خاطرات عربستان – سفر حج، قسمت اول

ماجرا از اونجا شروع شد که برای کار، اومدم عربستان. از همون لحظه اول در ویزا با یک مهر عربی بزرگ زده بودن که ویزای کار ما در عربستان برای حج عمره نیست و حق نداریم بریم حج. ما هفته اول و دوم رو کار کردیم و هفته سوم تصمیم گرفتیم برای دیدن شهرهای دیگه، به یک سفر بریم. جاده های عربستان عالی هستن و خودروهاشون عالی تر. ما یک هوندای آکورد داشتیم و سیویک و شش نفر مسافر (: در واقع در اول کار من علاقمند نبودم به سفر برم ولی بعد از کمی سبک و سنگین کردن، در آخرین لحظه حرکت‌ بچه‌ها، یک کوله پشتی برداشتم و پریدم توی ماشین.

مشکل اصلی من با این سفر، مشکل عمومیم با حرکت روی زمین بود. فاصله مکه تا ریاض حدود ۹۰۰ کیلومتر است و تا جده تقریبا ۹۵۰ کیلومتر. تخمین ما از این مسافت، تقریبا ۹ ساعت بود در حالی که کاشف به عمل اومد این مسیر در عربستان، ۶ ساعت بیشتر نیست (: سرعت متوسط اینجا، ۱۵۰ کیلومتر است. قرار بود نفری ۳ ساعت رانندگی کنیم که من یهو یادم افتاد تصدیق رو جا گذاشتم و دوستان مجبور شدن کماکان نفری ۳ ساعت رانندگی کنن.

مثل بقیه جاهای عربیستان، دائما ایست بازرسی داریم و همینکه با طرف انگلیسی حرف می زنی، بیخیال می‌شه و می گه بری. صبح که پا می‌شم در حوالی جده هستیم و داریم در یکسری کوهستان می‌چرخیم. کوهستان‌های اینجا هم دقیقا مثل جاده شمال هستن با این اختلاف که کوتاهتر هستن و همه جاشون کماکان یک اتوبان دو بانده در جریان.

بچه‌ها می‌گن که قرار شده به جای مکه بریم شهر نزدیکش جده. اونجا یک نفر دوست داریم که می‌تونیم بریم خونه‌اش. پیشنهاد خوبیه و دفعه بعد که من بیدار می‌شم، پشت یک ماشین دیگه در حال حرکت هستیم به سمت یک کامپوند بزرگ.

کامپوندها، جای زندگی خارجی‌ها توی عربستان هستند. چون در این کشور همه چیز (حتی عکاسی) ممنوعه، برای اینکه خارجی‌ها دوام بیارن براشون یک سری مجتمع درست می‌کنن که توش اکثر چیزهای ممنوع، مجازه، استخر هست، زمین ورزشی هست، مغازه مستقل هست و … و شما می‌تونین توش عربستان رو تحمل کنین.

بعد از یک روز خوشگذرونی، برنامه این می‌شه که بریم مکه برای حج عمره! دوستی که در جده داریم بهمون اعتماد به نفس می‌ده که تا اینجا که اومدیم حتما خدا ما رو طلبیده و باید حج رو بریم. ما تک و توک نگران این هستیم که از نظر قانونی اجازه نداریم ولی با اعتماد به نفسی که حسین بهمون می‌ده، تصمیم می‌گیریم بریم.

ما دو جور حج داریم: عمره و تمتع. حج عمره کوچیک است و جمع و جور. فقط نمازها رو داره و طواف کعبه و سعی صفا و مروه و نماز پشت مقام ابراهیم و طواف نساء. این مراسم توی دو ساعت تموم می‌شه در حالی که حج تمتع، سنگ زدن به شیطون داره و کشتن یک گوسفند و این چیزها و خیلی هم بیشتر طول می‌کشه. در واقع خود عرب‌ها اصولا به اینکاری که ما براش اینجا هستیم حج نمی‌گن و فقط بهش می‌گن عمره.

در حج، لباس آقایون دو قطعه حوله مانند ندوخته شده مربع است که با یک کمربند یا طناب ندوخته شده یکی رو به کمر وصل می‌کنن و یکی رو می‌ندازن روی دوش. دمپایی هم نباید دوخت داشته باشه. در دو جا می‌شه محرم شد.. یعنی نیت کرد و این لباس رو پوشید و یک نماز خوند و اون «الهم لبیک…» رو گفت. ما توی مسجد جحفه محرم شدیم. یعنی خونه غسل کردیم و با ماشین تقریبا یکساعت رانندگی کردیم. رسیدیم اونجا رفتیم تو. تعمیرات بود. از همون بغل یکسری لباس و دمپایی خریدیم (اگر براتون جالبه، نفری شد ۷ هزار تومن) و رفتیم توی مسجد. لباس‌ها رو پوشیدیم… نکته مهم اینه که وقتی دامن یا چیزی شبیه به دامن دارین، نمی‌تونین درست قدم بردارین و پاهاتون به اندازه کافی از هم باز نمی‌شه. توی مسجد نماز خوندیم (قبلش حسین برای عموم آموزش نماز و وضو رو داده بود) و هفت بار «لبیک ..» رو بعد ازحسین تکرار کردیم و محرم شدیم.

