رادیو جادی ۱۹۵ – زندگی هکرها: کوین میتنیک قسمت یک از دو

گفتیم در دوران جنگ چه کنیم که ساعت‌هایی برامون بهتر بگذره و گفتین در مورد هکرهای بزرگ صحبت کنیم. این اولین قسمت از این سری است. توش قصه زندگی کوین میتینک ، هکر افسانه ای رو می‌گم که اصطلاح «مهندسی اجتماعی» رو جا انداخت. در این قسمت از کودکی تا جدا شدنش و اشناییش با کسی رو می‌گیم که اونی بود که ادعا می‌کرد.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

نیمه‌شبِ ۱۵ فوریه سال ۱۹۹۵ بود. معروف‌ترین هکر دنیا، بعد از یک روز کاری طولانی، به آپارتمان کوچکش در شهر رالی، کارولینای شمالی برگشته بود.

کوین میتنیک، بعد از یک ساعت سر زدن به کامپیوترش، به باشگاه رفت، کمی ورزش کرد، و بعدش توی یک رستوران ۲۴ ساعته شام خورد. وقتی برگشت خونه، آماده‌ی یه شب دیگه‌ی بلند و پرماجرا بود؛ شبی برای سرک کشیدن توی شبکه‌های دوردست، و بازی با مرزهای امنیت.

اما وقتی دوباره جلوی صفحه‌ی مانیتورش نشست، یه حس عجیب سراغش اومد. یه چیزی درست نبود…

همه‌جا ساکت بود. بیشتر چراغ‌های آپارتمان‌های اطراف خاموش بودن. ون مشکوکی اطراف نبود. مدارک جعلی خوبی داشت و با کاهش صد کیلو وزن، دیگه شبیه اون جوون خسته و ژولیده‌ای که عکسش رو صفحه اول نیویورک تایمز چاپ شده بود نبود. خودش فکر می‌کرد در امانه. شاید فقط داشت زیادی شکاک می‌شد. بالاخره، دو سال و نیم فراری بودن می‌تونه هر کسی رو حساس کنه.

ولی اون حس از بین نرفت. کوین از پشت میز بلند شد و رفت سمت در ورودی. در باز می‌شد به راهرویی که مشرف به پارکینگ بود. از لا‌به‌لای در نگاهی انداخت بیرون. هیچ‌کس نبود. خیالش راحت شد. احتمالاً فقط توهم زده بود. برگشت پشت کامپیوتر…

ولی نمی‌دونست که همین نگاه کوتاه، اشتباهی بود که لوش داد.

مقدمه

تو دنیای هک و امنیت، تقریباً هیچ‌کس شک نداره که کوین میتنیک یکی از خفن‌ترین مهندس‌های اجتماعی تاریخ بوده — شاید حتی بهترینشون. کارها و حقه‌هاش هنوز هم توی کلاس‌های آموزشی امنیت سایبری، به عنوان نمونه‌های کلاسیک مهندسی اجتماعی تدریس می‌شن. البته اون زمان، دنیای تکنولوژی خیلی فرق داشت با الان: همه‌چی بر پایه تلفن‌های ثابت، فکس و تلفن‌های عمومی بود، نه اینترنت پرسرعت و گوشی هوشمند.

اما یه نکته‌ای هست که همیشه کنار اسم میتنیک شنیده می‌شه: خیلی‌ها می‌گن که کوین برنامه‌نویس خیلی قابلی نبود. راست هم می‌گن. اون بلد بود کدنویسی کنه، ولی ترجیح می‌داد از ابزارهایی استفاده کنه که هکرهای دیگه نوشته بودن. به زبان امروزی، به این تیپ افراد می‌گن «اسکریپت‌کیدی» — یعنی کسی که خودش ابزار نمی‌سازه، بلکه از ابزارهای آماده بقیه استفاده می‌کنه.

پس شاید این‌همه بزرگی و عظمت کوین میتنیک یه کم اغراق رسانه‌ای بوده؟ شاید فقط اسمش گنده شده چون خیلیا فرق یه «هکر واقعی» رو با یه اسکریپت‌کیدی نمی‌دونن؟

اما جالب اینجاست که اون شب زمستونی توی رالی، در واقع پایان یک دوئل واقعی بین میتنیک و یه رقیب جدی بود — رقیبی که هم برنامه‌نویس قوی‌ای بود و هم مثل خود میتنیک، سیستم‌های ارتباطی رو خوب می‌شناخت. یه درگیری که انگار از دل یه فیلم هالیوودی دراومده بود.

اولین هک

کوین دیوید میتنیک تو سال ۱۹۶۳ توی ایالت کالیفرنیا به دنیا اومد. وقتی هنوز بچه بود، پدر و مادرش از هم جدا شدن و مادرش مجبور شد دوتا شیفت کار کنه تا خرج زندگی خودشون رو بده. نتیجه‌اش چی بود؟ کوین بیشتر ساعت‌های بیداری‌ش رو تنها می‌گذروند. و این یعنی آزادی! آزادیِ گشت‌وگذار توی خیابون‌های لس‌آنجلس با استفاده از اتوبوس‌ها و متروهای عمومی شهر.

