یکهو نگن جادی لال بود؛ ارمیا یعنی خواسته مردم برای حق ترکیب و انتخاب

چیز خوبی پخش نخواهد شد

توی توییت‌ها می‌بینم که ارمیا برنده شده – یعنی خودم ندیدم. البته نگاه نکردنم از باکلاسی نیست، از تنبلی و نداشتن امکانات است وگرنه قسمت به قسمت رو با تکرار نگاه می کردم چون جالبه. اصلا هم درک نمی‌کنم کسایی که می گن دوست ندارنش رو. این برنامه ها با کلی تحقیق و تجربه درست شده که جالب باشه و اگر کسی براش جالب نیست یعنی یا جهش ژنتیک داشته یا اصولا اهل چیزهای جالب نیست؛ که اشکالی هم نداره (:

به هرحال…

من دو سه قسمت رو دیدم فقط، یکبار هم به امیرحسین رای دادم. به خاطر اون سبیل و تیپ بامزه ژیگولوهای دهه ۴۰ی که زده بود. از ارمیا هم بدم می‌اومد چون از کسی که این مدلی باشه و عشوه‌های اون مدلی بیاد خوشم نمی‌یاد. من یکبار به امیرحسین رای دادم برای تیپ و سبیل و خط ریش خنده دارش و از ارمیا بدم می اومد برای عشوه‌های مشهور به شتری‌اش و به نظرم کاملا هم درست رای دادم. این هم یک مسابقه «انتخاب بهترین صدا» نیست بلکه مسابقه اینه که «شما دوست دارین قسمت بعدی کیا هنوز تو مسابقه باشن» (به جز قسمت آخر که مسابقه «دوست دارین کی برنده بشه» است). جدا هم اگر این اگر مسابقه بهترین صدا بود اصولا من نباید توش حق رای می‌داشتم چون هیچ تخصصی در این باب ندارم.

اما حرفم اینها نیست. حرفم اینه که با اینکه من ازش خوشم نمی‌یاد، ارمیا برنده خاصیه. ارمیا برنده خاصیه چون اسلام خودش رو داره؛ پشت صحنه موهاش معلومه، جلوی صحنه زیر لباس دکولته‌اش یقه اسکی می پوشه و روسری‌اش رو هم به فرم کلاه شنا رو سرش محکم می کنه. تو اسلامش هم مشکلی با این نداره که آواز بخونه و اون عشوه‌های – از نظر من کریه – رو بیاد. ارمیا برنده می شه چون این یک مسابقه «بهترین صدا» نیست بلکه مسابقه اینه که «چی دوست دارین ببینین» و ظاهرا اکثریت ایران دوست داشته ببینه که یک نفر با نسخه خودش از اسلام، راحته.

رای عمومی به ارمیا برای من جالبه چون اینجوری می بینمش که آدم ها دارن می گن اگر کسی حق داره یک نسخه جرح و تعدیل شده از اسلام بسازه و به عنوان نسخه رسمی و غیرقابل تغییر یا پرسش با شلاق و زندان و تلویزیون و مدرسه و ممنوعیت از دانشگاه و گزینش اداره و … به همه اجبارش کنه خب ما هم خودمون عقلمون می رسه که به شیوه ای که درست میدونیم مسلمون باشیم و این به نظرم قابل توجه‌ترین جنبه برنده شدن ارمیا است. ارمیا آدم‌ها رو به هیجان آورده چون داره نشون می‌ده که هر کس حق داره قرائت و ترکیب خاص خودش از دین رو داشته باشه و خیلی هم معقوله که مستقل از صدا و هر چیزی، رای مردمی که می خوان «انتخاب» داشته باشن،‌ ارمیا باشه چون هم خودش ترکیبی از اسلامی که دوست داره رو انتخاب کرده و هم حجابش انتخاب خودشه. راستش من خوشحالم که ارمیا برنده شده و اینو چیز خیلی مثبتی می‌بینم و نشونه‌ای از رشد عمومی؛ هرچند که خودم رای‌ام هنوز با افتخار به تیپ ژیگولویی دهه ۴۰ی امیرحسینه (:

یک یادداشت شخصی: دین، سیستم عامل و صفحه کلید استاندارد فارسی

سیستم عامل مثل دینه. آدم با یکیش بزرگ می شه و بهش عادت می کنه و یکسری همیشه شروع می کنن به توضیح اینکه چطور سیستم عاملی که باهاش شروع به کار کردن از شانس بزرگشون بهترین سیستم عامل دنیا است و تعداد زیادی اصولا بدون فکر به این جریان همون چیزی که اول عمرشون دیدن رو تا آخر عمر هم ادامه می‌دن. راستش رو بخواین خیلی چیزها اینطورین، حتی چینش صفحه کلید.

keyboard41843368_780bd9aaa7

چینش صفحه کلید هم چیزیه که بهش عادت می‌کنیم و فکر می‌کنیم همون چیزی که ما از اول یاد گرفتیم درسته. از یکطرف مثلا توی انگلیسی فکر می کنیم چون اکثریت QWERTY دارن، حتما همون خوبه و هیچ وقت اصولا کشف نمی کنیم که چیزهایی هست که هم برای دست بهتره، هم تایپ توش سریعتره و هم به شکل مدرن و با عقل طراحی شده. تازه حتی اگر هم کشفش کنیم احتمالا فقط می گیم «به به چقدر قشنگ!» ولی حوصله / جرات نمی کنیم سه چهار روز سختی بکشیم و در عوض یک عمر راحت‌تر و سالم‌تر باشیم..

در یک سطح دیگه، حتی حاضر نیستیم به متخصص جریان هم گوش کنیم. درست همونطور که اگر کل علمای عالم اسلام بگن قمه زدن بده ما طبق اعتقاد سنتی‌مون حتی شده یواشکی توی زیرزمین قمه رو می‌زنیم، اگر هم سازمانی در کشور باشه که کارش گذاشتن استاندارد برای کیبورد باشه و بگه فلان روش درسته، خیلی‌هامون هنوزم ترجیح می دیم از همون صفحه کلید عجق وجقی که باهاش بزرگ شدیم و در اصل یک صفحه کلید عربی است که چهار حرف فارسی گوشه کنارش چپونده شدن،‌ استفاده کنیم و کسانی هم که می‌خوان بهمون محصول بفروشن چون دنبال پول ما هستن، همون غلط رو ادامه می‌دن و چون این کیبوردهای با ترکیب اشتباه توی بازاره تازه واردهای جدید هم از اول همه چیز رو اشتباه یاد می گیرن و این حلقه معیوب باعث می شه خیلی چیزهای این دنیا اصلاح نشه.

اینهمه رو گفتم که یک یادداشت شخصی برای خودم به این لینک بذارم و اینم بگم که شما هم اگر می خواین توی ویندوز بر اساس استاندارد درست (و نه صفحه کلید ساخته شده از چپوندن حروف فارسی لای صفحه کلید عربی) استفاده کنین به صفحه صفحه کلید استاندارد فارسی برین و برنامه رو دانلود کنین به نسخه جدید صفحه صفحه کلید استاندارد فارسی برین و برنامه رو دانلود کنین و به این فکر کنین که چه چیزهای دیگه ای در زندگی رو دارین تکرار می کنین فقط چون بهش عادت کردین.

توضیح بسیار مهم رو توی کامنت ها بخونین

ممنون از زحمتی که در معرفی این استاندارد کشیدید، اما متاسفانه آدرسی که معرفی کردید قدیمی است لطفا لینکها را به این صورت اصلاح بفرمایید و استاندارد ۹۱۴۷ را معرفی کنید

بسیاری از کسانی که پستها را می‌بینند به کامنتها مراجعه نمی‌کنند بنابراین لطفا لینک داخل ‍ست را اصلاح کنید

روز سر زدن به مردگان، آیپدهای مقوایی و مراسم مرگ با پایان تلخی برای نخواندن

این مطلب هفته قبل نوشته شد ولی منتشر نکردم.. ولی خب نه می شه پاکش کرد نه می شه منتشرش کرد. پس منتشر می کنم و سریع روش یک چیز دیگه می نویسم…


چینی ها (و فرهنگ های مشابه) امروز فستیوالی دارن به اسم کویینگ-مینگ. در این تاریخ اونها به سر مزار رفتگانشون می رن و براشون هدایایی رو می برن که در زندگی پس از مرگ ممکنه به دردشون بخوره. برای اینکه این هدایا به اونها برسه، از مقوا ساخته می شن و بعد آتیش زده می شن.