وقتی شما محرم هستین یکسری کارها رو نمی‌تونین بکنین. کندن مو(!؟)، آرایش، روغن،‌ بوی خوش،‌ خون آوردن از بدن (و در نتیجه محکم خاروندن بدن!)، پوشوندن خود از آفتاب و عوامل آزار دهنده طبیعی و لذت بردن از جنس مخالف… احساس خوبی نیست. خطر اصلی دو تا چیزه:

۱- در راه که دارین می‌رین نباید خودتون رو از عوامل طبیعی سخت بپوشونین. مثلا نباید از آفتاب مخفی بشین. خب قلقش اینه که عصر راه بیافتین تا آفتاب نباشه و بتونین سوار ماشین بشین اما مشکل وقتی است که بارون بیاد… اگر بارون بیاد، باید از ماشین پیاده بشین و زیربارون صبر کنین تا بارون تموم بشه. اما این خطر جلوی خطر بعدی در حد صفره.

۲- خطر بزرگ اینه که جلوی دروازه مکه، ایست بازرسی نذاره شما برین تو. شما محرم شدین و کلی چیز (از جمله جنس مخالف) براتون حرامه و تنها راه اینه که برسین به مکه و طواف نساء بکنین تا اوضاع بهتر بشه، حالا فرض کنین نگهبان سعودی نذاره شما برین تو مکه! تکلیف چیه؟ حسین گفت باید زنگ بزنیم از مرجع تقلید بپرسیم و ما هم گفتیم نپرسیم که بد شگون نشه.

تصویر: کاروان حج نوکیا زیمنس به همراه رییس کاروان، حسین

ما که حالا محرم شدیم، راه می‌افتیم به سمت مکه. بعد از یک ساعت و نیم رانندگی بدون موسیقی، جلوی دروازه همونطور که انتظار می‌ره ایست بازرسی است و ما به عنوان یک پلتیک، چند کیلومتر قبل تر، جاهامون رو عوض کردیم تا در هر ماشین یک خانم باشه. وقتی خانم با شما هست، گیر خیلی کمتره.

هنگام ورود بهمون ایست می‌دن و پلیس کلی پرس و جو می‌کنه. ما ساکتیم و حسین جوابش رو می‌ده. از داشبور کلی کاغذ با ربط و بی ربط در می یاره نشون طرف می ده و طرف و راضی می‌کنه که هیچ مشکلی نیست. بدشانسی موقعی است که پلیس از ما پاسپورت می‌خواد. من که خودم رو می‌زنم به نشنیدن. دوستم پاسپورت رو نشون می‌ده و پلیس نگاه می‌کنه. توش به عربی نوشته ما حق نداریم بریم عمره. به نظرم به همین خاطر است که مسجد محرم شدن رو گذاشتن بیرون دروازه تا معلوم باشه کی می ره عمره و کی نه. به هرحال طرف نگاهی به پاسپورت دوستم می‌کنه و به ما می‌گه مشکلی نیست و می‌تونیم بریم! کیف می‌کنیم و ذوق (: از حالا مطمئن هستیم که حاجی می‌شیم. حسین می گه که خدا خودتش ما رو طلبیده و خودش چشم طرف رو بسته تا مهر رو نبینه… ما که به هرحال خوشحالیم و می‌ریم که حاجی بشیم.

خاطرات سفر عربستان – صحنه‌هایی در ریاض

  • صف خیلی طولانیه، سه تا دختر می‌یان می‌ایستن جلوی ما! با عربی شکسته بسته بهشون می‌گیم که ته صف اونجاست و به چند متر اونطرف‌تر اشاره می‌کنیم.. با تعجب می‌پرسن «جدا؟» و وقتی می‌گیم «نعم» می‌رن. چند دقیقه بعد دوباره می‌بینیمشون و بهمون سلام می‌دن! جواب سلام می‌دیم و می‌ریم سوار ماشین می‌شیم. درک نمی‌کنیم «که چی؟» ما دنبال دوستی نیستیم و حدس من هم اینه که اینجا اصولا دوستی به معنای ایران، وجود نداره.
  • از مسوول شیفت شب مجتمع می‌پرسیم که که «هیچ وقت استراحت نمی‌کنی؟» می گه نه. هفت شب هفته و سی روز ماه، کارش اینه که شب بیاد اینجا و بیدار بمونه و اگر مشکلی پیش اومد رسیدگی کنه یا مشغول کارهای اداری باشه. دوستمون بهش می‌گه «اینکه کار سختیه. یک کار با حقوق کمتر ولی راحت‌تر پیدا کنی بهتر نیست؟» می‌گه که هیچ کاری حقوقی از این پایینتر نداره: ۵۰۰ ریال در ماه می‌گیره. یعنی ۱۵۰ دلار که ۵۰ دلارش رو می‌فرسته خونه‌اش توی بنگلادش. خوشحاله که اونجا خانواده‌اش کشاورزن و هر چی می‌کارن رو می‌خورن و در نتیجه این پول ذخیره می‌شه.
  • یک کیف پول روی میز کناری من جا مونده. مستخدم از من می‌پرسه که آیا مال منه و می‌گم نه. زنگ می زنه به مسوول ایمنی ساختمون.
  • تنها ماشین واقعا داغون در اینجا اتوبوس‌ها هستند. اتوبوس‌های پوزه دار سبک جنگ جهانی. اگر ماشین نداشته باشین، رفت و آمد تقریبا غیر ممکنه و این اتوبوس‌ها، تنها وسیله رفت و آمد کارگرها هستن.
  • پلیس ماشین رو به خاطر سرعت زیاد (سرعت ۱۲۴ در جایی که حداکثر ۱۲۰ است) نگه می‌داره. ازمون کارت شناسایی می‌خواد که نگه داره تا بعدا بریم تحویل بگیریم… من ساکتم و راننده هم فقط انگلیسی حرف می زنه و پلیس هم فقط عربی.. در نهایت امر بیخیال می‌شه و می‌گه برین ولی دیگه تند نرین.
  • ظاهرا توی عربستان سکه وجود نداره. کوچکترین اسکناس یک ریالی است (۲۷۰ تومن) و درشت ترین (که ما دیدم؟)‌ ۵۰۰ ریالی (که می‌شه تقریبا ۱۵۰ هزار تومن) تا به حال حتی یک سکه هم ندیدیم.
  • ظاهرا سعودی‌هاشون ایرانی‌ها – یا حداقل حکومتی‌های ایران – رو دوست ندارن ولی طبق معمول برای مسلمین چشم و گوش بسته و فقرا باید توضیح بدی که احمدی نژاد دقیقا کسیه که داره با آمریکا دوست می‌شه و کشور رو هم مفت می‌فروشه و فقرای ایران رو فقیرتر می‌کنه و مسلمین رو از اسلام زده.
  • یکی دو سالی هست که دست پلیس مذهبی خیلی بسته شده. قبلا چوب داشتن و راحت مردم رو کتک می‌زدن اما الان چوب‌هاشون رو ازشون گرفتن و سطح کنترلشون کاملا اومده پایین. این رو به راحتی از ظاهر و رفتار آدم‌ها هم می‌شه گفت.
  • و خب داستان بلوتوث‌های روشن در مراکز شلوغ هم که داستانیه… برای هم چیز نمی‌فرستن ولی اسم بلوتوث‌ها یا سکسی است یا ایمیل طرف یا شماره تلفن (: برگردین به نکته اول همین لیست… نمی دونم بعدش چیکار می‌کنن… احتمال کمی می‌دم که در این کشور بشه «دوست» شد.
  • موی بلند و آستین کوتاه و شلوار کوتاه تا حدی غیرطبیعی است ولی حداقل در «شمال شهر» که مشکل خاصی ایجاد نمی‌کنه. البته شلوار کوتاه رو فقط تک و توک در مراکز خرید اصلی و اطرافش دیده‌ام.
  • بیشترین مغازه، لباسشویی و سلمونی است (: احتمالا چون اکثرشون همیشه این لباس سفید رو اتوشده و مرتب می‌پوشن و موهاشون هم همیشه کوتاهه.

خاطرات عربستان – شام در مملکت خانوادگی

امروز با دوستان قرار گذاشتیم شام رو بیرون بخوریم. اینکار در آخر هفته سعودی چندان راحت نیست چون اکثر فروشگاه‌های بزرگ در آخر هفته ویژه خانواده هستن و برای سه نفر آدم مجرد که ما باشیم به همراه دو تا دوست ایرانی دیگه چندان شانسی نخواهد بود. تنها برگ برنده ما محمد است که با خانم‌اش اومده عربستان و در نتیجه در تیم ۷ نفره ما، یک خانم هم وجود داره و البته امتیاز مثبت «خارجی» بودن رو هم داریم. «ان شاء الله» می‌گیم و به سمت اصلی ترین مرکز خرید ریاض حرکت می‌کنیم: مملکت، در باز کن بزرگ یا به شکل رسمی Kingdom Tower.

جلوی در، «ماشین بازار»ه. یکسری ماشین‌های بزرگ مثل جی.ام.های عظیم الجثه دارن (که توش سه تا زن و هفت تا بچه جا می‌شه) و یکسری هم ماشین‌های کف  زمین. ماشین بخشی از شخصیته و رانندگی در حد ایران. این ساختمون نماد ریاض است و اطرافش پر از آدم‌های فقیر ریاض که در جاهای پارک ایستادن و در صورت پارک ماشین، بهتون اصرار می‌کنن که ماشین رو بشورن.

