تلفن نفر اول رو از روی یک فیش بانکی که پرداخت کرده بود پیدا کردم. عکسش توی کارت ملی مسن بود و با هیجان ولی کمی مشکوک اسمش رو تایید کرد و منطقا اولین حدسش این بود که این تلفن مشکوک درمورد مدارکش است. با هم هماهنگ کردیم که فردا صبح بیاد محل کارم و مدارک رو بگیره. یک ماشین جلوش ایستاده بود، یک نفر با اسلحه تهدیدش کرده بود و کیف پولش رو گرفته بود و رفته بود. خوشحال بود که کارت ماشین هم توشه.
دو نفر بعدی احتمالا پدر و دختری بودن که پدر حوالی شصت سال داشت و دخترش مثلا سی یا سی و پنج. اینها به وضوح از یک کار اداری برمیگشتن چون دو تا دسته چک، حجم زیادی مدارک متنوع و عکس سه در چهار و غیره داشتن و یکی دو تا کاغذ که اسم هر دو توشون بود. پیدا کردن شماره اینها سخت تر بود. اول به کارت ویزیتی زنگ زدم که فامیلش با فامیل مرد یکی بود و مربوط می شد به یک وکیل توی تبریز. روی کارت ویزیت نوشته شده بود «برای عرض تبریک خدمت آقای [اسم آقا] – نوروز ۹۰». هیچ کدوم از شماره ها جواب ندادن.
در تلاش برای پیدا کردن شماره، خاله ام گفت که توی برگه معاینه فنی، شماره تلفن رو می نویسن. برگه معاینه به اسم خانم بود و یک شماره موبایل. زنگ زدم و کسی جواب نداد. چند دقیقه بعد پیرمردی زنگ زد و دوباره با استرس و کمی نگرانی و امید پرسید چیکار داشتم. بهش گفتم که یک کیسه نایلون پیدا کردن که توش کلی مدرک بوده و بعد از جستجو در اطراف و دیدن اینکه ظاهرا هیچ کس ازش خبر نداره، آوردمش خونه و دارم سعی می کنم صاحب مدارک رو پیدا کنم. با اینکه خوشحال شد ولی مثل اینکه ناراضی بود که چرا کارت های بانکی اش توش نیستن. به هرحال فردا با اینها هم قرار گذاشتم که بیان و مدارک رو بگیرن. ماجرای این دزدی عجیب تر بود.
صبح سوار ماشین بودم و دیدم هی مسافر کناری داره تکون های عجیب می خوره و انگار راحت نیست یا داره کاری می کنه. توجه نکردم. شب که اومدم دسته چکم رو از کیفم در بیارم دیدم پایین کیفم با کاتر بریده شده و محتویاتش رو خالی کردن. احتمالا توی همون ماشین مسافرکش بوده.
کیسه توی کوچه نزدیک متروی میرداماد بود. پر از مدارک و یک کیف پول کهنه و وقتی بازش می کردین معلوم بود که یکی توی کوچه خلوت پول ها و کارت ها رو برداشته و بقیه رو دور ریخته که یا آدم خوبی باشه و دردسر کمتری برای قربانیها درست کنه یا اگر بد بین باشیم نظریه اش این بود که با برداشتن پول ها و پس دادن مدارک به این شکل سریع، ممکنه یکسری از قربانی ها نه فقط شکایت نکنن که کلی هم دعاش کنن (: به هرحال منطقا هر کس این کیسه که روی کاپوت یک ماشین گذاشته شده بود رو پیدا می کردم احتمالا کار مشابهی می کرد.
ماجرایی پلیسی بود اما اینکارش یک خطر بزرگ براش درست کرده: هر دو تا دزدی با اینکه شکل های متفاوت داشتن و جاهای متفاوتی اتفاق افتاده، اما به هم ربط داده شدن. منطقا اگر پلیس بخواد دنبال چنین چیزی بگرده الان کارش خیلی راحتتره. تو خونه بحث شد که حتما به این دو نفر بگیم که با هم در تماس باشن و شکایتشون رو پیش پلیس به هم ربط بدن ولی کلیت فضا مخالف این جریان بود و از خاطره هایی می گفتن که برای دزدی به پلیس رفتن و فقط وقتشون تلف شده و حتی ازشون پول گرفتن که هزینه های «پیگیری» تامین بشه و .. و یک نفر هم از موردی گفت که توش رییس کلانتری با توجه به آشنایی نزدیک با خانواده اعلام کرده که با اینکه علاقمند به ثبت این چیزها نیستن و دوست ندارن آمار رسمی دزدی رو بیخودی بالا ببرن ولی این مورد رو روی حساب دوستی خانوادگی ثبت می کنن.
برای ما حداقلش این بود که هیجان پلیسی داشت و دو تا خانواده رو هم کلی خوشحال کردیم و متوجه هم شدیم که پلیس می تونه در کنار اطلاعیه هایی مثل «در هنگام خروج از بانک مواظب کیف قاپ ها باشید» و «در این محل مبایلهای تقلبی و چینی عرضه می شود، لطفا از این اجناس قاچاقچی خریداری نکنید» یک اطلاعیه هم برای دزدها بزنه که «لطفا محتویات غیرلازم کیف های سرقتی را در کیسه های پلاستیکی جدا در جاهایی قابل دید عموم قرار دهید تا دعای خیر مردم همراه شما باشد».