میخواستم دوست خوبی رو ببینم و زنگ که زدم گفت در غرفهاش در نمایشگاه رسانههای دیجیتال است. اسم این رو شنیده بودم ولی فکر میکردم یک نمایشگاه تخصصی است درباره رسانههای دیجیتال. متعجب بودم که این دوستم چرا اونجا غرفه داره ولی فرصت رو غنیمت دیدم و گفتم برای دیدنش میرم. گفت محلش مسجد / ایستگاه مترو / نمازخونه / آرامگاهی است که وسط شهر ساختن و بهش میگن مصلی و تنها کاری که توش نمیشه، نماز خوندن دسته جمعی است (:
ورودی عجیب بود.
یک سری میله که مسیر خیلی نازکی رو بینشون باز گذاشته بودن و اگر یک کم قدت بلند بود یا عرضت زیاد، باید کج و کول میشدی و داخل میشدی.
و البته داخل هم که مسجد (: راستش من از بچگی احساس میکنم توی مسجد باید مودب بود و بی سر و صدا و وقتی هم قرآن پخش میشه باید گوش کرد و حرف نزد. اما ظاهرا اینها حرف اون زمانها است و الان مسجد … بگذریم (:
تو که رفتم اولین چیز که توی ذوق زد، همون جریان مسجد بود. بوی عرق و هوای فوق العاده سنگین و گرفته. از پلهها بالا رفتم چون یکسری پرچم کانادا و اینها بهش جو «خارجی» داده بود و گفتم شاید رسانههای دیجیتال جهان هم شرکت کردن توی جریان. اما اشتباه میکردم…
کل مسجد (نمازخانه؟) دو طبقه است. طبقه بالا کارهای هنری عرضه شده بودن. راستش من زیاد دوام نیاوردم. سری به غرفه حجاب و عفاف زدم ولی چهار پنج تا بچه دبیرستانی که جلوی من بودن اونقدر حرف رکیک زدن در مورد پوسترها که اصولا حتی روم نشد مسیر رو ادامه بدم و اومدم بیرون. بعدش هم کاریکاتورها بودن.
اکثرا در فاز اینکه فضای سایبر چقدر فاسده و چقدر زشته و چقدر کثیفه و چقدر خطرناکه و … یکسری هم غرفه بسیج و سپاه و همین ردهها و البته تا حد زیادی خالی. ظاهرا جمعیت اصلی در طبقه پایین بود:
و البته از پلهها که پایین رفتم شوک شدم:
این چیه؟ FreeGate؟ FreeGateway؟ سرچ که کردم ظاهرا همون آنتی فیلتر است (: این رو در ابعاد نیمه هیولا زده بودن یک جایی. فکر کنم طرف اینترنت رو سرچ کرده و هر چی کاریکاتور پیدا میکرده بدون فهمیدن چاپ میکرده برای نمایشگاه (: البته شاید هم معنی دیگهای داره (مثلا پروژه نوشتن یک سافت سوییچ آزاد؟) که من نمیدونم. به هرحال من که شوک شدم (:
طبقه همکف، محل فروش سی دی بود. بازهم حجم زیادی نرم افزار مشهور به اسلامی (اکثرهم تصاویر و صداهای یک روحانی و اینجور چیزها) که مشتری کمی داشتن و یک عالمه هم غرفه سی دی های دیگه و البته شلوغترین بخش، چیزهایی مثل گیمنت:
که البته توش دنبال دختر نگردین چون گیمنت دخترها یک جای دیگه بود که دورش چادر کشیده بودن و ورود آقایان اکیدا ممنوع بود.
اینهم یک عکس از غرفه بازی Wii که ما هم یک دونهاش رو توی خونه داریم و کنسول محبوبمونه.
تقریبا تنها چیزی که توجه من رو جلب کرد (و تنها غرفهای که به جز غرفه دوستم توش داخل شدم) غرفه بازی آسمان دژ بود از شرکت توسعه شبیهساز
این چیزی است که من دوست دارم (: یک بازی دسته جمعی آنلاین (MMO) و خوشحالم که یک نمونه ایرانی داره. منتظرم سفر بعدی برسم یک جایی با اینترنت که بازی رو شروع کنم.
به عنوان نکته آخر هم بگم که به غرفه دوستم که رسیدم، دیدم یک سری ازش چیز میخرن با کارت. ظاهرا کارت رو میشد با دادن کارت ملی گرفت و مثلا ده تومنی که توش هست رو خرج کرد. تاسف برانگیز بود که صد در صد نرمافزارهایی که اکثریت دوست نداشتن بخرن رو میشد با این کارتها داد. یعنی اگر کارت داشتید مثلا سی دی سخنرانیهای آیت الله فلان رو میتونستین مجانی بگیرین و شرکت تولید کننده هم همه پولش رو از کارتی که شما مجانی از دولت گرفته بودین میگرفت. در مقابل نرمافزارهای کاربردی و بازیهای ایرانی رو نمیشد صد در صد با این کارت خرید. معنی؟ مالیاتی که بنده میدم میره توی جیب شرکتهای خصوصی که لینکهای مناسب دارن و اونهایی که چیزی تولید میکنن که اکثریت مردم حاضر نیستن بالاش پول بدن. متاسفانه شروع تاسف بار بود و آخرش هم تاسف بار. وسطش یک چیزهای خوبی بود که تکرار میکنم که شاد باشیم: Wii، خنده بازار پوسترها و آسمان دژ و یکسری از بازیهای ایرانی.
راستی.. برای دیدن یک گزارش شادتر میتونید سری بزنید به گزارش عالی کافه نادری از نمایشگاه رسانههای دیجیتال با عنوان: فمنیسم سیخونک به بسیجی و کمی هم رسانه