جلوی در شبیه جلوی در پاساژ گلستان در جوانی‌های ما است. با این اختلاف که نگهبان مربوطه، خیلی شیک است و قوی هیکل و رسمی. ما با فیگور خارجی به راحتی از در رد می‌شیم اما کلی جوون مختلف سعودی هستن که پشت در موندن و چون امروز، آخر هفته و روز خرید خانواده است، به داخل راه داده نشدن.

سن دختر و پسربازی، احتمالا از سیزده چهارده سال است تا هجده و حداکثر بیست سال. حداقل این برداشت منه. بالاتر از این دیگه اکثرا ازدواج کرده‌ان یا در شرف ازدواج هستن. عکاس شدیدا سخت گیرانه است و کلی توصیه شده که راحت‌ترین روش است برای بازداشت شدن یک خارجی پس عکس نمی‌گیرم ولی سعی می‌کنم تشریح کنم.

در مورد دخترها، اکثرا روبنده دارن و فقط یک نوار خیلی باریک از چشم بیرونه. گاهی هم پوشیه کامل دارن و حتی چشم‌ها هم دیده نمی‌شه. اما موارد زیادی هست که بخش سفید زیر چادر عربی سیاه رو بیرون می‌ذارن و انگار این یک نشونه است. بعضی‌ها هم صورتشون کامل بازه ولی مطلقا مویی دیده نمی‌شه. البته مثلا در کل بازار، حدود ده پونزده تا دختر جوون هم هستن که با موهای کاملا باز، چادر رو انداختن روی شونه و اینطرف و اونطرف می‌رن. احتمالا مد این روزها – برای دخترها – موهای بلند فر دار و رنگ خرمایی است. پسرها هم از تیپ رپ‌خون توشون هست تا یک مد بامزه که در غرب فکر کنم بهش می‌گن Hobo : موهای وزوز کاملا دایره‌ای دور سر. فریبرز بهشون می‌گه «کله لامپی».

دخترها آرایش خیلی غلیظ دارن. پسرها که بهشون متلک می‌گن، اگر پایه باشن یا خوششون بیاد، حتی ممکنه روبنده رو کنار بزنن و صورتشون رو نشون طرف بدن. در موارد زیادی هم اگر بخوان جلب توجه کنن، شلوار نمی‌پوشن و در موقع مناسب – حین راه رفتن – تا ساق پا رو نشون می‌دن (:

کلیت بازار، به نسبت اصلی‌ترین مال یک کشور عربی، کوچیکه. دو سه طرقه بیشتر نیست و از این سرش اون سرش معلومه. این یعنی یک مال کوچیک. با برمک می‌ریم طبقه دوم که اصولا به کار ما نمی‌خوره: فقط جواهر و مارک های خیلی گرون. یک دور می‌چرخیم و دنبال راه رفتن به طبقه سوم هستیم. پله برقی‌ها فقط رو به پایین هستن و روی آسانسورها هم نوشته «نساء» و یک نگهبان جدی هم دارن که مواظب در ورودی آسانسور است. به سمت آخرین پله برقی می‌ریم و می‌بینیم که اونهم فقط رو به …. نکته رو می‌گیرم: طبقه سوم ویژه خانم‌ها است. این رو حفاظ‌های بلند اطرافش که با شیشه رنگ شده پوشونده شدن هم تایید می‌کنه. یادمون می‌افته که دوستی می‌گفت خبردار شدن از اینکه در طبقه سوم چی می‌گذره جزو آرزوهای اصلی پسرها است و یکی از سوال‌های اولیه‌شون بعد از آشنا شدن با یک دختر (که گاهی یعنی صبح فردای ازدواج).

بچه‌ها کماکان در حال دیدن مغازهایی مثل مانغو، جب (گپ)، اج اند ام، کریستین دیور و … هستند و لباس‌های تخفیف خورده رو نگاه می‌کنن… یک شلوار عالی رو می‌شه به بیست سی تومن خرید ولی یکهو یک پیراهن خوب ممکنه هشتاد تومن باشه. من و برمک می‌شینیم روی یک صندلی و سر صحبت رو با سعود که دانشجوی داروسازی است باز می‌کنیم. این یک قصه مستقله برای یک پست دیگه…

برای شام می‌ریم به فوت کورت که استاندارد کل جهانه. طبق معمول همه جا از مک‌دونالد تا سامورایی تا غذای ایرانی و چند غرفه عربی دور تا دور سالن غرفه دارند و وسط هم یک مجموعه میز و صندلی عمومی گذاشته شده. دیگه بخش خانواده و غیرخانواده رو یاد گرفته‌ایم. من و عباس و برمک با هم می‌شینیم در بخش مجرد و سه تا از دوستامون با خانم یکیشون، می‌رن به بخش خانواده. فکر کنم عرب‌هایی که عادت دارن یک آقا رو با چند تا خانم در بخش خانواده ببینن، کلی تعجب می‌کنن از یک خانم با سه تا آقا (:

من عباس جلوی سامورایی برای خرید شام ژاپنی منتظریم که دو تا دختر رد می‌شن و به وضوح اظهار علاقه می‌کنن (هرچی باشه ما خارجی حساب می‌شیم. بخصوص با موهای بلند و بسته شده من که نمونه‌اش بین سعودی‌ها نیست). راستش رو بگم اینجا آدم از خانم‌ها می‌ترسه. جنبه دوستانه زیادی دارن ولی هر لحظه منتظرین یک نفر بیاد دستگیرتون کنه (: اشاره دوستانه ولی خیلی محترمانه به معنی «نه» می‌کنیم و اون دو نفر می‌رن .. چند لحظه بعد با یک دوست دیگه برمی‌گردن تا احتمالا دوستشون هم ما رو ببینه… بعد با هم می‌خندن و می‌رن (: اون دوستمون که با خانمش اینجاست می‌گفت که گاهی از نگاه خانم‌ها شرمش می‌یاد و بلند می‌شه می‌ره. فکر کنم هیچ جای دیگه دنیا، خانم‌ها اینطور «خورنده» به آقاها نگاه نکنن (:

غذا که تموم می‌شه منتظر می‌مونیم تا دوستانمون از بخش خانوادگی بیرون بیان. طبق حدس قبلی، توش هیچ خبر خاصی نیست و کسی در این بخش لخت نمی‌شه (: فقط تعداد خانم‌ها بیشتره. کسانی که روبنده دارن اونجا هم حفظش می‌کنن و کسانی که ندارن هم که خب ندارن. تنها نکته خیلی هیجان انگیز اینه که یک خانمی اومده با برمک حرف زده! این فکر کنم اتفاق نادری در اینجا باشه. برمک می‌گفت خانمه جلو اومده و کلی چیز به عربی گفته و برمک هم متوجه نشده و حدس زده طرف صندلی اضافی می‌خواد و صندلی رو بهش داده و خانمه هم رفته (: به هرحال برمک یک رکورد جالب داره که ممکنه توریست‌های کمی در عربستان داشته باشن: حرف زدن با یک خانم عرب.

برمی‌گردیم به سمت خونه. توی راه موبایلم رو نگاه می‌کنم. شایعه ای هست که در مکان‌های عمومی عربستان بلوتوث‌های همه روشنه و با هم از این طریق ارتباط برقرار می‌کنن. برای من که چیزی نیومده جز دو تا اسپم تبلیغاتی. احتمالا شایعه دوم بیشتر به واقعیت نزدیکه: آدم‌ها شماره تلفنشون رو به عنوان اسم بلوتوثشون می‌ذارن و طرف فقط با سرچ بلوتوث‌ها، اسم رو پیدا می‌کنه و احتمالا برای یک گپ زنگ می‌زنه… باشه دفعه بعد امتحان می‌کنم.

سفر سوریه – قسمت دوم و احتمالا آخر

سوریه چیز عجیبی نداره. دمشق قدیمی‌ترین شهر مسکونی دنیا است. یعنی قدیمی ترین شهری که تا به الان از سکنه خالی نشده و در تمام دوره‌های تاریخ فعال بوده. مثل هر دولت تمامیت‌خواه دیگری، همه شهر پر شده از عکس های عظیم الجثه حاکم و شعارهایی مثل اینکه «ما همه از تو حمایت می‌کنیم بشار اسد» که به قول دوستی که تقریبا ده سال قبل اومده بود سوریه، «سایز عکس‌ها نسبت مستقیم داره با میزان کنترل دولت بر زندگی مردم».

دمشق برای دیدن شهر جالبیه. بذارین یک لیست بدم از چیزهایی که توی این پایتخت سوسیالیسم اسلامی دیدم:

  • سرباز و پلیس خیلی زیاد. پلیس‌ها دقیقا کپی پلیس‌های موتورسوار آمریکایی
  • پراید و رنو ۵ زرد به عنوان تاکسی
  • عکس های چگوارا که در شهر کنار عکس‌های اسد به فروش می‌رفتن
  • یک کبابی که سردرش عکس احمدی‌نژاد، اسد و اون رهبر شیعه‌های لبنان رو زده بود.
  • دیسکوی هتل که توی ماه رمضان تعطیل بود ولی بار کماکان کار می‌کرد و قیمت ورود به یک استریپ کلاب، ده هزار تومن بود
  • تابلوهای فارسی مقام زینب و مقام رقیه
  • یک مسجد / قلعه عالی در مرکز شهر که اطرافش بازار شده و واقعا ترکیب زیبایی است از معماری مسیحی، اسلامی و رومی
  • مسجدهایی که قدم به قدم ساخته شدن و دم اذان پر از جمعیت می‌شن و صف نمازگزاران حتی تا توی خیابون ادامه پیدا می‌کنه
  • فروشنده تسبیحی که فقط با چهار عبارت «به کم» (چند؟)، «لا» (نه)، «جمیل» (زیبا)، «قالی» (گران) می‌تونین باهاش ده دقیقه چونه بزنین و بدون اینکه بدونین از چند لیره به چند لیره رسیده‌اید، یک دویست لیره‌ای (چهار هزار تومنی) بدهید و ببینید چقدر پول برمی‌گردونه
  • شرکتی که توی خیابون سفارت‌ها است. خیابونی که نه فقط دم در سفارت‌ها که حتی سر و ته خیابون هم نگهبان مسلح داره
  • حرمی که پر است از پول و ده تایی عروسک. حداقل هفتاد درصد پول‌ها ایرانی است. عروسک‌های مقام رقیه مال چیه؟ معنی خاصی داره؟
  • بازاری که انگار اصلی‌ترین کالاش، لباس زیر زنونه است
  • آنتن ماهواره، آنتن ماهوراه، آنتن هایی ماهواره‌ای که روی سقف و پشت پنجره‌های ساختمون‌هایی نصب شدن که مشخصه هیچ چیزی تحت عنوان «نمای ساختمان» براشون مهم نیست. تبه جز یکی دو خیابون خاص، تقریبا هیچ خونه‌ای ندیدیم که پول خاصی خرج نمایش شده باشه.
  • ترافیکی مشابه خودمون
  • آدم‌هایی که اصلا مزاحم ما نشدن و در هر برخورد، دوستانه و کمک کننده بودن (: بخصوص اگر سعی کنین باهاشون عربی حرف بزنین خوشحال می‌شن و در بسیاری از موارد هم چند جمله فارسی می‌گن که شما خوشحال بشین (:
  • و …
  • هتل‌های چرندی (شرایتون) که فکر می‌کنن باید برای یک روز اینترنت، ۲۲ دلار پول بگیرن.. این رو امشب نوشتم ولی فردا از شرکت می‌فرستم تا هتل‌ها بدونن که اینترنت برای مسافر مهمتر از چهار نوع بالشت و سه نوع صابون بدن است!
  • خوشحال می‌شم اگر کسی می‌دونه عروسک‌های توی حرم معنیش چیه، بهمون بگه

و چیزی که نتونستیم پیداش کنیم قبر شریعتی بود…. حیف شد ولی همیشه خوبی چیزی باقی بمونه به عنوان انگیزه سفر بعدی (:

یک سفر دیگه (: کوتاه به سوریه و دمشق

اینبار هم در فرودگاه امام هستم. یک سفر خیلی کوتاه (یکی دو روزه) به دمشق و سوریه از طرف شرکت. مساله اینه که احتمال زیادی داره که شرکت لپ‌تاپ‌هاش رو به لینوکس تغییر بده و فعلا چون توی سوریه این کار انجام شده، ما داریم می‌ریم سوریه تا از نزدیک بررسی کنیم اونها چیکار کردن و وضعشون چیه (:

سفر بیش از حد فشرده است و احتمال داره عملا به کاری نرسیم ولی خب به هرحال جذابه…

خاطرات سفر – تیم‌سازی در کیش / قسمت اول

شرکت ما یک چیزی داره به اسم Team Building که احتمالا باید ترجمه‌اش کرد تیم‌سازی. یک پولی برای کل تیم می‌یاد (مثلا برای ما که حدود سی نفریم، چیزی در حدود ده هزار دلار) که می‌تونیم خرج پیشرفت روحیه تیمی و بالابردن رضایت شغلی و اینها بکنیم.

اینبار قرار شده با این پول یک شب بیایم کیش و توی یک هتل بمونیم و از یک شرکت متخصص در امورد نیروی انسانی هم بخوایم که برامون یکسری برنامه ترتیب بده. حالا هم در کیش هستیم. هتل ارم (در بخش سه ستاره‌اش) و بدون اینترنت. کل برنامه قرار بوده ساعت ۶ صبح چهارشنبه شروع بشه و ما ۸ شب پنجشنبه برگردیم تهران. هواپیما در حدود ۴ ساعت تاخیر داشت و ما هوای یازده پرواز کردیم به سمت کیش. الان ساعت ده دقیقه به دو است و ما تازه رسیدیم به اتاق‌هامون!

اونهم چه اتاقی!‌ قرار بوده برای هر دو نفر یک اتاق بگیرن. هتل ارم. بعد از کلی دنگ و فنگ برای ورود به هتل، کشف شد که ما واقع در خود ساختمون هتل ارم اتاق نداریم بلکه در بیرون محوطه و توی یکسری ساختمون جدا که یک هتل سه ستاره به حساب می‌یان اتاق گرفتیم. من و رییس شبا توی یک اتاق هستیم. وسایل اتاق عبارت هستن از یک سطل آشغال، یک جفت دمپایی، دو تا مبل، یک میز گرد، یک میز کار که روش تلویزیون هم گذاشتن، یک صندلی، یک یخچال با دو تا آب توش و دو تا پاتختی که بینشون یک تخت کویین ساز دو نفره هست!!! بعله! بنده شخصا ترجیح می‌دم توی اتاق با دوست دخترم باشم و در حالت بدتر تنها باشم و در بدترین حالت ممکن با یک دختر غریبه هم حتی حاضرم کنار بیام و با رعایت عرف جامعه، کنار هم بخوابیم اما با یک پسر؟! اصلا و ابدا (:

آهان… یک نفر هم هست که کارش ساختن تیم است. خانم نمازی. توی فرودگاه برامون دو تا بازی اجرا کرد. اول یک دفترچه داد که توش پیدا کنیم کی چیکاره است. مثلا کی تا حالا رفته استرالیا یا کی تا حالا با ببر توی یک قفس بوده یا کی به شش زبون بلده بگه «تشکر». هاها.. برای این بود که همدیگه رو بشناسیم. بازی دوم هم عالی بود. چهار تا تیم شدیم با چهار تا سوال. چیزهایی مثل اینکه «اگر اینی که هستین نبودین دوست داشتین چی بودین؟» یا «چه چیزی لبخند به لب‌های شما می‌یاره؟» و … هر گروه در سه دقیقه برنامه می ریزه، در سه دقیقه این سوال رو از بقیه گروه‌ها می‌پرسه و در سه دقیقه آخر، تحلیل می کنه و بعد یکی یکی ارائه می‌دن که نتایج چی بوده.

گروه ما رو گروه شماره ۴ بررسی کرد. اونهم با سوال فوق العاده «اگر اینی که هستین نبودین، دوست داشتین چی بودین؟». در نتایج اومده بود که در گروه شماره ۴، ۵۰٪ افراد مشکلات شخصیتی حاد دارن! این نتیجه اول باعث اعتراض برگزار کننده تیم بیلدینگ شد ولی با این توضیح همه در موردش متفق القول شدن: «در گروه شماره ۳، یک نفر هست که می خواد تغییر جنسیت بده، یکی هست که اگر مهندس نمی‌شد دوست داشت پورن استار بشه و یک نفر هم هست که دوست داشت به جای انسان، یک فرشته می‌بود.» ((:

ادامه اش رو بعدا می‌نویسم….

خاطرات سفر تونس – فرودگاه تهران

بازهم سفر و این بار تونس! رفتن به آفریقا همیشه جذابه و همیشه باید آدم کمی خوش شانس باشه تا پیش بیاد. این بار شانس من این بود که لیلا یک هفته از طرف شرکت برای آموزش رفته تونس و قرار گذاشتیم که بعد از تموم شدن کلاسش، من هم بهش بپیوندم و کمی با هم تونس رو بچرخیم.

اطلاعات کشور تونس رو می‌تونید از اینجا بخونین. خلاصه‌اش اینه که شمالی ترین کشور آفریقا است با پیشنیه عربی و فرانسوی. یک کشور بیابانی در مرکز و جنوب و جنگلی در شمال. دارای مجموعه ای از بهترین ساحل‌های آفریقا که البته توی این فصل سرد، کاربرد چندانی ندارن. تونس ظاهرا جمهوری است اما کاملا تحت سلطه یک رییس جمهور که از سال ۱۹۸۷ عوض نشده. تونسی‌ها عربی حرف می‌زنن و فرانسوی و احتمالا انگلیسی اونجا کار راه نمی‌ندازه. این اولین باره که من به جایی می‌رم که از نظر زبانی نمی‌تونم به راحتی با مردم ارتباط برقرار کنم (:‌

پایتخت کشور تونسیا، شهر تونس است. ما به هر دوش می گیم تونس. برنامه ما موندن در شهر تونس برای یکی دو روز است و بعد اگر همه چیز جور باشه، می‌خوایم از زمین و دریا به سمت جنوب کشور بریم. البته منظور از جنوب، مرکز است. جنوب کشور اصولا چندان امن نیست و ما هم از خط مرکزی پایین تر نمی‌ریم. نکته جذاب مرکز تونس، صحرایی است که توش فیلم جنگ ستارگان فیلم‌برداری شده. صحنه‌های بچگی لوک اسکای‌واکر در جنوب تونس می‌گذره و جالبه که خونه لوک الان تبدیل به هتل شده که دو گروه می‌رن اونجا می‌مونن:

علاقمندان هاردکور و خیلی جدی فیلم جنگ ستارگان

علاقمندان زندگی به شیوه بدوی

مطمئنا هتل شیکی نیست. یک هتل گلی و خشتی که توش عمدا سعی شده خبری از تکنولوژی‌های مدرن نباشه. ما هیچ کدوم از دو قشر بالا نیستیم ولی علاقمون به جن ستارگان رو اگر با علاقمون به سفر در شهرهای واقعی یک کشور عربی / فرانسوی / آفریقایی جمع بزنید، احتمال داره باعث بشه سفر رو شروع کنیم. امیدارم اینترنت خوبی باشه و بتونم گزارش‌ها رو مسمتر بنویسم.

خاطرات سفر تونس – برخورد زیبای اول با شهر

در یک کلمه: عالی (: تونس کنار دریا است. تقریبا کنار یک خلیج و با مردمی عرب که با فرهنگ فرانسوی مخلوط شدن و حتی عربی رو به لهجه خاص خودشون حرف می‌زنن.

هتل من درست کنار آب است و آب درست کنار شهر. از هتل که در می‌یام درخت‌های نخل هستن، گنجشک‌ها که بپر بپر می‌کنن و باد سردی که باعث می‌شه همه کاپشن‌ها و بادگیرهاشون رو به خودشون بپیچن. احتمالا من جای مدرن و گرونقیمت شهر هستم. پر از کافه به سبک فرانسوی ( با صندلی‌های توی خیابون و کلی وقت برای نشستن) و ساختمون‌های زیبایی که یک مسیر عریض مخصوص پیاده‌روی توش هست. مسیر اینه:

من در طول حدود یکساعت این مسیر رو می‌رم و برمی‌گردم. یک طرف ساختمان‌ها، کافه‌ها و فضای سبز ویژه کشورهای عربی است و در یک طرف خلیج و در تمام طول مسیر سنگفرش خوب و نرده جلوی آب.

قشنگه و دلچسب. آدم‌ها هم عالی هستن. این جزو مشخصه‌های خوبیه که واقعا باید ازش حرف زد. من که با لیلا دوست بودم همیشه دغدغه این بود که کجا بریم. ما یک جایی می‌خواستیم که توش با هم باشیم. هیچ امکانات خاصی هم لازم نداشتیم. گزینه همیشه رستوران بود یا پارک. هر دو مشکلات خودشون رو داشتن. فکر می‌کنم اگر این مسیر رو داشتیم، کارمون خیلی راحت می‌شد.این مسیر طولانی با کافه‌ها،‌ بارها، مراکز تفریحی،‌ صندلی‌ها و آرامش. نه صدای ماشین می‌رسه (کلا توی شهر ماشین کمه)‌ و نه کسی شلوغ می کنه.

آدم‌ها دو تا دو تا، سه تا سه تا و بیشتر با هم نشستن و به عربی غلیط حرف می‌زنن و اکثرا خوشحالن. حرف می زنن و وقت می‌گذرونن. از بچه پولداربازی‌های جاهایی مثل دوبی خبری نیست و از مغازلات خیلی پیشرفته لهستان هم اثری نمی‌بنین ولی بدون شک قشنگ‌ترین چیز اینه که اصولا این مسیر مخصوص جوون‌ها نیست. پیرمردها با همسرانشون و زن‌ها میانسال با همسرهاشون قدم می‌زنن و همون حالت جوون‌ها رو دارن. به نظرم چون هر هفته یا هر روز می‌یان اینجا، فرصت ندارن فراموشش کنن. شاید الان من خیلی مثبتم ولی به نظرم حداقل این خیابون یکی از اون جاهایی است که من دوست دارم توش کنار کسانی که دوستشون دارم زندگی کنم و پیر بشم.

و این نزدیکترین کافه به هتل ما است. امروز اونقدر چیزهای متنوع خوردم و نوشیدم که حس می‌کنم ضربان قلبم تند شده و دیگه نمی‌خوام قهوه بخورم (مثل اینکه واقعا پیر شدنم از همین خیابون شروع شده). فردا ظهر یکی از این رستوران‌ها غذا می‌خورم. از آدم‌های اینجا نسبتا خوشم می‌یاد. رک و ساده. با خیلی‌ها گپ‌های کوتاه زدم. از تلاش برای عربی حرف زدن خوشم می‌یاد. ما ۹ سال عربی می‌خونیم ولی همیشه به عنوان بخشی از دینی و قرآن بهش نگاه می‌کنیم نه به عنوان یک زبان (: اینجا فرصتیه که من به عربی‌ای که توی کنکور با کلی تقلب به زور ۵۰٪ زدمش، به عنوان یک زبان قابل استفاده نگاه کنم.

پیشاپیش بگم که تونس مشکلات خیلی جدی هم داره. این کشور بعد از چین و ایران جزو کشورهای بزرگ سانسور کننده اینترنت است. وضعیتش توی رعایت حقوق بشر و دموکراسی هم اصلا جذاب نیست. خیلی حرف‌ها هست… ولی من امروز واقعا لذت بردم و دوست داشتم تمام کسانی که دوستشون دارم، همراهیم می‌کردن.