یه روز، وقتی حدود دوازده سالش بود، کوین متوجه یه نکته‌ی جالب شد: بلیت‌های انتقال اتوبوس (همونایی که برای سوار شدن به خط بعدی استفاده می‌شن) با یه پانچ خاص مهر می‌خوردن. یه پانچ که یه الگوی خاص روی بلیت سوراخ می‌کرد. اینجا بود که جرقه‌ی یه ایده‌ی عجیب تو ذهنش خورد: اگه بتونه یه پانچ مثل اون گیر بیاره و چندتا بلیت خام… اون وقت می‌تونه کل لس‌آنجلس رو مجانی بچرخه!

دفعه‌ی بعد که سوار اتوبوس شد، رفت نشست کنار راننده. وقتی چراغ قرمز شد، رو کرد بهش و گفت:

«ببخشید، من یه پروژه‌ی مدرسه دارم و باید روی مقوا طرح پانچ بزنم. این پانچ شما خیلی خوبه. می‌دونین از کجا می‌تونم یکی شبیه اینو بخرم؟»

راننده هم که اصلاً فکرش رو نمی‌کرد یه بچه‌ی دوازده‌ساله داره گولش می‌زنه، با خوش‌رویی آدرس یه فروشگاه مخصوص لوازم اداری رو بهش داد که پانچ رو می‌فروخت… فقط ۱۵ دلار!

حالا فقط یه چیز دیگه لازم داشت: بلیت خام. ولی دزدی اصلاً توی سبک کوین نبود، نه اون موقع و نه حتی سال‌ها بعد. راه‌حل؟ شروع کرد راننده‌ها رو توی ترمینال‌ها زیر نظر گرفتن… و دید خیلی وقتا، وقتی دفترچه‌های بلیت نیمه‌تمومشون به آخر می‌رسه، می‌ندازنشون توی سطل آشغال! کوین هم مثل یه ماهی‌گیر حرفه‌ای، دفترچه‌ها رو از زباله‌ها بیرون کشید و خیلی زود داشت کل لس‌آنجلس رو بدون حتی یه سنت هزینه می‌گشت! این شد اولین تجربه‌ی واقعی کوین میتنیک از چیزی که ما امروز بهش می‌گیم «هک»!

چند سال بعد، وقتی دبیرستانی بود، با یه دانش‌آموز دیگه دوست شد که وارد دنیای «فریکینگ» بود؛ یعنی هک کردن سیستم‌های تلفن. وقتی کوین فهمید که می‌شه با یه سری شماره‌ی تست، تماس‌های راه دور مجانی گرفت، یاد همون داستان بلیت‌های اتوبوس افتاد — و همون موقع به کل جذب شد.

دوستش بهش یاد داد که چطور با یه سری تکنیک ساده‌ی مهندسی اجتماعی، اپراتورهای تلفن رو گول بزنه. ولی واقعیت اینه که کوین خیلی هم نیاز به آموزش نداشت! چون همون‌طور که داستان اتوبوس نشون می‌ده، گول زدن آدم‌ها برای کوین مثل نفس کشیدن طبیعی بود! شاید واسه همینه که از بچگی عاشق شعبده‌بازی بود.

تو کتاب زندگینامه‌ش به اسم روحی در سیم‌ها (Ghost in the Wires) می‌نویسه:

«وقتی یه ترفند جدید یاد می‌گرفتم، بارها و بارها تمرینش می‌کردم تا کامل یاد بگیرمش. در واقع، از طریق شعبده‌بازی بود که لذت فریب دادن بقیه رو کشف کردم. […] دیدم که یه جمعیت کامل، با اینکه می‌فهمن دارن فریب می‌خورن، باز هم خوششون میاد! این یه کشف بزرگ برای من بود. یه جور حس جادویی که مسیر زندگیم رو عوض کرد.»

قدرت جادویی کوین

کوین میتنیک خیلی زود از همون دوستی که وارد دنیای فریکینگش کرده بود جلو زد. مخصوصاً توی مهندسی اجتماعی، یعنی همون هنر گول زدن آدم‌ها برای گرفتن اطلاعات.

تو سن نوجوانی، بیشتر از این مهارتاش برای شوخی و شیطنت استفاده می‌کرد. مثلاً گوش بدین که چطور تونست شماره‌ی تلفن خصوصی و منتشرنشده‌ی کلی از سلبریتی‌ها رو از شرکت تلفن بگیره!

ماجرا این‌طوری شروع شد که اول زنگ زد به یکی از دفترهای خدمات مشتری شرکت تلفن و خودش رو معرفی کرد:

«سلام، من جِیک رابرتز هستم از بخش Non-Pub.» (بخشی که مسئول نگهداری شماره‌های خصوصی و منتشرنشده است).

بعد ادامه داد: «یادداشت ما به دستتون رسید که قراره شماره‌مون عوض شه؟»

طرف اون ور خط گفت: «نه، هنوز با شماره‌ی 213 320-0055 باهاتون تماس می‌گیریم.»

بفرما! همین شد که کوین شماره‌ی واقعی دفتر Non-Pub رو پیدا کرد.

حالا باید یه شماره‌ی داخلی معتبر از یکی از مدیرای سطح میانی شرکت (که بهشون می‌گفتن “second-level”) پیدا می‌کرد. دلیلش؟ وقتی که یکی از کارمندای بخش Non-Pub می‌خواست مطمئن شه کوین واقعاً یکی از خودشونه، بتونه زنگ بزنه به اون مدیر و تأیید بگیره.

کوین دوباره زنگ زد به یکی دیگه از دفترها، این بار خودش رو تام هانسن معرفی کرد از طرف همون بخش Non-Pub:

«داریم لیست افراد مجاز به دسترسی رو آپدیت می‌کنیم. هنوز نیاز دارین توی لیست باشین؟»

مدیر با خیال راحت گفت: «آره، حتماً!» و اسم کاملش به همراه شماره‌ی داخلی خودش رو داد.

مرحله‌ی آخر چی بود؟

کوین تماس گرفت با مرکز مخابرات و خودش رو تعمیرکار میدانی جا زد. ازشون خواست که شماره‌ی اون مدیر رو موقتاً به یه شماره‌ی دیگه فوروارد کنن — که اون شماره، شماره‌ی خود کوین بود!

وقتی که کارمند Non-Pub زنگ زد به مدیر برای تأیید، تماس به کوین فوروارد شد و اون هم نقش مدیر رو بازی کرد و گفت: «بله بله، این درخواست درسته!»

با این ترفند، شماره‌ی خصوصی کلی آدم معروف مثل بروس اسپرینگستین، راجر مور و چندتا چهره‌ی دیگه رو گیر آورد!

حالا سوال: چطور تونست همچین کاری بکنه؟

اگه با دقت گوش کرده باشین، احتمالاً متوجه شدین که یکی از ابرقدرت‌های اصلی کوین، «دانش» بود.

خودش یه جا گفته:

«انقدر درگیر دنیای تلفن شدم که فقط خود سیستم‌ها و سخت‌افزارها نه، حتی ساختار سازمانی، فرآیندها، و اصطلاحات داخلیشون رو هم یاد گرفتم. بعد یه مدت، شاید بیشتر از هر کارمند دیگه‌ای درباره‌ی شرکت تلفن می‌دونستم!»

واقعاً هم همین دانش اصطلاحات تخصصی و روندهای داخلی شرکت بود که باعث می‌شد کارمندها باور کنن که کوین یکی از خودشونه. وقتی می‌گفت “Non-Pub” یا “second-level”، ذهن اون طرف به‌راحتی قبول می‌کرد که این آدم واقعاً تو سیستمه. همین اعتماد، پایه‌ی همه‌ی تکنیک‌های مهندسی اجتماعی بعدیش شد.

«توی هفده سالگی، می‌تونستم هرچی که بخوام از بیشتر کارمندای شرکت تلفن بگیرم؛ چه حضوری، چه تلفنی!»

چنین حرکت‌هایی — از گرفتن شماره‌ی سلبریتی‌ها تا هک کردن سیستم مدرسه‌ش — باعث شد کوین توی جامعه‌ی فریکرها و هکرهای اطرافش شناخته بشه.

تا اینکه یه روز، یکی از هکرهای بزرگ‌تر که خودش اهل حساب بود، یه چالش انداخت جلوی کوین:

«اگه بتونی بری توی سیستمی به اسم The Ark که مال شرکت دیجیتال اکویپمنت کورپوریشن (DEC) ـه، اون‌وقت قبولت داریم و اطلاعاتمونو باهات شریک می‌شیم.»

کوین که دلش می‌خواست وارد دایره‌ی هکرهای حرفه‌ای بشه، فوری دست به کار شد. یه تماس گرفت با دفتر توسعه‌ی شرکت DEC توی نیوهمپشایر. خودش رو جا زد به‌جای آنتون چرنوف، یکی از برنامه‌نویس‌های کلیدی شرکت. ریسک بزرگی بود، ولی حساب کرده بود که خیلی از کارمندها اسم چرنوف رو شنیدن، اما چهره و صداش رو نمی‌شناسن.

همین کافی بود. یه برنامه‌نویس اون‌ور خط رو قانع کرد که براش یه اکانت تست بسازه به اسم خودش — البته با اسم چرنوف!

وقتی رفت به هکرهای دیگه نشون داد که راحت می‌تونه وارد سیستم بشه، همه شگفت‌زده شدن.

ولی اینجا بود که کوین اولین درس تلخ زندگی‌ش رو گرفت.

اون هکرهای باتجربه، وقتی اطلاعات لازم رو کشیدن و کارشون تموم شد… رفتن و خود کوین رو لو دادن! به شرکت DEC گفتن که اون پشت قضیه بوده.

نه‌تنها احساس خیانت شدیدی بهش دست داد، بلکه این ماجرا باعث شد اسم کوین میتنیک برای اولین بار بره تو رادار نیروهای امنیتی.

یه مأمور اف‌بی‌آی اومد در خونه‌شون، و به مادرش هشدار داد که بهتره پسرش راهش رو عوض کنه…

اولین دستگیری

اما کوین میتنیک اون‌قدر عاشق هک و ماجراجویی بود که اصلاً حرف مامور اف‌بی‌آی رو جدی نگرفت. با یه هکر دیگه به اسم لوئیس دِ پین، رفتن سراغ شرکت Pacific Telephone یا همون Pacific Bell — یکی از بزرگ‌ترین شرکت‌های مخابراتی کالیفرنیا.

دنبال چی بودن؟ دنبال دفترچه‌های فنی و جزوه‌هایی که اطلاعات عمیق‌تری از زیر و بم شبکه‌ی تلفن بهشون بده. کوین حدس زد شاید همچین چیزی بشه توی سطل زباله‌های ساختمان شرکت پیدا کرد.

یه شب با لوئیس و یکی از دوستای مشترکشون رفتن “دامپستر دایوینگ” — همون زباله‌گردی فنی!

ولی هیچی گیرشون نیومد. و وقتی دست خالی موندن، تصمیم گرفتن یه قدم جلوتر برن: گفتن خب، می‌ریم توی خود ساختمون!

میتنیک خودش رو جای یکی از کارمندای شرکت جا زد که می‌خواد دوستاشو برای یه تورِ شبونه بیاره داخل. نگهبون هم که شک نکرد، درو براشون باز کرد.

سه‌تایی شروع کردن به گشتن تو راهروهای خالی ساختمون، تا اینکه رسیدن به اتاق کامپیوتری که دنبالش بودن.

اونجا، توی یکی از کابینت‌ها، کوین یه برگه پیدا کرد که روش همه‌ی پسوردهای لازم برای دسترسی به مرکزهای مخابراتی سراسر ایالت نوشته شده بود.

یه جورایی انگار گنج پیدا کرده بودن — «The mother lode» — اون چیزی که همه‌ی هکرها دنبالش بودن.

واقعاً هم باید همون‌جا ول می‌کردن و می‌رفتن.

ولی نه… چون چند لحظه بعد، دفترچه‌ها و راهنمای فنی‌ای که از اول دنبال‌ش بودن رو هم پیدا کردن.

وسوسه اینجا بود که گفتن: «بیاین ببریمشون بیرون، یه نسخه کپی بگیریم و قبل از اینکه کسی بیاد سر کار، برشون گردونیم سر جاشون.»

کوین بعدها نوشت:

«این احمقانه‌ترین تصمیم سال‌های اول زندگیم بود.»

دفترچه‌ها رو گذاشتن زیر بغل و خیلی ریلکس از جلوی همون نگهبونی که اول راه داده بودشون، رد شدن. نگهبونم اصلاً شک نکرد.

ولی خب، ساعت دو نصف شب بود. پیدا کردن یه مغازه‌ی کپی؟ محاله!

و حالا که نتونستن کپی بگیرن، تصمیم گرفتن دفترچه‌ها رو پیش خودشون نگه دارن. اشتباه پشت اشتباه.

چند روز بعد، کوین داشت با ماشین از بزرگراه برمی‌گشت خونه که متوجه شد یه ماشین داره تعقیبش می‌کنه. سه نفر بودن توش.

شک کرد. یه خروجی گرفت و یوترن زد، فقط برای اینکه مطمئن شه.

و وقتی ماشین پشت سرش هم یوترن زد، دیگه معلوم شد واقعاً دارن تعقیبش می‌کنن.

اون ماشین پلیس بود، فقط چراغ گردون روشو هنوز روشن نکرده بودن.

به‌محض اینکه شک کوین تبدیل به یقین شد، چراغ گردون روشن شد و ماشین با سرعت اومد طرفش.

کوین یه لحظه به فرار فکر کرد… ولی عاقلانه تصمیم گرفت توی بزرگراه دنبال یه تعقیب‌و‌گریز هالیوودی نره.

آروم زد کنار.

سه نفر پریدن بیرون، با اسلحه‌های آماده، ریختن سرش.

و کوین میتنیک… اون پسربچه‌ی زبل که یه عمر مردم رو گول می‌زد… اون شب توی ماشینش زد زیر گریه.

اولین محکومیت

سال ۱۹۸۱، وقتی کوین میتنیک هنوز زیر ۱۸ سال بود، به جرم دزدیدن دفترچه‌های فنی شرکت Pacific Bell متهم شد.

قاضی‌ای که پرونده رو بررسی می‌کرد، مونده بود که اصلاً انگیزه‌ی این پسر چی بوده! نه اینکه دفترچه‌ها رو فروخته باشه، نه اینکه باهاشون پول درآورده باشه… پس چرا اصلاً دزدیدشون؟

این سؤال، سال‌ها بعد هم ذهن خیلی از بازپرس‌هایی که دنبال کوین میتنیک بودن رو مشغول کرده بود.

میتنیک وارد ده‌ها، شاید صدها شرکت شد، کلی نرم‌افزار محرمانه و سند داخلی دزدید — ولی هیچ‌وقت این اطلاعات رو نفروخت. حتی ازشون سود مالی هم درنیاورد!

یادتونه اون داستانی که با مهندسی اجتماعی رفت شماره تلفن خصوصی سلبریتی‌ها رو از شرکت تلفن گرفت؟

خودش می‌گه: “خیلی وقتا حتی زنگ هم نزدم. چون هدفم این نبود که بهشون اذیت برسونم. برای من، خودِ هک کردن، خودِ چالش، پاداش بود.”

«واقعیت اینه که من وارد شبکه‌ی تلفن شدم، درست مثل بچه‌ای که وارد یه خونه‌ی متروکه توی محلشون می‌شه، فقط برای اینکه ببینه اون تو چه خبره.

اون وسوسه برای کشف، برای فهمیدن چیزهایی که پنهانه، خیلی قوی‌تر از این بود که بشه جلوی خودمو بگیرم.

بله، خطر داشت. ولی خب، همین ریسک‌ها هم بخشی از جذابیت ماجرا بود.»

«خیلیا صبح‌ها از خواب بیدار می‌شن و با زور و خستگی می‌رن سر کار. ولی من واقعاً از “کارم” لذت می‌بردم.

همه‌ی این ماجراجویی‌ها برای این بود که فقط کنجکاوی خودمو ارضا کنم. ببینم چی می‌تونم بفهمم، به چه چیزهایی می‌تونم دسترسی پیدا کنم — از سیستم‌عامل‌ها گرفته تا گوشی‌ها و هر چیزی که ذهنم رو درگیر می‌کرد.»

قاضی که انگار تا حالا با همچین مجرمی روبه‌رو نشده بود، شک کرد که شاید کوین یه جور “اعتیاد رفتاری” داره، و دستور داد براش تست روان‌شناسی بگیرن.

در نهایت، به ۶ ماه اقامت در مرکز بازپروری نوجوانان محکوم شد، به‌علاوه‌ی چند ماه دوره‌ی تعلیقی بعدش.

میتنیک بعدها توی خاطراتش می‌نویسه اون شش ماه براش کابوس واقعی بودن:

«هیچ‌وقت اون‌قدر احساس ترس نکرده بودم. بقیه‌ی بچه‌هایی که اونجا بودن، به‌خاطر جرم‌هایی مثل تجاوز، قتل، حمله با سلاح، و عضویت توی باندهای خطرناک محکوم شده بودن.

آره، هممون نوجوان بودیم، ولی خیلی‌هاشون خشن‌تر و خطرناک‌تر بودن، چون حس می‌کردن هیچ‌کس نمی‌تونه بهشون چیزی بگه.»

ولی حتی این تجربه‌ی وحشتناک هم نتونست کوین رو متوقف کنه.

وقتی از مرکز بازپروری بیرون اومد، رفت سر کار توی یه شرکت که یکی از آشنایای خانوادگیش اداره‌ش می‌کرد.

اما بازم نتونست جلوی خودش رو بگیره… این‌بار رفت سراغ سیستم‌های کامپیوتری دانشگاه USC — و خب، دوباره دستگیر شد.

یه بار بازداشت، بعد آزاد شد. دوباره بازداشت، دوباره آزاد. و دوباره… هک کرد.

نهایتاً مقام‌های Youth Authority حکم دستگیری جدیدی براش صادر کردن، چون قوانین دوره‌ی تعلیقش رو شکسته بود.

و این‌بار، ترس به جونش افتاد. وکیلش گفت: “اگه گیرت بندازن، این‌بار واقعاً می‌ری زندان، اونم برای مدت طولانی.”

ولی یه راه فرار قانونی وجود داشت: با اینکه دیگه از نظر سنی نوجوان محسوب نمی‌شد، ولی چون هنوز پرونده‌ش زیر نظر California Youth Authority بود،

اگه می‌تونست خودش رو مخفی نگه داره تا دوره‌ی تعلیق تموم شه، اون حکم خود‌به‌خود باطل می‌شد!

برای همین میتنیک فرار کرد. رفت شمال کالیفرنیا، توی یه مزرعه‌ی دورافتاده مخفی شد.

نه کامپیوتر، نه مودم، نه تکنولوژی — فقط صبح‌ها ساعت ۵ بیدار می‌شد تا به مرغ و خوک غذا بده! خودش می‌گه: «این سبک زندگی، اصلاً من نبودم!»

ولی خب، از زندان خیلی بهتر بود.

بیشتر روزهاشو توی کتابخونه‌ی محلی می‌گذروند. حتی توی یه دوره‌ی “عدالت کیفری” توی یه کالج محلی ثبت‌نام کرد.

و نهایتاً، در سال ۱۹۸۵، بعد از چهار ماه زندگی مخفیانه، وکیلش بهش خبر داد که دوره‌ی تعلیق تموم شده.

دیگه Youth Authority هیچ اختیاری روش نداره.

و کوین میتنیک برگشت به لس‌آنجلس.

ازدواج فنی

کوین میتنیک حالا دیگه یه نوجوون سرکش نبود؛ بیست و دو سالش شده بود و دنبال کار می‌گشت.

تو همین گیر و دار شنید که شرکت General Telephone داره از فارغ‌التحصیل‌های یه مدرسه‌ی فنی به اسم «Computer Learning Center» نیرو می‌گیره.

برای میتنیکی که کل نوجوونی‌شو پای شناخت سیستم‌های تلفنی گذاشته بود، این یه فرصت طلایی بود… رؤیایی که داشت به واقعیت نزدیک می‌شد.

رفت توی همون مرکز آموزشی ثبت‌نام کرد و اونجا بود که با یه دختر خوش‌خنده و مهربون به اسم بانی آشنا شد.

خیلی زود با هم دوست شدن… ولی متأسفانه برای کوین، بانی قبلاً نامزد کرده بود.

با این حال، یه شب بانی با حالت دو دل بهش گفت که شک داره نامزدش واقعاً اون‌قدر که می‌گه پولدار باشه.

کوین گفت: “اگه خواستی، من می‌تونم یه نگاهی بندازم.”

و با اجازه‌ی بانی، رفت سراغ یه شرکت گزارش اعتبار مالی و با هک کردن سیستم‌شون، ریز وضعیت مالی نامزدش رو درآورد.

حس ششم بانی درست از آب دراومد: اون آقاهه نه‌تنها پولدار نبود، که حسابی هم دروغ گفته بود.

بانی نامزدیش رو به‌هم زد و چند هفته بعد، شد دوست‌دختر کوین.

میتنیک پر درآورده بود! اولین رابطه‌ی عاشقانه‌ی جدی‌ش بود.

با هم می‌رفتن کوه‌پیمایی توی کوه‌های سن‌گبریل، فیلم می‌دیدن، غذای تایلندی می‌خوردن…

و حتی توی چند ماه اول، از ازدواج هم حرف می‌زدن.

کوین حس می‌کرد بانی بهترین چیزی بوده که تا حالا توی زندگی‌ش براش پیش اومده.

اما… حتی اون موقع هم، وسوسه‌ی دنیای هک و رمز و راز براش خیلی قوی‌تر از هر چیز دیگه‌ای بود.

دوباره با یه هکر قدیمی به اسم لنی دی‌چیکو تماس گرفت.

به بانی گفت شب‌ها کلاس شبانه می‌ره — ولی در واقع، می‌رفت خونه‌ی لنی و با هم یه جنگ تمام‌عیار با شرکت Pacific Bell راه انداخته بودن.

اونا تونستن وارد چند تا مرکز سوئیچ تلفن مرکزی بشن و کنترل‌شون رو بگیرن.

بعدش هم رفتن سراغ شرکت Santa Cruz Operation و دنبال سورس‌کد سیستم‌عامل یونیکس گشتن.

«شب‌هایی که جایی نمی‌رفتم، می‌نشستم پای کامپیوتر توی آپارتمان. از خط تلفن بانی برای هک استفاده می‌کردم…

اونم تنها کتاب می‌خوند، تنها تلویزیون می‌دید، و تنها می‌رفت بخوابه.

من کاملاً درگیر یه اعتیاد شدید شده بودم.»

درست همون موقع که توی دنیای زیرزمینی هکرها اسمش داشت بزرگ و بزرگ‌تر می‌شد، زندگی شخصی‌ش مثل یه کشتی در حال غرق شدن بود.

امیدش برای کار توی General Telephone خیلی زود دود شد، چون وقتی بالادستیا فهمیدن که چه گذشته‌ای داره، بعد از فقط ۹ روز اخراجش کردن.

تو یه بانک محلی هم که رفت دنبال کار، باز هم همین بلا سرش اومد.

و از اون بدتر — میتنیک و بانی به خاطر فعالیت‌های مشکوکشون توی شبکه‌ی شرکت Santa Cruz دستگیر شدن.

یکی از مدیرای سیستم که حواسش خیلی جمع بود، سرنخ‌ها رو گرفت و زنگ زد به پلیس.

میتنیک مطمئن بود بانی این‌دفعه دیگه ولش می‌کنه می‌ره…

ولی نه! بانی موند، کنارش ایستاد و حمایتش کرد.

میتنیک هم برای جبران، ازش خواستگاری کرد —

اما نه از روی عشق و علاقه! دلیلش خیلی ساده و حقوقی بود:

اگه بانی زن قانونی‌ش می‌شد، دیگه نمی‌تونستن توی دادگاه مجبورش کنن علیه کوین شهادت بده.

عروسی‌شون اما، نه لباس سفید داشت، نه خانواده، نه جشن…

بانی با یه تاپ، یه شلوار و دمپایی اومد. خلاص.

در دادگاه، میتنیک بابت نفوذ به شبکه‌ی Santa Cruz به یه جریمه‌ی کوچیک و یه دوره‌ی تعلیق محکوم شد —

و مثل همیشه، برگشت سراغ همون کاری که عاشقش بود: هک کردن.

اون و لنی دی‌چیکو بیشتر سال ۱۹۸۷ رو گذاشتن روی نفوذ به شرکت Digital Equipment Corporation (یا همون DEC).

بعد از شب‌های متوالی تلاش و جست‌وجو، بالاخره موفق شدن سورس‌کد سیستم‌عامل VMS این شرکت رو به دست بیارن…

تا بتونن تمام رازهاش رو کشف کنن.

