لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)

آنچه گذشت:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)


مشکل ۶: تقلید در برابر همگرایی

یکی از چیزهایی که همیشه پیش می‌آید این است که وقتی آدم‌ها کشف می‌کنند لینوکس دقیقا همان ویندوز نیست، شروع می‌کنند به گفتن اینکه لینوکس اصولا از اول دقیقا قرار بوده همین باشد و اگر هم کسی سعی کند بخشی از آن را شبیه ویندوز کند، در اشتباه است. استدلال مخالف هم می‌شود:

لینوکس یک صفحه متنی خط فرمان بوده و همین که الان گرافیکی است یعنی مشغول کپی کردن از ویندوز است

تئوری بانمک، ولی اشتباهی است: اولین X Windowing System در سال ۱۹۸۴ نوشته شد که ادامه راه سیستم W Windowing System بود که پیش از این در دنیای یونیکس وجود داشت. ویندوز نسخه ۱، در سال ۱۹۸۵ منتشر شد که تازه تا سال ۱۹۹۰ که نسخه ۳ ویندوز آمد، کاربرد خاصی نداشت. در ۱۹۹۰ سیستم ایکس،‌ به X11 رسیده بود که تقریبا همان چیزی است که این روزها هم استفاده می‌شود. توجه کنید که پروژه لینوکس تازه در سال ۱۹۹۱ شروع شد. نتیجه؟ لینوکس GUI (رابط گرافیکی) را از ویندوز کپی نکرده: لینوکس از رابط گرافیکی‌ای استفاده کرده که مدت‌ها پیش از ویندوز، وجود داشته.

ویندوز ۳، جایش را به ویندوز ۹۵ داد که تغییری عظیم در رابط گرافیکی مایکروسافت بود. این نسخه تعداد زیادی ابداع و خصوصیت جید داشت:‌ درگ و دراپ (بگیر/بنداز)، نوارابزار و … . لینوکس هم کمی بعد، این قابلیت‌ها را به خودش اضافه کرد…


اپل در ۱۹۸۴

… نه (: همه این قابلیت‌ها و خصوصیت‌های جدید، از قبل هم وجود داشته‌اند. NeXTSTep یا قدم بعدی که عموی سیستم عامل امروزی اپل / مک محسوب می‌شود‌، تمام این قابلیت‌ها را داشت و نسخه اول آن‌ها مدت‌ها پیش از ویندوز ۹۵، یعنی در سال ۱۹۸۹ نوشته شد. این سیستم عامل آخرین نسخه خود را در سال ۱۹۹۵ به بازار عرضه کرد.

قبول قبول! مایکروسافت این قابلیت‌هایی که در ویندوز هست را خودش کشف نکرده اما به هرحال یک شکل و شمایلی به ویندوز داده که لینوکس سعی می‌کند آن را کپی کند

برای بحث در این مورد، بهتر است سراغ بحث همگرایی تکاملی‌ برویم. این بحث می‌گوید که دو موجود کاملا مستقل و مجزا، احتمالا در طول روند تکاملی به هم شبیه می‌شوند. در زیست شناسی این موضوع کاملا شناخته شده است. مثلا به کوسه و دلفین نگاه کنید. هر دو موجودات دریایی ماهیخوار هستند و اندازه ای مشابه دارند. هر دو باله پشتی دارند. هر دو باله‌های کناری دارند، هر دو روی دم‌هایشان باله دارند و فرم بدنی‌شان یک چیز است.

اما کوسه‌ها از ماهی تکامل یافته‌اند و دلفین‌ها از پستانداران چهارپای خشکی. دلیلی شباهت بیش از حد آن‌ها به همدیگر این است که هر دو گونه سعی کرده‌اند در حین تکامل به بالاترین بهره‌وری یک موجود دریازی برسند. هیچ پیشا-دلفینی، به کوسه‌ها نگاه نکرده و نگفته «اوه… به این باله‌ها نگاه کن! چقدر خوبند. من هم باید یک باله برای خودم دست و پا کنم».

به همین روش به مدیرپنجره‌های اولیه لینوکس مثل FVWM و TWM نگاه کنید و ببینید چطور به نمونه‌های امروزی‌تری مثل Gnome و KDE با همه تسک‌بارها و آیکون‌ها و جینگولک‌بازی‌های امروزی مزین شده‌اند. هیچ شکی هم نیست که این تغییرات شبیه تغییراتی است که در ویندوز حاصل شده. خود ویندوز هم دقیقا همنطور است. ویندوز ۳ هم نه تسک بار داشت و نه دگمه استارت.


یونیکس مجهز به X در ۱۹۹۰

لینوکس در ابتدا میزکاری شبیه به میز کار ویندوزهای امروزی نداشت. مایکروسافت هم نداشت. حالا هر دو دارند. ایا این نشان دهنده چیزی به جز تکامل است؟‌

این به ما می‌گوید که هر دو اردوگاه برای رسیدن به بهره‌وری بالاتر رابط گرافیکی کار کرده‌اند و راه حل‌های مشابهی را انتخاب کرده‌اند.

مشکل ۷: جریان نرم‌افزار آزاد و بازمتن یا همان FOSS

اینجا یکسری مشکل هست. بحث این است که نرم‌افزار آزاد و بازمتن چیز فوق‌العاده‌ای است و در دنیای لینوکس یک مفهوم محوری است. درک دقیق این مفهوم و فهمیدن تفاوت آن با نرم‌افزارهای بسته و انحصاری، استدلالی کافی برای خیلی‌ها است که به دنیای لینوکس قدم بگذارند.

در بحث‌های قبلی به چند مورد از این تفاوت‌ها اشاره کرده‌ایم. مثلا اینکه در اینجا مردم به اشتباه فکر می‌کنند که دیگران وظیفه دارند به آن‌ها کمک کنند. اما بحث از این گسترده‌تر است.

شعار تبیین کننده هدف مایکروسافت این است «یک کامپیوتر روی هر میز کار» و مشخص است که این کامپیوتر باید از ویندوز استفاده کنند. هم مایکروسافت و هم اپل، سیستم عامل می‌فروشند و تمام تلاش آن‌ها این است که مردم بیشتر و بیشتر از محصولات آن‌ها استفاده کنند. این شرکت‌ها، تجاری هستند و به دنبال پول بیشتر.

اما ما فاس (نرم افزار آزاد و بازمتن) را داریم که حتی امروز هم در بیشتر موارد غیرتجاری است.

قبل از اینکه ایمیل بزنید یا کامنت بگذارید و در مورد زوزه و ردهت و لینسپایر و .. بگویید، خودم باید بنویسم که که می‌دانم این شرکت‌ها لینوکس «می‌فروشند». آن‌ها دوست دارند که لینوکس در تمام دنیا مشهور شوند، آنهم لینوکس خاص خوشان. اما نباید ارائه دهنده‌ها را با سازنده‌ها قاطی کنیم. هسته (کرنل) لینوکس در یک شرکت نوشته نشده و کسی هم نمی‌خواهد از آن پول در بیاورد. ابزارهای گنو ، تجاری نیستند و توسط آدم‌هایی که سود مادی از اینکار نمی‌برند، توسعه داده می‌شوند. سیستم X11 که تا امروز، مشهورترین فراهم کننده امکانات گرافیکی است هم همینطور. در مورد نرم‌افزارهای کاربردی و میزهای کار هم همینطور: گنوم،‌فلاکس باکس، اینلایت‌منت و غیره. می‌بینم که آدم‌هایی هستند که در دنیای لینوکس کار تجاری بکنند ولی فعلا در اقلیتند.

زیاد شدن استفاده از نرم‌افزارهای انحصاری و تجاری به معنی سود مستقیم توسعه دهندگان آن در شرکت‌های صاحب نرم‌افزار است. در فاس، وضع اینطور نیست. اینجا هیچ توسعه دهنده آزاد و بازمتنی از استفاده شدن برنامه‌اش سود مستقیم نمی‌برد. اما سودهای جنبی همیشه وجود دارد: افتخار شخصی، احتمال کشف بیشتر باگ‌ها، احتمال جذب توسعه‌دهندگان جدید، احتمال دریافت پیشنهاد شغل بهتر و …

لینوس توروالدز از اینکه مردم بیشتر و بیشتر از لینوکس استفاده کنند، استفاده مادی نمی‌برد. ریچارد استالمن با بیشتر شدن استفاده گنو، پولدار نمی‌شود. تمام سرورهایی که از اپن بی اس دی و اپن اس اس اچ نصب می‌کنند، یک ریال هم نصیب پروژه اوپن بی اس دی نمی‌کنند. این ایجاد کننده یکی از مشکلات‌ پیچیده دنیا است:

تازه واردهای دنیای بازمتن کشف می‌کنند که کس مشتاق دیدن آن‌ها نیست.

تازه واردها، از دنیاهایی می‌آیند که در آن‌ها اصلی‌ترین هدف سیستم عامل‌ها، «کاربرپسند» بودن و «تمرکز بر مشتری» بوده و حالا ناگهان کشف می‌کنند سیستم عاملی که تازه به سراغ آن آمده‌اند هنوز از صفحات man به عنوان راهنما استفاده می‌کند و تنظیمات اصلی آن از طریق چند فایل متنی و جستجو در گوگل قابل تغییرند. اگر این آدم‌ها شروع به غر زدن کنند، کسی از آن‌ها عذر خواهی نمی‌کند و حتی ممکن است خیلی سرراست، آن‌ها را به در خروجی راهنمایی کنند.

بله! کمی اغراق کردم. ولی مطمئن هستم اگر با کسانی که به لینوکس آمده و برگشته‌اند گپ بزنید، این چیزی است که از خیلی از آن‌ها خواهید شنید.

به یک مفهوم عجیب، آزادی و بازمتنی روشی بسیار خودخواهانه در توسعه نرم‌افزار است: مردم فقط روی چیزهایی که دوست دارند کار می‌کنند. به نظر اکثر این آدم‌ها، نیازی نیست لینوکس برای تازه واردها جذاب شود: همین الان لینوکس اکثر چیزهایی که خود این آدم ها می‌خواهند را به خوبی انجام می‌دهد و دیگر چه نیازی است برای نیازهای دیگران تلاش کنیم؟

فاس در بسیاری از جنبه‌ها شبیه اینترنت است: شما به کسی که وبلاگ/وبسایت/نرم‌افزار می‌نویسد پول نمی‌دهید تا آن را بخوانید/نصب کنید. یک روند ساده برای وصل شدن به اینترنت/رابط گرافیکی برای کسی که در حال حاضر به اینترنت متصل است/نرم‌افزار را استفاده می‌کند ارزش چندانی ندارد. نویسندگان/برنامه‌نویسان نیازی ندارند خواننده/کاربر زیادی داشته باشند تا وبلاگ/برنامه شان را بنویسند. خیلی‌ها هستند که از این کارها پول در می‌آورد ولی نه به شیوه قدیمی «این مال من است و برای استفاده باید پول بدهی» بلکه این آدم‌ها از تبلیغ و تجارت الکترونیکی / پشتیبانی پول درمی‌آورند.

لینوکس علاقه‌ای به سهم بازار ندارد. لینوکس چیزی به اسم مشتری ندارد. لینوکس برای پول درآوردن نوشته نشده. هدف لینوکس این نیست که پرکاربردترین سیستم عامل سیاره شود.

چیزی که لینوکسی‌ها می‌خواهند یک سیستم عامل خوب، آزاد و پرقابلیت است. اگر این مساله باعث شود که لینوکس پرکاربردترین سیستم عامل جهان شود، عالی است. اگر این باعث شود که لینوکس زیباترین و راحت‌ترین رابط کاربری را داشته باشد، عالی است. اگر هم این باعث شود که لینوکس یک بازار تجاری چند میلیارد دلاری درست کند، عالی است.

اینها عالی هستند ولی هدف‌ نیستند. هدف این است که لینوکس بهترین سیستم‌عاملی شود که جامعه‌اش توان نوشتن‌اش را دارند. آنهم نه برای دیگران، برای خوشان. عبارت‌های مرسومی مثل اینکه «لینوکس هیچگاه سیستم‌عامل اول جهان نخواهد شد مگر اینکه فلان کار را بکند» اصولا عبارتی بی‌ربط است. متنفرین از مایکروسافت و لینوکس پرستان و شرکت‌های تجاری که از لینوکس پول در می‌آورند، ممکن است پر سر و صدا باشند ولی در دنیای لینوکس،‌ اقلیتند.

این چیزی است که جامعه لینوکس می‌خواهد: سیستم‌عاملی که هر کس که آن را بخواهد، بتواند نصبش کند. پس اگر به مهاجرت به لینوکس فکر می‌کنید، دقیقا به این فکر کنید که شما دنبال چه چیزی هستید.

اگر دنبال سیستم‌عاملی هستید که دست شما را نبندد، دستتان را باز بگذارد و اجازه بدهد در صندلی راننده بنشینید و انتظار داشته باشد که شما می‌فهمید دارید چکار می‌کنید، لینوکس انتخاب خوبی است. برای استفاده از این سیستم عامل باید کمی وقت صرف کنید اما وقتی کمی آن را یاد گرفتید، هر کار که دوست دارید از عهده‌اش بر خواهد آمد.

اگر فقط به دنبال یک ویندوز هستید که مشکل امنیتی نداشته باشد و ویروس نگیرد سراغ چند راهنمای کامپیوتر بروید و برنامه ضدویروس درستی نصب کنید که فایروال بگذارید و مواظب بدافزارهای باشید و به جای اینترنت اکسپلورر از یک برنامه امن‌تر مثل فایرفاکس استفاده کنید و همه به روزرسانی‌های امنیتی را نصب کنید. آدم‌هایی هستند (از جمله خودم) که از زمان ویندوز ۳.۱ تا به XP از آن استفاده کرده‌اند بدون اینکه یکبار مشکل حاد ویروس یا دردسر امنیتی داشته باشند. شما هم می‌توانید همین احساس را تجربه کنید. اگر به دنبال یک ویندوز بدون ویروس هستید، لینوکس شما را ناامید خواهد کرد.

اگر هم دنبال ایمنی و قدرت یونیکس هستید و در عین حال تمرکز بر مشتری و کاربرپسندی و پشتیبانی تجاری را هم می‌خواهید‌، به اپل و مک فکر کنید.


مرتبط:

 دلایلی که به خاطر آن‌ها نباید اپل مک بخرید

قسمت‌های قبلی:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)

من برای بهترین شغل جهان، رزومه نمی‌دم



بهترین شغل جهان این روزها خیلی پر سر و صدا شده. سایتش قشنگه و خودش پر هیجان: یک وبلاگنویس با حقوق ماهی ۱۵۰ هزار دلار به یک جزیره واقعا زیبا و آرام در استرالیا می ره و خاطراتش رو می نویسه. حقوق رو دولت استرالیا می‌ده و هدف، تبلیغ توریسم در این جزیره است.

هر وبلاگنویسی می‌تونه برای اینکار رزومه بده و در یک ویدئوی یک دقیقه‌ای هم توضیح بده که چرا بهترین فرد برای این شغله. داستان‌های جنبی خیلی زیاده: وب سایت زیر فشار داون شده، یک زن عکس جزیره رو روی بدنش خالکوبی کرده تا ثابت کنه مشتاق ترینه و …

اول که شنیدم، من هم می‌خواستم با اشتیاق به عنوان یک تجربه بامزه رزومه بدم برای این شغل. اما حالا دیگه نمی‌خوام. چرا؟ چون لازمه این شغل اینهاست:

 توانایی‌ ارتباط های بین فردی خوب

 توانایی نوشتن و حرف زدن انگلیسی خوب

 روحیه ماجراجویی

 علاقمندی به آزمایش چیزهای جدید

 علاقه به زندگی در طبیعت

 توانایی خوب شنا و اشتیاق به غواصی

 توانایی قاطی شدن با بقیه

 حداقل یک سال تجربه متناسب

خوب من اولی و دومی رو تا حدی دارم. روحیه ماجراجویی و علاقه به آزمایش چیزهای جدید هم توم هست. اما علاقه به زندگی در طبیعت ندارم. حداقل از عاشقان زندگی در کوه و جنگل نیستم. شنام خوبه و غواصی رو امتحان کنم خوشحال می‌شم ولی تجربه کار مشابه هم ندارم.

پس در یک نگاه کلی، قابلیت‌ها رو نصفه و نیمه دارم و اگر قرار باشه بین کل دنیا یک نفر رو انتخاب کنن، بدون شک من بهترین انتخاب نیستم ولی به هرحال رزومه دادن می‌تونه بامزه و خاطره انگیز باشه…

اما من رزومه نمی‌دم

دلیلی که رزومه نمی‌دم این نیست که احتمال می‌دم انتخاب نشم. دلیلی که رزومه نمی‌دم اینه که می‌دونم این شغل، شغل ایده‌آل من نیست. تبلیغات همیشه چیزها رو دوست داشتنی می‌کنه و وقتی همه از یک چیز حرف می‌زنن، اون چیز به نظر آدم جذاب می‌یاد. ولی درست که فکر می‌کنم می‌بینم که من توی ایران زندگی می‌کنم. وبلاگی دارم که توش سعی می‌کنم اسم آزادی بیان در ایران زنده بمونه و مفهومش محترم شمرده بشه. دوستانی دارم که دیدنشون برام ارزشمنده. یک فیلم خنده‌دار دارم که مدت‌ها است می‌خوام دلی و پیام رو دعوت کنم خونمون که با هم ببینمش. من می‌دونم که توی کشورم آدم‌ها شکنجه می‌شن و اعدام. سایت‌ها فیلتر می‌شن و من از این اعدام‌ها و سانسورها می‌نویسم. می‌دونین دوستان؟ رفتن به یک جزیره زیبا و هر روز نوشتن اینکه چقدر به من خوش می‌گذره، کار ایده‌آل من نیست (: باید یادم باشه تا زودتر بهشون بگم دور من رو خط بکشن.

دو خبری که از رسانه‌های داخلی نخواهید شنید

۱. خبرنگار عراقی پرتاب کننده کفش، از سوییس درخواست پناهندگی کرد. با این استدلال که اکنون در زندان کتک زده می‌شود و در کشورش شغلی نخواهد داشت و در عوض – به نقل از وکیلش – در سوییس خواهد توانست به عنوان خبرنگار سازمان ملل کار کند.

۲ عربستان یک بیلیون دلار به غزه کمک مالی کرد.

با هیچکدوم موافق یا مخالف نیستم اما حس می‌کنم مسخره است بعضی خبرها رو ما هیچ وقت نشنویم یا به دروغ چیز دیگه‌ای بشنویم. مثلا جریان شیرین عبادی و بهایی بودن منشی‌اش یا اینکه هیچ سازمان حقوق بشری در مورد غزه بیانیه ای نداده.

آیفون

آیفون قشنگه… تکنولوژیکه، خوب تبلیغ شده، این روزها باکلاسه، ولی….

تازه چیزهایی مثل کپی پیست و فیلم برداری و بلوتوث و اینها رو هم که مثل آدم نداره. آخر سر هم که باتریش کمی کهنه بشه، امکان باز کردن و تعویضش نیست. من نمی‌نویسم که از آیفون بد بگم. می‌نویسم چون سبک نمودار طرف واقعا بامزه است (:

مرتبط بی ادبی ولی نمی دونم چرا دارای سبک خاص و خنده دار: آیفون گند است، همینطور صورت تو

جنگ در غزه ادامه داره….

فکر می کنین چرا این جنگ مسخره و بی معنی داره اینهمه طول می کشه؟ چون همه ازش سود می برن. یک دولت که انحصار رسانه رو داره، هر روز تصاویر کشته های فلسطین رو می کنه تو چشم مردمش تا پول جمع کنه و نفرت پخش کنه. یک دولت اسلحه می خره. یک دولت اسلحه می فروشه. یک دولت راکت های مسخره اش رو از خونه مردم پرت می کنه تا بعدا از کشته شدن این مردم به این گناه که سکوی پرتاب موشک بودن، پیراهن عثمان درست کنه. یک دولت وحشی دیگه هم تانک های ترسناکش رو می فرسته تا هر کس کوچکترین مخالفتی باهاش داشته باشه رو از هست و نیست ساقط کنه. دولت دیگه ای این وسط هست که خوشحاله که لباس شخصی هاش رو می تونه برای آزارشیرین عبادی بسیج کنه و این وسط سازمان ملل دلشکسته شده از حمله به بیمارستانش در روز بیستم.

شما واقعا انتظار دارین چون تا حالا ۱۱۰۵ نفر از غزه و چند ده نفر هم از اسراییل مردن، این همه دولت همین الان دست از منافعشون بکشن و جنگ رو تموم کنن؟

یک جادی چند سر

راستش بعد از خوندن مطلب جالب چه تعداد مانیتور اضافی به کامپیوترتان متصل شده است؟ وبلاگ آپدیت بلاگ گفتم وضعیت خودم رو هم بنویسم (: البته قبلش باید از دوستان بی اخلاقی گله کنم که مطلب اون وبلاگ خوب رو توی سایت‌ها و وبلاگ‌های خودشون کپی می‌کنن بدون اینکه لینک بدن. این کار زشته و باعث می‌شه تولید مطلب خوب کم و کمتر بشه.


«چند سر» بودن حالت عام «دو سر» بودن است و اصطلاح ‌Dual Head وقتی به کار می‌ره که کامپیوتر شما به جای یک نمایشگر، دو تا داشته باشه. مشخصه که اصطلاح کاملتر، ‌Multi Head است که به وضعیتی می‌گن که روی یک کامپیوتر، چند نمایشگر نصب بشه. این قابلیت در حال حاضر در همه سیستم‌عامل‌های مرسوم وجود داره و استفاده کردن ازش با ارزون شدن مانیتورها داره مرسوم و مرسوم‌تر هم می‌شه. بامزه اینه که این قابلیت از ۱۹۸۷ که اولین اپل مکینتاش رنگی معرفی شد در دنیای اپل ظاهر شده بود.

در مجموع حالت‌های دو سر رو می‌شه به سه طبقه تقسیم کرد:

 کلون: که در این حالت هر دو نمایشگر در یک حالت گرافیکی هستند و یکی از اونها کپی اون یکی است (هر دو یک چیز رو نشون می‌دن). این چیزیه که معمولا وقتی ویندوز رو به پروژکتور می‌زنیم می‌بینیم.
 اسپن: بعد از اتصال نمایشگر دوم، ابعاد تصویر به جای ‌۱۰۲۴ در ۷۶۸ روی چیزی مثل ۲۰۴۸ در ۷۶۸ تنظیم می‌شه که دقیقا برابر دو مونیتور ۱۰۲۴ پیکسلی کنار هم هستن. در واقع شما به جای یک دو مونیتور کوچک، یک مونیتور بزرگ دارید.
 اکستندد (گسترش یافته): در این حالت دو مونیتور مستقل از هم عمل می‌کنند. هر نمایشگر می‌تونه تنظیمات خودش رو داشته باشه (تعداد رنگ و ابعاد و …) و معمولا سیستم عامل می‌تونه کنترل کنه که این مونیتور اضافی چه رابطه‌ای با مونیتور اصلی داره یا به شکل عام کل مونیتورها چه رابطی‌ای با هم دارن. مثلا توی مک وقتی من مونیتور دوم رو (که در واقع مدیرم برای خودش گرفته ولی فعلا من استفاده‌اش می‌کنم وصل می‌کنمچنین تنظیمی روی صفحه ظاهر می‌شه:

نکته جذاب اینه که این تنظیم روی هر مونیتوری که به سیستم وصل باشه به شکل مستقل ظاهر می‌شه و من می‌تونم تنظیمات رنگ و ابعاد و بک گراوند هر کدوم رو جداگانه عوض کنم. در عین حال هر کدوم از مونیتورها (که اون مربع‌های آبی اونها رو نشون می‌دن)‌ رو می‌شه با ماوس برداشت و جابجا کرد. من می‌تونم بگم کدوم مونیتور رو باشه یا سمت چپ باشه یا حتی می‌تونم مثلا یک مونیتور بذارم پایین و دو تا عمودی بذارم بالاش و بعد به سیستم بگم که تصویر بالایی‌ها رو ۹۰ درجه بچرخونه تا درست دیده بشه. جالب نیست؟ نتیجه در اون تنظیمی که من چیدم، چیزی شبیه به اینه:

و خب می‌دونیم که مک یک یونیکس است و مثل لینوکس، دارای میزکار مجازی. من برای خودم ۴ تا میز کار مجازی انتخاب کردم (پیش فرض مک فکر کنم، ۸ تا است). یعنی در واقع هر چیزی که در حال حاضر من دارم می‌بینم، یکی از اون چهار تا میز کارم جازی است. اگر کلید Command+Left رو بگیرم به میز کار سمت چپی سوییچ خواهم کرد. درست مثل اینکه عین همین مونیتورها رو چهار سری داشته باشم و بینشون بچرخم. اگر Fn+F8 بزنم، کل این میزکارها در یک نما دیده می‌شن. چیزی شبیه به این:

زیبا نیست؟ (: صد در صد قشنگه. کارهای اداره توی یکی، کارهای خونه توی یکی دیگه، کارهایی که باید دائم بهشون نگاه کنم و وضعیت رو ببینم، توی مونیتور بزرگ بالایی و کارهای جاری توی مونیتور پایینی. در واقع نمی‌دونم چقدر کاربردی است. و چقدر آدم هر روز صبح که بیاد ممکنه کابل مونیتور خارجی رو وصل کنه به لپ تاپ (سیستم عامل تنظیمات رو یادش نگه می‌داره و من فقط لازمه کابل رو بزنم به لپ تاپ). اما به هرحال قشنگه (: اگر می‌خواهید در مورد کارا بودن بدونین باید یک ماه دیگه بپرسین که هنوز استفاده اش می‌کنم یا نه (:

لینوکس وندوز نیست (قسمت دوم)


دیگر قسمت‌ها:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)


در قسمت اول از سه مشکل اولی گفته بودیم که برای مهاجرت کنندگان به لینوکس پیش می‌یاد. حالا می‌رویم سراغ دو نکته دیگر…

مشکل چهار: طراحی شده برای طراح

در صنعتی مثل صنعت اتوموبیل، تقریبا محال است ببینید همان کسی که موتور خودرو را طراحی کرده، بدنه را هم رنگ‌آمیزی کند. همین مساله در دنیای نرم‌افزار هم صادق است؛ در اکثر موارد کسی که اصل برنامه را می‌نویسد با کسی که رابط گرافیکی را طراحی می‌کند متفاوت است.

اما در دنیای لینوکس، پروژه‌ها معمولا توسط یک نفر شروع می‌شوند و به عنوان یک سرگرمی (: در ابتدای کار یک نفر همه کارها را می‌کند و به همین دلیل او بیشتر دنبال نوشتن برنامه‌های حرفه‌ای است تا درست کردن رابط‌های کاربر پسند: کاربر اول این برنامه خود برنامه‌نویس اس تو همه چیز در مورد برنامه را می‌داند. سادگی استفاده برای او اصلا مهم نیست. مثلا vi را در نظر بگیرید. این برنامه دقیقا برای کسی طراحی شده که کار با آن را بلد است. یک کاربر تازه وارد ممکن است برای خارج شدن از آن، مجبور شود کامپیوترش را بوت کند!

یک تفاوت مهم دیگر هم بین نرم‌افزارهای آزاد و بازمتن (FOSS) و نرم‌افزارهای تجاری هست: برنامه بازمتن معمولا به خاطر استفاده برنامه‌نویس توسعه پیدا می‌کند در حالی که برنامه تجاری برای استفاده شدن توسط مشتری نوشته می‌شود. این مساله تیغ دو لبه است: از یک طرف کاربر با برنامه‌ای مواجه است که استفاده از آن چندان راحت نیست ولی در مقابل کاربر نهایی مطمئن است که این برنامه برای استفاده خود نویسنده طراحی شده و در نتیجه او تمام تلاش خود برای بالا بردن کیفیت برنامه را کرده است. در عین حال در این حالت کاربرنهایی دقیقا می‌داند که نویسنده برنامه درک می‌کند کاربرنهایی چه می‌خواهد چون خودش هم یکی از کاربران برنامه خواهد بود؛ درست برعکس یک برنامه تجاری.

بازهم به vi نگاه کنید؛ رابط کاربری آن بسیار برای یک کاربر تازه کار سخت است اما در عوض آنقدر قوی است که هنوز هم به عنوان اصلی‌ترین ویرایشگر متن، استفاده می‌شود.

پس رابط‌های کاربری لینوکس معمولا برای کاربر تازه کار کمی عجیب هستند و چیزی مثل vi اصولا برای تازه کاری که می‌خواهد چند تغییر در یک فایل ایجاد کند، اصولا چیز مناسبی نیست. در عین حال اگر در حال استفاده از نسخه‌های اولیه و در حال توسعه یک نرم‌افزار باشید، احتمالا رابط کاربری خوب و راحت و زیبا فقط در بخش ToDoی برنامه یافت خواهند شد. اولویت اول یک برنامه نویس، هسته اصلی برنامه است نه رابط گرافیکی آن. هیچ برنامه نویس بازمتنی اول یک رابط گرافیکی مکش مرگ من طراحی نمی‌کند تا بعدا سر فرصت سراغ نوشتن کارکرد اصلی برود. در این دنیا، اول کارکرد اصلی برنامه نوشته می‌شود و بعد قدم به قدم رابط گرافیکی بهبود می‌یابد.

پس برای جلوگیری از مشکل ۴: به سراغ برنامه‌هایی بروید که برای راحتی کاربر طراحی شده‌اند یا بپذیرید که در این دنیا روند یادگیری استفاده از برنامه‌ها ممکن است کندتر باشد. ایراد گرفتن از این که چرا استفاده از vi راحت نیست، باعث خواهد شد همه باور کنند که شما اصولا نکته را نگرفته اید (:

مشکل ۵: افسانه کاربرپسندی

یک مساله جدی. عبارت کاربرپسند یا User Friendly آنقدر مهم است که یکی از سایت‌های کاریکاتور بسیار مشهور هم اسمش را همین گذاشته (در ایران فیلتر است، چون در مورد برنامه نویسی است). اما این عبارت، عبارت ناجوری است.

ایده اصلی خوب است: نرم‌افزار باید بر اساس نیازهای کاربر نوشته شود. اما نمی‌شود به این مساله نگاهی تک بعدی داشت.

اگر در تمام طول زندگی‌ مشغول تحلیل فایل‌های متنی باشید، نرم‌افزار مورد پسند شما یک نرم‌افزار سریع و قدرتمند خواهد بود که به شما اجازه بدهد بیشترین حجم کار را در کمترین وقت انجام دهید. شما از داشتن چند کلید میانبر و عدم نیاز به استفاده از ماوس برای کنترل برنامه، لذت خواهید برد.

اما اگر خیلی کم با فایل‌های متنی کار داشته باشید و فقط گاه گاهی بخواهید یک نامه تایپ کنید، بهتر است نیازی به یادگیری هیچ کلید میانبری نداشته باشید. در این حالت شما نیازمند منوهای خوب و شکلک/آیکن‌های واضح خواهید بود. نوارابزارها هم در این حالت می‌توانند حسابی مفید باشند.

شکی نیست که نرم‌افزاری که بر اساس نیازهای کاربر اول طراحی شده باشد، برای دومی مفید نیست. و البته برعکس. حالا به چه نرم‌افزار ویرایش متنی باید کاربرپسند بگوییم؟

جواب ساده: کاربرپسندی، لغت ناواضحی است که سعی می‌کند یک مفهوم پیچیده را ساده جا بزند.

کاربرپسند واقعا به چه معنا است؟ در واقع کاربرپسندی را باید به این معنی دانست: نرم‌افزاری که یک کاربر، بدون داشتن تجربه قبلی بتواند در حد معقولی از آن استفاده کند. توجه کنید که بنا بر این تعریف، برنامه‌هایی که از منوهای بد ولی آشنا برای شما استفاده کنند، کاربرپسند به نظر خواهند رسید.

زیرمشکل ۵الف: آشنا، مورد پسند است

واقعیت این است که این روزها در اکثر ویرایشگرهای متن آشنا و کاربرپسند شما می‌توانید با Ctrl+X و Ctrl-V متون را Cut و Paste کنید. این‌ دو کلید واقعا بی‌ربط به کاری می‌کنند که هستند اما چون آشنا هستند، کاربرپسند به نظر می‌رسند.

حالا اگر کسی سراغ vi بیاید و ببیند که d برای cut استفاده می‌شود و p برای paste، این به نظرش ناکاربرپسند خواهد رسید چون به آن عادت ندارد.

حالا کدام مفیدتر است؟ vi (:

با داشتن Ctrl+X، چطور می‌توانید با کیبرد یک کلمه را cut کنید؟ اول باید به اول کلمه بروید و بعد Ctrl+Shift+Right را بزنید و بعد از اینکه انتخاب شد، Ctrl+X را فشار دهید.

در vi؟ dw یا در اصل delete word.

حالا اگر بخواهید پنج کلمه را Ctrl+X کنید چه؟ به اول کلمه بروید و بعد Ctrl+Shift+Right را فشار دهید و بعد

Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+Shift+Right
Ctrl+X

و در vi؟ d5w که در اصل همان Delete 5 words است.

می‌بینید که روش vi کاملا سریعتر و منطقی‌تر است. X و V هیچ ربطی به cut و paste ندارند اما d و w حروف اول delete و word هستند. اما… اما ما به x و v عادت کرده‌ایم و vi به نظرمان غیردوستانه می‌آید و اگر ادیتوری ببینید که شبیه ویندوز باشد، به نظرتان دوستانه خواهد‌ آمد. یادتان هست؟‌ مشکل شماره ۱ این بود که لینوکس عین ویندوز نیست؛ دقیقا به همین خاطر برای یک تازه وارد لینوکس در اوایل غیردوستانه‌تر می‌آید.

برای غلبه بر مشکل ۵الف، باید به یاد داشته باشید که «کاربر پسند» به معنی «چیزی که کاربر به آن عادت دارد» نیست.

زیرمشکل ۵ب: کاربرپسند، غیرکارا است

این یک واقعیت دوست نداشتنی است. متاسفانه هر چقدر راه دستیابی به کارکرد مورد نظر دورتر باشد، برنامه کاربرپسندتر به نظر خواهد رسید. چرا؟ چون اصولا کاربرپسندی، با اضافه کردن نشانه‌های تصویری به قابلیت اصلی اضافه می‌شود و هر چقدر این نشانه‌ها بیشتر باشند، برنامه کاربرپسندتر می‌شود. فرض کنید یک تازه وارد کامل به دنیای دیجیتال، پشت یک ویرایشگر متن ویزیویگ بنشیند (ویزیویگ یعنی برنامه‌ای که دقیقا چیزی را پرینت خواهد گرفت که شما روی صفحه می‌بینید، مثل برنامه ورد مایکروسافت یا رایتر اوپن آفیس) و بخواهد بخشی از یک متن را سیاه‌تر / بولد کند. احتمالا:

 باید حدس بزند که فشردن Ctrl+B متن را سیاه‌تر می‌کند، که بعید است.

 باید دنبال نشانه‌ها بگردد. احتمالا از منوی Edit شروع می‌کند و وقتی موفق نمی‌شود به سراغ منوی Format خواهد رفت و از آنجا Font را انتخاب خواهد کرد و به گزینه Bold خواهد رسید!

دفعه بعد که ویرایشگر متن تان را باز کردید، سعی کنید همه کارها را از طریق منوها انجام دهید. نه از میانبرها استفاده کنید و نه از آیکون‌های روی نوارابزار. وقتی با سرعت لاک پشت پیش رفتید کشف خواهید کرد که چرا کاربرپسند بودن، غیرکارامد است.


در این دیدگاه، «کاربر پسند بودن» مثل گذاشتن چرخ‌های تمرینی در کنار چرخ‌های اصلی دوچرخه است. با چنین دوچرخه‌ای هر کسی با هر سطحی از توانایی می تواند سوار دوچرخه شود. این چرخ‌ها برای یک نوآموز فوق العاده اند اما هیچ کسی که دوچرخه سواری بلد باشد به آن‌ها علاقه‌ای نشان نمی‌دهد و هیچ کس هم مدعی نمی‌شود که همه دوچرخه‌ها را باید به آن‌ها مجهز کرد.

اکثر برنامه‌های لینوکس برای کسانی که هنوز نیازمند چرخ‌های آموزشی هستند، نوشته نشده‌اند. تصور برنامه‌ها این است که شما علاقه‌مند هستید پیشرفت کنید. هیچ کس برای همیشه نوآموز نمی‌ماند و می‌دانید که اگر چیزی یاد بگیرید، برای همیشه آن را بلد خواهید بود. این استدلال به اینجا می‌رسد که اکثریت آدم‌ها، در وضعیت صفر نیستند و کمتر کسی است که در دنیای کامپیوتر نیازمند چرخ‌های آموزشی باشد.

شاید این استدلال را علیه این بشنوید: به هرحال ورد مایکروسافت هم همه این منوها را دارد ولی آیکون‌های نوارابزار و کلیدهای میانبر را هم دارد. در واقع این نرم‌افزار خوبی‌های هر دو دنیا را یکجا جمع کرده؛ کاربرپسند و کارا.

اما این دیدگاه را هم اضافه کنید: اول اینکه منوها و نوارابزار و همه این چیزها نیازمند برنامه‌نویسی هستند. برنامه‌نویسان لینوکس برای کارشان حقوق نمی‌گیرند پس سعی می‌کنند کدی که به آن علاقه ندارند را ننویسند. دوم اینکه اصولا کاربران خیلی حرفه‌ای از نرم‌افزارهایی مثل ورد مایکروسافت استفاده نمی‌کنند. آیا تا به حال برنامه‌نویسی فوق حرفه‌ای را دیده‌اید که از مایکروسافت ورد استفاده کند؟ نه. آن‌ها از emacs و vi استفاده می‌کنند.

چرا اینطور است؟ اول اینکه بعضی از کارایی‌های «کاربرپسند» مجبورند قدرت را پایین بیاورند: مانند مثال cut و paste که در بالا زدیم. مساله دوم این است که اکثر قابلیت‌های نرم‌افزاری مثل ورد در منوهایی هستند که در هر صورت مجبور به استفاده از آن هستید. شما فقط توانایی‌های عمومی را در میانبرها و تولبارها پیدا می‌کنید و هنوز باید برای کاربردهای حرفه‌ای که معمولا حرفه‌ای ها به آن نیاز دارند، به سراغ منوهای پر دردسر بروید.

راستی این را هم در نظر داشته باشید که چرخ‌های آموزشی، معمولا بخش اصلی نرم‌افزارهای لینوکس نیستند ولی در بسیاری از موارد، در صورت نیاز می‌توانید آن‌ها را نصب کنید.

مثلا برنامه پخش کننده mplayer را در نظر بگیرید. برای پخش یک فایل باید mplayer filename را در ترمینال وارد کنید. در حین پخش، کلیدهای چپ و راست و صفحه بالا و پایین، می‌توانند پخش را سریع به جلو یا عقب بروند. این چیزی نیست که معمولا به آن عادت دارید. پس بهتر است از gmplayer filename استفاده کنید تا به همان رابط گرافیکی همیشگی که معمولا علاقمند به دیدنش هستید، برسید.

یا بگذارید سراغ تبدیل یک CD صوتی به MP3 (یا بهتر از آن Ogg) بروید: در خط فرمان باید از برنامه cdparanoia استفاده کنید تا فایل‌های دیسک را بخوانید. بعد باید از یک کد کننده استفاده کنید که (حداقل به نظر من) کار پچیده‌ای است. پس اگر من باشم چیزی مثل Grip را نصب می‌کنم تا با یک رابط گرافیکی دوبرنامه قبلی را در پشت صحنه اجرا کند و تبدیل سی.دی. به فایل صوتی را به کاری ساده تبدیل کند.

نتیجه؟ برای پیشگیری از مشکل ۵ب: به یاد داشته باشید که چرخ‌های آموزشی در دنیای لینوکس یک ابزار قابل نصب هستند و نه بخشی اصلی از سیستم. گاهی هم پیش می‌یاد که برنامه‌ای اصولا چیزی به اسم چرخ آموزشی ندارد.


دیگر قسمت‌ها:

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت اول)

– لینوکس ویندوز نیست (قسمت سوم)


یورش حکومت به تجمع کنندگان طرفدار صلح در غزه

گاهی چیزی ندارم بگم ولی لازمه حرفی بزنم. امروز یک حکومت مفتضح، یک خجالت تاریخی دیگه برای خودش خلق کرد. دولت اسلامی امروز صبح با کتک و فحش رکیک و دزدی و ضرب و شتم و نیروی لباس شخصی و نیروی نظامی، به مادران صلح حمله کرده و تا جایی که از دستش بر اومده مادرانی که برای صلح در غزه جلوی سفارت فلسطین تجمع برگزار کرده بودند رو کتک زده و دوربین‌های عکاسی رو بدون مجوز و بدون بازگشت ضبط کرده و شعار «مرگ بر صلح طلب» و «جنگ جنگ تا پیروزی داده». خجالت آوره… نمی دونم چجوری ممکنه کسی ذهنش توان استدلال عقلانی داشته باشه و خجالت نکشه… خجالت آوره.

توضیح: به علت سرقت دوربین عکاسی توسط حمله کنندگان، ‌عکسی از حمله پلیس ایران به طرفداران فلسطین ندارم. به جاش عکس پلیس اسراییل رو گذاشتم که به خود فلسطینی ها حمله کرده.