قرن ها این هدایا شامل غذا و وسایل کاربردی روزمره بوده اما ده های اخیر خودرو و کیف های دستی و غیره هم به فهرست اضافه شده و امسال حتی می تونین برای روح اجدادتون آی-پد مقوایی یا گجت‌های دیگه رو بخرین.

و البته چون عدد ۸۸۸ معنی خوبی در فرهنگ چین داره، اگر در مالزی باشین می تونین این رو تهیه کنین تا روح اجدادتون حسابی شاد بشه.

پی.نوشت. به فرهنگ ها و باورهای همدیگه احترام بذاریم و متوجه باشیم که با فرهنگ و باورهامون بقیه رو آزار ندیم. …

توجه: حس کردم خوبه خاطرات خودم از مرگ اطرافیان رو براتون بنویسم. مطلب رو فوق العاده تلخ کرد به نظرم. تلخ ترین چیزی که تا به حال من نوشتم. اگر دوست ندارین به خوندن ادامه ندین… کاملا جدی می گم. چیز خاصی توش نیست – صحنه های تکراری برای همه مون. یادآوری یکی دو مرگ. مستقل از تلخی خودش، ممکنه شما رو یاد خاطرات بد خودتون بندازه بندازه… روی این لینک کلیک کنید و به یک موسیقی خوب گوش بدین

۱پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا هفده سالم بود. یک آخوند که نه پدر من رو می شناخت نه هیچ چیز دیگه، تقریبا ده دقیقه در مورد سجایای اخلاقی اش صحبت کرد و بعد نماز خوند و بعد کمی گریه کرد و در یک دستمال فین کرد و دستمال رو پرت کرد توی قبر. یک نفر تذکر داد که مرده نباید چیزی با خودش به اون دنیا ببره و باید دستمال رو قبل از ریختن خاک بردارن و یک نفر دیگه گفت که این دستمال مال حاج آقا است و مشکلی نداره. سر این موضوع تفاهم شد و خاک ریختن رو جسد.

۲. پدر من رو که دفن می کردن من تقریبا ۱۷ سالم بود. جسد رو که گذاشتن توی قبر، یک نفر از فامیل بهم گفت نمی خوام برم آخرین نگاه رو به صورت پدرم بندازم و باهاش خداحافظی کنم؟ به نظرم احمقانه ترین حرف ممکن بود. احتمالا فقط دنبال یک صحنه دراماتیک می گشتن که به شکل فرهنگی این یک روش منطقی ایجادش بود.

۳. مادر بزرگم رو که دفن می کردن در یک مرحله به این نتیجه رسیدن که یک نفر باید بره توی قبر شونه جسد رو تکون بده. قبلش ظاهرا یک نفر رفته بود تو قبر خوابیده بود که جسد نترسه یا چنین چیزی. نفر قبلی داوطلب شد ولی گفتن باید به جسد محرم ولی غیر درجه یک، باشه. من یکی از تنها گزینه هابودم. رفتم. نفری که به عربی جملاتی رو می گفت ازم خواست شونه جسد رو بگیرم. من فکر کردم باید فیزیکی به شونه برسم و شروع کردم کنار زدن کفن ولی گفت از روی کفن تکون بدم کافیه. جملاتش رو گفت و من همزمان بدن رو تکون می دادم. بعدا گفتن مال اینه که احتمالا به شکل نمادین این جملات رو بشنوه و یادش نگه داره و شب جواب بده به فرشته ها. بعدش هم یک نفر یک بسته کوچیک داد که بذارم توی دهنش. تقریبا مخفی. گفت کافیه بذارمش پشت لب ها. احتمالا بازم همون جواب ها بودن. اونم انجام دادم. سرد بود و خشک. هیچ وقت به جز اونبار به صورتِ بدنِ مادر بزرگم دست نزده بودم. وقتی اومدم بیرون دو نفر خصوصی ازم قول گرفتن که اگر در مراسم دفن شون حاضر بودم این «محبت» رو در لطف اونها هم بکنم.

ماجرای آیپد مقوایی رو فراموش نکنین.

کشته شده‌های رژیم دوست و برادر بعثی سوریه از ۵۰۰۰ گذشت

اگر براتون فرقی می کنه بگم که حداقل سیصد نفر از این کشته شده ها بچه هستن.

عکس مال دیروزه، شهر حمص.

