سفر طولانی است. بعد از تقریبا بیست ساعت سفر، (ده ساعت پرواز و ده ساعت انتظار در فرودگاه) به لاگوس میرسم. لاگوس پایتخت نیجریه نیست اما بزرگترین شهر آن و بزرگترین شهر آفریقا است. نتیجریه در جمعیت ترین کشور آفریقا است: ۱۶۰ میلیون نفر. از هر چهار نفر آفریقایی، یک نفر نیجریهای است و از هر پنج نفر سیاه پوست جهان، یکی مال این کشور!
نیجریه کشور پولداری است: نفت. اما دولت غیردموکراتیک باعث شده این ثروت در دست عدهای متمرکز شود و اکثریت کشور بسیار فقیر است. تلفن ثابت در این کشور بسیار کم است اما در عوض موبایل رشد سریعی داشته. من هم اینجا هستم برای راه اندازی یک سیستم VOIP (مکالمه صوتی از طریق خطوط اینترنت).
در همان لحظه اول ورود، با یک بهانه بیربط پلیس مرزی متوقف میشوم. کارت واکسیناسیون میخواهند در حالی که هیچ جا گفته نشده که همراه داشتن این کارت الزامی است. به پلیس مرزی لبخند میزنم و میگویم «من که کارت ندارم… باید برگردم؟» و جواب مورد انتظار را میدهد «You can solve da problem». بعله (: در اینجور کشورها هر «مشکلی» را میشود حل کرد یا حتی دقیق تر است بگوییم که مشکل ها درست میشوند که شما «حل»شان کنید. زیرگوشش میگویم که پول عوض نکرده ام و پول کشور خودم را دارم. میگوید که هیچ پولی نشان ندهم و فقط «مشکل را حل کنم.». یک هزار تومنی میگذارم لای پاسپورت و پاسپورت را میدهم دستش که «check again». هاها… هزار تومنی (از نظر خودش ده هزار ریالی) را که میبیند شدیدا خوشحال میشود. احتمالا از صفرهای زیاد خوشش آمده غافل از اینکه از یک دلار هم کمتر است.
حالا تازه در صف دوم هستم که کسانی که توانسته اند مشکلشان را حل کنند یا کسانی که اتفاقا کارت همراهشان بوده با یک نیجریهای رقابت دارند تا به محل مهر زدن پاسپورت برسند و وارد کشور شوند. گرم است و خفه. پنج دقیقهای طول میکشد تا به پایین پله برسم و جایی که صف «خارجی»ها از نیجریهای ها جدا میشود. صف طولانی است و خیلی خیلی آرام چون ظاهرا هرکسی که وارد کشور میشود بالاخره یک «مشکلی» دارد و حل شدن کارش کمی طول میکشد.
خوشبختانه یک نفر را میبینم که یک کاغذ دستش است و نام من رویش نوشته شده (: صدایش میکنم و خودم را معرفی میکنم. از بخش «مهاجرت» شرکت خودمان است و حلال «مشکلات». پاسپورتم را میگیرد و میبرد جایی مهر میکند و از صف خلاص میشویم. کمی خجالت آور است و شبیه یک تقلب اما به هرحال تمام شده و راحت شده ایم. تقریبا بیست دقیقه هم برای رسیدن چمدانم میایستم و بعد از تبدیل پول، از فرودگاه بیرون میآییم. پول اینجا هم مثل ایران ضعیف کم ارزش است (مطمئنا نه به ضعیفی کم ارزشی ایران) و دو اسکناس صد دلاری میشود حجمی از پول که غیرقابل حمل و نقل در کیف پول است (هر ۱ دلار میشود ۱۵۰ نایرا یعنی پولشان فقط ۷۰ برابر قوی تر پر ارزشتر از ریال ایران است).
بیرون شرجی است و شدیدا گرم. یک ماشین چهاردیفرانسیل بزرگ وانت هایلوکس(؟) منتظرمان است. من سوار میشوم و به طرف شرکت راه میافتیم. انگلیسی زبان رسمی کشور است ولی لهجهشان را به سختی میفهمیم و با خودشان به دو زبان محلی حرف می زنند. کمی گپ میزنم. دائما میپرسم که الان در حومه لاگوس هستیم و کی به مرکز شهر می رسیم. راننده منظورم را نمیفهمد. بعد از مدتی کشف میکنم که واقعا در لاگوس هستیم و اصولا شهر همین شکلی است تقریبا.
رانندگی حتی برای ما که از ایرانیم وحشتناک است. حدس می زنم صد در صد جمعیت خود نیجریه سیاه پوست باشد و فقط خارجیها سفید هستند که در سطح شهر دیده نمیشوند. همه جا پر از آدم است و همانطور که خوانده بودم پشت چهارراه هر چیزی میفروشند. آنهم به ماشینهای در حال حرکت. فروشنده با دیدن اشاره سرنشینان ماشین میدود و جنس را تو میاندازد و بعد عرقریزان میدود تا پول را بگیرد. اگر راننده اسکناس درشتتر از قیمت جنس داشته باشد، آن را نشان میدهد و بعد از گرفتن بقیه پول، اسکناس را به فروشنده که هنوز در حال دویدن کنار ماشین است، میدهد. پشت چهار راه از شارژر موبایل تا سیدی موسیقی تا در توالت فرنگی تا آب بطری تا آب درون کیسه فریزر («نوشیدنی» ولی ارزان) تا آنتن تلویزیون و حتی فیلم پورنو … میفروشند.
