زنده باد شفافیت: ویکی لیکز، اطلاعات محرمانه جنگ افغانستان را لو داد

آرشیو اطلاعات محرمانه نظامی آمریکا در شش سال گذشته روی ویکی لیکز است. این چیزیه که من دوست دارم (: از دروغ مسخره بدم می یاد ولی مدرک درست و حسابی که شفافیت رو ببره بالا بهترین چیز در دنیا است برام. ویکی لیکز رو قبلا هم معرفی کرده بودم: سایتی که اسناد محرمانه ای که به دست می یاره رو منتشر می کنه.

اگر می‌خواید بدونید چرا آمریکا شش سال است که در افغانستان «شکست خورده» می‌تونید به این ۹۱ هزار صفحه سند و ۲۰۰ هزار صفحه مراجعه کنید و به تاریخ جنگ نگاهی بندازید:

می‌دونید چی این برای من قشنگه؟ شفافیت. چیزی که در کشور ما اصلا وجود نداره و دروغ توش عادی شده و دولت اصلا احساس نمی کنه که باید به مردم اطلاعات بده (البته وقتی انتخاب دولت و حکومت ربط چندانی به نظر مردم نداشته باشه این طبیعی است). دولت‌های دیگه هم همیشه حجم‌های مختلفی اطلاعات رو برای خودشون نگاه می‌دارن. مثلا می‌گن اطلاعات جنگی محرمانه است یا اطلاعات ضد جاسوسی محرمانه است. البته کشورهای مدرن‌تر که بیشتر و بیشتر به خواست مردم وابسته هستن، قوانینی دارن مثل اینکه بعد از فلان قدر سال تمام اطلاعات باید در اختیار مردم و رسانه‌ها گذاشته بشن ولی من کیف می کنم وقتی می بینم ابرقدرت واقعی‌ای مثل آمریکا، چطور جلوی شفافیت یک سایت شکست می خوره (:

پی.نوشت. ایده برای ایران: اعلام کنن فرشاد امیری این اطلاعا ت رو سرقت کرده و آورده (: شهرام امیری

شبه-اسلحه‌های بادی ارتش روسیه

این خبر به مجموعه چیزهایی که من ازشون می‌نویسم مربوط نیست ولی اونقدر جذاب بود که از کنارش نگذشتم: «ارتش روسیه یکسری هواپیما و تانک و موشک انداز و …. بادی به ارتش اضافه کرده».

این تجهیزات ، بعد از باد شدن ابعاد واقعی پیدا می‌کن و در فاصله بیش از صد متر، قابل تشخیص از اصل نیستن. کاربردش هم مشخصه: گمراه کردن ماهواره‌های جاسوسی، مخفی کردن عملیات لجستیک و … .

تانک بادی در چهار دقیقه و موشک انداز بادی در پنج دقیقه باد می‌شن. نکته جالب اینه که نمونه‌های آینده از خودشون امواج رادیویی و رادار هم ساتع خواهند کرد تا با اصل مو نزنن.

منبع

بر مبنای بدی مطلق یک فرد یا دولت، انسان بودن انسان رو فراموش نکنیم

مدت‌ها قبل یک دوست به من یک برچسب «Free Palestine / لفلسطین الحریه» داده بود که هفته پیش اتفاقی تو خونه پیداش کردم و چسبوندم پشت لپ‌تاپم. از همون لحظه آدم‌ها شروع کردن به اعتراض‌هایی مثل «این چیه؟»، «رفتی ور دست آخوندا؟»، «جایی کارت گیره؟»، «می‌دونی همین عرب‌ها آزاد می‌شدن چی می‌شد؟» و …

اینها همون آدم‌هایی هستن که ۴۰ سال قبل که مسابقه فوتبال رو از اسراییل بردیم پر از هیجان شکست دادن اسراییل -حداقل در فوتبال- به خیابون ریختن و شادی کردن.

مدت‌ها است که می‌خوام در مورد حسین درخشان‌ بنویسم ولی نمی‌دونم چطوری باید شروع کنم… حالا این مساله برچسب حمایت از فلسطین، بهم نشون داده که باید چی بنویسم.

