این کتاب خیلی مشهوره. پر طرفدار و پر پیشنهاد. من نسخه انگلیسی رو خوندم پس منطقا نظری در مورد ترجمه و چاپ ندارم. فلسفه پایهای کتاب اینه که اهداف ما ربط زیادی به نتایج ندارن بلکه این عادتهای ریز ما هستن که نتایجی که بهشون میرسیم رو تعیین میکنن. چیزی شبیه به اینکه همه تیمهای فوتبال هدفشون قهرمان شدن است ولی فقط اونهایی قهرمان میشن که دائم تمرین میکنن و برنامه ریزی دارن و … . از نظر نویسنده یک عادت باید جذاب باشه و مشخص و راحت و دارای نتایج مثبت. چیزی مثل «بیشتر کتاب میخونم» عادت نمیسازه ولی چیزی مثل «قبل از به خواب رفتن، توی تخت کتاب میخونم» می تونه عادت بهتری بسازه، بخصوص اگر کتاب هم داشته باشین و چراغ مطالعه رو هم جوری تنظیم کنین که بی دردسر بشه قبل از خواب ازش استفاده کرد و بعد خاموشش کرد و خوابید.
البته این کتاب هم در نهایت یه کتاب Self Help است که من دید خیلی خوبی بهشون ندارم. توی ویدئو این رو دقیقتر توضیح میدم ولی مساله اینه که خیلی از کتابهای کمک به خود، در نهایت دارن میگن «اگر اینکارها رو بکنین موفق میشین» یا «فلانی موفقه چون اینکارها رو کرده» و در نهایت من و شمایی که موفق نمیشیم مورد اتهام هستیم که «من که گفتم چیکار کن! خودت نکردی!» (: البته بین تمام کتاب های سلف هلپ که من خوندم (و زیاد هم نیستن) این یکی از بهترینهاش بود. نسبتا مستدل و با راهکارهای مشخص. توی ویدئو دقیقتر توضیح میدم ولی در نهایت این کتاب روون خون و سر راست و نسبتا کوتاه، توصیه میشه (:
توی این چند سال، شاهد بعضی تغییرهای بنیادین در روش های توسعه، طراحی و ساخت و نگهداری نرم افزارهایی هستیم که از اول برای اجرا شدن در کلاود طراحی می شن. بحثهایی مثل میکروسرویسها که از یکطرف مد شدن و از یک طرف هم توی سیستمهای بزرگ کاربرد دارن. خیلی وقتها داریم از داکر و کوبرنتیس برای بالا آوردن این سرویس های حساس استفاده می کنیم که خب خیلی وقت ها فقط مبتنی بر تجربه خودمون و اطرافیان و اتفاقاتی است که پروژه رو هدایت کردن.
برای غلبه به این ماجرا و ایجاد روشی برای طراحی نرم افزارهای بزرگ مبتنی بر ابر که قراره رو کوبرنتیس اجرا بشن، شرکت ردهت یه کتاب رایگان ۲۶۰ صفحه ای منتشر کرده که سعی می کنه تجربیات متنوع رو جمع کنه و ایدههایی برای طراحی به ما بده. این کتاب سعی می کنه الگوهای طراحی اش رو در پنج لایه طبقه بندی کنه: زیرساختی، رفتاری، ساختاری، تنظیمی و پیشرفته.
اگر شما هم علاقمند هستین سواد کوبرنتیس خودتون رو ارتقاء بدین، کتاب دیزاین پترن های کوبرنتیس ردهت حسابی توصیه می شه. البته همیشه لازم به تکرار است که «شما گوگل نیستین» (: اگر گوگل چیزی رو توسعه می ده معنی اش این نیست که شرکت ما هم حتما باید استفاده کنه (: چیزی مثل میکروسرویس کلی دردسر داره و کلی پیچیدگی اضافه درست می کنه و تصمیم رفتن به سمتش باید مستقل از بحث های مد روز باشه، ولی اگر کوبرنتیس کار هستین و طراح نرم افزار، خوندن یا حداقل تورق این کتاب رو حسابی توصیه می کنم.
این روزها اسکرام یکی از شیوههای رایج تیمهای تولید محصول نرم افزاریه و یکی از درگیرهای ما اینه که محصولی که تولید می کنیم هم با اسکرام سازگار باشه یا بهتر بگم شکل طراحی اش مناسب با شکل پیاده سازی اش باشه و ظاهرا کتاب «مدیریت محصول چابک با اسکرام» در همین مورده. منم هنوز این کتاب رو نخوندم ولی حدس می زنم در این مورد است که مدیریت محصول اجایل چطوری باید باشه. مدیر محصولی شغلی است که تو ایران خیلی مرسوم نیست و آدم های حرفه ای زیادی هم براش نداریم و در نتیجه به نظرم اومد که این کتاب و معرفی اش مفیده. حالا اگر به خودم هم یکی جایزه دادن و خوندم در مورد محتوای کتاب دقیقتر حرف می زنم. اگر شما هم با کلیت اسکرام آشنا هستین یا در سیتمی کار می کنین که اسکرامی است یا مدیر محصول هستین یا می خواین بشین، این کتاب احتمالا به دردتون میخوره.
و خبر خوب؟ تیم پارسکدرز تصمیم گرفته ۵۰ جلد از این کتاب رو به رایگان بین مخاطبهای جادی.نت نوزیع کنه (: اگر شما هم می خواین توی این قرعه کشی شرکت کنین کافیه بعد از فالو کردن من و گفتن به دویست تا از دوستاتون و تگ کردن و ریتوییت و چاپ و نصب در میدون شهر و. … این فرم آنلاین رو پر کنین و خب معلومه که بخش فالو و تگ و اینها شوخی بود (:
سعی می کنم هفته آینده یکشنبه قرعه کشی رو انجام بدم و برنده های خوش شانس ما از بین دنبال کنندههای وبلاگ، توییتر، اینستاگرام و جاهای دیگه مشخص بشن (:
جایزه ادبی هوگو، بزرگترین جایزه ادبی مربوط به حوزه نوشتههای علمی تخیلی و فانتزی است. مراسم اهدای این جایزه هفته گذشته توی کالیفرنیا برگزار شد و مثل سال گذشته، جایزههای بسیاری به نویسندههای زن رسید. ان. کی. جمیسین برای The Stone Sky جایزه بهترین رمان رو گرفت. مارتا ولز برای All Systems Red جایزه بهترین نولا رو گرفت و سوزانه پالمر برای The Secret Life of Bots جایزه بهترین رمان کوتاه رو. جایزه بهترین داستان کوتاه هم به ربکا روانهورس رسید به خاطر Welcome to your Authentic Indian Experience. اورسلا ل گویین که به خاطر «دست چپ تاریکی» از نویسندههای محبوب منه هم به خاطر نوشته های وبلاگی اش، جایزه بهترین کار مرتبط رو گرفت و کلی آدم دیگه هم جایزه های دیگه و رتبه های دیگه رو گرفتن.
اما دلیلی که دارم ماجرا رو اینجا می نویسم اینه که دو تا از بهترینها، روی اینترنت به رایگان قابل خوندن هستن. آفرین به نویسنده های علمی تخیلی مون (: داستان زندگی مخفی باتها و به تجربه اصیل سرخپوستیتان خوش آمدید رو هر کسی می تونه آنلاین بخونه (: البته من هنوز نخوندم و در نتیجه شاید در ترجمه اسمش اشتباه کرده باشم. اما همین الان شروع می کنم.
اگر شما هم دوست دارین بخونینشون، سریع شروع کنین (: شایدم صبر کنین. اگر خیلی خوب بود، من ترجمه شون رو شروع می کنم (:
توی زیست شناسی، به گونه ما می گن انسان خردمند. قبلا گونههای مختلفی از انسان وجود داشته که مشهورترینشون نئاندرتالها بودن با صورت متفاوت که ما الان تحت عنوان آدم های اولیه عکسهاشون رو میبینیم. اما بر خلاف خیلی از موجودات دیگه، همه ۵ گونه دیگه انسانها از بین رفتن و فقط ما موندیم. تقریبا ۱۰۰هزار سال قبل. کتاب عظیم ولی پر کشش انسان خردمند یا به انگلیسی homo sapiens، نوشته یووال هرری روایتگر این تاریخ است. کتاب در سه بخش بزرگ سعی می کنه توضیح علم از اینکه «ما چطوری ما شدیم» رو توضیح بدیم. شاید بشه حتی بهش گفت بررسی تاریخ انسان از روزی که پا به عرصه حیات گذاشت تا امروز. این کتاب کل این ماجرای صد هزار ساله رو در سه انقلاب میبینه:
۱. انقلاب ادراکی: که حدود ۷۰هزار سال قبل باعث شد ما بتونیم صحبت کنیم و مغزمون بزرگ بشه و با ساخت جامعه و گفتگو، بتونیم ساختارهایی بسیار بزرگتر از اون چیزی که بقیه حیوانات / گونهها می تونستن تشکیل بدیم
۲. انقلاب کشاورزی: که با زیاد کردن تولید، باعث شد ما بتونیم زیاد بشیم و البته یکجا نشین. این انقلاب تقریبا ۱۰هزار سال قبل اتفاق افتاد.
۲.۵. چیزی که انقلاب نیست ولی نتیجه مراحل قبلی است، همگونی انسانها است. در این مرحله با بودن دین، پول مشترک، اهداف مشابه و.. نژاد بشر شروع می کنه به نزدیک شدن به یک شکل واحد
۳. انقلاب علمی: که به گفته هرری، حدود ۵۰۰ سال قبل شروع شد ما به اینجایی که الان هستیم برسیم
در هر بخش، هرری نگاهی به وقایع بزرگ داره. مثلا پیدایش دین ها توسط انسانها و کارکرد اونها رو توضیح می ده یا مثلا بر اساس سرمایه داری و بررسی تاریخی ۱۴۰۰ تا ۲۰۰۰ به ما می گه که چطور برای پیشرفت یک کشور نیاز به قوه قضاییه مستقل بوده یا چطور شد که حکومت های مبتنی بر تجارت غربی تونستن بر حکومت های باج گیر شرقی پیشی بگیرن.
این کتاب به نظر من با وجود حجم زیادش، بسیار روان و جذاب بود. من نسخه انگلیسی رو خوندم و کاملا میشه حدس زد که نویسنده کتاب با تکیه بر علم چیزهایی نوشته که خیلی هم به مذاق خیلی از دینیها خوش نمیاد ولی فکر نمی کنم اینها اونقدر باشن که ترجمه فارسی رو بی اعتبار کنن. به نظرم خوندنش به انگلیسی راحت است (حتی به عنوان کتاب اول) ولی شاید خیلی ها ترجیح بدن به خاطر حجم، فارسی بخوننش.
اما چیزی دیگه هست که کتاب رو کمی غیر جذاب میکنه! درسته که روایت عالی است و فکت ها جذاب، اما خیلی جاها نویسنده نظر خودش رو جوری بیان کرده که انگار توافق دانشمندهای اون حوزه است. مثلا در مورد فانتزی سازی از زندگی شکارچی/جمع آورها جوری حرف زده انگار در یک دوران طلایی زندگی می کردن و بعد با کشف کشاورزی، به گرسنگی و کار دائم مجبور شدن در حالی که خیلی از متخصصین حوزه چنین نظری ندارن. موقع خوندن کتاب باید دائما یادتون باشه که در حال خوندن یک نگرش به بخش هایی از تاریخ و چسبوندن اونها به هم هستین نه یک روایت دقیق از اینکه «ما چگونه ما شدیم».
اما در کل به نظرم کتاب فوق العاده است و خوندنش شدیدا توصیه می شه؛ برای شناختن خودمون و درک اینکه شبیه یک اتفاق در تاریخ بوده ایم که شاید پیش می اومدیم و شایدم پیش نمی اومدیم ولی به احتمال زیاد دوام زیادی نخواهیم داشت و در این وسط درک کردن کلی چیز از ماهیت پدیدههای اطرافمون.
متاسفانه قیمت کتاب گرونه ولی خب… امروز بخرینش بهتر از اینه که صبر کنین تا ارزون بشه (: روش بهتر اینه که دو سه نفری بخرین و به نوبت بخونین و بعدش قرض بدین به بقیه یا حتی بفروشینش. دوست خوب من یک سرویس راه انداخته که می تونین تو چت بگین کتاب رو می خواین و همونجا کتاب رو [با تخفیف] بخرین و براتون پست بشه. اگر خواستین از این چت تلگرام برای سفارش کتاب استفاده کنین یا هر جای دیگه که می شه کتاب خرید – بخصوص کتابفروشی های فیزیکی. فایل دزدی انگلیسی هم در اینترنت به راحتی قابل پیدا شدن است. خلاصه اینکه تا تابستون تموم نشده، این کتاب رو خونده باشین تا آدمی باحالتر باشین.
ویرایش: برخی اضافات (مثلا بحث طناب) ظاهرا در همه ترجمه های مختلف فارسی هست. احتمالا در سوئدی هم بوده. امیدوارم یکی از مترجم ها بگه از سوئدی ترجمه کرده یا نه انگلیسی و یک نفر در سوئدی چک کنه (: البته من شناسه کتاب رو نگاه کردم و در بخش کتاب اصلی، اسم کتاب انگلیسی بود نه سوئدی.
مدتها بود که نقد ترجمه نمینوشتم. در واقع مدتها بود که ترجمه نمیخوندم اما اخیرا احساس کردم خوبه کتاب مردی به نام اوه (Ove) (نشر نون) رو فارسی بخونم. کتابی که در اصل به سوئدی نوشته شده و بعد به انگلیسی و بعد به فارسی ترجمه شده. انگیزه اصلی بررسی ترجمه این بود که در جایی از داستان مترجم نوشته که قهرمان اصلی داستان به خونه همسایهاش میره و ازشون میخواد به انباریشون بره و یک صفحه بزرگ فلزی برداره (مترجم اینو ایرانیت فلزی ترجمه کرده). اون به انباری میره و بعد طبق ترجمه
یک دقیقه بعد، اوه در حال یکه یک تکه ایرانیت فلزی خیلی بزرگ را که به بزرگی فرش اتاق نشیمن است با طناب دنبال خودش میکشد، پیروزمندانه جلوی در خانه ظاهر میشود.
بارها در طول خوندن ترجمه این کتاب پیش اومده که مکث کنم و بگم «آخه واقعا نویسنده اینو نوشته و کتاب مشهور شده؟». اینجا اما دیگه تحمل نمیکنم و میرم متن انگلیسی رو چک میکنم. منطقا وقتی یک نفر به انبار میره تا یک صفحه فلزی بزرگ بیاره، اونو با طناب دنبال خودش نمیکشه! علاوه بر این از نظر فیزیکی خیلی تصور سختی است که چطوری میشه طناب بست به یک صفحه فلزی و اونو دنبال خود کشید! و بله.. دقیقا در متن انگلیسی عبارت طناب نیست و فقط گفته drag. طناب از اختراعات مترجم است! لازمه چک بیشتری بکنیم.
به نظرم عظیمترین اشکال که حتی میشه گفت کتاب رو خراب کرده، بی توجهی مترجم به سبک و شکل نوشتن و زمان در متن اصلی است. مثلا اسم فصل ۲۰ و ۲۱ این است:
20- A man called ove and an intruder
21- A man who was ove and countries where they play foreign music in restaurants
اولی میشه چیزی شبیه به «مردی به نام اوه و یک نفر که بی اجازه وارد شده» و دومی می شه «مردمی که اوه نام داشت و کشورهایی که …»
در حالی که مترجم در کمال تعجب نوشته:
۲۰ – مردی به نام اوه و یک آدم مزاحم
۲۱ – مردی به نام اوه و کشورهایی که توی رستورانهایشان آهنگ خارجی مینوازند
در متن انگلیسی، بعضی فصلها عنوانی در گذشته دارن (مردی که اوه بود و …) و بعضی فصلها زمان حال (مردی به نام اوه و …) در حالی که فرناز تیمورازف همه رو به زمان حال (مردی به نام اوه و …) برگردونده!
این دستکاری در متن ظاهرا از زمان ذبیح الله منصوری رواج داشته و اینجا هم خودش رو نشون میده. مثلا این پاراگراف رو از فصل ۲۱ نگاه کنین:
Ove obviously doesn’t trust medicine, has always been convinced its only real effects are psychological and, as a result, it only works on people with feeble brains.
But it’s only just struck him that chemicals are not at all an unusual way of taking one’s life.
He hears something outside the front door—the cat is back surprisingly quickly, scraping its paws by the threshold and sounding like it’s been caught in a steel trap. As if it knows what’s going through Ove’s mind. Ove can understand that it’s disappointed in him. He can’t possibly expect it to understand his actions.
در حال یکه مترجم نوشته:
اوه شکایتی از داروها ندارد، فقط بهشان اعتماد هم ندارد. همیشه احساس میکند داروها یک تاثیرروانی دارند که روی افرادی با مغز کوچک اثر میکند. ولی به این نتیجه رسیده که خوردن مواد شیمیایی راه بدی برای خودکشی نیست از اینجا رو مترجم خودش اضافه کرده: و همانطور که گفتیم، مواد شیمیایی کافی توی خانه دارند. اوضاع خانههای مبتلایان به سرطان همیشه همین است.
از پشت در صدایی می شنود، گربه امروز زود برگشته. انگار چیزی حس کرده باشد. پشت در ایستاده و میومیو میکند. اگر گربه را به خانه راه ندهد، شروع میکند به پنجول کشیدن روی لبه پایین درگاه. صدای پنجولهایش جوری است که انگار توی یک تله خرس گیر افتاده باشد. اوه خودب میداند که گربه از دستش دلخور است، ولی توقع زیادی است که حیوان بتواند علت این کار اوه را درک کند.
که خب بحث سرطان و داروهای شیمیایی و اینها کاملا اضافه است و در متن انگلیسی نبوده. مستقل از اینکه موقع خوندن فارسی تقریبا مطمئن هستید عبارت مغز کوچک اشتباهه و در مقایسه معلوم میشه باید به چیزی مثل مغز ضعیف اشاره میشد یا اگر کوچک اصطلاح است، مثلا به مغز نخودی. یا اصولا حرف نویسنده که گفته گربه زود برگشته و داره پنجههاش رو به درگاه میکشه انگار توی یک تله فلزی گیر کرده باشه رو نوشته که گربه اومده و اگر راهش ندیم قراره پنجه بکشه ولی همین حالا هم صدای پنجه هاش شبیه تله خرس است (:
این اضافه کردنهای بیخودی به متن، مدام اتفاق میافته. مثلا اوه با گربه حرف میزنه بدون اینکه در متن اصلی چیزی در این مورد باشه. گاهی هم اصولا سبک نویسنده عوض میشه. داستان سرراست نویسنده می گه که اوه به خونه رونه میره:
He goes to Rune’s house, where it takes several minutes before the door opens. There’s a slow, dragging sound inside before anything happens with the lock, as if a ghost is approaching with heavy chains rattling behind it. Then, finally, it opens and Rune stands there looking at Ove and the cat with an empty stare.
ولی مترجم پاراگراف رو بر خلاف نویسنده با تعلیق شروع می کنه و باید تا ته بخونین تا بفهمین به خونه رونه رفته. چیزی که از سبک ساده و سر راست تعریف داستان نویسنده کاملا به دوره:
چند دقیقه طول می کشد تا در باز شود. قبل از اینکه بالاخره کلید توی قفل بچرخد، صدای طولانی کشیده شدن پاها روی زمین به گوش میرسد، انگار یک روح دارد با غل و زنجیر توی خانه حرکت میکند. سپس در باز می شود، رونه با نگاهی بی روح به اوه و گربه زل میزند.
یا در بخش خداحافظی، بازم نویسنده خیلی سر راست میگه که اوه به پنجره نگاه میکنه و به نظر میرسه رونه برای یک لحظه همه چیز یادش میاد و تمام:
Ove turns to the window. Rune looks back. And just as Anita turns around to go back into the house, Rune grins again, and lifts his hand in a brief wave. As if right there, just for a second, he knew exactly who Ove was and what he was doing there.
اما مترجم اولا بد ترجمه کرده چون عبارت انگار در عرض یک ثانیه فهمیده مفهوم اصلی رو نمیرسونه. بحث در عرض نیست بلکه بحث یکهو/ناگهان است. و خب آخرش واقعا رو اعصابه:
اوه پنجره را نگاه میکند. رونه از پشت پنجره نگاهش می کند و درست وقتی که آنیتا برمی گردد تا به خانه برود، رونه دوباره میخندد و دستش را آرام بالا میاورد تا برای اوه دست تکان دهد. انگار در عرض یک ثانیه دقیقا فهمیده اوه کیست و آن جا چه کار دارد. اوه صدای بلندی از خودش در میآورد که شبیه صدای یک پیانوی بزرگ است وقتی آدم آن را روی زمین چوبی میکشد.
آیا نویسنده به عقلش نرسیده بود که اوه به جای ادامه راه، بهتره صدایی شبیه پیانو در بیاره؟ (:
راستش این اختلافها اینقدر جدی هستن که آدم تعجب میکنه. ترجمه خانم فرناز تیمورازف تا حد معقولی روان است و اگر یکبار ویرایش میشد، اشتباهات کمتری هم پیدا میکرد و یکدستتر میشد ولی اینکه مترجم شخصا به داستان چیزهایی مثل گفتگو و تفسیر و اضافه کنه یا سبک نویسنده رو تغییر بده، اتفاق ناخوشایندی است برای کسانی که فکر می کنن با خوندن این رمان با نویسنده آشنا شدن. من شدیدا امیدوارم که مترجم مدعی بشه از سوئدی ترجمه کرده که این چیزها توش هست یا نسخه دیگه از انگلیسی رو داشته و نسخه من متفاوت است.
اون اینم اضافه کنم که نسخه انگلیسی در اول هر فصل طرحهای خیلی قشنگی از چیزی مرتبط با اون فصل داره که در نسخه دیجیتال نشر نون که من از فیدیبو خریدم وجود نداشت، مستقل از همه اشکالات ترجمهای، فقط به خاطر دیدن همون طرحهای بانمک هم که شده، میارزه آدم انگلیسی رو بخونه.
آپدیت:
در کامنت ها اشاره شده که مترجم در مصاحبه ای می گه:
«از نظر امانتداری باید روی این موضوع تأکید کنم که متن انگلیسی این رمان کامل نیست. خودم شخصاً از دو زبان این رمان را ترجمه کردم آلمانی و انگلیسی، زبان اصلی کتاب هم سوئدی است. من هنگام ترجمه متن آلمانی و انگلیسی را جمله به جمله با هم مقابله کردم و دیدم ترجمه انگلیسی این رمان خیلی حذفی دارد، جملات نارسا و ناقص زیاد دارد، یعنی مترجم انگلیسی این اثر خیلی از جملات سوئدی (زبان اصلی رمان) را یا نفهمیده یا به سادگی از کنارش گذشته است.
طبیعتاً کسی که از انگلیسی این رمان را ترجمه کند، منبع معتبری نیست، اما ترجمه آلمانی در مقایسه با ترجمه انگلیسی کاملتر بود و گویاتر. مطالبی که در آلمانی آمده بود در ترجمه انگلیسی نیامده بود، پس میتوانم بگویم متن آلمانی کاملتر و مطمئنتر است. من متن سوئدی این رمان را هم دیدم و یکی از دوستان سوئدی من، هنگام ترجمه در برگردان برخی جملات و اصطلاحات به من کمک کرد. صفحاتی از ترجمهام را خواند؛ در جاهایی که تردید داشتم و مطمئن نبودم که درست ترجمه کرده باشم آن بخشها را مرور کرد و اگر مشکلی بود رفع کرد.»
دوستانی هم متن سوئدی رو چک کردن، مانند متن انگلیسی «طناب» رو نداره (:
یه سوال در مورد ترجمه کتاب داشتم. میخواستم ببینم فقط برای تفریح رو روی گیت ترجمه میکردی؟ من مشکلم اینه که اگه یه کسی آخر کار قبل ما نسخه رو برداره و چاپ کنه چی؟
در مورد خاص فقط برای تفریح که خب ترجمه روی گیت نبود ولی کتاب بعدا روی گیت گذاشته شد و تا مدت ها هم فقط اونجا بود تا اینکه انتشارات پژوهندگان راه دانش، تصمیم گرفت چاپش کنه و براش با من تماس گرفت. ولی کتابهای دیگه (مثلا این روزها اسنوکرش رو فصل به فصل روی گیت میذارم و خطری هم نداره به نظرم. به این دلایل:
نویسندههای مختلفی که کتابهاشون رو آزاد و آنلاین منتشر می کنن و همزمان نسخه قابل خریدن هم میذارن، تجربه خوبی از اینکار دارن. کسانی مثل کوری دکترو می گن اینکار فروش کتاب رو بالا برده. طبق تحقیقات در مورد گروههای موسیقی هم همینطوره و بودن آلبوم برای دانلود، درآمد کلی گروه رو بالا میبره.
کتاب در ایران بیزنس پرسودی نیست. اگر نویسنده شناخته شده ای نیستید، کتابتون رو باید با کلی تلاش و پیگیری به ناشرها بدین تا شاید بهش توجه نشون بدن و تقریبا می شه مطمئن بود که بدون رابطه، توجه نشون نخواهند داد. دوستی خیلی خوب برای همین کتاب فقط برای تفریح کلی تلاش کرد ولی هیچ کس چاپش نکرد (: در چاپ اخیر هم هزینه چاپ رو من پرداخت می کنم و انتشارات کار مجوز و چاپ رو بر عهده میگیره. اینطوری نیست که اگر یکهو ببینن کتاب شما آنلاین است، بردارن برای خودشون چاپش کنن (: مگر اینکه کتاب بسیار مشهوری در شرایط خاص باشه، مثلا کتاب زندگینامه استیو جابز که توی نارنجی ترجمه شد، بعد از فروپاشوندن نارنجی چندین بار به اسم های مترجمهای مختلف چاپ شد.
کتاب در ایران بیزنس پرسودی نیست؛ اینبار از طرف مترجم. شما با ترجمه/نوشتن کتاب پول خاصی درنمیارین در نتیجه حتی اگر کسی خودش چاپ و پخش کنه من که شخصا خوشحال هم می شم (: چون هدف من رسیدن به خواننده بیشتر است. از اونطرف محدود کردن کتاب به چاپ فیزیکی باعث می شه عملا تعدادی نزدیک به صفر واقعا به کتاب برسن، بگیریم حداکثر ۱۰۰۰ نفر (:
به خاطر همه این دلایل، من ترجیح می دم آنلاین منتشر کنم و اگر روزی شد، چاپ هم بکنم. مطمئنا برای خیلی از خواننده ها / دنبال کننده ها داشتن فیزیکی کتاب جذابیت خودش رو داره و خب حتی برای خودم هم خوندن کتاب کاغذی هنوز جذابتر از هر روش دیگه است.
سال ها پیش این رمان منو شوکه کرد و بعد از چند فصل، شروع کردم به ترجمه هر فصلی که می خوندم. دوستی زحمت ادیت رو قبول کرد و حالا بعد از سال ها دارم کتاب رو فصل به فصل روی اینترنت می ذارم. چند روز سفر خواهم بود و گفتم چه زمانی بهتر از الان که این مطلب طولانی رو منتشر کنم.
اسنوکرش کتابی در ژانر پست سایبرپانک است از نیل استفنسون. کتابی که کلی از چیزهایی که امروز میبینیم رو وعده داده بود: واقعیت مجازی، سایبراسپیس، دنیای به سمت تباهی و حتی کلماتی رو ابداع کرده بود که الان مصطلح هستن؛ مثلا آواتار و متاورس. در این کتاب پیک های موتوری امروزی عنصری مهم از آینده آمریکا هستن و برنامه نویس ها و تولید کنندگان مواد مخدر در فضایی مجازی حادثه میآفرینن. شاید یک روز کتاب رو به شکل فیزیکی هم چاپ کردیم ولی فعلا ۱۰ فصل اولش رو بخونین تا من از سفر برگردم و بقیه فصل ها رو آپلود کنم: اسنو کرش، رمانی از نیل استیفنسون