دینگ دانگ! جادوگر مرده!

جادوگر شهر اوز

مردن بعضی‌ها، بعضی‌ها رو خوشحال می‌کنه. گاهی لازمه موتور سوارهای چماق به دست بریزن توی خیابون و جلوی خوشحالی مردم رو بگیرن و گاهی تابلو می زنن سر در مدرسه و مردن فلانی رو تبریک می‌گن.

مردن تاچر هم با همه سیاست‌های ضد حقوق بشری‌اش (مثلا معامله با رژیم تبعیض نژادی در آفریقای جنوبی و به شکست کشوندن تحریم‌های اروپایی علیه اون کشور یا حمایتش از دیکتاتوری در آمریکای لاتین یا سرکوب ایرلند شمالی‌ای‌ها یا بستن اتحادیه‌های کارگری و …) باعث شده عده‌ای جشن بگیرن تا حدی که احزاب انگیس از طرفدارانشون خواستن این مرگ رو رسما جشن نگیرن.

اما اینها به کنار، توی مردن تاچر شاهد یک اتفاق جالب بودیم. آهنگ آخر فیلم «جادوگر شهر از» به اسم «دینگ دانگ! جادوگر مرده» که در مورد مرگ یک جادوگر است در کمتر از بیست و چهار ساعت پس از مرگ مارگارت تاچر تبدیل شد به یکی از ده آهنگ پر فروش آیتونیز و در فروشگاه آمازون هم بین تک آهنگ‌ها رسید به آهنگ دوم و پیش بینی می‌شه در حینی که من اینو می‌نویسم و شما می‌خونین، حتی تبدیل شده باشه به رده یک آهنگ‌های پر فروش هفته – بخصوص که یک کمپین فیسبوکی داره مردم رو تشویق به خریدن این آهنگ می‌کنه.

نگاهی به یوتوب هم روند مشابهی رو نشون می ده. این ویدئو شدیدا در حال دیده شدنه (مثلا اینجا و خیلی جاهای دیگه) و توی کامنت‌ها کلی در این مورد بحث می شه که آیا در یک نظام سالم ما حق داریم مرگ یک آدم رو جشن بگیریم یا نه؟ بحث عجیب و سختی است که خوبه یکبار حداقل از یک منظر دیگه بهش بپردازیم ولی حداقل الان برای من بخش جالبتر دیدن هجوم مردم برای خرید آهنگ شاد مرگ جادوگره و به یاد همگان برگشتن این آهنگ هفتاد و چهار ساله و فکر کردن به صاحب حق معنوی اثر که یکهو با یک پول جدید جالب روبرو شده که احتمالا در مرگ آدم‌های دیگه ای که جماعتی ازشون متنفر بودن هم تکرار خواهد شد. این رو بذارین کنار فروشگاه‌هایی که تی‌شرت‌هایی با نوشت «Death» می فروشن و مدعی هستن که فروششون بسیار خوبه تا ببینین این سرمایه داری لیبرال چطوری همه چیز – حتی مادرش رو – اینقدر راحت به پول تبدیل می کنه و لبخند می زنه (:

کاندیدایی با صورت تماما تتو شده در رتبه سوم انتخابات چک

کاندیدایی با تتوی تمام صورت

ولادیمیر فرانز، استاد دانشگاه در رشته هنر و آهنگساز توی این هفته رتبه سوم شانس ریاست جمهوری کشور چک رو داره. توی چک هر کسی که از ۵۰ هزار نفر امضا جمع کنه که بهش رای خواهند داد امکان شرکت توی انتخابات رو داره و ولادیمیر که از فرق سر تا نوک پاش تتو شده، چون دوست‌هاش ازش خواسته بودن بدون هیچ سابقه سیاسی به عنوان یک «کاندیدای سورپریز» با جمع شدن هشتاد و هشت هزار امضا نه فقط وارد انتخابات شده که بعد از نطق تلویزیونی چند روز قبلش و بدون چسبوندن حتی یک پوستر به دیوار و خرج فقط ۱۶هزار پوند برای کمپین تبلیغاتیش، بنا به آخرین نظر سنجی‌ها با تقریبا ۱۱٪ آرا در رتبه سوم ایستاده.

چک مثل همه کشورهای درست و درمون امکان کاندیدا شدن به همه عقیده‌های مختلف رو می ده و این کاندیدای باحال هم بدون هیچ سابقه سیاسی وارد رقابت شده تا بگه که خسته است از اینهمه قول و وعده و هیچ کاری نکردن سیاست مدارها و فساد گسترده. ولادیمیر برنامه‌های خودش رو گسترش آموزش و بالا بردن سطح اخلاقی جامعه عنوان کرده.

رای اون بین جوون‌ها زیاده و توی یک رای‌گیری نمایشی که توی ۴۴۱ دبیرستان که دانش‌آموزهاش برای اولین بار خواهند تونست تو انتخابات بعدی شرکت کنن با ۴۰٪ آرا برنده شده.

فرانتز در مورد تتوهاش گفته «تتو نشونه‌ای از اراده آزاد انسانه که به آزادی هیچ کس دیگه صدمه نمی‌زنه»

اون با حدود ۱۱٪ رای از کل آرا خیلی خوب پیش اومده ولی شانسی برای یپروزی توی انتخابات نداره، در عوض دو کاندیدایی که از اون جلوتر هستن و از بین ۹ کاندیدای موجود به دور بعد می‌رن، شدیدا به حمایت اون نیاز خواهند داشت چون احتمالا این ۱۱٪ رای، شدیدا در دور دوم تاثیرگذار خواهد بود.

مطلب گاردین در موردش
مطلب دیگه ای از گاردین در این مورد که‌ آیا تاتوی صورت هنوز یک تابو به حساب می‌یاد یا نه

مایکروسافت در جمع اخلاقی‌ترین شرکت‌ها

موسسه Ethisphere هر سال فهرستی منتشر می کنه از اخلاقی‌ترین شرکت‌های جهان. هر شرکتی که احساس می‌کنه اخلاقی است می‌تونه خودش رو کاندیدای این فهرست کنه و بعد از بررسی‌هایی که به عمل می‌یاد ممکنه اسمش در این فهرست قرار بگیره.

امسال تقریبا ۳۰۰۰ شرکت کاندیدا شدن و از بینشون ۱۱۰ شرکت بدون ترتیب تحت عنوان شرکت‌های اخلاقی سال ۲۰۱۱ معرفی شدن.

در فهرست امسال ۴۲ شرکت غیرآمریکایی حضور دارن (که شش تاشون از ژاپن اومدن). اسم‌های آشنا برای من عبارت هستن از اکسنچر، آدیداس، ادابی، بست بای، کاترپیلار، سیسکو، فورد، گپ، جنرال الکتریک، هنکل، جونیپر، مایکروسافت، پپسی، تی موبایل، تگزاس اینسترومنتس، زیراکس و e‌Bay.

بله همین مایکروسافت که صاحب ویندوز است (: پدر کشتگی که نداریم. واقعا هم شرکت خوبیه. شاید براتون جالب باشه که اپل جزو شرکت‌های بد که حقوق کم می دن و اینجور چیزها طبقه بندی می شه ولی مایکروسافت در فهرست صد و ده شرکت اخلاقی جهان. اما خب کیفیت محصول ربط چندانی به اخلاقی بودن شرکت نداره (: بگذریم…

فهرست ۱۱۰ شرکت اخلاقی سال ۲۰۱۱

فرود جنگنده‌های لیبی در فرودگاه مالتا

آسوشیتد پرس گزارش کرده که دو جت جنگنده نیروی هوایی لیبی در مالتا فرود اومدن. مقامات اعلام کردن که خلبان‌های این جنگنده‌ها دستور گرفته بودن تا به مخالفان دیکتاتور شلیک کنن و چون حاضر به اینکار نبودن به مالتا رفتن و اونجا فرود اومدن و تقاضای پناهندگی کردن.

تصویر بالا یکی از خلبان‌ها رو بعد از فرود در فرودگاه والتا در مالتا نشون می‌ده که داره از جت میراژ اف۱ پیدا می‌شه. برای من این تصویر عمیقا جذابه و امیدوارم بقیه دیکتاتورها هم از این صحنه‌ها درس بگیرن. می‌دونین که من طرفدار هیچ عقیده عظیمی نیستم ولی از بعضی آدم‌ها یک چیزهایی یادم مونده. مثلا از خمینی این یادمه که «پرت شدن از تقوا تدریجی است». این جمله یعنی کسی یک شبه تصمیم نمی‌گیره توی خیابون چوب بگیره دستش و به مخالفینش شوک الکتریکی بده و با گلوله هدف قرارشون بده.

طرف حساب من آدم‌هایی هست که احساس اعتقاد می‌کنن و می گن که به خاطر خدا دارن آدم‌ها رو کتک می‌زنن و بهشون شوک می‌دن و غیره و غیره. این آدم‌ها اتفاقا از مراحل بالای معنویت شروع می‌کنن، از اخلاصی که بهشون خلسه می‌ده. اما قدم به قدم شروع به پایین رفتن می‌کنن. ممکنه اول روی شکنجه چشم ببندن و احساس کنن که برای حفظ کلیت نظام لازمه. بعد شروع می‌کنن توجیه اعدام‌های دسته جمعی دهه شصت. بعد به راحتی می‌رن سراغ سرکوب آدم‌ها و بعد که آدم‌های دنبال عدالت و آزادی بیشتر شدن شروع می‌کنن به کشتنشون.

صحبت اینه که آیادر یک مرحله ممکنه این آدم‌ها برگردن به نقطه اول و خودشون رو با روز اولشون مقایسه کنن؟ ببینن کی هستن و جلوی کی ایستادن و برای چی؟ یا مثلا با خودشون فکر کنن که چه چیزی با این ایستادن منفعت دار برای خودشون، داره تقویت می شه و چه چیزی تضعیف؟ اگر چشم‌هاشون رو باز کنن ممکنه نه فقط از کارهاشون دست بکشن که اینقدر هم به شجاعت برسن که بگن اشتباه کردن و اعلام کنن که با کشتن و شکنجه، عقیده‌شون به اعتلا نمی‌رسه. اما معمولا اینطور نیست. معمولا آدم‌ها فکر می‌کنن اگر فقط یک قدم دیگه هم بردارن دیگه این زشتی‌ها تموم می‌شه ولی خب تاریخ که جلو می‌ره زشتی و زیبایی از هم بیشتر و بیشتر تفکیک می‌شن و آدم‌ها خواهی نخواهی مجبورن به دو طرف طیف حرکت کنن. شکی هم نیست که قبول کردن جنگیدن در جبهه بد، هی سخت تر می شه چون قبول این مفهوم برابر خواهد بود با از هم پاشیدن هر چیزی که طرف تا امروز براش زنده بوده و خب ترس از بی هویتی اونقدر بزرگه که آدم ترجیح می ده توی یک هویت دروغین باقی بمونه و ساختن استدلال‌های پیچیده برای توضیح اینکه چرا اینکارهای زشت رو می‌کنیم هم از قبول کردن زشت بودن، راحت‌تره.

به هرحال… عکس بالا رو نگاه کنید و کیف کنید از زیبایی‌های جهان (: کیف کنید از خلبانی که باور نکرد مردمش اجانب هستن و فریب خورده بیگانه و بدون دین و … و اگر نظر من رو بخواین، شاید هم اینها رو باور کرد ولی اونقدر باشعور بود که گفت حتی کشتن اجانب و فریب خورده و جاسوس و بی دین و … هم نه فقط اخلاقیات تبلیغ شونده توسط دیکتاتور لیبی رو اعتلا نمی‌ده، که حتی درست هم نیست.

دزدان مطالب وبلاگ ها

سایت نارنجی همیشه به شکلی حاد درگیر دزدیده شدن مطالبش توسط سایت‌ها و مجلات و روزنامه‌ها است. حالا در یک ابتکار از وبلاگ نویسان خواسته در این مورد بنویسند تا حداقل آگاهی عمومی در این مورد که اینکار دزدی است بره بالاتر و شاید تعدادش کمتر بشه.

من واقعا نمی دونم در این باره باید چی بنویسم. به نظرم نیاز به هیچ توضیح و تفسیری نداره: کپی و پیست کردن مطالب از وبلاگ ها و انتشار اونها به نام خود یا بدون نام نویسنده اصلی، دزدی است. صاف و ساده (:

آدمی که اینکار رو می کنه یک بازنده واقعی است. کسی که همیشه مطالب من رو می دزده، مشخصه که وبلاگی داره با خواننده خیلی خیلی کمتر از من. مجله ای که نوشته‌های من رو می دزده، بدون شک اونقدر بدبخته که نمی تونه یک نویسنده درست پیدا کنه و کسی که مطالب من رو به اسم خودش توی فروم‌ها می ذاره، توان جواب معقول دادن بهشون رو نداره.

اما یک وجهه دیگه هم هست. سایت‌ها و وبلاگ‌ها و مجلاتی که خواننده دارن و این خواننده رو به شکل غیراخلاقی از زحمت دیگران به دست آوردن. به نظرم کار این افراد خیلی غیراخلاقی است. بخصوص وقتی سعی می‌کنن بهش شکل اخلاقی بدن. مثلا دو سه تا از سایت‌ها مشهور توی ایران هستن که کارشون کپی و پیست مطالب دیگران است و نوشتن چنین چیزی بالاش: «این مطلب از سایت فلان برداشته شده» یا زیر مطلب می نویسن «نویسنده: بهمانی» بدون اینکه لینک بدن یا خواننده رو به مطلب راهنمایی کنن. حتی ممکنه www.foo.com رو هم تایپ کنن ولی اونو لینک نمی کنن. اینکار به نظرم زشت تر از کار یک دزد معمولی است که قبول داره دزده.

و آخرین نکته صاف و ساده: سینا همیشه بهم می گفت که توی رانندگی قبول کنم که دیگران حق اشتباه دارن. اینجا هم همینطوره. کسانی رو دیدم که از نظر فنی بلد نبودن لینک بدن. کسانی رو دیدم که اصولا نمی دونن کپی و پیست کردن مطالب دیگران زشته (باورش برام خیلی سخته) و کسانی هستن که دلایل دیگه ای دارن (مثلا اینکه فیلتر نشن که به نظرم غیرقابل قبوله برای لینک ندادن به منبع)…. قبول می کنم که بعضی ها اشتباه می کنن. از جمله سردبیرهای بیچاره‌ای که مطالب کپی و پیست شده دیگران رو برای نشریه‌شون از «نویسنده‌ها» تحویل می گیرن و توان این رو ندارن که بررسی کنن ببینن مطلب اصل است یا دزدی. اما چیزی که همیشه لازمه وجود داشته باشه، قبول اشتباهه بعد از دیدن اشتباه.