من باید بنویسم از اینکه قضاوت‌هامون نباید بر اساس خوبی و بدی مطلق چیزها بنا بشه. شکی نیست که شکنجه بده. شکی نیست که جمهوری اسلامی آدم‌ها رو شکنجه می‌کنه ولی این دلیل نمی‌شه هر حرکت دیگه جمهوری اسلامی رو منفی ببینم. شکی نیست که تهمت زدن بده. شکی نیست که نون به نرخ روز خوردن بده،‌ شکی نیست که در یک نقطه امن نشستن و آدم‌ها رو زیر تیغ سانسور و زندان جمهوری اسلامی فرستادن بده و شکی نیست که افتخار کردن به سفر با هیووس،‌ خوردن نون فعالیت سیاسی معطوف به قدرت و بعد متهم کردن دیگران به همین کارها در حالی که اونها در ایران خیلی خیلی ضربه پذیرن خیلی خیلی بده و من می‌دونم که حسین درخشان همه این کارها رو کرده.

اما این چیزها نباید دلیلی بشن برای قضاوت مطلق. الان از حسین درخشان خبری نیست. شاید دستش با دولتی توی یک کاسه باشه. شاید جاسوس باشه. شاید آزادی خواه باشه و شاید هر چیز دیگه باشه ولی هیچ کس حق نداره بدون خبر و وکیل اون رو محاکمه کنه. می‌گم حق نداره. خب معلومه که شاید زور کسی برسه ولی این زور داشتن، باعث محق شدن نمی‌شه.

کمتر کسی از حسین درخشان و وضعیتش می‌نویسه و این به نظر من نشونه خیلی بدیه. ما حسین رو دوست نداریم. حداقل من ندارم. از نظر خودم این دوست نداشتن منطقیه و اشکالی هم نداره. اما وحشتناک اونجاست که من به حقوق اولیه اون اهمیتی که به حقوق دوستم می‌دم رو ندم.

همین جریان داره در مورد فلسطین اتفاق می‌افته. من فلسطین رو به دلایل متنوعی دوست ندارم. همونطور که همه دوستانی که برچسب لپ تاپ من رو دیدن هم دوستش نداشتن. دوستش ندارم چون بخشی‌اش دنباله رو حکومتی است که آزادی‌های من رو نفی می‌کنه. دوستش ندارم چون در طول چندین سال دائما یاد گرفتم که عرب‌ها دوست داشتنی نیستن. دوستش ندارم چون حس می‌کنم بخشی عظیمی از حقوق من هر ماهه کم می شه تا برای اونها تبدیل به اسلحه و رشوه بشه. دوستش ندارم چون … خیلی چیزها. ولی این اصلا و ابدا نباید باعث بشه از مردن یک آدم زیر بمب خوشحال بشم. این اصلا نباید باعث بشه با مردمش همدردی نکنم. مردی که اونجا می‌خواد بره سر کار ولی با بمب ازش استقبال می‌شه نه درباره حکومت ایران چیزی می‌دونه و نه از من چیزی شنیده و اینکه حقوقم کم می‌شه تا طبق شایعاتی که خیلی‌ها می‌گن – و من حق ندارم واقعیت رو بدونم – اون به این دلیلی که توی فلسطین کار نداره سر ماه بره از سفارت ایران حقوق بگیره، به اون ربطی نداره. همه اینها بده ولی وحشتناکه اگر باعث بشه که من در مقابل مرگ و سرکوب آدم‌ها، بی‌تفاوت بشم و حتی بعضا خوشحال هم بشم. به نظر من، هیچ آدم شریفی حق نداره از توی زندان بودن حسین درخشان خوشحال باشه و بگه «از کجا معلوم که جاسوس اسراییل نباشه» یا «این از خودشونه، بهش بد نمی‌گذره» یا «اصلا از کجا معلوم که الان هاوایی نباشه؟». حسین اگر جاسوس یا قاتل یا هر چیز دیگه هم باشه،‌ حق داره عادلانه محاکمه بشه و همه بدونن کجاست و چه می‌کنه.

من از حق حسین درخشان دفاع می‌کنم و چه مجرم باشه چه آزادی‌خواه، فقط و فقط چون انسانه محق می‌دونمش که ازش خبر داشته باشم و اگر به چیزی محکومه،‌ بدون بی‌خبری و شکنجه، جلوی یک هیات منصفه بی‌طرف و به همراهی یک وکیل مدافع، محاکمه بشه.

در نهایت یادآوری می‌کنم که نصف دیگه این بحث اینه که دفاع از حقوق یک نفر، به معنی موافقت با عقایدش یا قهرمان دونستن اون به خاطر حماقت یک نفر/گروه دیگه نیست. همونطور که فلسطین بد نیست چون حکومت ایران ظاهرا باهاش خوبه، حسین هم خوب نیست چون الان حکومت ایران ظاهرا باهاش بده.

من برای بهترین شغل جهان، رزومه نمی‌دم



بهترین شغل جهان این روزها خیلی پر سر و صدا شده. سایتش قشنگه و خودش پر هیجان: یک وبلاگنویس با حقوق ماهی ۱۵۰ هزار دلار به یک جزیره واقعا زیبا و آرام در استرالیا می ره و خاطراتش رو می نویسه. حقوق رو دولت استرالیا می‌ده و هدف، تبلیغ توریسم در این جزیره است.

هر وبلاگنویسی می‌تونه برای اینکار رزومه بده و در یک ویدئوی یک دقیقه‌ای هم توضیح بده که چرا بهترین فرد برای این شغله. داستان‌های جنبی خیلی زیاده: وب سایت زیر فشار داون شده، یک زن عکس جزیره رو روی بدنش خالکوبی کرده تا ثابت کنه مشتاق ترینه و …

اول که شنیدم، من هم می‌خواستم با اشتیاق به عنوان یک تجربه بامزه رزومه بدم برای این شغل. اما حالا دیگه نمی‌خوام. چرا؟ چون لازمه این شغل اینهاست:

 توانایی‌ ارتباط های بین فردی خوب

 توانایی نوشتن و حرف زدن انگلیسی خوب

 روحیه ماجراجویی

 علاقمندی به آزمایش چیزهای جدید

 علاقه به زندگی در طبیعت

 توانایی خوب شنا و اشتیاق به غواصی

 توانایی قاطی شدن با بقیه

 حداقل یک سال تجربه متناسب

خوب من اولی و دومی رو تا حدی دارم. روحیه ماجراجویی و علاقه به آزمایش چیزهای جدید هم توم هست. اما علاقه به زندگی در طبیعت ندارم. حداقل از عاشقان زندگی در کوه و جنگل نیستم. شنام خوبه و غواصی رو امتحان کنم خوشحال می‌شم ولی تجربه کار مشابه هم ندارم.

پس در یک نگاه کلی، قابلیت‌ها رو نصفه و نیمه دارم و اگر قرار باشه بین کل دنیا یک نفر رو انتخاب کنن، بدون شک من بهترین انتخاب نیستم ولی به هرحال رزومه دادن می‌تونه بامزه و خاطره انگیز باشه…

اما من رزومه نمی‌دم

دلیلی که رزومه نمی‌دم این نیست که احتمال می‌دم انتخاب نشم. دلیلی که رزومه نمی‌دم اینه که می‌دونم این شغل، شغل ایده‌آل من نیست. تبلیغات همیشه چیزها رو دوست داشتنی می‌کنه و وقتی همه از یک چیز حرف می‌زنن، اون چیز به نظر آدم جذاب می‌یاد. ولی درست که فکر می‌کنم می‌بینم که من توی ایران زندگی می‌کنم. وبلاگی دارم که توش سعی می‌کنم اسم آزادی بیان در ایران زنده بمونه و مفهومش محترم شمرده بشه. دوستانی دارم که دیدنشون برام ارزشمنده. یک فیلم خنده‌دار دارم که مدت‌ها است می‌خوام دلی و پیام رو دعوت کنم خونمون که با هم ببینمش. من می‌دونم که توی کشورم آدم‌ها شکنجه می‌شن و اعدام. سایت‌ها فیلتر می‌شن و من از این اعدام‌ها و سانسورها می‌نویسم. می‌دونین دوستان؟ رفتن به یک جزیره زیبا و هر روز نوشتن اینکه چقدر به من خوش می‌گذره، کار ایده‌آل من نیست (: باید یادم باشه تا زودتر بهشون بگم دور من رو خط بکشن.

یورش حکومت به تجمع کنندگان طرفدار صلح در غزه

گاهی چیزی ندارم بگم ولی لازمه حرفی بزنم. امروز یک حکومت مفتضح، یک خجالت تاریخی دیگه برای خودش خلق کرد. دولت اسلامی امروز صبح با کتک و فحش رکیک و دزدی و ضرب و شتم و نیروی لباس شخصی و نیروی نظامی، به مادران صلح حمله کرده و تا جایی که از دستش بر اومده مادرانی که برای صلح در غزه جلوی سفارت فلسطین تجمع برگزار کرده بودند رو کتک زده و دوربین‌های عکاسی رو بدون مجوز و بدون بازگشت ضبط کرده و شعار «مرگ بر صلح طلب» و «جنگ جنگ تا پیروزی داده». خجالت آوره… نمی دونم چجوری ممکنه کسی ذهنش توان استدلال عقلانی داشته باشه و خجالت نکشه… خجالت آوره.

توضیح: به علت سرقت دوربین عکاسی توسط حمله کنندگان، ‌عکسی از حمله پلیس ایران به طرفداران فلسطین ندارم. به جاش عکس پلیس اسراییل رو گذاشتم که به خود فلسطینی ها حمله کرده.

جامعه مدنی در زندان،‌ جنگ در پیش رو

ببخشید که سردرگم است و در جاهایی اشتباه‌های انشایی دارد. مقطع نوشتم و هیچ وقت نمی‌توانم تحمل کنم که چنین چیزی را دوباره بخوانم. شنیدن و نوشتن‌اش به اندازه کافی درگیر کننده است.

امروز هم خبر بد داشتیم: حکم دو سال و ده ماه زندان و ده ضربه شلاق دلارام تایید شد. حالا احتمالا باید برای نزدیک به سه سال به زندان برود و ده ضربه شلاق بخورد به این جرم که در میدان هفت تیر بوده و پلیس وحشیانه با باتوم کتک‌اش زده است و او فرار / مقاومت نکرده.

چند روز قبل هم خبر مازیار سمیعی را داشتیم که پلیس در خیابان به او حمله کرده به جرم اینکه به سمت دانشگاهی می رفته که دانشجویان در آن مشغول تظاهرات بوده اند.

هفته قبل هم خبر دستگیری دکتر رزاقی را داشتیم. به جرم تعمیق جامعه مدنی و اعتقاد به اینکه مردم حق دارند برای فعالیت‌هایشان دور هم جمع بشوند (:

یکی دو ماه قبل هم خبر دستگیری امیر یعقوبعلی را داشتیم که به جرم حرف زدن با مردم در مورد اینکه زن و مرد باید حقوق قانونی برابر داشته باشند، یک ماه به زندان رفت و «داد»گاهش چند هفته بعد برگزار خواهد شد.


چیزی که برایم عجیب است این است که حکومت دارد چکار می‌کند؟ در وضعیتی که حرف زدن در مورد جنگیدن با ایران به یک موضوع طبیعی و روزمره تبدیل شده، این آدم‌ها هستند که باید صدایشان در بوق شود. این آدم‌ها هستند که در ایرانند، این آدم‌ها هستند که جزو حکومت نیستند حتی به آن منتقدند و این آدم‌ها هستند که حاضرند با ریسک و بدون جایزه‌های فوق‌لیسانس و دکترا و شغل و حقوق به خیابان بیایند و بگویند که با جنگ مخالفند.

حاکم عزیز! کمی فکر کن. حتی اگر قبول نداشته باشی که زن باید حقی برابر مرد داشته باشند و حتی اگر قبول نداشته باشی که ممکن است کسی این را قبول داشته باشد و اگر معتقد باشی که اگر کسی معتقد به برابری حقوقی زن و مرد باشد باید به زندان بروند و شکنجه شود، این را بفهم که این آدم‌ها، جزو جامعه تو هستند. این معلمانی زندانی، این راننده‌های محکوم به حبس‌های طویل، این وبلاگ‌نویسان سانسور شده، این دانشجویان بازداشت شده برای چندین ماه در سلول‌های انفرادی، این انسان‌های معتقد به برابری حقوق زن و مرد،‌ این آدم‌هایی که به نظرشان زن نصف یک آدم نیست، این کارگران حقوق نگرفه و … دقیقا اینها کسانی هستند که مخالفین تو محسوب می‌شوند ولی مخالف جنگند.

آن بسیجی‌ای که برای نرفتن به سربازی عضو بسیج شده، آن سپاهی که کار اصلی‌اش بساز و بفروشی با استفاده از رانت است، آن شکنجه‌گری که برای پول بیشتر، ضربه‌ها را محکم‌تر می‌زند، آن دانشجوی تازه فارغ‌التحصیلی که به زور به سربازی رفته، آن استشهادی‌ای که در پارک با استشهادی‌های دیگر قرار می‌گذارد و دوست دختر / دوست پسر پیدا می‌کند و آن بچه ۱۴ ساله‌ای که ایست بازرسی خیابانی برایش نمایش قدرت و نوع پیشرفته‌تر هفت‌تیربازی کودکی است، جلوی آمریکا نخواهند ایستاد.

می‌دانی؟ شاید حتی کسانی که حکومت برایشان نان است، تا لحظه جدی نشدن جنگ، بگویند که مقاومت خواهند کرد ولی این ایستادن من در مقابل جنگ است که ارزشمند است. من با تو مخالفم چون سانسور می‌کنی ولی با آمریکا مخالف‌ترم چون به دنبال تجاوز است. وقتی من، وقتی یعقوبعلی، وقتی سینا، وقتی لیلا، وقتی سهراب، وقتی دلارام و وقتی مازیار می‌گویند با جنگ مخالفند یعنی «جامعه مدنی» با جنگ مخالف است، حتی اگر مخالف تو باشد. اما تو من را خفه می‌کنی تا جنگ شروع شود.

می‌ترسم، می‌ترسم از اینکه جنگ شروع شود و نه تو بمانی و نه من و می‌ترسم از اینکه با این راهی که در پیش گرفته‌ای اگر هم جنگ نماند فقط تو بمانی و خودت و هر روز هم کوچکتر شوی. کوچک‌تر و متوهم‌تر.

مقاله دلارام در زنستان را هم بخوانید

ربات ضد هواپیما مشکل نرم‌افزاری پیدا کرد: ۹ کشته و ۱۴ زخمی

هرچند که ما دوست نداریم باور کنیم، ولی بسیاری از اسلحه‌های مدرن، مانند یک روبات عمل می‌کنند. آن‌ها به شکل خودکار اهداف را شناسایی و هدف‌گیری می‌کنند و فقط منتظر دستور شلیک انسان می‌مانند. اما این ماشین‌ها گاه گاه اشتباه می‌کنند. در طی رژه وزارت دفاع آفریقای جنوبی یک توپ ضدهواپیما دچار مشکل فنی شد و شروع به هدف‌گیری و شلیک به سوی نیروهای حاضر در مانور کرد. طی این تمرین، ۹ سرباز کشته و ۱۴ سرباز مجروح شدند.

فعلا بین شرکت سازنده این اسلحه ضد هواپیما و ارتش بحث است که آیا این پیشامد، یک اشتباه نرم‌افزاری بوده یا از اشتباه انسانی ناشی شده است.

در نهایت یک افسر خانم، با فداکاری به اسلحه نزدیک شده و آن را متوقف کرده است.

گفتم این را بنویسم تا هم یادی کرده باشم از آیزاک آسیموف که عشق دوران کودکی ما و داستان‌های آدم‌آهنی‌ای اش بود و هم یاد دوستان برنامه نویس انداخته باشم که بیشتر مواظب باگ‌های برنامه‌شان باشند و از کنارش نگذرند (: