جامعه مدنی در زندان،‌ جنگ در پیش رو

ببخشید که سردرگم است و در جاهایی اشتباه‌های انشایی دارد. مقطع نوشتم و هیچ وقت نمی‌توانم تحمل کنم که چنین چیزی را دوباره بخوانم. شنیدن و نوشتن‌اش به اندازه کافی درگیر کننده است.

امروز هم خبر بد داشتیم: حکم دو سال و ده ماه زندان و ده ضربه شلاق دلارام تایید شد. حالا احتمالا باید برای نزدیک به سه سال به زندان برود و ده ضربه شلاق بخورد به این جرم که در میدان هفت تیر بوده و پلیس وحشیانه با باتوم کتک‌اش زده است و او فرار / مقاومت نکرده.

چند روز قبل هم خبر مازیار سمیعی را داشتیم که پلیس در خیابان به او حمله کرده به جرم اینکه به سمت دانشگاهی می رفته که دانشجویان در آن مشغول تظاهرات بوده اند.

هفته قبل هم خبر دستگیری دکتر رزاقی را داشتیم. به جرم تعمیق جامعه مدنی و اعتقاد به اینکه مردم حق دارند برای فعالیت‌هایشان دور هم جمع بشوند (:

یکی دو ماه قبل هم خبر دستگیری امیر یعقوبعلی را داشتیم که به جرم حرف زدن با مردم در مورد اینکه زن و مرد باید حقوق قانونی برابر داشته باشند، یک ماه به زندان رفت و «داد»گاهش چند هفته بعد برگزار خواهد شد.


چیزی که برایم عجیب است این است که حکومت دارد چکار می‌کند؟ در وضعیتی که حرف زدن در مورد جنگیدن با ایران به یک موضوع طبیعی و روزمره تبدیل شده، این آدم‌ها هستند که باید صدایشان در بوق شود. این آدم‌ها هستند که در ایرانند، این آدم‌ها هستند که جزو حکومت نیستند حتی به آن منتقدند و این آدم‌ها هستند که حاضرند با ریسک و بدون جایزه‌های فوق‌لیسانس و دکترا و شغل و حقوق به خیابان بیایند و بگویند که با جنگ مخالفند.

حاکم عزیز! کمی فکر کن. حتی اگر قبول نداشته باشی که زن باید حقی برابر مرد داشته باشند و حتی اگر قبول نداشته باشی که ممکن است کسی این را قبول داشته باشد و اگر معتقد باشی که اگر کسی معتقد به برابری حقوقی زن و مرد باشد باید به زندان بروند و شکنجه شود، این را بفهم که این آدم‌ها، جزو جامعه تو هستند. این معلمانی زندانی، این راننده‌های محکوم به حبس‌های طویل، این وبلاگ‌نویسان سانسور شده، این دانشجویان بازداشت شده برای چندین ماه در سلول‌های انفرادی، این انسان‌های معتقد به برابری حقوق زن و مرد،‌ این آدم‌هایی که به نظرشان زن نصف یک آدم نیست، این کارگران حقوق نگرفه و … دقیقا اینها کسانی هستند که مخالفین تو محسوب می‌شوند ولی مخالف جنگند.

آن بسیجی‌ای که برای نرفتن به سربازی عضو بسیج شده، آن سپاهی که کار اصلی‌اش بساز و بفروشی با استفاده از رانت است، آن شکنجه‌گری که برای پول بیشتر، ضربه‌ها را محکم‌تر می‌زند، آن دانشجوی تازه فارغ‌التحصیلی که به زور به سربازی رفته، آن استشهادی‌ای که در پارک با استشهادی‌های دیگر قرار می‌گذارد و دوست دختر / دوست پسر پیدا می‌کند و آن بچه ۱۴ ساله‌ای که ایست بازرسی خیابانی برایش نمایش قدرت و نوع پیشرفته‌تر هفت‌تیربازی کودکی است، جلوی آمریکا نخواهند ایستاد.

می‌دانی؟ شاید حتی کسانی که حکومت برایشان نان است، تا لحظه جدی نشدن جنگ، بگویند که مقاومت خواهند کرد ولی این ایستادن من در مقابل جنگ است که ارزشمند است. من با تو مخالفم چون سانسور می‌کنی ولی با آمریکا مخالف‌ترم چون به دنبال تجاوز است. وقتی من، وقتی یعقوبعلی، وقتی سینا، وقتی لیلا، وقتی سهراب، وقتی دلارام و وقتی مازیار می‌گویند با جنگ مخالفند یعنی «جامعه مدنی» با جنگ مخالف است، حتی اگر مخالف تو باشد. اما تو من را خفه می‌کنی تا جنگ شروع شود.

می‌ترسم، می‌ترسم از اینکه جنگ شروع شود و نه تو بمانی و نه من و می‌ترسم از اینکه با این راهی که در پیش گرفته‌ای اگر هم جنگ نماند فقط تو بمانی و خودت و هر روز هم کوچکتر شوی. کوچک‌تر و متوهم‌تر.

مقاله دلارام در زنستان را هم بخوانید