تعاملی ای از کشته های شهرها رو به جاشون گذاشته. راضیم ازت انانیموس (: دوستان طرفدار قدرت سیاسی حاکم، شما هم به نظرم کم کم وا بدین این بشار رو (:
سومین قتل همراه با شکنجه در همین هفته. باندهای مواد مخدر مکزیک شروع کردن به قتلهای فجیعی علیه کسانی که در مورد این گروهها توییت کرده بودن یا اطلاعات اونها رو به شبکههای اجتماعی فرستاده بودن.
جدیدترین مورد یک زن ۳۹ ساله است. خبرنگاری که در در یک فروم آنلاین در مورد فعالیتهای یک کارتل مواد مخدر مطلب نوشته بود. نوشته ای که بالای جسد بدون سر این زن نصب شده میگه که کارتل «زتاس» مسوول این کار بوده. تصاویر منتشر شده در وبلاگها خشن هستن. خیلی خشنتر از چیزی که من بخوام ببینم یا لینک بدم.
قتل یک آدم به خاطر اطلاعاتی که داره یا کارهایی که می کنه جنایته. شکنجه کردن و مثله کردنش اما بیماریه. مریضی ای که فقط از یکسری آدم خاص بر می یاد که خب بعضی دولت ها و کارتل ها دوست دارن استخدامشون کنن.
دو نفر قبلی بعد از شکنجه و کشتن شدن از پلی در شهر آویزون شده بودن تا عبرت بقیه بشن و مردم شدیدا امیدوارن که دولت بالاخره مداخله کنه و سعی کنه عدالت رو اجرا کنه. خیلی ها در تلاش هستن که نتیجه چنین خشونتی رو به خود گروهها برگردونن و حداقل اینها رو پایهای کنن برای فشار جهانی به دولت مکزیک یا هر کس دیگه که می تونه فشار بیاره به گروههای مواد مخدر یا حداقل افشا کردن جنایت هاشون در سطح جهان.
بخش مالی کشور آفریقایی غنا، دارای شش «کمپ جادوگران» است که در آنها زنان متهم به جادوگری نگهداری شده، مورد رفتارهای غیرانسانی قرار میگیرند.
توماری در حال تهیه است تا از پارلمان غنا بخواهد این به کار این کمپها خاتمه دهد.
بنا به گفته روز اوسو – – بیش از ۱۰۰۰ زن و ۷۰۰ کودک د رحال حاضر به اتهام جادوگری در این کمپها بازداشت هستند. در شهادتی، خانم بیکامیلا باگبری، گفته که سیزده سال در این کمپها نگهداری شده و با شکنجه از او خواسته شده است اعتراف به جادوگری کند.
بالی یکی از مقصدهای زیبای مسافران همه دنیا است. جزیرههایی قشنگ توی اندونزی.
اما من اگر به بالی برم بدون شک یکی از بالاترین لذت هام دیدن آدم هایی خواهد بود که رویا رو زندگی می کنن و رویاهای بچگی خودشون رو به بقیه بچه های دنیا می دن. الهام توی بالی به بچه های کوچیکی که چون محلی هستن خیلی سخت می تونن مدرسه برن و هیچ وقت نمی تونن به دانشگاه های بچه پولدارها برن، درس می ده. زبان. توی جلسات فوتبالشون شرکت می کنه و ازشون عکس می گیره. توی یک سازمان غیردولتی. به اسم Childhood Dream Foundatoin یا موسسه رویاهای کودکی.
شدیدا پیشنهاد می کنم سری به صفحشون توی فیسبوک بزنید و حتی اگر امکان کمک مالی ندارین با یک کامنت، لایک یا شر کردن توی صفحتون بهشون دلگرمی بدین. حدسم اینه که حس قشنگش بخشی از انزجارمون از نوع بشر به خاطر خبر شلاق زدن به سمیه توحید لو توی زندان کم کنه.
جنبه زیباترش هم هست: آدم هایی که رویاهاشون رو زندگی می کنن و الهام بقیه می شن.
نمی دونم چی بگم… ولی می دونم این لایک واقعا زدنیه و صفحه فیسبوکش دیدنی و شر کردنی. چقدرهم عالی می شه اگر توی سفرهای احتمالی به بالی سری بهشون بزنیم و هدیه ای ببریم یا کسایی که امکانش رو دارن، درس خوندن بچه هایی پر از رویا رو کمی راحت تر کنن و دل حامیانشون رو گرم… راستی گفتم دلگری… این لایک راحتترین دلگرمیه (:
چاپ شده در روزنامه اعتماد با سه چهار کلمه اختلاف در عنوان و متن (:
همه ما از نرمافزار استفاده میکنیم. از ساعت دیجیتالی که صبح با زنگش بیدارمان میکند تا آسانسور و گیرندههای ماهوارهای، همه و همه با نرمافزار کار میکنند. مثالهای واضحتری که شاید وقت خیلی بیشتری با آنها بگذرانیم، کامپیوترهایمان هستند و کنسولهای بازی و تلفنهای همراهی که در جیبمان داریم.
یک استدلال احمقانه اینه: اگر کار بدی نمی کنی نگران چی هستی؟ جوابش ساده است: چرا در خونه ات رو قفل می کنی؟ مگه توش چیکار می کنی؟تمام این ابزارها، سختافزارهایی هستند که نرمافزاری به آنها جان داده است. این نرمافزار درست مانند قانون، مشخص میکنند که سختافزارها بر اساس چه اصولی موظف به انجام چه کارهایی است. اما این نرمافزار توسط چه کسی نوشته میشود؟ در اکثر موارد توسط شرکتهای نرمافزاری بزرگی که به دنبال حداکثر کردن سودشان هستند و البته سازمانهای پولداری که میتوانند به این شرکتها پروژه سفارش دهند. به عبارت دیگر، دنیای اطراف ما بیشتر و بیشتر دارد تحت سلطه و خواست شرکتهای بزرگ درمیآید. حتی کار به جایی رسیده که کنسول بازی من وقتی یک سی دی کپی شده در آن میگذارم اعتراض میکند و آیپد اپلم دوستم اجازه نمیدهد این برنامه نویس مستقل، برنامهای که خودش نوشته را روی دستگاه خودش که مالک آن است اجرا کند – فقط چون نرمافزار تنظیم تا فقط و فقط برنامههای مورد تایید اپل را اجرا کند.
متاسفم ولی باید بگویم که من و شما شروع کرده ایم به رفتن به سمت جامعهای بسیار پیشرفتهتر از ۱۹۸۴ جورج اورول. جامهای که در آن دستگاهها مراقب و پلیس ما خواهند بود. دوربینهای داخل خیابان مردم را نگاه خواهند کرد و در مقابل هر رفتار خارج از رفتار متوسط اجتماعی که در آن زندگی می کنیم آژیر خواهند کشید. اصلا تعجب نمیکنم اگر در آن جامعه پر از نرمافزارهای بسته، بسته کاندومی از داروخانه بخرم که «مجهز» به جی.پی.اس. و یک چیپ الکترونیکی باشد تا اطلاعات موارد استفاده را در یک بانک اطلاعاتی ذخیره کند. منهم که کار بدی نمیکنم منطقا اجازه اعتراض ندارم.
قبول. بخشیاش تخیلات است اما هر تخیلی پایی در واقعیت دارد و اگر جلوی بسیار از رفتارهای انحصارگرانه به موقع گرفته نشود، تلاش خواهد کرد تا جایی که میتواند پیش برود. همین حالا هم نباید تعجب کنید اگرویندوز عزیز بعد از سه ماه بگوید کتابی که فصل گذشته از کتابخانه دیجیتال تهیه کردهاید را از سیستم پاک کردهاست چون مهلت اجارهتان به پایان رسیده بود.
این را هم بگویم که بحث در خود خلاف کردن نیست. نکته این است که جامعهای که افرادش اجازه خلاف کردن داشته باشند و بعد در صورت شکایت توسط پلیس دستگیر و عادلانه محاکمه شوند، جامعه بهتری است از جایی که نرمافزارها لحظه به لحظه مراقب اخلاق عمومیاند. ما تکنولوژی را ساختهایم و باید آن را برای پیشرفت خودمان استفاده کنیم. تکنولوژی و هسته مرکزی آن در زندگی ما یعنی نرمافزار نباید به چیزی بیرونی و بسته تبدیل شود که ما نه اجازه داشته باشیم در مورد آن تحقیق کنیم و نه بتوانیم کنارش بگذاریم.
سومین شنبه ماه سپتامبر هر سال، روز جهانی آزادی نرم افزار است. روزی که باید به یادمان بیاوریم که نرمافزار باید در خدمت بشریت باشد و نه محدود کننده آن. شاید مقاله بالا کمی غیرواقعی و تند باشد اما هدف اصلی تلنگری است برای نگاه کردن به اطراف. اطرافی که بیشتر و بیشتر پر شده از نرمافزارهایی بسته و محدود کننده که ما درکشان نمیکنیم و بیشترین خطر هم موقعی خواهد بود که ما اصولا متوجه حضور خطر نباشیم.