اولین خیانت

یه وقتی، میتنیک و لنی هر دو داشتن برای شرکت‌هایی کار می‌کردن که از سیستم‌عامل VMS استفاده می‌کردن.

برای سرگرمی، یه جور رقابت دوستانه گذاشتن به اسم «پرچم رو بگیر» — هر کدوم سعی می‌کرد وارد شبکه‌ی شرکت طرف مقابل بشه و در عین حال سیستم خودش رو محافظت کنه.

بازنده باید ۱۵۰ دلار به برنده می‌داد.

طبیعی بود که تقریباً همیشه میتنیک برنده می‌شد، و این موضوع لنی رو حسابی کلافه می‌کرد.

یه جا هم دیگه حاضر نشد اون ۱۵۰ دلار رو به میتنیک بده.

میتنیک هم برا انتقام، زنگ زد به بخش حسابداری شرکت لنی و خودش رو مامور اداره مالیات معرفی کرد.

اون خانم رو قانع کرد که به خاطر بدهی‌ای که به‌اصطلاح لنی داشت، حقوقش رو بلوکه کنن.

میتنیک کلی کیف کرد از این شوخی… ولی لنی اصلاً راضی نبود، عصبانی شد.

چند روز بعد، لنی زنگ زد به میتنیک و گفت بیا دفتر من.

میتنیک حس بدی داشت، حس می‌کرد یه چیزی درست نیست. ولی لنی اصرار داشت.

دو نفر توی پارکینگ ساختمان دفتر لنی قرار گذاشتن که همدیگه رو ببینن.

میتنیک تازه داشت از ماشینش پیاده می‌شد که ناگهان چند تا ماشین از همه طرف دورشون رو گرفتند، و کلی مامور FBI با فریاد بهشون دستور دادن دستاشون رو روی ماشین بذارن.

میتنیک اولش شوکه شده بود و فکر می‌کرد لنی داره شوخی می‌کنه و می‌خواد بترسونتش.

ولی وقتی مامورها کارت شناسایی‌شون رو نشون دادن، فهمید که لنی پشت سرش خنجر زده و با مامورها همکاری کرده برای این تله‌گذاری.

میتنیک دست‌بند خورد و بردنش،

و لنی اون وسط برای خودش با شادی قر می داد.

سلول انفرادی

تا اینجا، شهرت میتنیک به‌عنوان یه هکر خطرناک و حرفه‌ای همه جا پیچیده بود.

وقتی دادستان گفت: «[میتنیک] می‌تونه تو تلفن سوت بزنه و از نوراد (مرکز فرماندهی هسته‌ای آمریکا) موشک هسته‌ای شلیک کنه»،

قاضی این حرف رو یه اغراق بی‌مورد ندید و دستور داد میتنیک بدون وثیقه تو انفرادی بمونه تا موقع دادگاهش.

هفته‌هایی که میتنیک تو «حفره» بود — اون سلول انفرادی تو مرکز بازداشت متروپولیتن فدرال وسط لس‌آنجلس — از بدترین روزهای زندگیش بود.

«[اون‌جا] یه فضای حدوداً دو در سه متری، کم‌نور، با یه پنجره باریک عمودی که ازش می‌تونستم ماشین‌ها، ایستگاه قطار، مردم آزاد رو ببینم، و هتل مترو پلازا که هرچند احتمالاً جای خوبی نبود، دلم می‌خواست اونجا باشم.

تنهایی اونجا دیوونه‌کننده بود. زندانی‌هایی که مدت طولانی تو حفره می‌مونن، اغلب واقعیت رو از دست می‌دن. بعضیاشون هیچ‌وقت خوب نمی‌شن، باقی عمرشون رو تو یه دنیای خاکستری و بی‌معنا زندگی می‌کنن، نمی‌تونن تو جامعه درست کار کنن.»

میتنیک با خوندن کتاب و مجله و گوش دادن به رادیوی واکمنش تونست دوام بیاره.

اما حتی اونجا هم هک کردن رو رها نکرد.

اجازه داشت به وکیل و خانواده‌ش زنگ بزنه، اما اجازه نداشت به محل کار بانی زنگ بزنه.

یک نگهبان تلفن‌ها رو براش می‌گرفت و پنج قدم اون‌طرف‌تر مراقب بود همه حرکاتش رو زیر نظر داشته باشه.

آیا میتنیک تونست راهی پیدا کنه که به محل کار بانی زنگ بزنه؟

همیشه اینجور چالش‌ها براش غیرقابل مقاومت بود.

وقتی با مادرش حرف می‌زد، وانمود می‌کرد که داره کمرش رو می‌خارونه. چند روز این کار رو کرد تا نگهبان به این حرکت عادت کنه.

یه بار، وقتی پشتش به تلفن بود، دوباره وانمود کرد که داره کمرش رو می‌خارونه، ولی در واقع دکمه گوشی رو نگه داشت و شماره‌ی محل کار بانی رو گرفت.

نگهبان هیچ‌چیز غیرعادی نفهمید.