دفتر ما در «جزیره ویکتوریا» است. لاگوس شهر بزرگی است با چند جزیره در وسط آن که به خاطر پلهای آنها، رفت و آمد کنترل شده تری دارند و منطقه شیکتر و امنتر شهر هستند. لاگوس مشهور است به ناامنی اما این جزیرهها (بخصوص جزیره ویکتوریا) مناطق پولدار و امن شهر به حساب میآیند.
تقریبا همه ساختمانها یک طبقه هستند و ساختمان هفت طبقه شرکت ما مشهور است به «برج» و احتمالا یکی از بلندترین و مدرنترین ساختمانهای لاگوس. طبقه پایین شرکت ما، طبقه مایکروسافت است و برای ما که عادت به دیدن لوگوهای مشهور جهان در دنیای واقعی نداریم، جذاب (:
شهر فوق العاده سبز است؛ یک شهر استوایی با نخل و گیاهان بسیار سبز، بزرگ و سر حال. در شرکت بالاخره آب میخورم و دست و صورتم را میشورم و مدیرم را میبینم و کمی گپ میزنیم. جولیوس که مدیر من در این پروژه است نیجریهای است ولی اکثر آدمهای دیگر شرکت از کشورهای دیگر به اینجا آمدهاند. با ماشین جولیوس به محل سکونتمان میرویم و در راه کمی در مورد پروژه و کمی در مورد شهر گپ میزنیم.
خانه – مثل عربستان – در یک کمپوند است. کمپوندها مجتمعهای کاملا محافظت شده هستند که دروازه مشخص خودشان را دارند و داخلشان مثل یک شهر مستقل است. البته اینجا فقط خانههای مسکونی هستند و در داخل کمپوند از مغازه خبری نیست. فقط یک بار داریم که میگویند برای شام به آنجا بروم. خانه جمع و جور است ولی قابل استفاده. یخچال هیچ چیزی ندارد و کاملا خالی است. فردا باید بروم خرید. آشپزخانه و بوفهها از نظر وسایل کامل هستند… البته در حد آفریقا و نیجریه (: خبری از تکنولوژی مدرن نیست اما به هرحال جای بانمکی است.
کمی استراحت میکنم و ساعت هفت برای شام به بار میروم. فکر کنم اولین باری است که در چنین باری هستم (: میپرسم غذا دارند و یک چیزبرگر سفارش میدهم. مردهای خارجی در گوشه و کنار نشستهاند و با دخترهای نیجریه ای یا خانمی که پشت بار ایستاده، گپ میزنند. موزیک بلند انگلیسی و فضای تاریک. نوشیدنی و غذا به قیمت خون پدر (: البته در کل نیجریه کشور گرانی حساب میشود. آدمهای فقیر و قیمتهای بالا به راحتی میتواند چنین بارهایی بسازد. چیزبرگر و یک آبجوی من میشود تقریبا ۲۰ دلار (۳۰۰۰ نایرا) که احتمالا برای مردم اینجا کلی پول است.
به شکل بامزه و بیمعنیای در ورودی بار نوشته شده که ورود خانمهای مجرد به بار ممنوع است! البته درست حدس میزنید که فقط «نوشته شده». تا من شامم را میخورم یک مرد اروپایی وارد میشود و مینشیند و آبجو سفارش می دهد و یک گروه پیرمردی سه نفره هم از پشت بار به پشت یکی از میزها می رود. در هر دو مورد در بار باز میشود و سریعا خانمی (مجرد!) وارد میشود و سر میز میرود و صحبت را باز میکند. آن یک نفر آقا که تا من شامم را تمام کنم وارد ماچ و بوسه هم شده (:
شام را تمام میکنم و بعد از حساب کردن. کمی بیرون بار دریا را نگاه میکنم و قدم زنان برمیگردم. تا وقتی داخل کامپوند هستیم، همه چیز امن و امان است (:
بدون اینترنت، بدون تلفن و بدون هیچ ارتباطی میخوابم. تنها چیزی که میدانم این است که فردا روز «نظافت ماهانه» است و کسی حق ندارد قبل از ده و نیم از خانه خارج شود. قرار ما با راننده شرکت، ده و نیم صبح جلوی ماشین است (یک وانت هایلوکس یا چنین چیزی داریم). یادم نگه میدارم از نگهبانهای کامپوند در مورد این جریان «نظافت ماهانه» و ممنوعیت خروج قبل از ده و نیم در روز نظافت ماهانه بپرسم.