تبلت ۷ اینچی آندرویدی هند: فقط ۳۵ دلار

خبر لپ‌تاپ ۳۵ دلاری هند برای مدتی طولانی در رسانه‌ها بوده اما چند وقتی است که دیگر درباره آن چیزی نمی شنویم. احتمالا به این دلیل که حالا برنامه‌اش را به تولید تبلت‌های آموزشی تغییر مسیر داده.

انگجت چند روز قبل گزارش داد که هند قرارداد تولید تبلت‌های بسیار ارزان آموزشی را با شرکت HCL Technologies امضا کرده. احتمالا اولین سری تولید، تنها شامل تبلت‌های ۷ اینچی خواهد بود که تا ده ژانویه به دست مصرف کننده خواهند رسید. قیمت فعلی ۳۵ دلار اعلام شده اما دولت هند کماکان در تلاش است تا از طریق تولید بسیار انبوه و دادن سوبسید به این پروژه، آن را حتی تا ۱۰ دلار هم پایین بیاورد.

این تبلت که شری کاپیل – وزیر منابع انسانی – اخیرا نمونه‌اش را رونمایی کرده، از آندروید به عنوان سیستم عامل استفاده خواهد کرد و می‌توان از آن برای دیدن ویدئوهای یوتیوب نیز استفاده کرد. هنوز تمام مشخصات به شکل رسمی اعلام نشده‌اند اما به احتمال بسیار زیاد، این گجت فوق ارزان به وای.فای و دو گیگابایت فضای ذخیره سازی مجهز خواهد بود. به نظر می‌رسد که راه‌اندازی سایتی برای در به اشتراک گذاشتن محتواهای آموزشی قابل استفاده توسط این دستگاه، نشانه دیگری باشد از هدفگیری دانش‌آموزان هندی به عنوان اصلی‌ترین مصرف کننده این دستگاه.

مطمئنا یک دستگاه ۳۵ دلاری، هیجان بسیار زیادی نزد گیک‌ها ایجاد خواهد کرد اما به راحتی می‌شود حدس زد که چنین دستگاهی توان کافی برای تبدیل شدن به ابزار اصلی یک کاربرد عادی را هم نخواهد داشت. احتمالا هدف هند ار ارائه چنین دستگاهی، آشنا کردن حجم عظیمی از نسل جوان هند است با تکنولوژی تا اولا در کشور کسی از تکنولوژی نترسد و ثانیا استعدادهایی که در آینده می‌توانند صنعت کشور را به جلو ببرند، اجازه خودنمایی پیدا کنند.

مرتبط: بیانیه مطبوعاتی دولت هند در مورد این گجت

تواگیز: چون همه چیزهای مصور رو دوست دارند

تواگیز ساده ترین چیز ممکن است: مصور کردن یک توییت از خیل عظیم توییت‌های مردم

مثلا این یکی می گه:

توییتر من رو یاد یخچال می‌ندازه. وقتی بی‌حوصله‌ای هی می ری سراغش و از و بسته‌اش می‌کنی شاید توش چیز جدیدی باشه.  @5tevenw

خاطرات سفر – کابل، افغانستان

دفعه دومی است که به کابل می یام. یک شهر جالب با شکلی متفاوت نسبت به اون چیزی که ما توی تهران بهش عادت داریم؛ در کابل کوه‌ها وسط شهر هستند و شهر دور تا دور کوه، ازش بالا رفته.

کابل از شهرهای قدیمی دنیا است. خودشون می‌گن که ۳۵۰۰ سال قدمت داره و در طول زندگی اش کلی چیز دیده (: از دوران قبل از اسلام تا کشورگشایی مسلمین و بعد حمله مغول و حمله نادرشاه افشار و بعدش دوران کشورگشایی خودشون و نفوذ اروپا و انگلیس.

در نهایت حوالی سال ۱۹۷۳، ظاهر شاه در کشور یک کودتای بدون خونریزی می‌کنه و در نقش رییس جمهور به حکومت می‌رسه و مقدمه‌ای می‌شه برای کشمکش‌های اخیر. این دوران، زمان جنگ سرد است و افغانستان یکی از میدان‌های اصلی جنگ. حزب دموکراتیک خلق شورش می‌کنه و با کمک «خلق» به قدرت می رسه و کشمکش همینطور بالا می‌گیره. بخصوص که آمریکا طرف مخالفین شوروی بوده و چپ‌های داخلی هم دارای حمایت شوروی تا اینکه در ۱۹۷۹، نیرویهای شوروی رسما وارد کشور می‌شن و حکومت رو در اختیار چپگراها می‌ذارن. حرکت آمریکا هم طبیعی است: طرفدار اسلام‌گراها می‌شه و از انواع گروه‌های ضد چپ دفاع می‌کنه.

روسیه در ۱۹۸۹ از کشور خارج می‌شه و جنگ شدید و شدیدتر می‌شه. گفته می‌شه که در نبرد سال ۱۹۹۳، حداقل ۱۰۰۰۰۰ نفر فقط در کابل کشته شدن که نتیجه‌اش پیروزی طالبان بوده و حکومت هفت ساله این گروه بر کشور که در نهایت با دخالت نیروهای بین المللی به سرکردگی آمریکا، اون‌ها هم کنار می‌کشن و در افغانستان فعلا جمهوری اسلامی برپا می‌شه (:

خلاصه اینکه کابل و افغانستان کشور پیچیده، با تاریخ خیلی پیچیده و کشمکش‌های پیچیده است. مثلا شاید خیلی از ماها این عکس به نظرمون غیرعادی بیاد:

که عکسی است از کابل در دهه ۱۹۵۰. دارای ساختمان‌های بلند، اتوبوس، مردهای کت و شلواری و خانم‌هایی با دامن کوتاه. به این فکر کنید که وقتی «خلق» به قدرت می‌رسه، دین در این کشور ممنوع می‌شه و وقتی طالبان به قدرت می‌رسه سر کردن عمامه برای مردها و چادری (پوشش تمام بدن که معمولا آبی است) برای زن‌ها اجباری می‌شه.

این روزها کابل تقریبا شبیه به اینه:

با دستفروش‌ها، دوچرخه‌ها و آدم‌هایی با لباس‌های محلی یا مدرن. اما چیزی که برای من خیلی جالب شده، تغییر عمده از دفعه پیش تا الان است: زن‌ها. تقریبا سه سال پیش بود که من کابل بودم، کمتر زنی رو می‌دیدم که چادر نپوشیده باشه. تقریبا هر کس بیرون از خونه بود چادری داشت:

یک لباس سرتاسری معمولا آبی رنگ که نه فقط تمام بدن که تمام سر و صورت رو هم می‌پوشونه و فقط یک دریچه مانند به عنوان جای چشم داره. اما اینبار وضعیت کاملا فرق کرده. اینبار دخترهای جوون خیلی زیادی رو می‌بینم که با روسری و مانتو بیرون می‌یان. خب مشخصه که به جز ایران هیج کشوری حجاب اجباری نداره اما در افغانستان فرهنگ از حجاب پشتیبانی می‌کنه و دیدن چنین تصاویری در خیابون واقعا نشان دهنده یک تغییر بزرگ فرهنگی است که احتمالا به خاطر رشد این بچه‌ها در محیطی غیر از محیط طالبان به وجود اومده.

مدرسه‌ها که تعطیل می‌شه، صدها دختر رو می‌بینیم که توی خیابون دارن می‌خونه. ظاهرا همه لباس فرم دارند ولی کمتر پیش می‌یاد کسی رو ببینیم که روسری بلندش رو دور صورتش پیچیده باشه تا «حجاب کامل» رو حفظ کنه. در مقابل اکثر دخترهای دبیرستانی احساس آزادی بیشتری دارن و با روسری‌هایی باز به سبک ایران راه می‌رن و حتی در مواردی بهم سلام هم می‌دن اگر پیاده باشیم (:

پیش از تموم کردن بحث، این رو هم بنویسم که کابل هم اون بار و هم این بار جای اتفاقات جذاب است. من رو یک جورایی یاد دوره مشروطه می‌ندازه (اسمایلی سن بالای صد سال!) چون توش شاعر جوون می بینم، گروه‌های مطالعه می‌بینم، مسابقات شهری می‌بینم و غیره و غیره. این جالبه. مثلا این عکس مال مسابقات شطرنجی است که سفارت گرجستان برگزار کرده و از پیرمرد سنتی تا سرباز خارجی تا دختربچه‌های محلی توش شرکت کردن. دیدن عکس‌هاش واقعا برای من عجیب بود.

یادم باشه در مورد کتاب و فرهنگ هم بنویسم یکبار.

پ.ن. متاسفانه همه عکس ها از اینترنت بودند (: عکس خوبی نگرفتم هرچند که برای دو سه تا فیلم از شهر کابل و عکس‌هایی از غذاهاش می‌تونین فلیکرم رو نگاه کنید.

زنده باد شفافیت: ویکی لیکز، اطلاعات محرمانه جنگ افغانستان را لو داد

آرشیو اطلاعات محرمانه نظامی آمریکا در شش سال گذشته روی ویکی لیکز است. این چیزیه که من دوست دارم (: از دروغ مسخره بدم می یاد ولی مدرک درست و حسابی که شفافیت رو ببره بالا بهترین چیز در دنیا است برام. ویکی لیکز رو قبلا هم معرفی کرده بودم: سایتی که اسناد محرمانه ای که به دست می یاره رو منتشر می کنه.

اگر می‌خواید بدونید چرا آمریکا شش سال است که در افغانستان «شکست خورده» می‌تونید به این ۹۱ هزار صفحه سند و ۲۰۰ هزار صفحه مراجعه کنید و به تاریخ جنگ نگاهی بندازید:

می‌دونید چی این برای من قشنگه؟ شفافیت. چیزی که در کشور ما اصلا وجود نداره و دروغ توش عادی شده و دولت اصلا احساس نمی کنه که باید به مردم اطلاعات بده (البته وقتی انتخاب دولت و حکومت ربط چندانی به نظر مردم نداشته باشه این طبیعی است). دولت‌های دیگه هم همیشه حجم‌های مختلفی اطلاعات رو برای خودشون نگاه می‌دارن. مثلا می‌گن اطلاعات جنگی محرمانه است یا اطلاعات ضد جاسوسی محرمانه است. البته کشورهای مدرن‌تر که بیشتر و بیشتر به خواست مردم وابسته هستن، قوانینی دارن مثل اینکه بعد از فلان قدر سال تمام اطلاعات باید در اختیار مردم و رسانه‌ها گذاشته بشن ولی من کیف می کنم وقتی می بینم ابرقدرت واقعی‌ای مثل آمریکا، چطور جلوی شفافیت یک سایت شکست می خوره (:

پی.نوشت. ایده برای ایران: اعلام کنن فرشاد امیری این اطلاعا ت رو سرقت کرده و آورده (: شهرام امیری

آسوشیتد پرس علیه وبلاگنویسان، ووت علیه آسوشیتد پرس

قبول. قبول. می‌دونم که عنوان پیچیده شده. بذارین دو سه تا داستان مستقل تعریف کنم تا برسیم به داستان اصلی.

آسوشیتد پرس یا به قول خارجی‌ها AP یک خبرگزاری است. خبرگزاری‌ای که چند وقت قبل یک حرکت عجیب داد.
این خبرگزاری چند وقت قبل اعلام کرد که آدم‌های حرفه‌اش برای تهیه هر خبر کلی زحمت می‌کشن و ایجاد هر متن هزینه‌های زیادی داره و در نتیجه منطقی نیست که وبلاگنویس‌ها بتونن – حتی بخشی از – این اخبار رو به رایگان توی وبلاگ‌هاشون نقل کنن و در موردش حرف بزنن و از این به بعد هر وبلاگی که متنی رو از آسوشیتد پرس نقل کنه باید هزینه اون رو بپردازه. این حرف خیلی عجبیی بود چون نقل بخش‌هایی از متون در جاهای دیگه و صحبت در مورد اونها در صورت نقل منبع و رعایت قوانین دیگه کاملا طبیعی است.

اما ووت! ووت ( به آدرس دبلیو دبلیو دبلیو ووت دات کام) یک سایت خرید کالا است اما فرقش با سایت‌های فروشنده معمول اینه که در هر روز فقط و فقط یک کالا می‌فروشه. مثلا امروز یک اجاق مخصوص پختن پنینی می‌فروشه به قیمت چهل دلار. تا ساعت دوازده شب، همین فروش ادامه داره و فردا فقط و فقط یک محصول جدید دیگه خواهد فروخت. یک ایده بامزه و سودآور و مشتری جلب کن.

اما داستان سوم! سایت خرید و فروش آمازون اعلام کرده که می‌خواد ووت رو بخره. مدیر سایت ووت هم این خبر رو در وبلاگش نوشته و گفته که احتمالا این فروش جوش خواهد خورد. اما قصه اصلی… بله… این سه تا مطلب ما رو می‌رسونن به داستان اصلی (:

سایت آسوشیتدپرس، خبر فروش احتمالی ووت به آمازون رو به عنوان یک خبر اقتصادی کار کرده و در متن خبر هم تقریبا یک و نیم جمله از وبلاگ مدیر عامل ووت نقل قول کرده. حالا این مدیر جذاب، یک نامه فرستاده به AP:

آسوشیتدپرس، ما خوشحالیم که خبر ما را کار کرده‌اید. می‌دانید؟ وقتی خبر فروش را در روز چهارشنبه منتشر کردم حدس می‌زدم که توجه مردم به آن جلب شود ولی وقتی خبری که شما منتشر کردید را خواندم متوجه یک نکته مهم شدم: شما بخشی از مطلب سایت من را در خبر خود به کار برده‌اید! متنی که از وبلاگ من برداشته شده! این همان کاری نیست که قبلا گفته بودید وبلاگنویسان حق ندارند با سایت خود شما بکنند؟

پس چکار کنیم؟ خوب است در این مورد منصف باشیم. ما از روش محاسبه قیمت خود شما استفاده می‌کنیم تا ببینیم چقدر به ما بدهکار هستید. با دقت به فرمول ما به این نتیجه رسیده‌ایم که شما باید هفده و نیم دلار به ما بدهید چون ما برای نوشتن آن پست وبلاگ خیلی زحمت کشیده بودیم. اما خب ما دوست هستیم و صورتحساب و این چیزها در این دنیای بدون کاغذ دردسر هستند. ما بیشنهاد می‌کنیم که بجای ارسال پول، یک جفت از هدفونی که امروز در سایت گذاشته‌ایم را سفارش بدهید و ایمیل تایید خرید آن را برای ما فورواد کنید. به نظرمان این منصفانه است.

هاها به این می گن انتقام (: قبول کنین که ایده بانمکی بوده و ارزش مقدماتی که چیدیم رو داشت.

پی.نوشت. این مطلب از سایت Consumerist ترجمه آزاد شده. سایتی برای دفاع از حقوق خریداران و مصرف کنندگان در برابر تولید کنندگانی که گاهی اصلا جوابگو نیستن.

یک روز خوب در لاگوس

امروز دوباره شنبه آخر ماه است و روز تمیزکاری ملی. من امروز حالم خیلی خیلی بهتره. شاید تاثیر شوک دیروز باشه: چهارده ساعت در سایت بدون هیچ جور خوراکی و بدون پیشرفت در پروژه و شاهد بودن دعوای کلی آدم با همدیگه و تلاش برای کنار نگه داشتن خودم. شاید هم به خاطر فیلم‌هایی باشه که می‌بینم. یک گوشه هاردم مجموعه دزدی فیلم‌های وودی آلن رو پیدا کردم. این مرد دید بسیار خوبی به انسان، دین، سکس و خانواده داره. خوب یعنی دقیق. خوب یعنی آگاه.

به هرحال امروز شروع به ترجمه کردم. ترجمه خوب پیش رفت. بازی کردم (fps. من خیلی کم بازی جدی می‌کنم. توپ و دیوار و این چیزها بازی می‌کنم ولی FSP خیلی کم. به هرحال از Nexuis لذت بردم) و بعد به سنت نیجریه، شروع کردم به تمیز کردن خونه‌. همون روز دوم از خدمتکاری که خونه رو تمیز می‌کنه خوشم نیومد و بهش گفتم. واقعا هم خونه‌ای که یک نفر توش زندگی می‌کنه نیازی به نظافت روزمره نداره. تنها چیزی که از دست داده‌ام و براش متاسفم، لباس‌های کثیف هستن که دیگه شسته نمی‌شن. مهم نیست. به هرحال امروز روز نظافت ماهانه در نیجریه است و من هم در نیجریه. تمیز کردن یعنی کپه کردن لباس‌های کثیف یک گوشه، گذاشتن همه وسایل بهداشتی یک گوشه، شستن ظرف‌ها، دستمال کشیدن میز و تمیز کردن ال.سی.دی. کامپیوتر و کیبردش و بعد عینک و بعد آی پاد و بعد موبایل. اوه! سیم رابط کامپیوتر رو هم تمیز کردم و این روزم رو عالی کرد. سیم رابط (: خیلی جذابه. یک دستمال برمی‌داریم و بهش تمیز کننده می‌زنیم و سیم رو محکم می‌ذاریم لاش و می‌کشیم! هاها… به شکل غیرقابل باوری از سیمی که به نظر نمی‌رسه کثیف باشه کلی ماده سیاه روی دستمال می‌مونه. راحت است و بانمک و مفید. هر وقت سیم داشتین بدین من تمیز کنم (:

برخلاف رفتارهای طبیعی‌ام، بسته دستمال کاغذی رو باز کردم و گذاشتم روی میز، ناخن‌هام رو گرفتم ولی اصلاح نکردم. آهنگ‌ها به طور خودکار رسیده‌اند به داریوش. کمی دپرس ولی به جاش عمیق.

به این فکر کردم که پروژه قدیمی‌ام رو در شرکت اجرا کنم: گروه هنر انقلابی (: هاها… یکی دو بار صحبتش شده بود. کارهایی مثل کشیدن یک قلب بزرگ روی درهای آسانسور که وقتی در باز و بسته می‌شه قلب باز و بسته بشه. یا مثل چیزی که امروز به فکرم رسید: WCS: Wire Cleaning Squad. با دو سه تا دوستمون قرار بذاریم یک روز در اداره همه طبقات رو بچرخیم و سیم‌های کامپیوترها رو تمیز کنیم. همه می‌تونن دو دقیقه در مورد یک چیز غیرمعمول گپ بزنن. بروشوری در مورد بهداشت سیم و اهمیت اون در جامعه رو بخونن، دوست‌تر بشن و بخندن (اما ما عاشق رودیم مگه نه؟ نمی‌تونیم پشت دیوار بمونیم. ما یه عمره تشنه بودیم، مگه نه؟ نباید آیه حسرت بخونیم (: ).

آووممم… خب گفتم که. از اون روزهایی است که آدم پر از انرژی و چیزهای مثبته. دوستی و عشق. یک حدسم بهداشته. یک حدسم عمق عشق. یک حدس دیگم که خیلی هم محتمله، آزادی است، پیچیدگی ساده و وودی آلن و فیلم‌هایی مثل «زنان و شوهران»، «کمدی سکسی در نیمه شب». به هر حال امروز روز خوبیه (:

معرفی کتاب: میکروسرف‌ها

خوندن مایکروسرف‌ها یا Microserfs با ISBN 0-06-039148-0 رو تازه تموم کردم. به شکل epub با نرم‌افزار کتابخونی Stanza که روی آی.پاد.تاچ و خیلی دستگاه‌های دیگه اجرا می‌شه. من نسخه دزدی رو خوندم و منطقا شیر کردنش از طریق وبلاگ کار بدتری است از دزدی فردیش. این کتاب سال ۱۹۹۵ منتشر شده و این تنها نکته بدش است: قدیمی بودن. اسمش اولین نکته جذابش برای من بود: مایکروساف+سرف‌ها. سرف به کسانی می‌گفتن که در دوران فئودالی زمین نداشتن و مجبور بودن روی زمین فئودال‌ها کار و زندگی کنن بدون اینکه عملا صاحب چیزی باشن.

نویسنده کتاب دوگلاس کاپلند است و عنوان این کتاب کافی برای دانلود کردن همه کتاب‌هاش. کتاب به شکل خاطرات روزانه‌ای نوشته شده که روی یک مک‌بوک تایپ می‌شوند. توش اسمایلی هست و کاراکترهای دیگه کامپیوتری و گاهی فقط کدهای صفر و یک و این برای سال ۱۹۹۴ یک انقلاب بوده و احتمالا پیشتاز وبلاگنویسی. کتاب از شرکت مایکروسافت شروع می‌شه و برنامه‌نویس‌هایی که در مایکروسافت کار می‌کنند و در یک «خانه گیکی» زندگی (یک دست مرتب به افتخار ایریکس که تازه با دو تا لینوکسی دیگه، Geek Houseش رو افتتاح کرده). مایکل (راوی اصلی خاطرات) به همراه دوستانش در ردموند که مقر اصلی مایکروسافت است مثل یک سرف خوب، زندگی شان را فدای شرکت و فئودال (بیل گیتس) کرده‌اند و دلخوشند به گرفتن جایزه «تحویل به موقع کد» و پاکت‌هایی که گاهی برایشان فرستاده می‌شود و تویش بخشی از سهام مایکروسافت به نام‌شان شده و باعث می‌شود هر روز وضعیت بازار بورس را برای دیدن قیمت‌ها چک کنند.

کاپلند در مصاحبه با تایمز می‌گوید که در حال حاضر ۹۰٪ مردم آمریکا به شکل مستقیم با یک کامپیوتر کار می‌کنند و این یعنی روزی بیش از یک میلیارد نفر-ساعت کار در دفترها و ادارات کامپیوتری و اظهار تعجب می‌کند از اینکه کمتر کتابی در مورد محیط کار دفتری نوشته شده. حالا او نیمه اول کتاب را در این مورد نوشته: مردمی که در مایکروسافت کار می‌کنند.

نیمه دوم برمی‌گردد به این آدم‌ها که از شرکت مادر جدا می‌شوند و شرکت کوچک خودشان را تشکیل می‌دهند تا محصولی به نام !Oop بنویسند که یک جور زبان برنامه‌نویسی شیئ‌گرا است برای ساختن مدلها و ترکیب کردن آن‌ها با هم؛ چیزی شبیه لگو در دنیای کامپیوتر.

کتاب فوق‌العاده نیست. از نظر من روند داستانی مشکل دارد و خیلی چیزها ناتمام ول می‌شود تا ماجرای دراماتیک جدید شروع شود (مثلا ماجرای بیماری یک نفر و عشق یک نفر دیگر و همجنسگرایی یکی دیگر) و اینها سریعا از شاخه‌های فرعی داستان به شاخه اصلی تبدیل می‌شوند. ابتکارهایی مثل نوشتن کلماتی که از ذهن مایکل می‌گذرند هم به نظر من که چندان با معنی نیامد. اما کماکان کتاب به خاطر بحث‌هایی که در مورد کارکرد داخلی مایکروسافت و در نیمه دوم سیلیکون ولی دارد جذاب است. مثلا جلساتی هست که وقتی دارید در شرکت کوچکتان برنامه می‌نویسید می‌توانید در آن‌ها شرکت کنید و توضیح بدهید که مشغول چکاری هستید و سرمایه‌گذارها اگر احساس کنند کار شما ارزش دارد دعوتتان می‌کنند برای توضیح کاملتر در مورد کارتان و بعد یک جلسه دیگر برای بررسی فنی کار و در نهایت ممکن است برای ادامه کار یا پخش محصول شما سرمایه‌گذاری کنند.

همانطور که گفتم مشکل اصلی کتاب قدیمی بودنش است. در زمان نگارش کتاب مایکروسافت حتی به ویندوز ۹۵ هم نرسیده بود و اینترنت هم هنوز دنیا را تسخیر نکرده بود و خواندن یک کتاب کامپیوتری بدون اینترنت کمی عجیب است. کتاب جدیدتر کاپلند «جی.پاد» است. من نخوانده‌ام و پیدایش هم نکرده‌ام و احتمالا در آینده نزدیک هم نخواهم خواند ولی به هرحال آشنایی با کاپلند جالب بود.

بررسی کتاب: حتما شوخی می‌کنید آقای فاینمن

فاینمن در جوانی هیچ گاه در دختر بازی موفق نبود. از خودش روایت هست که هر بار دختری را در جایی می‌دیده و سر صحبت با اون رو باز می‌کرد سریع به این سرانجام می‌رسیده:
دختره- تو دانش‌جویی؟
ریچارد- نه دانشجو بودم حالا دکترایم رو مدتی است گرفته‌ام.
دختره- چاخان بسه، بگو استاد کامل هم هستی؟
ریچارد- آره استاد کامل هم هستم.
دختره- نکنه رییس پروژه‌ی مانهاتان هم بودی؟
ریچارد- آره، ریاست یه بخش از این پروژه با من بوده است.
دختره در این جا میز و صحبت رو رها می‌کرده و می‌رفته. چه بس بیچاره هستن اونایی که به انتهای آن چه بلوفش می‌نامند رسیده‌اند.

کتاب Surely You are Joking Mr. Feynman یک کتاب عالی است (: من دنبال کتابی در توضیح فیزیک بودم که توش فرمول نداشته باشه و به این کتاب رسیدم. در مورد فیزیک توش کم حرف زده شده ولی حال و هوای یک فیزیکدان قرن بیستم رو به جذابی ترسیم می‌کنه.

برای خوندن کتاب رو به فرمت ای.پاب تبدیل کردم. نسخه انگلیسی و شروع کردم به خوندن. چند فصل اول واقعا غیرجذاب بود. فاینمن دائما از خودش تعریف می‌کنه و اینکه وقتی بچه کوچیک بوده چقدر خفن بوده اما از دبیرستان و دانشگاه کم کم ماجرا جذاب می شه و وقتی فاینمن جایزه نوبل فیزیک رو می گیره، جذابیت به اوج می‌رسه.

فاینمن یک فیزیکدان آمریکایی است که روی بمب اتم (پروژه منهتن) کار کرده و بعدها هم جایزه نوبل فیزیک رو برده. در این کتاب گوشه‌هایی از خاطرات خودش رو می‌گه. اولین بار است که من «درک می‌کنم» چرا ممکنه یک آدم با شعور روی بمب اتم کار کرده باشه. استدلالش «دفع شر بزرگتر (هیتلر)» است.

کتاب جذابه چون فاینمن جذابه. یک استاد فیزیک که به شکل افتخاری به برزیل می‌ره تا اونجا درس بده و عضو گروه موزیکی می شه که توی کارناوال سالانه توی خیابون‌ها می‌زنن. یک مدت به دنبال نقاشی می‌ره و تابلوهاش رو به اسم ناشناس می‌فروشه. مدتی می‌ره توی کمیته تدوین کتب درسی بخشی از آمریکا و تجربیات جذابش رو می‌گه. برای فیزیک خوندن و برگه دانشجوها رو صحیح کردن به باری می‌ره که توش زن‌ها استریپ تیز می‌کنن (لخت می‌شن) و بعدها که صاحب بار مشکل قانونی پیدا می‌کنه و همه مشتری‌ها به بهانه‌ای حاضر نمی‌شن برن توی دادگاه شهادت بدن که به این بار استریپ تیز می‌رفتن و چیز بدی توش اتفاق نمی‌افتاده، فاینمن به عنوان استاد دانشگاه می‌ره توی دادگاه شهادت می‌ره که هفته‌ای چندین شب رو در این بار می‌گذرونده و تیتر اول روزنامه‌ها می‌شه. یک جای دیگه از داستانش با زن‌ها تعریف می‌کنه و اینکه چطوری یاد می‌گیره با فاحشه‌های کافه‌ها کنار بیاد بدون اینکه پول زیادی خرج کنه.

در مجموع فاینمن برای من خیلی جذاب بود. ممنون (: در واقع چیزی بود که احساس می‌کنم در زندگی ما ایرانی‌ها کم است: الگو یا به قول خارجی‌ها Role Model. ما الگوهای نچسب که زیاد داریم. الگوهای ورزشی هم داریم و مثلا همه بچه‌ها یکهو دوست دارند بزرگ شدند فوتبالیست بشن اما الگوهای علمی یا نداریم یا واقعا کم داریم. این کتاب ظاهرا قدیم‌ها ترجمه شده (با عنوان «ماجراجویی‌های فیزیکدان قرن بیستم» یا چنین چیزی) ولی من نمی‌دونم وضع ترجمه‌اش چیه (توی بازار کتاب رو پیدا نکردم). اما چیزی است که هست اینه که احساس می‌کنم اگر این کتاب رو در دوران دبیرستان می‌خوندم کاملا احتمال داشت الان فیزیکدان باشم چون احتمالا از شخصیت فاینمن خوشم می‌یومد و در نتیجه از فیزیک (: اینه که می‌گم الگو کم داریم.

راستی… ما در دورانی که در دبیرستان علامه حلی درست می‌دادیم (اجتماعی)، یکبار متنی رو به بچه‌ها دادیم که توش یک فیزیکدان در مورد کتاب‌های برزیل دو سه صفحه مطلب نوشته بود – شاید هم این متن در دوران دبیرستان در یکی از کتاب‌ها بود. اونجا می‌گفت که بچه‌های برزیل فقط چیز حفظ می‌کنن و کتابهاشون از تجربه خالیه. این بخش ترجمه از همین کتاب بود و من اینجا که خوندمش برام جذاب بود. از این می‌گه که در کتاب درسی نوشته شده اگر یک جسم رو از هواپیما به پایین پرت کنیم، در زمان‌های مختلف در فلان ارتفاع‌ها دیده خواهند شد. بعد می‌گه اصلا اینطور نیست و به خاطر فشار هوا و کلی خطای محاسبه این اعداد درست نیستند و همین که درست نیستند یعنی هیچ کس در برزیل برای نوشتن کتاب این آزمایش رو نکرده و در نهایت دانش‌آموزی که این رو می‌خونه فقط فرمول و اعداد رو حفظ می‌کنه و روش علمی رو نمی‌فهمه و هیچ وقت هم نمی‌تونه خودش آزمایشی انجام بده.

خلاصه پیشنهاد می‌کنم اگر تونستین به کتاب دسترسی پیدا کنین، بخونینش… هم از نظر علمی جذابه، هم سرگرم کننده است و هم نشون می‌ده که حتی برنده جایزه فیزیک نوبل هم «انسان» است… یک انسان با همه جوانبش.