فرازهایی از کتاب زندگینامه استیو جابز: توپ و دیوار برای آتاری و ماجرای کلاه برداری از استیو وزنیاک

رسیده‌ایم به ۹٪ کتاب و اونجایی که استیو جابز از هند و تجربه‌های عرفانی‌اش برگشته به آتاری و یک روز سر زده وارد دفتر می ‌شه. آتاری بازی مشهور Pong (پونگ) رو داده که توی ایران به اسم نسخه‌های جدیدیش یعنی تنیس می‌شناختیمش و حالا دنبال یک بازی دیگه است…

روزی در اوایل سال ۱۹۷۵، ال آلکورن در دفتر کارش در آتاری نشسته بود که ناگهان ران واینه وارد شد و فریاد کشید «هی! استیوی برگشته!».

آلکورن جواب داد «بیارش اینجا».

جابز با پای برهنه و یک ردای زعفرانی رنگ و در حالی که یک نسخه از کتاب Be Here Now در دست داد وارد شد. کتاب را به آلکورن داد و اصرار کرد که حتما باید آن را بخواند و بعد گفت «می‌شود شغلی که داشتم را به من پس بدهید؟»

آلکورن در یادآوری آن صحنه می‌گوید که «درست مثل یکی از آدم‌های هاری کریشنا شده بود اما به هرحال دیدنش عالی بود. من به او گفتم که بدون شک می‌توان شغلش را پس بگیرد».

یکبار دیگر برای هماهنگی، جابز اکثرا شب‌ها کار می‌کرد و وزنیاک که هنوز در اچ.پی. یک مهندس بود و آپارتمانی در آن حوالی داشت بعد از شام سری به او می‌زد تا گپی بزنند و کمی ویدئو گیم بازی کند. او معتاد بازی پونگ شده بود و خودش هم می‌توانست نسخه‌ای مشابه آن را بسازد که بشود آن را روی تلویزیون خانه بازی کرد.


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

روزی در اواخر تابستان ۱۹۷۵، نولان بوشنل که از این نظر دفاع می‌کرد که دوره بازی پونگ به سر رسیده تصمیم گرفت تا نسخه‌ای جدید و تک نفره از آن را بسازد: در این نسخه از بازی به جای رقابت با حریف، بازی‌کن باید توپ را به سمت دیواری پرتاب می‌کرد که با هر برخورد یک آجر از آن کم می‌شد. او جابز را به دفترش دعوت کرد و طرح بازی را روی تخته سیاه کشید و از او خواست تا آن را طراحی کند. یک جایزه هم تعیین شد. بوشنل گفت که اگر طرح نهایی کمتر از پنجاه چیپ باشد، به ازای هر چیپ کمتر، پول اضافه‌ای پرداخت خواهد شد. بوشنل می‌دانست که جابز مهندس فوق العاده‌ای نیست اما برداشتش به درستی این بود که جابز به سراغ دوست خوبش وزنیاک خواهد رفت. بوشنل می‌گوید «این یک تیر و دو نشان بود، وزنیاک مهندس بهتری از جابز بود».


اخطار: به هیچ وجه این مطلب رو توی وبلاگتون کپی پیست نکنید چون عکس بالا بعد از سه روز با یک عکس بسیار نامناسب برای وبلاگتون جایگزین خواهد شد. به عنوان یک تجربه خنده دار برای وبلاگ های کپی پیست کاری که حتی مطلب رو نمی خونن

وزنیاک وقتی پیشنهاد جابز برای طراحی بازی و نصف کردن پول را شنید بسیار هیجان زده شد. او می‌گوید «این یکی از هیجان‌انگیزترین پیشنهادهای زندگی‌ام بود؛ طراحی یک بازی که کلی آدم از آن استفاده خواهند کرد». جابز گفت که اینکار باید در چهار روز انجام شود و حداقل چیپ هم باید به کار رود. چیزی که جابز به وزنیاک نگفت این بود که موعد چهار روز را از خودش ساخته بود تا بتواند به موقع کار را تحویل دهد و برای کمک در چیدن سیب‌ها از درخت، به مزرعه برود. در ضمن چیزی در مورد جایزه ناشی از حذف چیپ‌ها نیز به وزنیاک گفته نشد.

وزنیاک با یادآوری این خاطره می‌گوید که «طراحی بازی‌ای شبیه این برای اکثر مهندس‌ها چند ماهی طول می‌کشید. من مطمئن بودم که نخواهم توانست اینکار را انجام دهم اما جابز به من قبولاند که انجام آن از دست من برمی‌آید». وزنیاک چهار شب متوالی بیدار ماند و پروژه را تمام کرد. در طول روز کاری اچ.پی. وزنیاک طراح‌ها را روی کاغذ می‌کشید. بعد بعد از یک غذای فست فود، مستقیم به آتاری می‌رفت و همه شب بیدار می‌ماند. همانطور که وزنیاک طرح می‌زد، جابز روی میز و نیمکت کناری چیپ‌ها را بر اساس نقشه با وایرپ به هم وصل می‌کرد. وزنیاک جایی گفته «حینی که استیو مشغول اتصالات بردبورد بود، من وقتم را به بازی کردن با بازی محبوب تمام دوران‌ زندگی‌ام یعنی مسابقه اتوموبیل‌رانی گرند ترک ۱۰ می‌گذراندم».

آن‌ها به شکلی اعجاب آور موفق شدند که پروژه را در چهار روز تمام کنند و علاوه بر این وزنیاک برای طرح تنها از چهل و پنج چیپ استفاده کرده بود. وقایع به شکل متفاوتی تعریف شده‌اند اما معتبرترین آن‌ها این است که جابز تنها نصف پول پایه توافق شده را به وزنیاک داد و تمام جایزه حاصل از پنج چیپ صرفه‌جویی شده را بدون اینکه حرفی از آن بزند، برای خودش برداشت. ده سال بعد بود که وزنیاک (با دیدن داستان در کتابی که در مورد تاریخچه آتاری به نام Zap منتشر شده بود) متوجه داستان شد و فهمید که جابز چیزی از جایزه به او نگفته. وزنیاک بعدها گفت «من فکر کردم که جابز حتما به پول نیاز داشته و به همین دلیل راستش را به من نگفته». حالا وقتی وزنیاک از این ماجرا حرف می‌زند، مکث‌هایش طولانی هستند و قبول می‌کند که موضوع برایش دردناک بوده و هست. «حداقل آرزو می‌کنم که کاش صادق بود. خودش هم می‌دانست که اگر به من می‌گفت که پول را لازم دارد مشکلی با موضوع نداشتم. او دوست من بود. همه باید به دوستانشان کمک کنند». برای وزنیاک این ماجرا نشان دهنده یک تفاوت بزرگ در شخصیت این دو نفر بود. «اخلاق همیشه برای من مهم بوده و هنوز هم نمی‌فهمم چرا یک مقدار خاص پول گرفته بود ولی به من گفت چیز دیگری گرفته. اما خب می‌دانید؟ مردم متفاوت هستند».

وقتی جابز متوجه شده که داستان چاپ شده، به وزنیاک زنگ زد و ماجرا را انکار کرد. وزنیاک یادآوری می‌کند که «او به من زنگ زد و گفت که یادش نمی‌آید چنین کاری کرده باشد و اگر چنین کاری کرده بود حتما یادش می‌ماند پس احتمالا چنین کاری نکرده». وقتی من [نویسنده کتاب سرگذشت استیو جابز] مستقیما از جابز در این مورد سوال کردم به شکلی غیرطبیعی ساکت و ناراحت شد و بعد گفت «نمی‌دانم این حرف‌ها از کجا درآمده. من نصف پولی که گرفته بودم را به او دادم. من و وز همیشه همینطور بودیم. منظورم این است که وز در ۱۹۷۸ کار را ترک کرد. او از ۱۹۷۸ به بعد هیچ کاری نکرده اما همانقدر که من از اپل سهم گرفتم، او هم گرفت».

آیا ممکن است خاطرات اشتباه باشند و جابز در واقع هیچ وقت وزنیاک را دور نزده باشد؟ وزنیاک به من جواب داد «به هرحال این احتمال وجود دارد که حافظه من کاملا خراب شده باشد و اشتباه کنم» اما بعد از یک مکث اضافه کرد «اما نه. من دقیقا جزییات این یکی را به خاطر دارم. چک ۳۵۰ دلاری که گرفتم یادم هست». او این خاطره را با نولان بوشنل و ال آلکورن چک کرده. بوشنل می‌گوید‌ «من یادم هست که در مورد این جایزه با وز حرف زدم و او ناراحت شد. من گفتم که واقعا جایزه وجود داشته و هر چیپی که کمتر استفاده می‌شده به معنی افزایش جایزه بوده. وزنیاک فقط سرش را تکان داد و زبانش را در دهانش چرخاند».

واقعیت هر چیزی که بوده باشد، وزنیاک دوست ندارد زیاد درباره آن حرف بزند. او می‌گوید که جابز آدم پیچیده ای است و تحریف واقعیت توسط استیو جابز یکی از عوامل تاریک رسیدن او به موفقیت است. وزنیاک هیچ وقت آنطور نبوده اما خودش تذکر می‌دهد که اگر فقط شیوه خودش پی گرفته می‌شد، هرگز اپلی هم به وجود نمی‌آمد. او در مورد این اتفاق می‌گوید «ترجیح می‌دهم از کنارش رد شوم. این چیزی نیست که بخواهم بر اساس آن استیو جابز را قضاوت کنم».

برای خواندن بقیه قسمت هایی که من از کتاب خاطرات استیو جابز جالب دیده ام و ترجمه کرده‌ام اینجا را کلیک کنید