خاطرات سفر بالی ؛ بارونگ

سفر بالی خوب بود و حسابی خوش گذشت. اینقدر خوب بود که من دوست داشتم ازش یک خاطره همراهم داشته باشم. تی‌شرت‌های

که به کار من نمی‌یان. چند تی‌شرت بامزه دیگه هم دیدم البته. چیزهایی در این رده:

که در شرایط معمول قابل پوشیدن نبودن و من همین الانش هم به اندازه کافی تی‌شرت غیرقابل پوشیدن دارم. این شد که گفتم استیکر لپ‌تاپ بخرم و در نهایت این رو خریدم:

و مدخلش رو هم در ویکیپدیای فارسی اضافه کردم: بارونگ

در شادی دیگران شرکت کنید: هالووین و دیوالی

کشورها و فرهنگ‌های مختلف همیشه کارنوال‌های سالانه دارن. این کارنوال‌ها انواع و اقسام کارکردها رو داره؛ از تامین شادی گرفته تا پر کردن زندگی تا تسهیل برقراری ارتباط بین غریبه‌ها. ایران هم کارنوال‌های متنوعی داشته که خب این سال‌ها تلاش می‌شه کم‌رنگ بشن… اما مستقل از اینها، می‌خوام دو تا کارنوال مهم خارجی‌ پیش رو رو معرفی کنم تا مثل دفعه اول من غافلگیر نشین.

هالووین

هالووین سی و یکم اکتبر است. یعنی دوشنبه بعدی. جشن مشهور که توش کدو می‌ذارن و مهمونی‌های با لباس مبدل می‌رن و یکشب چیزی می‌شن که دوست دارن (; این جشن پایه‌های مرتبط با ادیان پیش از ادیان ابراهیمی داره. اما خاطره شخصی من ازش اینه که سال اول که در ایام هالووین در خارج بودم و اصلا خبر نداشتم که امشب هالووین است یکهو دیدم که یکسری بچه دارن خونه به خونه نزدیک می‌شن. در لباس آپاچی‌ ، جادوگر، اسکلت و غیره! به ناگهان شستم خبردار شد که هالووین است و اگر در خونه رو بزنن منظورشون اینه که «یا بهمون باج بده یا نفرینت می‌کنیم!» و من باید بهشون آب نباتی چیزی بدم. در دقایق باقی مونده خونه رو زیر و رو کردم ولی چیزی که قابل دادن به بچه باشه پیدا نشد. تنها چاره این شد که برای رهایی از نفرین، چراغ‌ها رو خاموش کنم و خودم رو بزنم به این فاز که اصلا خونه نیستم ((:

خاطره بدی بود و گفتم براتون تکرار نشه (: دوستانی که خارج هستین از همین لحظه به دنبال خریدن بیست سی تا بسته کوچیک از خرت و پرت‌هایی که بچه‌ها دوست دارن باشین تا مجبور نشین از پنج تا بچه کوچولو که لباس دایناسور مایناسور پوشیدن مخفی بشین (((: البته بین خودمون باشه، اصلا تعجب نمی‌کنم اگر امسال توی تهران هم والدین گرامی این مراسم رو به بچه‌ها یاد بدن و بچه‌ها توش شرکت کنن.

دیوالی

اما دیوالی! دیوالی از امروز شروع می‌شه و فکر کنم پنج روز ادامه داره. این جشن هندی ها است. داستانش رو نمی‌دونم ولی می‌دونم که یکی از پر سر و صداترین جشن هندی‌ها است. پر از فشفشه و شادی و ترقه و همه تو خیابون و رنگ و وارنگ و غیره (: مطمئن نیستم این همون باشه ولی توش ممکنه بهتون رنگ هم بپاشن (: روحیه رو حفظ کنین و با پودرهای رنگی جواب بدین (فقط اگر اول اونا پاشیدن!) بعدش هم جشن و رقص و شام و غیره.

از من به شما نصیحت که در هر جایی که کامیونیتی هندی هست، این دیوالی رو از دست ندین. البته لازم به ذکره که توی قطر عزیز، اجرای علنی دیوالی ممنوعه. هم چون هندی‌ها اکثرا آدم‌های کم حقوق این جامعه به حساب می‌یان و هم چون جشن غیراسلامی است و هم چون سر و صدا داره و بعدش کل شهر باید تمیز بشه و عملا قطری‌ها احساس می‌کنن این جریان مزاحمشونه. از ما که گذشت ولی mtux@ جان و هر کسی که اطرافت هندی زیاد پیدا می‌شه، حتما شرکت کن که آدم‌های مهربونی هستن (:

مرتبط: هالووین در ویکیپدیای فارسی و دیوالی در ویکیپدیای فارسی.

کامنت از محبوب
جادی جان، جشن دیوالی در هند با جشن هلی (holi) فرق داره….دیوالی، جشن نور و روشنایی است و همه مردم شهرهای مختلف هند، بر سر در خونه ها، توی تراس ها، پشت پنجره ها و توی کلیه مراکز خرید تا مدت یک هفته از غروب به بعد شمع، جراغ های رنگی، لامپهای ریسه ای، لوسترهای ساخته شده از پارچه و یا کاغذهای رنگی نصب می کنن…در طول این یک هفته، هر شب درست بساط چهارشنبه سوری ما به پاست…شهر در غباری از دود و صدای ترقه و فشفشه گم میشه…مردم میرن خرید…درست مثل خرید عید و لباسهای رسمی هندی می پوشند….اداره ها هم تقریبن یک هفته تعطیل هستند و همین طور دانشگاه ها و مدارس….ولی جش
هلی، جشن رنگ است که فقط یک روز برگزار میشه و حتی تاریخش توی ایالت های مختلف یکخرده با هم فرق داره…هلی جشن شروع بهار هست که تقریبن توی اسفندماه برگزار میشه که هواش گرمتر از تابستون تهرانه! توی جشن هلی، مردم به هم رنگ های پودری می پاشند….

من البته جشن دیوالی رو بیشتر دوست دارم هرچند همیشه هم سردرد می گیرم از این همه سروصدا :))))

مسایل ریاضی یهودی ها

تقدیم به گیک ریاضی کیبردآزاد؛ شهریار و همه طرفداران آزادی حق تحصیل

درسته که تحصیل حق همه آدم‌ها هست ولی در طول تاریخ قدرت‌های مختلفی تلاش کردن تا با محروم کردن گروهی از مردم از این حق، اونها رو پایین نگه دارن. نمونه‌های قدیمی‌اش برمی‌گرده به ایران باستان خودمون که توش هر کس باید به شغل پدری می‌بود و نمونه‌های جدیدترش برمی‌گرده به ایران فعلی خودمون که توش گروه‌های از مردم (مثلا بهایی‌ها، زنان در رشته‌های خاص و فعالان اجتماعی) اجازه ندارن از تحصیلات عالی استفاده کنن و در مقابل قوانینی تصویب می‌شه که مثلا نماینده مجلس شدن نیازمند حداقل تحصیلات فوق لیسانس باشه و با این تکنیک‌ها سعی می‌شه مشارکت عامه مردم کمتر و کمتر بشه.

این جریان توی شوروی هم بوده و کتابخونه دانشگها کرنل یک مقاله جالبی منتشر کرده در اینباره که اسمش هست Jewish Problems یا «سوالات یهودی‌ها».

جریان اینه که در نظام سوسیالیستی شوروری منطقا همه باید آزاد و برابر می‌بودن اما حاکمان توتالیتری (تمامیت خواه) که قدرت رو دستشون گرفته بودن، دوست داشتن فقط بچه‌های خودشون بتونن درس بخونن و از اون مهمتر براشون مهم بود که یهودی‌ها به جای خاصی نرسن توی کشور. بهترین راه؟ محروم کردنشون از پیشرفت علمی.

سوالات یهودی مجموعه‌ای از سوال‌های «ظاهرا آسون اما سخت اما آسون» ریاضی بودن. این سوال‌ها در موقع مصاحبه علمی دانشگاه به کسانی که قرار بود وارد دانشگاه نشن داده می‌شدن. ظاهر اونها ساده بود، حل اونها واقعا سخت بود اما همه‌شون راه حل‌های زیادی هوشمندانه هم داشتن که می‌شد از اون طریق راحت حلشون کرد.

ظاهرا نظام سوسیالیستی اونقدر هم فاسد نبود و لازم می دونست به دانشجویان رد صلاحیت علمی شده جواب معقولی در مورد رد صلاحیتشون بده. پس این سوال‌ها یکی یکی به افراد ستاره دار داده می‌شد و همین که اونها نمی‌تونستن یکیش رو حل کنن، رد صلاحیت می‌شدن. در صورت اعتراض راه حل «ساده» نشون داده می‌شد و دانشگاه با گفتن اینکه «این که به این راحتی قابل حل بود» از کار زشتش دفاع می‌کرد.

در مقاله دانشگاه کرنل که تانیا خوانوا نوشته (پی دی اف)، این ستاد ریاضی تعریف می‌کنه که چطور اساتیدی که برای برابری تحصیلی تلاش می‌کردن سعی کردن این سوالات رو پیدا کنن و با تشکیل تیمی از دانشجوهای المپیاد ریاضی روسیه که مایل به همکاری بودن این سوالات تابوت رو حل کنن تا کمکی باشه برای دفن نشدن عناصر نامطلوب در خارج از دانشگاه. خوبه بدونیم که هشت نفر از بهترین‌ دانشجوهای روسیه به همراه استادهاشون در یک ماه تونستن فقط نصف سوال‌ها رو حل کنن (:

توی پی دی اف دانشگاه کرنل این داستان به همراه همه سوالات کشف شده با راهنمایی حل اونها و در نهایت حل کامل اونها اومده.

توجه: دادن این سوال‌ها به یک نفر که از جریان مطلع نیست بامزه نیست (: مریضی مردم آزاری است (:

تجاوز در غرب… پس ما خوبیم!

راستش من نمی دونم از کجا ولی یکی از همین خبرگزاری-طوری هایی که اصلا مهم نیست چیزی که می نویسن راسته یا دروغ نوشته که توی بی بی سی فارسی یکی به یکی تجاوز کرده.

الان هم که خود کسی که گفته بودن بهش تجاوز اومده گفته «از این خبرها نیست»، افترازنندگان حتی یک معذرت خواهی هم از دروغشون نمی کنن (مرتبط: مطلب نیوزبان در این مورد)

اما… یک چیز رو باید سعی کنیم بفهمیم. حتی اگر تجاوزی هم شده باشه، حتی اگر یک مامور پلیس آمریکا با گلوله یکی رو کشته باشه و حتی اگر فلان آدم در فلان چیزی که ما باهاش مخالفین، یک کار زشت کرده باشه، معنی اش این نیست که ما خوبیم.

جدیدا یکی از طرفداران رژیم در مقابل خبر دزدی‌ها و فساد می گفت که خب زمان اصطلاحات اونطرفی ها دزدیدن، حالا اینطرفی ها (: برای من این حرف یعنی دقیقا آدم هایی که بیشتر از همه حرف از دین و خدا و وااسلاما می زنن، فساد براشون کاملا پذیرفته است و این یعنی دیگه خودشون هم با خودشون صادق نیستن.

دو تا نکته رو بگم و برم..

  • غرب خوب نیست چون آدم هاش خوبن. اونجا هم فساد هست، دزدی هست، آدم مریض هست، تجاوز هست و غیره و غیره. اما تا وقتی اینها به قدرت وابسته نیستن و روابط قدرت باعث نمی شه این آدم ها در امان بمونن و تا لحظه ای که دادگاهی هست که من حق دارم توش آزادانه علیه یکی دیگه اعلام جرم کنم و دادگاه مستقل و خارج از چارچوب سیاسی رسیدگی می کنه و تا زمانی که رسانه‌ها آزادن در این موارد چیز بنویسن یا تحقیق کنن، غرب خیلی خیلی بهتر از ما است
  • شکنجه بده. کشتن آدم ها هم بده. سرکوب آزادی بیان هم بده. چه غرب چه اینجا. الگوی من غرب نیست ولی ظاهرا الگوی خیلی خیلی از بچه های طرفدار حکومت شده غرب. تا می گی چرا سانسور کردین می گن خب غرب هم اون گوشه کوچولو رو سانسور کرده. تا می گی چرا شکنجه هست می گن خب توی غرب هم فلان مدل شکنجه علیه فلانی استفاده شده… رفیق جان! غرب برات الگو نشه. کار بد همه جا بده

این دقیقا ذهنیت دیکتاتوری است که تصور کنیم یک نفر آدم خوب باید بشه رییس و مواظب بقیه و بعد بحث کنیم که «اوهو!‌ دیدین فلان پلیس فرانسه آدم بدیه؟ پس فرانسه جای بدیه؟» .. به قول دکتر مجد .. عموجان! غرب از ما بهتره چون توش قانون بیشتر از اینجا با توجه به خواسته مردمش وضع شده و خیلی بیشتر از اینجا برای همه به شکل مساوی رعایت می شه. چه دوست داشته باشی چه دوست نداشتی باشی (: