گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت دوم: خاتمی

قسمت اول آنجا تمام شد که حسین زمان با شرافت از دانشجویان زندانی و آقای باقی حرف زد و بک آهنگ خواند. حسین زمان گفت که اولین بار است که از سال ۷۶ به بعدمی‌خواهد خاتمی را ببیند و بسیار خوشحال بوده و اکنون ناراحت‌ است که نیامده. مجری می‌گوید خاتمی در راه است و به زودی می‌رسد. همه دست می‌زنند!

حسین زمان به آخرین ترانه‌اش رسیده و می‌گوید کاش خاتمی بود و مردم با ترانه همراهی می‌کردند… در همین حین هیجانی در در ورودی دیده می‌شود و خاتمی وارد می‌شود.


مردم اشتیاق بانمکی دارند. همه بلند شده‌اند و دست می‌زنند. یادمان هست که وقتی سال ۷۶ برای خاتمی دست می‌زدیم یک حرکت رادیکال حساب می‌شد چون همه باید حتما صلوات می‌فرستادند. این روزها بسیجی‌ها و راست‌ها و نظامی‌ها هم برای تشویق دست می‌زنند (: هیجان آدم‌ها با نمک است. مثلا دخترهای دست راستی‌ام جیغ می‌کشند. نمی‌دانم خاتمی را اینقدر دوست دارند (آنهم به شکل هیجانی) یا اصولا این جریان دیدن یک رییس جمهور سابق برایشان چیزی است در حد سفر استانی احمدی‌نژاد و کلا از اینکه آدم مشهور می‌بینند هیجان زده‌اند.

این رو توضیح بدم که تنها برخوردم با چلچراغ این بوده که به سوال «شما با میرمیرانی چلچراغ نسبت دارین» جواب «نه» بدم و با وجود دوبار رای دادن، طرفدار خاتمی هم نیستم (: به دعوت نیما و با خوشحالی رفتم و چون اونجا بودم، گزارش هم نوشتم. دوست داشتم گزارش زنده می‌بود ولی نمایشگاه بین المللی اینترنت نداشت.

حسین زمان بسیار خوشحال است. عکاس‌ها خاتمی را ول نمی‌کنند تا اینکه آخر یکسری آدم قلچماق وارد صحنه می‌شوند و تذکرهای بلندگوها مثمر ثمر واقع می‌شود. خاتمی نشسته و حسین زمان قرار است ادامه بدهد. یکبار دیگر از باقی و دانشجویان دربند نام می‌برد و بعد شعر جالبی می‌خواند. شاید شعر از خودش باشد. من نمی‌دانم. از نظر شعری به نظرم زیاد قوی نمی‌آید ولی از نظر مضمون عالی است. شعر، نامه رزمنده‌ای است که شب عملیات برای مادرش نوشته و در آن می‌گوید (نقل به مضمون)‌ مادر نگذار کسانی که بعد از من پوتین‌هایم را می‌پوشند، خونم را بفروشند.نگذار خونم بازیچه شب شود. نگذار اسمم را روی کوچه‌ای بگذارند، وقتی که عشق حق ندارد از کوچه عبور کند. حسین زمان از خیلی چیزها ناراضی است، ادامه می‌دهد که باید از خیلی‌ها قدردانی شود ولی می‌ترسیم از آن‌ها نام ببریم. نگرانیم که دهانمان را ببویند، مباد که گفته باشیم دوستت دارم.

حسین زمان آهنگ تو ای ایران من پاینده باشی را می‌خواند و می‌خواهد که بند ایران ایران، سرم روی تن من، نباشه اگر بیگانه بشه هموطون من را تکرار کنیم چرا حداقل این ترانه هنوز توسط گروهی خاص مصادره نشده و برایمان باقی مانده. می‌خواهد بلند شویم، دست بزنیم و بخوانیم. همین اتفاق می‌افتد. نمی‌دانم اگر جای خاتمی بودم بلند می‌شدم و دست می‌زدم یا نه. احتمالا نه (: پس هیچ وقت خاتمی نمی‌شوم. شانس آوردم!

دو سه بند که می‌خوانیم، صدای حسین زمان قطع می‌شود و یک نفر کاغذی هم به او می‌دهد. اوه اوه طوفان! حسین عصبانی می‌شود و میکروفون که وصل می‌شود آهنگ را قطع کرده است و دارد می‌گوید: «من به این کاغذها اهمیت نمی‌دم. آقای زمان لطفا کوتاهتر یعنی چی؟ چرا میکروفن را قطع می‌کنید؟ میکروفن من را می‌توانید قطع کنید ولی صدایم را نه! ما تازه فهمیده‌ایم چه شده. جمعیت شدیدا حسین زمان را تشویق می‌کند و او به حالت اعتراض بیرون می‌رود.

حالا فریدون عمو زاده خلیلی آمده و می‌خواهد جایزه یک عمر افتخار را بدهد به پوران شریعت رضوی همسر دکتر شریعتی. او هم که بالا می‌آید، از حسین زمان تشکر می‌کند و می‌گوید که در طول این ۳۰ سال،‌ هیچ حکومتی اجازه نداد از شریعتی حرف زده شود. در همین حین، همسر قیصر امین پور هم بالا می‌آید ولی علاقمند به حرف زدن نیست و در نهایت یک جمله می‌گوید که گفتنی‌ها را آقای زمان همین حالا و قیصر امین پور در سال گذشته گفته‌اند. این بخش پر هیجان و پرتنش با نمایش یک کلیپ قدیمی روی صفحه بزرگ تمام می‌شود: یک مرد با صدا و تصویر جوانی‌های فرهاد.

حالا یک بار دیگه ژوله پشت تریبون مجری است و برای تغییر فضای پر تنش، بخشی از برره را نشان می‌دهند در مورد رشوه‌گیری و می‌گوید که قرار بود بقیه نمایشنامه را برره‌ای‌ها به شکل زنده اجرا کنند که بنا به مشکلاتی یکی از آن‌ها نیامده ولی یک هنرمند جوان داریم که معرفی می‌کنیم: مهران مدیری. واو… او را هم خیلی دوست دارند (: مدیری پارسال در همین جمع لوح افتخار خلاقیت هنری گرفته و امسال لوح اولین سالگرد خلاقیت هنری را می‌گیرد که یک شوخی است ولی به نظرم بیش از حد تاکید روی اینکه آدم‌های این جمع زیادی همان آدم‌های پارسال و سال‌های قبل هستند. خاتمی، رهنما، مدیری، شریعتی، امین‌پور و دیگران، سال‌های قبل هم شرکت‌کنندگان ثابت این مراسم بوده‌اند.

دوباره ژوله است که قربان صدقه خاتمی می‌رود.

  • خاتمی قربونت بشم. خاتمی نمی‌تونم جز تو کسی رو نگاه کنم. البته باهات قهرم چون برات نامه زدم جواب ندادی. اگر اون یکی بود الان وامم رو هم گرفته بودم. ولی عاشقتم.

فاطمه معتمد آریا که من هم دوستش دارم روی سن می‌رود و نیازی نیست بگویم که شدیدا تشویق می‌شود. از این می‌گوید که امروز پدر و مادرش هم برای اولین بار به اینجور مراسم‌ها آمده‌اند چون خاتمی هم هست و خاتمی را دعوت می‌کند تاروی سن برود.


مردم می‌ایستند و خاتمی روی سن می‌رود. اول «ای ایران» می‌ خوانند و بعد «یار دبستانی» و بعد معتمدآریا شروع به صحبت می‌کند. از دورانی می‌گوید که خاتمی تازه وزیر شده بود و اینکه آن‌ها را به اسم کوچک می‌شناخت و صدا می‌کرد و اینکه حضور فردی در این سطح در چنین مجلس فرهنگیای، از نوادر ایران است.

معتمد آریا می‌پرسد: «اولین بار که حافظ خواندید کی بود؟»
با اینکه معتمد آریا را دوست دارم ولی فکر می‌کنم اینجور سوالات خیلی بی ربط هستند. مگه می‌شه آدم یادش بیاد اولین باری که فلان چیز رو دید کی یا کجا بوده؟ مگر کسی که اصولا مثلا حافظ توی خونه‌اش نباشه و یکهو در ۲۵ سالگی کتاب رو ببینه که یادش بمونه. خاتمی هم دقیقا همین رو می گه:

  • نمی‌دانم.

و جمعیت که می‌خندند، اضافه می‌کنه:

  • حافظ و سعدی درس مکتب‌های قدیم بوده. البته من به دبستان‌های معمول رفته‌ام ولی پدرم اهل ذوق و ادب بود و حافظ همیشه در خانه بود و با آن بزرگ شدیم.

و حالا به تعارف معتمد آریا، می‌خواهد برایمان تفال بزند به حافظ برای شب یلدایی که دو شب قبل بوده. حافظ جلوی رویش را بر می‌دارد و باز می‌کند و می‌گوید «عجب! البته شب یلدا دو شب قبل بوده ولی در قاموس حافظ، دیشب بوده» و می‌خواند و چقدر زیبا می‌خواند:

دوش در حلقه ما قصه گیسوی تو بود

تا سر شب سخن از سلسله موی تو بود

تا آخر… بسیار زیبا می‌خواند و با آرامش. برایم جالب است که از کل رییس‌های کشور، چند نفر جرات دارند جلوی یک جمع ۲۳۰۰ نفری، حافظ را باز کنند و بلند بخوانند و از غلط غولوط(!)‌ خواندن نترسند (: خاتمی واقعا فرهیخته است و همانطور که خودش می‌گفت «پدرم با اینکه روحانی بود اهل ذوق و ادب بود» (: این هم برایم جالب است که از اینهمه آدمی که با موبایل از فاصل ۷۰ متری مشغول فیلمبرداری از صحنه قاطی پاتی ورود خاتمی به سالن بودند، یک نفر هم از این صحنه زیبا و آرامش بخش که خاتمی به این قشنگی حافظ می‌خواند فیلم نمی‌گیرد.

خاتمی غزل را تمام می‌کند و کتاب را می‌بیند. معتمد آریا می‌گوید که چرا شاهد غزل را نخواند و خاتمی هم می‌گوید «خب یک شاهد دیگه می گیریم» و دوباره کتاب را باز می‌کند و با تعجب می‌گوید که دوباره همان غزل قبلی آمده و شاهد را هم می‌خواند. نکند کاسه‌ای زیر نیم‌کاسه این حافظ چلچراغی باشد ؟ (:‌


کمی سوال و جواب بین معتمدآریا و خاتمی رد و بدل می‌شود. در این باره که چرا جوان‌ها دوستش دارند و این حرف‌ها، می‌توانید در خبرگزاری‌ها این تیکه را بخوانید ولی لب کلام خاتمی این است که نسل جوان را درک کرده و به آن‌ها احترام می‌گذارد و با وجود اختلاف سن، با آن‌ها همفکر و همکزبان است.

معتمد آریا می‌گوید که مدت‌ها خاتمی را در جلسات تعقیب کرده و یک فیلم ساخته به نام «مردی برای تمام فصول» (؟خب نمی‌شد یک اسم جدید انتخاب کنه؟) ولی پخش عمومی نکرده و به عنوان گنجینه‌ای در خانه نگهش داشته و کلی این بحث را کش میدهد و در نهایت از خاتمی می‌پرسد که «چه چیزی هست برای این همه علاقه بین شما و ملت ایران؟» و جواب خاتمی:

  • نمی دانم

بازهم خنده. و دوباره ادامه می‌دهد که:

  • افتخارم این است که خود را قطره ناچیزی از اقیانوس موج خیز و عظیم ایران می‌دانم و افتخار می‌کنم که ایرانیم و می‌دانم که ایران بسیار بزرگ است و می‌تواند و باید جایگاهی والاتر از آنچه امروز دارد داشته باشد و با همت اندیشه‌های بلند و دلهای آزاد می‌توانیم روزهای درخشانتری برای ایران بسازیم.

حالا خاتمی هم بلند شده تا برود. چند لحظه‌ای از بلندگو سرود ای ایران داریم و بعد صدا قطع می‌شود (شاید هم این ماجرا مال لحظه ورود است، درست یادم نیست).

در نهایت ابوالفتحی(؟) می‌آید روی صحنه و درباره جشن و مشکلات برگزاری توضیحاتی می‌دهد از جمله مشکلات زمان‌بندی و پیدا کردن سالن و مجوز و این حرف‌ها. پسر سمت چپم، از همدان آمده. فرمی پر کرده و دیروز در کمال ناباوری تلفنی داشته که به جشن دعوت است. دیشب راه افتاده و امروز صبح کارتش را تحویل گرفته و الان در جشن است. جشن رو به پایان است. از اسپانسرها تشکر می‌کنند و می‌گویند قرار بوده سن ایچ و نستله(؟) هم اسپانسر باشند که فراهم نشده به دلیل مشکلات سالن. کاش این سالن همایش‌، حداقل اینترنت داشت!

ژوله خاتمی را دعوت می‌کند روی سن تا با همه نویسندگان (فقط نویسندگان؟!) چلچراغ عکسی به یادگار بگیرد. من بیرون می‌آیم تا ببینم ماشین هنوز همانجای ناجوری که قبلا پارکش کرده بودم هست یا نه (:‌ خوشبختانه هست. ممنون نیمای عزیز برای این فرصت و شرکت در مراسم به همراه گزارش و تبلیغات قبول می‌کنیم ((:‌

مرتبط:‌ گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت اول

گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت اول

این رو توضیح بدم که تنها برخوردم با چلچراغ این بوده که به سوال «شما با میرمیرانی چلچراغ نسبت دارین» جواب «نه» بدم و با وجود دوبار رای دادن، طرفدار خاتمی هم نیستم (: به دعوت نیما و با خوشحالی رفتم و چون اونجا بودم، گزارش هم نوشتم. دوست داشتم گزارش زنده می‌بود ولی نمایشگاه بین المللی اینترنت نداشت.

دو سه روزی است که به کمک نیما، کارت دعوت به من هم رسیده. گفت دو سه تا وبلاگنویس دعوت هستند (:‌ برایم جالب است و می‌روم.

ساعت دو و چهل و پنج: از چمران به سمت نمایشگاه می‌پیچم. در مرکز همایش‌های صدا و سیما پارک می‌کنم و پیاده می‌روم به سمت نمایشگاه.

ساعت سه و نیم: بعد از در صف ایستادن و فشار و این حرف‌ها، یک کیسه پارچه‌ای تبلیغاتی از گیگابایت گرفته‌ایم که یک لامپ USB و اینجور چیزها در آن است و وارد سالن شده‌ایم. من فکر می‌کردم جشن کلا چهل و پنج دقیقه است ولی انگار تازه قرار است سه و چهل و پنج شروع شود. الان سه و چهل است و جمعیت هنوز دارد داخل می‌شود. نه محوطه نمایشگاه بین المللی اینترنت بی‌سیم دارد و نه سالن مبنا. در نتیجه شما اینها را وقتی رسیدم خانه خواهید خواند نه به شکل زنده از نمایشگاه. دارم به این فکر می‌کنم که احتمالا جشن کمی بعد شروع می‌شود و لابد می‌خواهند سرود بخواهند. من معمولا سر سرودها بلند نمی‌شوم چون به نظرم همزیستی با سانسور قابل درک و پذیرش است ولی ادای احترام به آن نه (: چون احتمالا جشن طولانی خواهد بود. لپ تاپ را خاموش می‌کنم تا بعد… مسوولین و پلیس دارند تذکر می‌دهند برای حجاب و عکاس‌دارند آن جلو از یک چیزی عکس می‌گیرند که من نمی‌بینم (: شاید خاتمی باشد. باید از نیما ممنون باشم که ردیف خوب به من داده (:‌ پسر کنار دارد از دخترهای ردیف پشتی می‌پرسد که با خانواده آمده‌اند یا تنها (:



می‌گوید آقای صدری بسیار پر شغل است و فقط یک نفر دیگر است در
ایران که اینقدر شغل دارد. کنایه اش همه را می‌خنداند و ژوله

اضافه می‌کند که انگار جواب به شما الهام شد.

۳:۵۰ – آدم‌های مشهور هم یکی یکی می‌ایند. کسی که داشتن ازش عکس می‌گرفتن محسن نامجو بوده. من زیاد خواننده و بازیگر نمی‌شناسم ولی هر بار که تصویر یکی می یاد روی صفحه بزرگ صندلی‌های دست راستی‌ام غش و ریسه می‌روند. تنها کسانی که من می‌شناسم فاطمه معتمد آریا است. اما انگار محبوب‌ترین عادل فردوسی پور است چون وقتی عکسش روی صفحه نمایش ظاهر می‌شود و خودش در ردیف اول، سالن از تشویق منفجر می‌شود و بعد هم چند نفری می‌گویند کاش فیروز کریمی هم باشد. عادل دستی تکان می‌دهد و می‌نشیند.

۴: اول سرود ملی که اونقدر زود شروع می شه که اصولا فرصت فکر کردن نمی ده (: من بلند نمی شم و کناری هم نمی شه. راحت و آسوده (: بعد از سرود قرآن و تذکر حجاب.

۴:۱۰ – جشن شروع می شه با خوندن یکی از دوستان که الان اسمش یادم نیست و بعد هم ژوله می یاد بالا. واو.. کلی دوستش دارند و هربار که می‌گه من «امیر ژوله» هستم، کلی براش دست می زنن (:

به یاد شهدا هستیم و به همین مناسب خانم عرفان نظرآهاری می‌یاد و شعری می‌خونه و در همین حین دوباره حجاب رو تذکر می دن. بعد آقای ظریفیان می‌اید که هم رزم مبارز بزرگ، بروجردی است و بعد او را تشویق می‌کنند و از تریبون هم درخواست می‌کنند که تشویق را بهتر است ایستاده بکنیم به احترام شهدا (: در صحبت‌هایش اینکه «می‌توان انقلابی بود ولی به دیگران احترام گذاشت» با تشویق شدید همراه می‌شود. درست همان تشویقی که وقتی ژوله گفت «آقایی که اول آواز خواند، در تلویزیون همه کار کرده به جز اخبار. آنهم چون اهل دروغ نیست» شنیدیم (: خود صدری هم که بالا می‌آید، می‌گوید که «با همه مقایسه شده بودم به جز این آدم» و دوباره خنده!

حالا نوبت امیرصدری است که دوباره توسط ژوله دعوت می‌شود. می‌گوید آقای صدری بسیار پر شغل است و فقط یک نفر دیگر است در ایران که اینقدر شغل دارد. کنایه اش همه را می‌خنداند و ژوله اضافه می‌کند که انگار جواب به شما الهام شد.

امیرصدری بالا است و انگار ورزشی است و می‌خواهد جایزه افتخار ورزشی به یک نفر بدهد ;) حدس می‌زنید کیست؟ هنوز بالا نیامده ولی … اوه نه. البته بهتر! افتخار ملی در حوزه ورزش را می‌خواهند بدهند به یکسری قهرمان نوجوان که والیبال بازی می‌کنند. کاش عادل هم برود بالا. حالا همه با هم دست دست: حال و روزت گریه داره بیخیال. اگه شبنم زهره‌ماره بیخیال.

کاپیتان تیم جلو می‌آید و تشکر می‌کند در یک جمله و جایزه را می‌گیرد و بعد ژوله می‌اید بالا و دوباره یک متلک می‌گوید در این باب که سعی کنند مخفی باشند و بی‌سر و صدا تا مسوولین از آن‌ها حمایت نکنند تا به سری محلات آسیا سقوط نکنند.

حالا نوبت نشان محبوبیت نسل سوم است. جایزه می‌رسد به هانیه توسلی و دوباره جیغ و اگه شب و روزت گریه داره بیخیال و حالا دعوت می‌کنند از علی میرمیرانی. به نظرم باید میرمیران باشد در حالی که من میرمیرانی هستم. داستان این «ی» چیز مهمی است که حالا وقت ندارم تعریف کنم اما همینقدر کافی است بگویم که اگر میرمیرانی باشم حتما با من فامیل است، حالا اگر شده از صد سال قبل. میرمیران شاعری را می‌خواهد دعوت کند ولی هنوز نام نبرده. می‌گوید این روزها خیلی مشهور نیست. شاعر کمدی است. به نظرم از برنامه «فضانوردان» باشد. هاها.. شاعر را دعوت می‌کنند عادل فردوسی پور و سالن منفجر می‌شود. در صفحه می‌گوید که از زندگی‌اش اطلاع زیادی در دست نیست ولی اجدادش شاعر بوده‌اند و دیوانی داشته به نام شاهنامه. می‌گوید که اشعار عادل این روزها شناخته نشده ولی ۱۲۰ سال بعد مشهور خواهد بود.

آه چه می‌کند این رونالدینیو آه چه می‌کند

از میان پاهای مدافع تونلی باز می کند

مدافعین را یکی پس از دیگری از پیش رو بر می‌دارد

با دروازه بان تک به تک می‌شود

او را فریب می‌دهد و به راحتی دروازه را باز می‌کند

واقعا که چه می‌کند این رونالدینیو.

مدت‌ها بود فکر می کردم تایپم کند شده ولی الان می‌بینم به سرعت صحبت، می‌توانم تایپ کنم

سالن منفجر شده از خنده (: می‌گویند که عاشق طبیعت بوده و بسیاری از اشعار در مورد گل است.

چه گل زیبایی

یک گل سی متری

از آن گل‌های به یاد ماندنی

دل پیرو یک گلزن مادرزادی است

مورخین می‌گویند دل پیرو زنی بود که عادل قصد ازدواج با او را داشت. البته گاهی هم درباره زنان دیگر مانند آدریانو صحبت کرده. اصطلاح مشهور او «گل نه زن» است که درباره اکبر پور سروده. عادل بالا می‌رود و کلی تشویق (:

نشان محبوبیت نسل سوم را می‌دهند به عادل فردوسی پور. حرف زدن عادل پشت میکروفون خنده دار است چون مردم را به یاد برنامه اش می‌اندازد. می‌گوید که نشان برایش بسیار ارزشمند است ولی هیچ وقت فکر نمی کرده وقتی صحبت از شعر باشد، جایزه بگیرد. می‌گوید که حفظ قهرمانی سخت‌تر از قهرمان شدن است و سعی می‌کند قهرمانی را حفظ کند. صدری بالا می‌رود و می‌گوید این جایزه، جایزه‌ای است که نسل سوم به نقد و انتقاد و جامعه انتقاد پذیر داده است.

ساعت حوالی ۱۶:۴۰ است. کاش اینترنت وایرلس بود چون نوشتن اینها به شکل زنده دوست داشتنی‌تر است. می‌رویم سراغ برنامه بعدی. تعلیق و هیجان. «این صدای جوانان ایران است». روی پرده می‌نویسند «محرمانه» و همه حال می‌کنند. شوخی است و «فقط مانده یک new بزنیم بغلش و به عنوان خمیردندون بدیم بازار. برنامه شوخی است ولی لعنت به اون شوخی که توش جدی نباشه.». کارتن یوگی و دوستان را قاطی کرده‌اند با اسم‌ها، اتفاقات و مکان‌های تحریریه ۴۰چراغ (: آدم‌ها دوستش دارند. چیزی شبیه به این است که اون گوریله می‌گه «صفحه بندی کی شروع می ‌شه»‌ و بقیه غر می‌زنند که «من نمی‌دونم کی شروع می‌شه آقای عموزاده» و رییس کشتی می‌گوید که «داریم غرق می‌شیم، باید صفحات طنز رو کم کنیم».

حالا جریان ۱۸+ شده. یک سگ ماده (به معنای واقعی) روی عرشه است که یک نفر را با کمند می‌گیرد و او هم می‌گوید «من می‌رم آقای میرمیرانی». طوفان شدیدتر می‌شود و رییس کشتی دستور می‌دهد که صفحه‌های اجتماعی را هم کم کنند! (:

این کارتون کمی طولانی‌است و کشدار. حوصله‌ها سر نمی‌رود ولی خنده‌ها و ریتم کند می‌شود. در فهرست تشکرهای کارتون همه چیزی هست حتی مایکروسافت (:

حالا نوبت اهدای جوایز موسیقی است. حدس زدنش سخت نیست. آقای بزرگمهر بالا آمده و می‌گوید که به انتخاب جوانان ایران آن را می‌دهد به اعجوبه موسیقی ایران، محسن نامجو او اوه دیگر نشستن سخت است از شدت تشویق و هیجان (: کلی آدم غش و ریسه می‌روند. محسن نامجو (که یادم بندازید بعدا خاطره‌اش را بگویم) یک کت و شلوار پوشیده و سلام که می‌دهد دوباره همه جیغ می‌زنند. کمی غیرشمرده حرف می‌زند و من من می‌کند و انگار بغض گریه دارد. می‌گوید «واقعیت را فراموش نکنید. من در حفظ وسایل شخصی‌ام سهل انگاری کردم و پخش شد و پخش و کپی هر چه بیشتر آن‌ها می‌تواند برای من به عنوان یک شهروند دردساز شود. خواهش می‌کنم که موقعیت من را در نظر بگیرید.» مجری می‌گوید که «تا باشه از این سهل‌انگاری‌ها که ما موسیقی شما رو بشنویم». قبل از پایین رفتن می‌گوید که می‌خواهد از احمد دهقان هم تشکر کند که تاثیرگذارترین کتابش را نوشته. آهنگ «جبر جغرافیایی / یک روز از خواب پا می‌شی» را پخش می‌کنند با تصاویری از خودش و خیابان‌های تهران که در آن‌ها راه می‌رود. باید انقلاب باشد ولی چه فرقی دارد.

باتری ۳۰٪ است و امیدوارم تمام نشود. یک خانم می‌آید روی صحنه با سر و صدا. می‌گوید خوشحال است که دعوت شده و سابقا جزو این مجله بوده و حالا هنرپیشه است و با هیجان و بامزگی حرف می‌زند. کمی شبیه به آن خانم کپلی است که نقش بامزه فیلم «توفیق اجباری» را بازی می‌کند. آهان! شوهرش پیمان است و اسم خودش راهنما. با فرزاد حسنی که روی صحنه است، کل کل می‌کنند که به نظرم بیمزه است و زیادی متلک گفتن به همدیگه به عنوان یک حرکت بامزه (:



او از مجوزی که گرفته نشده تا اثر جدیدش یا همچین چیزی منتشر
شود می‌گوید و پدرش می‌گوید که باید کمی صبر داشت و

هر چیزی که ساخته می‌شود، حضورش مجوز پخشش است.

حالا می‌خواهند آبروی داستان ایران را معرفی می‌کنند که هوشنگ مرادی کرمانی است. دست تکان می‌دهد و طولانی‌تر از نامجو تشویق می‌شود. هر کلمه‌اش با تشویق همراه است چون مردم دوستش دارند. می‌گوید با انتخاب ما دوباره جوان شده چون از نسل دایناسورها است. می‌گوید که به قول کرمانی‌ها «قدش بلند شده» از این انتخاب.

نشان فعالیت‌های اجتماعی را هم می‌دهند به مهتاب کرامتی که در ایران نیستند و قرار است جایزه برایشان ارسال شود. این را یک صدای ضبط شده می‌گوید که نسبتا بامزه است.

حالا یک لودر نشان می‌دهند و اینکه شدیدا کار می‌کند و توضیح می‌دهد که در ۴۰چراغ بعضی‌ها هستند که مثل تراکتور کار می‌کنند ولی چون عکس تراکتور نداشتیم، لودر نشان دادیم. صدا می‌گوید My Hearth for Teractor و همه منتظر تراکتورها هستند که به روز صحنه بیایند: سهیل سلیمانی و شیما شهرابی. این دو نفر راه ورود به سن را پیدا نمی‌کنند و چون تشویق زیاد نیست، ژوله می‌گوید که برایشان جیغ بکشند. دختره سلام می‌کند و پسره می‌گوید خوشحال هستم که بخش‌های غیرطنز هم دیده شده اند و نیما اکبرپور را دعوت می‌کنند تا هدیه را بدهد. هدیه یک تراکتور اسباب‌بازی است.

۱۷:۱۳ – باتری ۲۹٪ و از بانوی گل و پروانه و تیش تیش و پنجره‌های بارانی دعوت می‌شود که روی صحنه برود برای دادن هدیه. احتمالا مال صفحه ادبی است مثل عادل فردوسی پور. همه می‌خندند و سوت می‌کشند و تا بالا برود از سه چهار نفر تشکر می‌کنند. قرار است جایزه را به همراه بهزاد فراهانی بدهد. بقل دستی من انگار عاشق این یکی است و چیزی درباره سیبیلش که تراشیده شده می‌گوید. جایزه نسل سوم را می‌دهند به گلشیفته فراهانی دیگر قابل تشخیص نیست که این را بیتشر دوست دارند یا قبلی‌ها را. گلشیفته با همراه همیشگی‌اش می‌آید که احتمالا امین مهدوی است. جریان دارد خه‌زه می‌شود. احتمالا آقا بزرگه، بابای گلشیفته فراهانی است و این آقای مهدی دوست پسر یا همسر یا چنین چیزی اش. گلشیفته هم یا در حال بغض است یا از اینجا من هستم همه اینطور به نظر می‌رسند. ژوله می‌گوید که این روزها هر مراسمی سه بخش ثابت دارد: سرود ایران، تلاوت قرآن و گلشیفته فراهانی. او از مجوزی که گرفته نشده تا اثر جدیدش یا همچین چیزی منتشر شود می‌گوید و پدرش می‌گوید که باید کمی صبر داشت و هر چیزی که ساخته می‌شود، حضورش مجوز پخشش است.

گلشیفته می‌گوید که به احترام نه فقط رسول ملاقلی پور که به احترام همه کسانی که از آن‌ها تقدیر زیادی نشده،‌ نه ده دقیقه سکوت که ده ثانیه دست بزنیم. بلندترین دستی است که می‌شنوم.

از کل طنزنویسان ۴۰چراغ برای اجرای یک آیتم روی صحنه دعوت می‌شود. مرعشی، دهقانی، سعیدی (که از طنز نویسان برجسته در ناحیه شکم است!)، مقامی‌کیا و حسین یعقوبی و یکی دو نفر دیگر که تازه ملعوم شده حسین یعقوبی نمی‌آید (: طنز نویس‌ها می‌آیند. توضیح می‌دهند که مجلس سنگین است و قرار است ما بیاییم سبکش کنیم. از درد من می‌گوید:‌ عروسی‌های مجزایی که خانم‌ها مشغول رقص هستند و اینطرف که آقاها مشغول بحث سیاسی و رد و بدل کارت سوخت هستند (چه ربطی داشت؟).

طنز نویس بعدی انگار شاعر است و دو سه دوبیتی می‌خواند. آخری‌اش خطاب به خاتمی است که قرار بود بیاید و نیامده (شانس آورده).

برو با زورگویی ها جدل کن

برو صلح جهان را محتمل کن

ولی انصافا و مردانه سید

اگر حرفی زدی آنجا عمل کن

نفر بعدی هم شاعر است و برای خاتمی ۱۲۰ بیت شعر گفته که انگار قرار شده یک قسمت خاصش را بگوید.

شب می خوابد و آرزو می کند یک نفری را ببیند ولی اتفاقا خاتمی را می بیند…. خلاصه..

خلاصه خابمان بردش سرانجام

نه اون اومد نه من جم خوردم از جام

دعا کردم فلانی آید اما

بگو کی جایش اومد، استغفرلله

رخش نورانی و دستش کمی سرد

باهام دست داد، خدا هم اینجوریش کرد

اوایل خنده رو بودی برادر

نداری رنگ به رخ! ای وای خواهر

جریان دو سه بیت می ره جلو تا خاتمی شروع می کنه دردش رو گفتن:

بگفتا گفتنان کردن ز بس من

گرفتن حالمو یک عده رسما

به کل تکیه کلامش گفتمان بود

به گاه خنده چهره اش خیلی باحال بود

و بعد هم از این می گه که اگر کسی طرفدار مردم باشد و کار خوب، وضعش خراب می‌شود و وسط شعر است که مجری تذکر می‌دهد فقط دو بیت آخر را بخواند. به نظرم شعر خیلی خوبی بود.

جوان اول گود سیاست

کمی چپ رادیکال مایل به اوسط

دلش از دست یک عده گرفته

همان دستی که کی داده کی گرفته

طنزنویسان پایین می‌روند و موقع اهدای نشان ملی در حوزه سینما می‌شود و سالن تاریک. من ۱۸٪ بیشتر باتری ندارم که همه شروع می‌کنند به دست زدن. من کسی را ندیده‌ام ولی همه جیغ می‌کشند و عکاس‌‌ها به صف هستند. آقای ابطحی آمده ولی هنوز اصل ماجرا نرسیده. این را مجری به شوخی از ابطحی می‌پرسد. یک خانمی می‌آید پشت میکروفن و … پگاه آهنگرانی و منصور ضابطیان(؟) که کلی تشویق می‌شوند. بخصوص منصور. این دو نفر انگار دو سه سال پیش مجری برنامه شب چله چلچراغ بوده‌اند که لابد خاتمی اینجا بوده. قرار است این دو نفر جایزه سینمایی را بدهند. کسی که صدایش صدای خاطره انگیزی است. صدایی پخش می‌کنند: صدای فیلم مارمولک و آخوندش است که با گفتن «خدا که فقط متعلق به…» همه دست می‌زنند. جایزه بخش آقایان مال پرویز پرستویی است که در سفر است ولی پیام ویدئویی گذاشته. از صحنه پخش می‌شود. باتری ۱۵٪ است و حداکثر نیم ساعت وقت داریم.

مدتی طولانی فیلم‌هایی از قیصر امین‌پور پخش می‌شود. اول که دی وی دی در دستگاه گذاشته شد و اسم ترک Geisar آمد، همه احساس کردند که قرار است فیلم قیصر نمایش داده شود. مثل اینکه قیصر امین‌پور در سال‌های قبل جایزه فرهنگی این شب چله را برده است. حالا حسین زمان و چراغعلی هستند که پیانو می‌زنند و شعری از قیصر امین‌پور دکلمه می‌کنند. راستش دوست دارم برنامه کم کم تمام شود. به دو دلیل: ۱- ماشینش را در مرکز همایش‌های صدا و سیما پارک کرده‌ام و احتمالا درش را قفل می‌کنند! و ۲- باتری لعنتی در حال تمام شدن است و مبدل را نیاورده‌ام. حسین زمان می‌گوید که دلیلی برای شاد بودن در امشب ندارد و معذرت‌خواهی می‌کند که نمی‌تواند شاد بخواند و دوستان دیگر می‌توانند شاد کنند شما را. می‌گوید از اینکه نامه مینا باقی را دیشب خوانده و خوابش نمی‌برذ چون دخترش شاید هم سن و سال آقای باقی است. می‌گوید برایش سخت است وقتی می‌بینید که دانشجویان احیانا به ناحق دربند هستند. تشویق‌ها فقط وقتی متوقف می‌شود که دوباره شروع به صحبت می‌کند. حسن ختام خوبی برای باتری ام است؛ ترانه نوبت عاشقان:

این ترانه بوی نم نمی‌دهد

بوی حرف دیگران نمی‌دهد

سفره دلم دوباره باز شد

سفره‌ای که بوی نان نمی‌دهد.

می‌خواند که حق با گلوله نیست، حق با پرنده هاست، همدست عشق باش؛ یک دست بیصداست.


باتری همینجا تمام شد. می‌خواستم جلسه را ترک کنم که خاتمی ظاهر شد و ماندم و روی کاغذ نوشتم و فردا صبح برایتان می‌فرستم. برای اینکه سریع باشد، این یکی را بدون ادیت گذاشتم.

مرتبط:‌ گزارش لحظه به لحظه جشن شب یلدای ۴۰چراغ / قسمت دوم: خاتمی

یک وبلاگنویس مصری دیگر در زندان


بنا به گزارش Dialy News Egypt، احمد محسن که بلاگر اخوت معرفی شده، سه هفته قبل در شهر فیوم (Fayoum) دستگیر شده و کماکان در زندان طورا (Tora) نگهداری می‌شود. دستگیری او بخشی از سرکوب اعضای اخوت اسلامی بوده که سازمانی غیرقانونی در مصر است. امروز ۱۶ روز است که احمد محسن در زندان است.

محسن یک فعال و نویسنده علیه شکنجه است که در وبلاگ eyestillopen می‌نویسد. او یکی از اولین کسانی بود که علیه شکنجه محمد قوما الدهشوری (Mohamed Gomaa Al Dahshouri) در وبلاگش افشاگری کرد. فعالان ادعا می‌کنند که مرگ مشکوک این فرد پس از انتقال به ایستگاه پلیس فیوم، به خاطر کتک شدید بوده است.

بنا به گزارش منعم پرس گروهی از وبلاگنویسان مصری و عرب که خود را «اتحادیه وبلاگنویسان عرب» می‌نامند، برای آزادی او سایتی به نام هزار وبلاگنویس به راه انداخته‌اند.

خوشتیپترین و باحالترین پسر کیه؟

در دنیای مدرن،‌ جواب سوالات رو از گوگل بپرسید. البته ممکنه برای سوال سختی مثل بالا در کل حوزه دانش بشری فقط و فقط دو جواب پیدا بشه ولی شک نکنید که اولیش جادی است و دومی اش بی ارتباط (:


چاکر گوگل هم هستیم به خاطر این قیافه شناسی (: پیشنهاد می کنم شما هم عکستون رو بذارین گوشه سایت تا شاید به جواب گوگل به خوشتیپترین و باحالترین پسر اضافه بشید.

توجه! نتایج تغییر کرده اند: در این لحظه که ساعت یازده صبح دوم دی است، گوگل نتایج دیگری هم پیدا کرده. البته همه به من لینک داده اند و جریان خوشتیپی و باحالی را تایید کرده اند (بمب گوگلی جادی خوشتیپترین و باحالترین پسر است)! ممنون همه دوستان.

آرزوهای گیکی یک گیک اجتماعی

به دعوت َUpdateBlog قرار بر این شده که من درباره آرزوهای گیکی ام بنویسم. خوشحالم از اینکه واژه گیک دارد جا می‌افتد. گیک خوره هر چیزی است. خوره بازی،‌ خوره کامپیوتر. کسی که به خاطر عشق به یک چیز، تا آخرش می رود و یاد گرفتن برایش لذت است. بنا به تعریف گیک آدمی غیراجتماعی است ولی من اصلا اینطور نیستم. در جمع شلوغم. با آدم‌ها می‌جوشم و مهمانی را دوست دارم. اما جنبه‌های شدیدا گیکی هم دارم. بیرون رفتن از خانه را دوست ندارم. نسبت به دوری از اینترنت، رفتارهای معتاد گونه نشان می دهم. از برخورد با آدم جدید احساس اضطراب پیدا می کنم و …



آرزوی من پیچیده نیست. آرزو داشتم می توانستم چیزهایی که
دوست دارم را با پول خودم از اینترنت بخرم

و به آدرس خودم برایم پست شوند.

اما وقتی نوشتم «آرزوهی یک گیک اجتماعی» منظورم چیز دیگری بود. آرزوهای من تلخ است. لااقل آرزوهای روزمره‌ام تلخ است چون اکثرا برمی گردد به خرابگی ایران. آرزوهای من اونقدر وسیع است و اونقدر ساده که واقعا گاهی باعث اشک توی چشم‌هام جمع بشه. من فهرست نمی‌نویسم.بنا به قانون بازی، ۳- آرزوها نباید آنقدر کوچک باشد که به این زودی ها دست یافتنی باشند. و 4- آرزوها نباید قبلا در دنیای واقعی اتفاق افتاده یا ساخته شده باشند.. مال من اونقدر کوچک نیست، شاید دست یافتنی باشد و قبلا نه فقط اتفاق افتاده که در بخش هایی از دنیا، حق اولیه شناخته شده.

آرزوی من آزادی است و هویت و اینترنت شرافتمندانه. آرزوی من این است که سانسور نباشد. گیک خارج از چارچوب فکر می‌کند و من عمیقا آرزو می کنم خارج از چارچوب فکر کردن سانسور نشود. گیک با جریان آزاد اطلاعات نفس می کشد و آرزوی من این است که کسی گلوی جریان اطلاعات را از نظر سرعت و محتوا نفشارد. من گیکم و برای هر آدم دنیا – از جمله کشورم – یک کامپیوتر قابل استفاده، یک خط معقول اینترنت و یک هاست و نامحدود دامین می خواهم. به نظر من کامپیوتر، پهنای باند و مشارکت در محتوای اینترنت، چیزی کمتر از حق حرف زدن در دنیای قدیم نیست.

و من هویت می خواهم. به عنوان یک کاربر اینترنت امروز در حاشیه هستم چون حق ندارم از جایی چیزی بخرم. چون حق نمی توانم در اینترنت پول جابجا کنم. چون آی پی من برای بسته شدن حساب هاستینگ کسی که برایش کار داوطلبانه می کنم کافی است. به عنوان یک خوره اینترنت، دوست ندارم مثل یک دزد باشم. مثل فراریها، هویتم را مخفی کنم تا سرویس دهنده فلان به این جرم که در ایرانم، مرا از سایتش بیرون نیاندازد. می‌دانید؟ من عاشق تکنولوژی‌های جدیدم. از خودم که نه، از هویتم خجالت می‌کشم وقتی که بعد از سه هفته سولاریس خواندن می‌فهمم که برای امتحان دادن باید بگویم افغانی هستم و یک آدرس در افغانستان بدهم. من خیال گرفتن مدرک سولاریس یا اوراکل را کنار می‌گذارم ولی به عنوان یک گیک آرزو می‌کنم روزی هویت‌ام مثل یک گواتمالایی،‌ یا افغانستانی معتبر باشد. متوجه هستید؟ نمی‌خواهم با نشان دادن پاسپورت «فلان جا»، همه درها برایم باز شود. اتفاقا ترجیح می دهم پاسپورت «ناکجاآباد» داشته باشم و همه سورپریز شوند از اینکه کسی از فلان جا اینکار را کرده یا داوطلب شده ولی مساله ایران این نیست. باور بکنید یا نه، برای یک کار داوطلبانه در همان گواتمالای کذایی داوطلب شدم، جواب این بود: «با ایران کار نمی کنیم». آرزوی من هویتی تخریب نشده در اینترنت است.

اینها آرزوهای من بودند. درست است، عاشق حضور تله‌پورت در اجتماعم (یک دگمه بزنید و هر جا که می خواهید باشید) ولی آرزویم این نیست چون آرزو از جنس احساس است و تله‌پورت از جنس پیشرفت علم. من با همه احساسم آرزوی آزادی و هویت دارم. آزادی که بشود حرف زد و حرف شنید و هویتی که بشود در Seccond LIfe شرکت کرد.


امیدوارم بازی را زیاد خراب نکرده باشم. می دانم انتظار چیز دیگری می رفت ولی بدون تعارف من «آرزوی علمی» ندارم چون از پیشرفت علم لذت می برم و اتفاقا خوشحالم که تله‌پورت، دانلود خوراکی، تشخیص گفتار کامل، کامپیوترهای پوششی قابل برنامه ریزی و … هنوز ساخته نشده‌اند. اگر اینها ساخته شده بودند من اخبار گیک‌ها را بدون لذت می خواندم. گیک، عجله ندارد، اشتیاق دارد (: من هم سولوژن رو دعوت می کنم. مولا گیک لینوکسی که بخش مهمی از طراحی‌های گرافیکی فدورا را انجام می‌دهد رو که این روزها زندگی اش را در سربازی تلف می کنند را و مهرداد از بهترین دوستان و قدیمی ترین گیک هایی را که شناخته ام. تا جایی که من می دانم مهرداد وبلاگ نمی نویسد (یادمان باشد همه دنیا وبلاگ نمی نویسند). در این نوشته به شکل نامحسوس از مهرداد اسم برده بودم و اولین گیکی بود که در دبیرستان شناختم. ساعت ها در اتوبوس با هم حرف های گیکی زده ایم. روی فلاپی برای هم نامه نوشته ایم. نامه ای دارم که شاید ۱۰ یا ۱۲ سال قبل نامه ای از مهرداد دارم که ایده اش برای استفاده از حروف لاتین برای فارسی نوشتن را توضیح می دهد (احتمالا از پیشگامان پینگلیش نوشتن بود). من مهرداد رو دعوت می کنم به عنوان یکی از بهترین گیک های خارج از وبلاگستان که بنویسد، برایم بفرستید و همینجا منتشر کنم (:

چگونه بدون اینکه HTML بلد باشیم، در قالب بلاگفا دست ببریم

عنوان فرعی این مقاله «چطور در ده دقیقه وبلاگ خود را ناکار کنیم» است؛ تنظیمات قالب، نمای اصلی سایت شما است و خراب کردن آن به معنای خراب شدن ظاهر وبلاگ است.

برای انجام تغییر در قالب نیاز به دانستن زبان HTML دارید ولی این نیاز،‌ آنقدرها هم جدی نیست. زبان HTML هم زبان لاتین نیست که یاد گرفتنش داستان مجزایی باشد. حداقلی از انگلیسی بلد بودن یعنی حداقلی از HTML بلد بودن. آستین‌ها را بالا بزنید و وارد صفحه کنترل وبلاگ خودتان بشوید و روی ویرایش قالب کلیک کنید. صفحه ای مشابه صفحه زیر را خواهید دید:


نوشته‌های بی‌ربط درون جعبه ۱ دقیقا همان چیزی است که ظاهر وبلاگ شما را کنترل می‌کند. پیشنهاد می‌کنم آن را کپی پیست کنید به یک ادیتور متنی خوب (اگر در ویندوز هستید مثلا ادیتور متن آزاد و بازمتن نوت پد ۲ یا شاید هم همان NotePad خود ویندوز که البته توصیه نمی‌شود). حالا می‌خواهیم صفحه اول را تغییر دهیم. ولی دست نگه دارید! ممکن است و در واقع خیلی احتمال دارد که خرابکاری کنیم پس اول یک کپی ذخیره به عنوان پشتیبان از این فایل تهیه کنید. فایل را به اسمی save کنید که اگر خرابکاری شد، بتوانیم همان متن اول را به بلاگفا برگردانیم.

حالا یک فایل جدید باز کنید و فایل را در آن کپی پیست کنید (اگر نمی‌دانید کپی پیست چیست، خواندن را همینجا متوقف کنید!)


من از gedit استفاده کرده‌ام که مخصوص لینوکس است. همانطور که می‌بینید،‌در بالای صفحه بخشی هست به اسم style که بعد از آن یکسری چیز میز تعریف شده. اینجا را داشته باشید تا بعد. در نوشته‌ها پایین بروید تا به جایی برسید که نوشته blogfa، در شکل اینجا با شماره ۱ مشخص شده.


اینجا دقیقا جایی است که پست‌های اصلی شما دیده می‌شوند. قدم به قدم که از این بخش جلو بروید جاهایی را می‌بینید که نوشته PostTitle (عنوان پست / شماره ۲) یا مثلا PostContent (محتوای پست / شماره ۳) یا PostDate (تاریخ پست) و PostTime (ساعت پست) و غیره. از هر کدام از این نوشته که عقب عقب بروید، می‌رسید به یک div که در آن چیزی شبیه به class=folan دیده می‌شود. مثلا من که می‌خواهم رنگ تیتر وبلاگ را عوض کنم، از PostTitle عقب عقب می‌روم و می‌رسم به class=title (آفرین! دقیقا همانجایی که با یک فلش زرد طلایی مشخص شده). حالا می‌دانم که کلاسی به اسم title است که شکل و شمایل عنوان بلاگ را مشخص می‌کند.

یادتان هست که آن بالا یک جایی به اسم style را نشانتان داده بودم؟ برمی‌گردم به آن بخش و دنبال بخش title می‌گردم که قبلش هم یک نقطه باشد.


دقیقا همینجاست. چهار مورد کلاس تعریف شده. یکی title خالی، یکی جلویش A:link دارد (یعنی اگر عنوان لینک شده بود)‌، یکی جلویش A:hover دارد (یعنی اگر عنوانی بود که لینک بود و ماوس هم رفت رویش) و آخری هم جلویش A:visited دارد (یعنی اگر لینکی بود که قبلا آن را دیده بودیم). در هر مورد چیزی شبیه به این هست:

حالا کافیست این مقادیر را تغییر دهیم. معمولا ما علاقه بیشتری به بخش color داریم که مشخص کننده رنگ است. گاهی (در اولین مثلا) رنگ به شیوه RGB مشخص شده: سه زوج دوتایی حروف هگز که به ترتیب مشخص کننده رنگ‌های قرمز، سبز و آبی هستند. این استاندارد رنگ کامپیوتر است (و حاصلش فکر کنم شانزده میلیون رنگ). پیچیده نیست. کافی است اول یک # بگذارید و بعد یک عدد (در اصل ترکیبی از 0 تا F). اما چه عددی؟ جدول زیر راهنمای شما برای انتخاب اعداد مربوط به رنگ‌های کامپیوتر و طراحی وب است:


FFF
FFF
CCC
CCC
999
999
666
666
333
333
000
000
FFC
C00
FF9
900
FF6
600
FF3
300
SWITCH TO DECIMAL RGB
COLOR CODES
99C
C00
CC9
900
FFC
C33
FFC
C66
FF9
966
FF6
633
CC3
300
CC0
033
CCF
F00
CCF
F33
333
300
666
600
999
900
CCC
C00
FFF
F00
CC9
933
CC6
633
330
000
660
000
990
000
CC0
000
FF0
000
FF3
366
FF0
033
99F
F00
CCF
F66
99C
C33
666
633
999
933
CCC
C33
FFF
F33
996
600
993
300
663
333
993
333
CC3
333
FF3
333
CC3
366
FF6
699
FF0
066
66F
F00
99F
F66
66C
C33
669
900
999
966
CCC
C66
FFF
F66
996
633
663
300
996
666
CC6
666
FF6
666
990
033
CC3
399
FF6
6CC
FF0
099
33F
F00
66F
F33
339
900
66C
C00
99F
F33
CCC
C99
FFF
F99
CC9
966
CC6
600
CC9
999
FF9
999
FF3
399
CC0
066
990
066
FF3
3CC
FF0
0CC
00C
C00
33C
C00
336
600
669
933
99C
C66
CCF
F99
FFF
FCC
FFC
C99
FF9
933
FFC
CCC
FF9
9CC
CC6
699
993
366
660
033
CC0
099
330
033
33C
C33
66C
C66
00F
F00
33F
F33
66F
F66
99F
F99
CCF
FCC
CC9
9CC
996
699
993
399
990
099
663
366
660
066
006
600
336
633
009
900
339
933
669
966
99C
C99
FFC
CFF
FF9
9FF
FF6
6FF
FF3
3FF
FF0
0FF
CC6
6CC
CC3
3CC
003
300
00C
C33
006
633
339
966
66C
C99
99F
FCC
CCF
FFF
339
9FF
99C
CFF
CCC
CFF
CC9
9FF
996
6CC
663
399
330
066
990
0CC
CC0
0CC
00F
F33
33F
F66
009
933
00C
C66
33F
F99
99F
FFF
99C
CCC
006
6CC
669
9CC
999
9FF
999
9CC
993
3FF
660
0CC
660
099
CC3
3FF
CC0
0FF
00F
F66
66F
F99
33C
C66
009
966
66F
FFF
66C
CCC
669
999
003
366
336
699
666
6FF
666
6CC
666
699
330
099
993
3CC
CC6
6FF
990
0FF
00F
F99
66F
FCC
33C
C99
33F
FFF
33C
CCC
339
999
336
666
006
699
003
399
333
3FF
333
3CC
333
399
333
366
663
3CC
996
6FF
660
0FF
00F
FCC
33F
FCC
00F
FFF
00C
CCC
009
999
006
666
003
333
339
9CC
336
6CC
000
0FF
000
0CC
000
099
000
066
000
033
663
3FF
330
0FF
00C
C99
© 2006 VisiBone 009
9CC
33C
CFF
66C
CFF
669
9FF
336
6FF
003
3CC
330
0CC
00C
CFF
009
9FF
006
6FF
003
3FF


این نوشته کمک به دوستان بلاگفایی است و
نه تشویق به استفاده از سرویس‌های بلاگفا.

من وردپرس را پیشنهاد می کنم.

فوق العاده زیبا است نه؟ (هیچ وقت این را فراموش نکنید که جادی خوشتیپترین و باحالترین پسر وبلاگستان است!. می خواستم این را جایی بگویم تا گوگل یادش نگه دارد و به نظرم اینجا جای خوبی است.) توجه کنید که هر خانه مجموعه ای از شش کاراکتر است که باید پشت سر هم (‌و نه در دو خط) تایپ شوند. مثلا برای رنگ زردطلایی باید یک # بزنید و بعدش FFFF33).

البته یک روش دیگر هم برای ارجاع به رنگ هست و آنهم نوشتن اسم رنگ است. در خط دوم می‌بینید که green به عنوان رنگ تیتری انتخاب شده که لینک شده باشد (در این مورد همه تیترهای ما به صفحه آن مقاله لینک شده‌اند).

توجه کنید که تقریبا هر چیز دیگری را هم می توانید در همین بخش style بالای صفحه تغییر دهید. با کمی سعی و خطا و هوشمندی و تجربه می‌توانید به راحتی تغییرات مورد نظر خود را کشف کنید. بعد از هر تغییر باید کل نوشته های حاصل را در جعبه بلاگفا کپی پیست کنید و بعد از ذخیره و به روز رسانی، وبلاگ را مشاهده کنید. فراموش نکنید که یک فایل پشتیبان از اولین وضعیت بلاگ (یا وضعیتی در بین راه که وبلاگ سالم است) دارید و با استفاده از آن می توانید در صورت خرابکاری (که خیلی هم محتمل است)، وبلاگ را به شکل روز اول برگردانید.

عمیقا امیدوارم موفق باشید و هیچ مسوولیتی در قبال خرابکاری (که فقط ممکن است ناشی از نگرفتن بک‌آپ از قالب اصلی باشد) قبول نمی کنم (:

بررسی مصور جی.او.اس،‌ مشهور به سیستم‌عامل گوگلی

امروز بنا به لطف دوستان خوبم در شرکت گردو یک نسخه از gOS که در اصل greenOS است ولی به googleOS مشهوره به دستم رسید و در یک فرصت کوتاه به شکل زنده امتحانش کردم؛ شعار این سیستم‌عامل مبتنی بر هسته لینوکس، یک سیستم‌عامل خوب را کشف کنید است.

gOS به نظر من یک برنامه هوشمندانه است برای پولدار شدن یکسری آدم دوست داشتنی و باهوش. کاری که اونها کرده‌اند اینه که جدیدترین نسخه [اوبونتو رو با مدیر پنجره Enlightment 17 مشهور به E
ترکیب کرده‌اند و به شکل پیش فرض هم سیستم عاملشون رو با لینک‌ها، سرویس‌ها و نرم‌افزارهای گوگلی و وب ۲ هماهنگ کرده‌اند. این ترکیب باعث یک لینوکس زیبا، سریع، زنده و به روز شده که تونسته از طرف وال‌مارت به عنوان سیستم‌عامل پیشفرض کامپیوترهای ارزون ۲۰۰ دلاری، انتخاب بشه.

سیستم روی دو تا PC اول به خاطر کارت گرافیک به مشکل بر می‌خوره.من هم خیلی جدی نمی گیرم جریان رو چون هدف اصلی‌ام دیدن محیط است و اینه که روی لپ تاپ خودم به شکل زنده بوت میکنم باهاش. صفحه اولی که بعد از بوت شدن می‌بینید اینه:


به راحتی شبکه بی‌سیم رو می‌شناسه و با گرفتن پسورد کلید ایمنی بهش وصل می‌شه (البته من یکی دوبار پسورد کلید ایمنی رو اشتباه می‌دم (: )). درایوهای دیگه سیستم بالا هستند، منو چپ پایین و یک داک قشنگ، کل میانبرهای موجود رو نشون می‌ده: از اسکایپ و یوتیوب و نقشه‌های گوگل گرفته تا میبو و فایرفاکس و بلاگر. جای وردپرس خالیه و تقویت کننده این فرض که هدف اصلی طرف، جلب رضایت گوگل بوده.

ماوس رو که روی اون آیکون‌ها حرکت می‌دهید به چپ و راست قل می‌خورند و آیکون زیر ماوس بزرگ می‌شه (به افتخار مزیدی و خواهش اینکه دوباره بنویسه، روی فیس‌بوک ایستاده‌ام). ساعت قشنگی سمت چپ است و گزینه Install بالای صفحه. زدن اینستال باعث خواهد شدسیستم عامل شروع به نصب روی دستگاه من بکنه.


آفیس نسخه ۲.۳ روی این سیستم نصبه. به راحتی می‌شه بهش زبان فارسی اضافه کرد و به شکل پیش‌فرض به خوبی زبان فارسی رو نشون می‌ده.


یکی از قابلیت‌های جالب و زیادی گوگلی، اون جعبه جستجوی بالا است. این روزها بیشتر و بیشتر و بیشتر هر چیزی رو گوگل می‌کنیم، کافی است هر عبارتی رو در اون مربع بالای سمت راست تایپ کنید و با زدن انتر، نتیجه جستجو رو در یک جعبه تحویل بگیرید.


اسم مدیر فایل رو نمی‌دونم ولی یک برنامه ساده است با یکسری جینگولک بازی مثل اینکه drag /drop رو از نظر فیزیکی هم واقعا مثل افتادن تفسیر می کنه: اگر فایلی در مدیر پنجره بیاندازید، کمی کوچیک و بزرگ می شه تا ثابت بشه. بامزه است ولی نمی دونم این مدیر فایل ساده تا چه حد امکان شخصی شدن داره.


به شکل پیش فرض، جی.او.اس. با سه تا تم عرضه شده. الان من تم رو عوض کرده‌ام به تمی که بیشتر شبیه به تم پیش‌فرض اینلایتمنت است. به نظر من زیادی جینگول وینگول می‌یاد. در عین حال همونطور که می‌بینید فایل‌های روی دسکتاپ ممکنه بروند زیر اون پنجره جستجوی گوگل. برای سیستم‌عاملی که اون جعبه جستجو جزو حالت‌های پیش‌فرض‌اش است، این زیاد دوست داشتنی نیست. در تصویر می‌بینید که نرم‌افزار پیش‌فرض برای پخش موسیقی هم Rhytmobox است.


و حالا سیستم رو خاموش می‌کنم. گیمپ بازه برای ادیت تصاویر (معادل فتوشاپ) و سمت بالا راست هم برنامه مربوط به تنظیمات شبکه رو می ‌بینید،‌ کار این برنامه اینه که در حین انتقال لپ‌تاپ بین شبکه‌های مختلف به شکل خودکار ارتباط با اینترنت و شبکه رو حفظ کنه و برای من هم که در این مدت کوتاه خوب کار کرد. این یکی از قابلیت‌های مهم این روزها است: بدون اینکه بفهمید باید همیشه وصل باشید.

در کل به نظرم جی.او.اس. چیز جالبی است. قشنگه و مجموعه نرم افزاری خوبی هم داره. در عین حال اتصال به آپدیت‌های اوبونتو مطمئنا مزیت فوق العاده‌ای است ولی من نیازی به انتخاب E نمی‌بینم. حداقل در مورد من و دراین مدت کوتاه، E دو بار کرش کرد و هر دوبار هم دقیقا هنگام یک کار: انتخاب چند فایل و رایت کلیک و انتخاب Open. به نظرم این انتخاب بیشتر به خاطر مجزا شدن از اوبونتو اومد تا هر دلیل دیگه، گرافیک خوبی که ای در اختیار قرار می‌ده به راحتی در کی.دی.ای. هم قابل رسیدن است (:

اگر کسی بخواد به راحتی به اینترنت متصل باشه و با کامپیوترش هم کار پیچیده‌ای نکنه و خیلی هم اهل سرویس‌های گوگل، خوشگلی بدون نیاز به تنظیمات پیچیده و وب ۲ باشه، من ممکنه بهش این سیستم عامل رو پیشنهاد کنم اما کماکان پیشنهاد اول من کوبونتو (کی.دی.ای.+اوبونتو) است (:

مرتبط:‌

 نصب gOS روی اوبنتوی میمون شجاع / مداد آی تی

 gOS نسخه یی بزک شده از اوبونتو برای خوره های اینترنت و گوگل

 کامپیوتری برای کار با سرویس‌های وب 2.0

احمدی نژاد! حلالت نمی کنم؛ لااقل تا وقتی که رنج کارهات باقیه

شنیدم دیشب اومدی توی تلویزیون و گفتی می خوای بری حج و مردم حلالت کنن. فکر کنم توی دبستان به ما یاد می دادن که اگر ظلمی بکنیم تا وقتی گوشت اون ظلم توی بدنمون باشه نمی تونیم توبه کنیم. من هنوز از گرانی رنج می برم، دامین عزیز jadi.netم هنوز فیلتره، هر صبح می کنی توی چشمم که فلان چیز رو حق ندارم بخونم، کسی نمی تونه فیلم رباتمون که توی یوتوب گذاشتیم رو ببینه، رییسم سابقم نزدیک سی روی انفرادی بوده، دلارام علی به دو سال حبس محکومه و قرار بوده شلاق بخوره، روزنامه های محبوبم تعطیل شدن، پلیس با باتوم خونین و مالینم می کنه و هیچ روزنامه ای حق نداره عکسش رو چاپ کنه، سایت کمپین بسته شده و دو نفر براش توی زندان هستند، عدسی حاج عباسی که پارسال ۳۰۰ تومن بود شده ۵۵۰ تومن، من وقتی می خوام یک هاست بگیرم به خاطر ایرانی بودن هزار جور تحقیر می شم توی اروپا، پولی که باید صرف بهداشت من بشه صرف بمب توی لبنان می شه، تا چادر سرم نکنم حق ندارم از امکانات و خدماتی که با پول من ساخته شده استفاده کنم، ماشینی که خریدم فقط نصف روزها اجازه بیرون اومدن داره و اونهم فقط با سه لیتر و هزار و هزار چیز دیگه که حوصله ندارم خودم رو باهاش عصبی کنم.

ببین احمدی نژاد، من ازت ناراضی ام چون تو در بالاترین سطح قدرت اجرایی این کشور هستی و وضع اینه. حج و حلالیت این نیست که با پول من چهار پنج روز کشور رو ول کنی بری مکه، حج و حلالیت اینه که اول خراب کاری هات رو اصلاح کنی و و هر وقت توی کشور کاری نداشتی و خواستی بری مکه، به خاطر رنج های این روزها از ما حلالیت بخواهی. شکی ندارم که اون روز من یکی حلالت می کنم (: وقتی رنج و ظلم ناشی از علمت باقیه، حلال شدن معنی نداره.