یارد میگوید «مردم فکر کردند من دیوانهام، حتی کارمندانم میگفتند ‘چکار می کنی؟!’». پانزده سال بعد، فلزات یارد رشد کرده و حالا تقریبا ۷۰۰ کارمند دارد و ۵۰۰ میلیون دلار سود سالانه و دارای دفترهای مختلف که هر کدام یک اتاق چرت زدن دارند.
اوپن آفیس برای مغز و کارایی بد است
منظور از اوپن آفیس (آفیس باز) شکل جدیدی از دفاتر است که در آنها میزها کنار هم در یک سالن بزرگ قرار گرفتهاند. این شکل از طراحی دفتر این روزها شکل اصلی طراحی دفاتر فعال است و غرفه های پارتیشنی قدیمی و کم کارایی به حساب میآیند.
مشخص است که سلامتی ما برای شرکتهای خبیث زیاد مهم نیست ولی امیدوارم در نبود اتحادیههای شغلی، حداقل افت ۱۵ درصدی راندمان کار عاملی شود که شرکت ها دفاتر را بهتر کنند. پیشنهاد بهینه، داشتن یک محیط کار شخصی به همراه فضاهای عمومی برای جلسات و کارهای تیمی و برین استورم است.
یک فیلم مستند جذاب از Bright Hand Pictures. اگر پهنای باند دارین به نظرم دیدن هشت دقیقه اش جالبه. هم موضوع جالبه هم اجرا. یک نفر خانم داره تست می کنه که آیا آرایش و لباس میتونه زندگیاش رو «ساده»تر بکنه یا نه. یکبار با آرایش سکسی میره بیرون و یکبار با قیافه معمولیاش که خودش هم تاکید میکنه کاملا خوبه و هیچ مشکلی نداره.
ساخته شدن چنین فیلم مستندی کار بسیار جذابیه. حتی اگر نتیجهاش رو دوست نداشته باشیم
و البته بیغرضی نسبی آدمها هم جذابه. فکر کنم توی جامعه ما اگر یک دختر سکسی به یک راننده تاکسی بگه مجانی میتونم سوار بشم یا مثلا به یک شیرینی فروش بگه کیک مجانی میخواد نتیجه تا حدی با این فرق کنه.
اخلاقیات در ایران وضعش واقعا خرابه و برای ماست مالیاش دائم تبلیغ میشه که «خارج» خیلی خیلی دیگه ناجوره. مثلا چند وقت پیش یکی از دخترهای ایرانی مجبور به مهاجرت، نوشته بود که از کمبود سکس رنج میبره و این نوشته بعد از مسخره شدن توی سایتهای طرفدار نظام با کامنتهای طرفداران سیستم بمباران شده بود که «شما مگه خارج نیستین؟ اونجا که پر سکس است.»
اون موقع دوست داشتم اینو بنویسم که حالا به این بهانه مینویسم: در تمام دنیا، اخلاقیات جنسی سالمتر از ایران بوده به جز عربستان سعودی. توی ویدئوی بالا میبینین که یک مرد برای یک دختر (در هر دو حالت اصطلاحا سکسی و اصطلاحا غیر سکسی) مشروب الکلی میخره ولی بهش میده و بعدش هم دختره در حالی که حتی نوشیدن رو شروع هم نکرده جدا می شه و میره خونهاش. اینجا ایده خیلی از ما اینه که اگر به یک خانم در حمل بار به خونهاش کمک کردیم حتما باید مارو دعوت کنه بالا.
یا مثلا در مورد دوست دختر و دوست پسر. نظر شخصیام اینه که سکس توی غرب بین جوونها خیلی مهجوبانهتر از اینجا پیش مییاد. اونجا برای یک پسر دبیرستانی اصلا عادی نیست که به یک دختر دیگه که تازه باهاش دوست شده در مورد علایق جنسیاش حرف بزنه و دو تا همکار هم اصلا دلیلی نداره حتما با هم دیگه شریک جنسی هم باشن چون با هم بگو بخند دارن. اینم بگم که توی اون غربی که تبلیغ می شه خیلی کثیفه پسرها هم مفهوم بکارت رو دارن و معمولا چه برای پسر چه برای دختر مهمه که اولین معشوقشون کی باشه.
مدرسههای ایران مثل بقیه مدرسههای دنیا چیزهای مزخرفی هستند. زحمات معلمها و غیره به کنار ولی یک آدم معمولی دوازده سال به مدرسه می رود بدون اینکه یاد بگیرد در جامعه زندگی کند. احتمالا آخرین سه معادله سه مجهولی که یک نفر حل میکند در همان دوران راهنمایی است. آخرین جذر هم احتمالا در همان راهنمایی گرفته میشود و احتمالا من و شما هیچکدام عدد اتمی آهن را یادمان نیست و به زحمت ممکن است بتوانیم چهار کتاب از سمرقندی نام ببریم.
اما بعد از دوازده سال باید وارد جامعه بشویم. حالا بگویید برویم دانشگاه و بعد از شانزده، هجده یا بیست و دو سال درس خواندن با لیسانس، فوق لیسانس یا دکترا وارد جامعه بشویم… و تازه کلی چیز هست که بلد نیستیم. از یک چک نقد کردن در بانک تا قانون کاری که قرار است بر مبنایش کار کنیم تا حرف زدن با کسی که دوستش داریم.
ما در مدرسه و آن بیست و دو سال خیلی چیزها یاد میگیریم اما در خیلی چیزها هم کاملا بی سواد می مانیم. همین شد که تصمیم گرفتم این قوانین را برایتان بنویسم که قبل از ورود به جامعه مرورش کنید. زندگی جدی نیست ولی قانون های بامزهای دارد که در مدرسه درسشان نمیدهند. این متن اولین بار در سال ۱۹۹۶ نوشته و چاپ شده و ممکن است بارها و بارها به فارسی ترجمه شده باشد ولی به نظرم ارزش دارم ترجمه آزاد خودم را هم بکنم.
قانون اول.
زندگی عادلانه نیست. اینهمه دین و بقیه داستانها برای همین وجود دارند. یک نوجوان یا یک دکتر سی ساله که تازه در شرکتی استخدام شده دائم تکرار میکند که «این عادلانه نیست». شاید روزی ۸ بار. قانون اول را تکرار کنید «عدالت مبنای چیز خاصی در دنیا نیست.»
قانون دوم.
جهان واقعی ارزش زیادی برای شخصیت شما قایل نیست. بر خلاف مدرسه و خانواده که فکر می کنند شخصیت شما چیز مهمی است، برای محیط کار خروجی از همه چیز مهمتر است و هر کس قبل از اینکه محترم و متشخص باشد، باید کارا باشد. اگر فکر می کنید در مدرسه به شخصیت شما احترام نمیگذارند منتظر دنیای واقعی باشید تا نظرتان اصلاح شود. اگر فکر می کنید عدم احترام عادلانه نیست، به قانون یک رجوع کنید.
قانون سوم.
با خروج از دانشگاه یا مدرسه، ماهی یک میلیون درآمد نخواهید داشت و چیزی را هم طراحی نمیکنید. برای رسیدن به کارهای خوب باید مدت نسبتا زیادی تلاش کنید. اکثر چیزهایی که در دانشگا خواندهاید به درد محیط کار نمیخورند.
قانون چهارم.
اگر فکر میکنید معلمتان خیلی سخت گیر بوده، منتظر دیدن رییستان باشید. رییس شما بر خلاف معلم شما برای کار کردن با شما حقوق نمیگیرد.
قانون پنجم.
در بچگی همیشه کسی برای مقصر قلمداد بودن داشتهاید. خانواده خوب نبوده یا معلم بد نمره داده. اما اگر بیست سی سالتان بشود و از دهنتان در بیاید که تقصیر مادرتان بوده که زندگیتان به هم خورده یا تقصیر مدیرتان بوده که حقوقتان کم است یا اخراج شدهاید، همه به شما خواهند خندید. در دنیای واقعی خودتا مسوول کارهای خودتان هستید.
قانون ششم.
پدر و مادر شما قبل از به دنیا آمدن شما آدمهای بسیار باحالتری بودهاند. روند خستگی و بیحوصلگی و بیهیجانی پدر و مادرتان از وقتی شروع شده که شروع کردهاند به حساب کردن پولشان برای خریدن پوشک برای شما، کار کردن برای مخارج تحصیل شما و وقت گذاشتن برای تمیز کردن اتاقتان. تمام مدتی که شما مشغول برنامهریزی کارهای باحال زندگیتان بودهاید را آنها مشغول فراهم کردن غذا و خانه و غیره برای شما بودهاند.
قانون هفتم.
مدارس سعی می کنند مفهوم رد شدن را ملغی کنند. تقریبا همه ورودیهایی که به تحصیل ادامه میدهند دیپلم میگیرند و تقریبا همه کسانی که وارد دانشگاه میشوند مدرک میگیرند. در جامعه تقریبا ده درصد آدمها شغل ندارند و دنبال شغل میگردند. تعداد بیشتری هم در عشق و غیره شکست میخورند و کسی هم تلاش نمیکند برایشان کلاس تقویتی بگذارد.
قانون هشتم.
