فلوچارت انتخاب کتاب از بین صد اثر برتر علمی تخیلی و فانتزی

موسسه NPR اخیرا نتایج نظر سنجی‌اش در مورد ۱۰۰ کتاب برتر علمی تخیلی و فانتزی رو منتشر کرده. لیست عالی نیست چون به جای متخصص‌ها از عموم سوال شده و در نتیجه مشهورترین کتاب‌های جامعه آمریکا انتخاب شدن ولی به هرحال لیستی است جذاب برای کسی که می خواد کتاب بعدی اش رو انتخاب کنه. راستش هوس کردم یکی از این کتاب ها رو بخونم. بررسی اولیه نشون داده که شونزده تاشون رو خوندیم! خوشحال شدم. البته یکسری اش خب کتاب های خیلی مشهوره ملث مثل بیست هزار فرسنگ زیر دریا یا اودیسه فضایی یا آی.روبوت. اما کتاب بعدی رو باید چطوری انتخاب کنیم از یک لیست عظیم؟

با فلوچارت! یک فلوچارت بسیار جذاب ساخته که با یکسری سوال بامزه و طبقه بندی کردن علایقتون بهتون می گه کتاب علمی تخیلی یا فانتزی بعدی که با سلیقه‌تون جوره چیه. فلوچارت همیشه جذابی و چنین فلوچارتی حسابی جذاب تر.

آمازون: فروش کتاب‌های الکترونیکی از فروش کتاب‌های فیزیکی پیشی گرفت

آمازون رسما اعلام کرده که از ماه گذشته میلادی – اول آوریل ۲۰۱۱ – فروش کتاب‌های الکترونیکی روی کتابخوان کیندلش از فروش کتاب‌های کاغذی پیشی گرفته. این شرکت اعلام کرده که به ازای هر ۱۰۰ کتاب چاپی که به فروش می‌ره، کاربران کتابخوان الکترونیکی این شرکت – کیندل – ۱۰۵ کتاب خریداری می‌کنن. لازمه توجه کنیم که کتاب‌های مجانی کیندل در این آمار وارد نشدن.

این شرکت همچنین برای سهامدارانش اعلام کرده که در سال ۲۰۱۱، شتاب فروش کتاب الکترونیک در کنار فروش کتاب‌های سنتی باعث بیشترین سود سال به سال این شرکت در ده سال اخیر خواهد شد؛ چه از نظر تعداد کتاب فروخته شده و چه از نظر قیمت دلاری.

خبر طولانی و تحلیلی است اما این رو هم اضافه کنم که به گفته آمازون، فروش کتاب دیجیتال در سه ماهه اول ۲۰۱۱،‌ سه برابر مدت زمان مشابه در سال گذاشته بوده. کتابخونه دیجیتال کیندل، در حال حاضر بیشتر از ۷۹۰هزار کتاب داره که اکثرا کمتر از ده دلار قیمت دارن. این کتابخونه ۱۰۹ کتاب از ۱۱۱ کتاب «فهرست پر فروشترین کتاب‌های نیویورک تایمز» رو در عناوینش داره و فقط در پنج ماه اخیر، ۱۷۵هزار کتاب جدید به اون اضافه شده.

آمازون از سال ۱۹۹۵ شروع به کار کرده و در سال‌های اخیر با روی آوردن به کتابفروشی دیجیتال، نه فقط ادامه حیاتش رو تضمین کرده که به یکی از شرکت‌های فهرست «Fortune 500» هم پیوسته.

روز کتاب، فرصتی مناسبی است

«روز کتاب، فرصتی مناسبی است برای نگاهی دوباره و تازه به کتاب‌هایی که می‌خوانیم.» حالا مستقل از اشتباه ادبی جمله، معنی اش چیه و به نظر شما مجموعه ای که این پوستر رو طراحی، چاپ و نصب کردن آخرین کتابشون رو در چه سالی خونده بودن؟

تنها برداشت من از محتوای این «کار فرهنگی» اینه که آدم‌ها دارن دائما کلی کتاب می‌خونن بدون اینکه بفهمن اصلا چی دارن می‌خونن و حالا که روز کتاب شده فرصت مناسبی است برای یک لحظه توقف و یک روز کتاب نخوندن و فکر کردن به اینکه هر روز آزگار اصلا چی دارن می‌خونن.

من مجبورم این پوستر رو هر روز توی تقاطع گاندی و همت ببینم و در نیتجه خوشحال می‌شم اگر کسی درکش می‌کنه معنی اش رو به من هم بگه.

کتاب آموزشی دروپال: بازمتن، فارسی و رایگان

خب یک خبر جذاب این بود که رضا سروری و دوستانش کتاب «دروپال در ۲۴ ساعت» انتشارات Sams رو به فارسی ترجمه کرده‌اند و خبر بهتر اینکه این تیم، کتاب آموزشی دروپال در بیست و چهار ساعت رو به شکل یک پی دی اف رایگان (CC) در اینجا برای دانلود قرار داده‌اند.

به نظر من که اتفاق جذابی است. شماره حساب هم دادن برای کمک های مالی احتمالی و خب نفع بعدی‌اش هم بیشتر جا افتادن اسمشون به عنوان متخصصین دروپال در دنیای فارسی زبان است. همونجا گفته شده که نسخه قابل ادیت و آپدیت کتاب (با فرمت ورد) هم به زودی منتشر خواهد شد.


هفت عادت انسان‌های بسیار موثر

این اسم یک دوره که هفته پیش رفتیم – سه روز. انگلیسی‌اش بوده The Seven Habits of Highly Effective People و خانم گیتی خوشدل ترجمه‌اش کرده: هفت عادت مردمان موثر. ظاهرا به نظرش رسیده که Highly در عنوان کتاب اضافه است (: به هرحال من فعلا کتاب فارسی رو ندیدم ولی حتما می‌خرم و جداگانه نقد ترجمه رو خواهیم داشت.

جالبی این دوره به این است که بدونیم از سال ۱۹۸۹ که کتاب نوشته شده، تا به حال ۱۵ میلیون نسخه ازش فروش رفته! در شرکت ما رفتن به این دوره سه روزه برای همه کارمندان برنامه ریزی شده و همه باید به شکل دوره ای در اون شرکت کنن.

بحث بدون شک آمریکایی است: چند تا عادت هست که اگر داشته باشین خوشبخت می شین و موفق + هر کسی می‌تونه خوشبخت باشه و موفق به شرط اینکه خودش تلاش که.

قصد من اینجا خلاصه کردن کل کتاب / دوره نیست. اصولا هم نمی‌شه چنین بحثی رو در یک پست وبلاگی خلاصه کرد. به شکل خلاصه بگم که هفت عادت عبارت هستن از:

  1. پرواکتیو باشین: پسیو عمل نکنین.
  2. از اول، آخر رو در ذهن داشته باشید
  3. کارهای اول رو همون اول انجام بدین
  4. تفکر برد-برد داشته باشید
  5. اول تلاش کنید بفهمید، بعد تلاش کنید شما رو بفهمن
  6. سینرژی ایجاد کنید: بگذارید نیروها با هم جمع بشن و چند برابر بشن
  7. اره‌ رو تیز کنید: فقط روی کار تمرکز نکنید. بین منابع و انرژی و سلامتی توازن برقرار کنید تا سبک زندگی موثر رو حفظ کنید

و خب کلی حرف و بحث پشت هر کدوم از اینها. اما یک جنبه جالب کل جریان برای من همین مفهوم بود که یک نفر یک کتاب می‌نویسه و بقیه می‌بینن خوبه. سازمان‌ها گذروندنش رو اجباری می‌کنن و شرکت‌هایی درست می‌شن که به طور تخصصی مواد آموزشی براش درست می‌کنن (از اسلاید و فیلم و تسهیلگر گرفته تا تقویم و پوستر و مجسمه و …) و اونقدر بزرگ می‌شن که مثلا شعبه خاورمیانه می‌زنن و با قراردادهای عالی به بقیه آموزشش می‌دن.

ما یک آموزشگر داشتیم که از دفتر دوبی اومده بود. اصالتا مال اردن بود و در طول سه روز این عادت‌ها رو بحث و تمرین کردیم. خودش سابقا مدیر جایی بوده و همچنین عضو تیم ملی بسکتبال اردن و وقتی این آموزش رو می‌بینه متحول می شه به حدی که کم کم کارش رو ول می‌کنه و با زندگی بر اساس این عادت‌ها و روش‌ها، می‌پیونده به موسسه فرانکلین کاوی و اونجا آموزشگری می‌کنه. بامزه است که این موسسه که فقط روی آموزش‌های مبتنی بر این ایده‌ها کار می‌کنه، درآمد سالیانه ۲۸۲ میلیون دلار داره.

ما که مثل اون متحول نشدیم ولی کلی کلیت موضوع جالب بود: اگر می‌خواهید موثر باشید… اگر می‌خواهید واقعا موثر باشید باید یک راه و روش رو پیش بگیرین و از وقت و منابعی که دارین به خوبی استفاده کنین. شکی نیست که روش استفن کاوی تنها روش ممکن نیست اما یکی از روش‌های موجود است. خلاصه‌اش هم برای من اینه: بدونین دارین چیکار می‌کنین و تعادل رو هم در جنبه‌های مختلف زندگی نگه‌دارید.

معرفی کتاب: فارنهایت ۴۵۱

فارنهایت ۴۵۱ یک رمان دیستوپیایی است. رمانی در زمانی که جذاب نیست. رمانی در دنیایی که خراب شده. فضای رمان در دنیای آینده آمریکا است و تا حدی شبیه فضاهای رمان مشهور ۱۹۸۴ جرج اورول.

نویسنده کتاب ری بردبری می‌گوید که ۴۵۱ درجه فارنهایت، درجه‌ای است که کاغذ در آن آتش می‌گیرد. در شهری که گای مونتاگ (قهرمان کتاب)‌ در آن زندگی می‌کند، خانه‌ها دیگر ضد آتشسوزی شده‌اند و مردم تمام اخبار، اطلاعات، نیازها و دانش خودشان را از رسانه‌های تصویری‌ای می‌گیرند که برنامه‌های بدون نیاز به مغزی درست می‌کنند که به شکل بیست و چهار ساعته به درک مردم از دنیا شکل می‌دهند.

کشور دشمن خارجی دارد و کتاب به خاطر چیزهای غیر دقیقی که می‌گوید و اشتباهاتی که دارد و تضادهایی که ایجاد می‌کند کلا ممنوع است. در این جامعه، کار آتش‌نشان‌هایی مثل گای مونتاگ این است که اگر در خانه‌ای کتابی قدیمی پیدا شد یا اگر کسی سعی کرد از طریق داشتن یا خواندن کتاب امنیت ملی را به خطر بیاندازد، به آنجا بروند و کتاب و خانه و حتی اگر لازم شد، دارنده و خواننده کتاب را به آتش بکشند.

در این جامعه بدون کتاب، خانواده شما بلندگوهایی هستند که در دیوارهای خانه کار گذاشته شده‌اند و با شما حرف می‌زنند و اطلاعات و سرگرمی و درک شما از دنیا حتی اگر خارج از خانه باشید و به تلویزیون‌ها روشن نباشند، از گوشی‌هایی می‌آیند که در گوش می‌گذارید. درست است که اگر کتاب بخوانید یا سعی کنید خودتان از طبیعت و انسان‌ها اطلاعات بگیرید، آتش‌نشان‌ها به دنبالتان خواهند آمد یا در برخورد با اتوموبیل کشته خواهید شد اما این باعث نمی‌شود کسی شورش نکند. یک نفر شورش می‌کند و بعد می‌فهمد شورشی‌های بیشتری هم هستند و دولت حتی وقتی نمی‌تواند آن‌ها را دستگیر کند هم‌ به دروغ فیلم‌هایی مبنی بر دستگیر شدنشان از تلویزیون پخش می‌کند.

رد بردبری، که از مادری سوئدی در ایلینویز آمریکا به دنیا آمده، این کتاب را در ۱۹۵۳ و در خلال سال‌های جنگ سرد آمریکا و روسیه نوشته. من کتاب را به فرمت epub روی ipod touch خواندم که تجربه خوبی بود. متن انگلیسی کتاب نسبتا سنگین است و من به راحتی قبول کرده بودم که از دو سه پاراگراف چیزی نفهمم ولی جلو بروم (:‌ من ترجمه‌ای فارسی از کتاب ندیده‌ام اما در ویکیپدیای فارسی خواندم که ظاهرا مترجم‌های مختلفی ترجمه را شروع کرده و نیمه کاره رها کرده‌اند، هرچند که یکی از دوستان در کافه پراگ، گفت که ترجمه قدیمی آن هم موجود است و البته نایاب و کتاب فارنهایت پنجاه و شش کی را هم معرفی کرد که نمونه جدید همین رمان است (اینبار ۵۶ کیلوبایت یادآور سرعت مودم‌های کامپیوتری است). هنوز آن را پیدا نکرده‌ام، ولی اگر پیدا کنم در بالای فهرست خواندن خواهد بود (:

نکات جالب جریان:

  • ری بردبری این رمان را در اتاق مطالعه کتابخانه دانشگاه UCLA و با یک ماشین تایپ اجاره‌ای نوشته
  • در سال ۱۹۶۶ یک فیلم از روی این رمان ساخته شده
  • این روزها در آمریکا جایزه‌ای هست به نام «جایزه ری بردبری» برای بهترین نمایشنامه‌های علمی تخیلی
  • در ۱۹۸۴، یر اساس این رمان، یک بازی برای کمودور ۶۴ عرضه شد
  • یک روز کافه پراگ بودیم که دوستی از میز بغلی بلند شد و آمد و با هم گپ زدیم (: اتفاقا هم من هم لیلا مشغول خواندن فارنهایت ۴۵۱ بودیم و اون دوستمون هم فارنهایت ۵۶کیلو را معرفی کرد. اگر دوست داشت اینجا خودش رو معرفی می کنه تو کامنت ها (: نمی دونم میتونم اسم ببرم یا نه
  • اخیرا هم یک رمان تصویری از همین اثر ساخته شده

تو بدم، بمیر و بدم

بارها و بارها شده که لازم بوده این حکایت رو برای آدم‌ها بفرستم ولی متاسفانه لینک خوبی ازش نداشتم… حالا تصمیم گرفتم شخصا یک پست براش درست کنم تا چه خودم چه هر کس دیگه که خواست، بتونه لینکش رو برای اونی که باید به جای سوال پرسیدن و حرف زدن و نظر دادن کارش رو بکنه ولی نمی‌کنه، بفرسته. متاسفانه نمی‌دونم حکایت از کجاست. خوشحال می‌شم اگر کسی بدونه و بنویسه.

پسری را به آهنگری بردند تا شاگردی كند. استاد گفت: «دم آهنگری را بدم!» شاگرد مدتی استاده، دم را دمید، خسته شد. گفت: «استاد اجازه میدهی بنشینم و بدمم؟» استاد گفت: «بنشین.»

باز مدتی دمید و خسته شد، گفت: «استاد! اجازه میدهی دراز بكشم و بدمم؟» گفت: «دراز بكش و بدم».

بعد از مدتی باز خسته شد. گفت: «استاد اجازه میدهی بخوابم و بدمم؟»

استاد گفت: «تو بدم، بمیر و بدم»

این پست را گوش کنید: [audio:http://jadi.net/wp-content/uploads/2010/08/bemir_o_bedam.mp3|titles=تو بدم، بمیر و بدم]

معرفی کتاب: میکروسرف‌ها

خوندن مایکروسرف‌ها یا Microserfs با ISBN 0-06-039148-0 رو تازه تموم کردم. به شکل epub با نرم‌افزار کتابخونی Stanza که روی آی.پاد.تاچ و خیلی دستگاه‌های دیگه اجرا می‌شه. من نسخه دزدی رو خوندم و منطقا شیر کردنش از طریق وبلاگ کار بدتری است از دزدی فردیش. این کتاب سال ۱۹۹۵ منتشر شده و این تنها نکته بدش است: قدیمی بودن. اسمش اولین نکته جذابش برای من بود: مایکروساف+سرف‌ها. سرف به کسانی می‌گفتن که در دوران فئودالی زمین نداشتن و مجبور بودن روی زمین فئودال‌ها کار و زندگی کنن بدون اینکه عملا صاحب چیزی باشن.

نویسنده کتاب دوگلاس کاپلند است و عنوان این کتاب کافی برای دانلود کردن همه کتاب‌هاش. کتاب به شکل خاطرات روزانه‌ای نوشته شده که روی یک مک‌بوک تایپ می‌شوند. توش اسمایلی هست و کاراکترهای دیگه کامپیوتری و گاهی فقط کدهای صفر و یک و این برای سال ۱۹۹۴ یک انقلاب بوده و احتمالا پیشتاز وبلاگنویسی. کتاب از شرکت مایکروسافت شروع می‌شه و برنامه‌نویس‌هایی که در مایکروسافت کار می‌کنند و در یک «خانه گیکی» زندگی (یک دست مرتب به افتخار ایریکس که تازه با دو تا لینوکسی دیگه، Geek Houseش رو افتتاح کرده). مایکل (راوی اصلی خاطرات) به همراه دوستانش در ردموند که مقر اصلی مایکروسافت است مثل یک سرف خوب، زندگی شان را فدای شرکت و فئودال (بیل گیتس) کرده‌اند و دلخوشند به گرفتن جایزه «تحویل به موقع کد» و پاکت‌هایی که گاهی برایشان فرستاده می‌شود و تویش بخشی از سهام مایکروسافت به نام‌شان شده و باعث می‌شود هر روز وضعیت بازار بورس را برای دیدن قیمت‌ها چک کنند.

کاپلند در مصاحبه با تایمز می‌گوید که در حال حاضر ۹۰٪ مردم آمریکا به شکل مستقیم با یک کامپیوتر کار می‌کنند و این یعنی روزی بیش از یک میلیارد نفر-ساعت کار در دفترها و ادارات کامپیوتری و اظهار تعجب می‌کند از اینکه کمتر کتابی در مورد محیط کار دفتری نوشته شده. حالا او نیمه اول کتاب را در این مورد نوشته: مردمی که در مایکروسافت کار می‌کنند.

نیمه دوم برمی‌گردد به این آدم‌ها که از شرکت مادر جدا می‌شوند و شرکت کوچک خودشان را تشکیل می‌دهند تا محصولی به نام !Oop بنویسند که یک جور زبان برنامه‌نویسی شیئ‌گرا است برای ساختن مدلها و ترکیب کردن آن‌ها با هم؛ چیزی شبیه لگو در دنیای کامپیوتر.

کتاب فوق‌العاده نیست. از نظر من روند داستانی مشکل دارد و خیلی چیزها ناتمام ول می‌شود تا ماجرای دراماتیک جدید شروع شود (مثلا ماجرای بیماری یک نفر و عشق یک نفر دیگر و همجنسگرایی یکی دیگر) و اینها سریعا از شاخه‌های فرعی داستان به شاخه اصلی تبدیل می‌شوند. ابتکارهایی مثل نوشتن کلماتی که از ذهن مایکل می‌گذرند هم به نظر من که چندان با معنی نیامد. اما کماکان کتاب به خاطر بحث‌هایی که در مورد کارکرد داخلی مایکروسافت و در نیمه دوم سیلیکون ولی دارد جذاب است. مثلا جلساتی هست که وقتی دارید در شرکت کوچکتان برنامه می‌نویسید می‌توانید در آن‌ها شرکت کنید و توضیح بدهید که مشغول چکاری هستید و سرمایه‌گذارها اگر احساس کنند کار شما ارزش دارد دعوتتان می‌کنند برای توضیح کاملتر در مورد کارتان و بعد یک جلسه دیگر برای بررسی فنی کار و در نهایت ممکن است برای ادامه کار یا پخش محصول شما سرمایه‌گذاری کنند.

همانطور که گفتم مشکل اصلی کتاب قدیمی بودنش است. در زمان نگارش کتاب مایکروسافت حتی به ویندوز ۹۵ هم نرسیده بود و اینترنت هم هنوز دنیا را تسخیر نکرده بود و خواندن یک کتاب کامپیوتری بدون اینترنت کمی عجیب است. کتاب جدیدتر کاپلند «جی.پاد» است. من نخوانده‌ام و پیدایش هم نکرده‌ام و احتمالا در آینده نزدیک هم نخواهم خواند ولی به هرحال آشنایی با کاپلند جالب بود.