زندگی نه ترم دارد نه تعطیلی تابستان. از شما انتظار میرود از یک لحظه به بعد هر روز هشت یا نه ساعت کار کنید و هر چهار ماه یکبار هم وارد یک زندگی جدید نمیشوید. به قانون اول و دوم هم مراجعه کنید. از این به بعد باید کار کنید و کار کنید و متاسفانه کارهای خیلی خیلی کمی هستند که کاملا لذت بخش باشند یا از آن مهمتر به شما اجازه خودشکوفایی بدهند.
قانون نهم.
تلویزیون واقعی نیست. در برنامه صدا و سیما هر خانواده کوچک یک خانه زیبا دارد و یک ماشین و مسافرت. در هیچ برنامه تلویزیونی آدمها یک سوم زمان سریال را سر کار نیستند و در سریالهای ماه رمضان، همه مشکلات در روز بیستم به اوج میرسند و روز بیست و هشتم همه چیز حل شده و همه خوشحالند.
قانون دهم.
اکثر شاگردهای لوس کلاس و خودشیرینترینها یا خرخوانترینهایی که زمان مدرسه میدیدید، در آینده یا رییس شما خواهند شد یا دارای بقیه موقعیتهای خوب جامعه.
قانون یازدهم.
انسان نامیرا یا زودمیرا نیست. شما هم مثل اکثر آدمهای دیگر باید تقریبا هفتاد هشتاد سال زندگی کنید و بعد بمیرید. تاتوی روی بدن، تا پیری با شما خواهد بود همانطور که مفاصل دردناک ناشی از ورزش نکردن. انتخاب با خودتان است ولی یادتان باشد که قرار است حدود هفتاد هشتاد سال همین بدن باشید.
قانون دوازدهم.
همه بالایی ها را بدانید و شاد باشید. زندگی کوتاه است. خانواده مزاحمند، کار سخت است و زندگی حوصله سر بر اما هر چقدر زودتر لذت بردن از زندگیتان را شروع کنید، بهتر است.
تکمله.
اینها همه و همه برای وقتی هستند که بخواهید در شرایط معمول جامعه بازی کنید. مطمئنا میتوانید به انتخاب خودتان یک قدم عقبتر بروید و به تمام این قوانین به عنوان قواعد یک بازی نگاه کنید. بازیای که میشود به آن داخل شد یا نشد. داستان مهم این است که مسخره داور نباشید و اگر وارد بازی «جامعه خبیث سرمایه داری» میشوید حداقل بخش بیشتری از قوانینش را بدانید.
موسسه Ethisphere هر سال فهرستی منتشر می کنه از اخلاقیترین شرکتهای جهان. هر شرکتی که احساس میکنه اخلاقی است میتونه خودش رو کاندیدای این فهرست کنه و بعد از بررسیهایی که به عمل مییاد ممکنه اسمش در این فهرست قرار بگیره.
امسال تقریبا ۳۰۰۰ شرکت کاندیدا شدن و از بینشون ۱۱۰ شرکت بدون ترتیب تحت عنوان شرکتهای اخلاقی سال ۲۰۱۱ معرفی شدن.
در فهرست امسال ۴۲ شرکت غیرآمریکایی حضور دارن (که شش تاشون از ژاپن اومدن). اسمهای آشنا برای من عبارت هستن از اکسنچر، آدیداس، ادابی، بست بای، کاترپیلار، سیسکو، فورد، گپ، جنرال الکتریک، هنکل، جونیپر، مایکروسافت، پپسی، تی موبایل، تگزاس اینسترومنتس، زیراکس و eBay.
بله همین مایکروسافت که صاحب ویندوز است (: پدر کشتگی که نداریم. واقعا هم شرکت خوبیه. شاید براتون جالب باشه که اپل جزو شرکتهای بد که حقوق کم می دن و اینجور چیزها طبقه بندی می شه ولی مایکروسافت در فهرست صد و ده شرکت اخلاقی جهان. اما خب کیفیت محصول ربط چندانی به اخلاقی بودن شرکت نداره (: بگذریم…
تصویر بالا، دختر شایسته آمریکا در سال ۲۰۱۱ است. دختر برگزیده ایالت نبراسکا. گزارشها میگویند:
او بعد از ظاهر شدن در یک بیکینی سیاه رنگ و سپس تغییر لباس به یک لباس شب سفید و نواختن یک آهنگ روی پیانو، نظرش در مورد ویکی لیکس را به حاضران اعلام کرد. ترسا سکانلان به مخاطبین گفت «این جریان حاصل یک دسیسه است و وقتی صحبت از امنیت ملی کشور باشد، باید پیش از فکر کردن به حق مردم برای دانستن، روی امنیت تمرکز کنیم چرا که بسیار مهم است که همه در مرزهای ما امن باشند و نباید به اینجور چیزها اجازه ظاهر شدن بدهیم و باید درست کنترل شوند.»
برای نمونه ای دیگر درفشانیهای دختران شایسته آمریکا، اگر پهنای باند قابل قبول دارید نگاهی هم به این ویدئوی سال ۲۰۰۷ بیاندازید.
بخش بزرگی از این جریان به معاملات کامپیوتری برمیگرده. به من و شما جوری میگن انگار که کل جهان توسط شرکتهای بزرگی اداره میشه که از طریق خریدن و نگهداشتن اون سهام میشه جزوشون بود اما در واقعیت، برای جزو سیستم شدن نباید مالک یکی از این شرکتها بشین بلکه باید با مالکیت اونها بازی کنید.
کامپیوترهای وال استریت، اخبار رو میخونن و کلمات اون رو استخراج میکنن و ربط اونها رو به اقتصاد میسنجن و سهمهایی رو میخرن و به طور متوسط ۲۲ ثانیه بعد، اونها رو میفروشن. مشخصه که من و شما هنوز میتونیم سهام بخریم و جزوی از سرمایهداری باشیم یا شم اقتصادی قوی داشته باشیم و توی طولانی مدت از سیستم سود کنیم ولی نباید فراموش کنیم که این روزها سهامها دارن خود به خود دست به دست میشن و این یعنی مالکیت بر اساس اخبار و توسط کامپیوترها بین آدمها تقسیم و بازتقسیم میشه و این یعنی بیشتر و بیشتر سیستم تصمیم میگیره متعلق به کی باشه و کی رو از بازی بیرون بذاره.
یک دیدگاه هست که میگه توی دنیا همه چیز در حال تبدیل شدن به یک بازی و رقابته. این موضوع جنبههای خوب و بد داره که میشه در موردشون خوند اما چیزی که عجیب میشه وقتی است که شروع میکنیم به دیدن این موضوع در اطرافمون. شاید اولین بارهایی که اینجور چیزها رو میبینیم، با خوشحالی بهش نگاه میکنیم ولی راستش رو بخواین من هربار که چنین چیزی میبینم بیشتر و بیشتر حس گیجی در مورد موضوع توم ایجاد میشه. در واقع گیج میشم از اینکه آیا تبدیل شدن همه چیز به یک بازی بزرگ، زیاد کردن لذت زندگی و تشویق انسانها به انجام کارهای خوب است یا به مسخره گرفتن هر چیز آلترناتیو و رقابتی کردن یکسری مفهوم اساسا کم معنی در بین انسانها و گرفتن لذت واقعی ازشون با تزریق القاب و جوایز بدون ارزش واقعی.
به هرحال… یکی از جدیدترین این ابتکارها که زندگی رو با زندگی پیوند زدن، خودروی لیف نیسان است. این ماشین سال ۲۰۱۰، یک ماشین سبز است که از نیروی برق استفاده میکنه و ظاهرا اولین ماشینی هم هست که در مقیاس بالا توسط یک تولید کننده مشهور خودرو ساخته شده. این خودرو که به خاطر کاملا برقی بودن اصولا اگزوز و گازهای آلاینده نداره، از حالا خودروی سال ۲۰۱۱ اروپا شناخته شده.
اما بحث من سر بازی بود و لیف یک بازی لحظه به لحظه است. ظاهرا خودوری سبز لیف نیسان یک سیستم جذاب برای گیکها داره. این سیستم که CARWINGS اسم گذاری شده اطلاعات جالبی رو از ماشین جمع میکنه و در صورت درخواست اونها رو روی نمایشگر هفت اینچی خودرو نشونشون میده. این اطلاعات شامل مسیر طی شده هستند و میزان انرژی مصرف شده برای هر مایل یا کیلومتر.
بازی از وقتی شروع میشه که شما شروع میکنید به مقایسه شدن با بقیه رانندههای لیف. کسی که لیف خریده احتمالا یک آدم سبز است و حداقل از نمودار بالا که به نظر مییاد افراد میتونن با بهینه کردن مصرف به جام پلاتینی لیف برسن. در عین حال شما این امکان رو دارین که خودتون رو توی نمودارهای مختلف با دارندگان دیگه لیف توی محل خودتون، شهر خودتون، قاره خودتون یا کل جهان مقایسه کنین و ببینین از نظر مصرف انرژی کجا ایستادین. مشخصه که در هر منطقه، شهر، کشور یا کل جهان ممکنه شما قهرمان باشین یا نباشین. البته هنوز مشخص نیست که نیسان برای برندههای محلی یا جهانی این بازی سبز گره خورده با زندگی جایزهای هم خواهد فرستاد یا نه ولی واقعا اگر بفرسته من اصلا تعجب نمیکنم چون هر روز دارم میبینم که زندگی اطرافم بیشتر و بیشتر داره تبدیل به یک بازی بزرگه میشه.