بعد از دو هفته این کار، مسئولین زندان که تماس‌ها رو زیر نظر داشتن فهمیدن واقعاً داره به کی زنگ می‌زنه.

اما هیچ‌وقت نفهمیدن چطور این کار رو کرده، و به عنوان پیش‌گیری اجازه ندادن دیگه از تلفن عمومی استفاده کنه.

به جاش، یه گوشی با سیم ۶ متری از شکاف در سلولش رد می‌کردن.

اما هرچقدر هم که میتنیک از این حقه‌ها خوشحال بود،

به زودی همه‌ش تبدیل به ناامیدی تلخ شد.

تو دادگاه، میتنیک به جرم هک کردن شرکت DEC محکوم شد و یه سال زندان و شش ماه خانه‌ی نیمه‌آزاد گرفت.

تمام این مدت، بانی حمایتش می‌کرد و هر وقت می‌تونست به دیدنش می‌اومد.

اما وقتی افسر آزادی مشروط خواست خونه‌ش رو برای تایید محل زندگی آینده‌ی میتنیک بازدید کنه، بانی از کوره در رفت:

«لازم نیست خونه‌ام رو بگردید، شوهرم اینجا زندگی نمی‌کنه.»

چند روز بعد تقاضای طلاق داد.

«واقعا شوکه شدم. ما داشتیم برنامه می‌ریختیم که تا آخر عمر با هم باشیم، و اون وسط همه چیز عوض شد درست وقتی داشتم از زندان آزاد می‌شدم. احساس کردم یه عالمه آجر روی سرم ریخته. خیلی ناراحت و کاملاً شوکه شده بودم.»

میتنیک که از تغییر ناگهانی بانی مشکوک شده بود، دستگاه پیغام‌گیرش رو هک کرد.

«شنیدم بانی خودش یه پیام روی تلفنش گذاشته بود، احتمالاً از محل کارش. بعد از رفتن تماس به پیغام‌گیر، یه مردی تو خونه‌ش جواب داد، و نوار ضبط کرد هر دو طرف صحبت رو، وقتی بانی براش تعریف می‌کرد چقدر خوبه که باهاش وقت می‌گذرونه.»

وقتی میتنیک فهمید اون مرد کیه، دوباره شوکه شد:

کسی نبود جز لوییس دی‌پین، دوست قدیمی و همکار هکش.

به گفته‌ی لوییس که این داستان رو تایید کرد، بانی و اون هرگز به میتنیک خیانت نکردن.

«اون طلاقش رو گرفته بود و رسماً جدا شده بودن. ما با هم دوست شدیم (یعنی آشکارا، نه مخفیانه و نه رابطه پنهانی).

بعدش با هم زندگی کردیم.

برای شام کیون رو هم دعوت می‌کردیم، و همه مون دوست باقی موندیم.»

ته چاه

میتنیک حالا تو پایین‌ترین نقطه‌ی زندگی‌اش بود.

هرچند دوباره آزاد شده بود، اما پرونده‌ی جنایی سنگینش مثل سایه پشت سرش بود و جلوی پیدا کردن یه کار خوب رو می‌گرفت.

زنش به‌خاطر بهترین دوستش ازش جدا شده بود،

و وقتی تو زندان بود، انقدر وزن اضافه کرده بود که عملاً چاق محسوب می‌شد.

شاید این هم یه جور بیدارباش دردناک بود که شدیداً بهش نیاز داشت.

تصمیم گرفت لس‌آنجلس رو ترک کنه و بره لاس‌وگاس پیش مادرش زندگی کنه.

اونجا، اعتیاد به هکش رو با یه جور اعتیاد دیگه عوض کرد: ورزش کردن تو باشگاه.

تو چند ماه، صد پوند (حدود 45 کیلو) وزن کم کرد.

«اون موقع تو بهترین فرم زندگیم بودم. و دیگه هک نمی‌کردم.

حالم خیلی خوب بود و اگر اون موقع ازم می‌پرسیدی، می‌گفتم روزهای هک کردن برای همیشه تموم شده.

این چیزی بود که فکر می‌کردم.»

اما یه روز تلفنش زنگ خورد: طرف آدام بود، ناتنی پدرش.

«یکی از دوست‌دخترهای سابقم یه هکر بزرگ به اسم اریک هاینز رو می‌شناسه،» آدام بهش گفت، «اون می‌گه اطلاعاتی داره که تو از سیستم تلفن نمی‌دونی و واقعاً باید باهات صحبت کنه.»

بعد اضافه کرد: «مواظب باش، کوین. به نظرم این دختر قابل اعتماد نیست.»

میتنیک دوباره نتونست در برابر وسوسه مقاومت کنه.

شماره‌ای که ناتنی برادرش داده بود رو گرفت.

بعد فهمید اریک هاینز قبلاً با هکری به اسم کوین پولسن کار کرده — اسمی که میتنیک خیلی باهاش آشنا بود: پولسن هم یکی از چهره‌های سرشناس هکرهای کلاه‌سیاه بود و تقریباً به اندازه‌ی خود میتنیک معروف بود.

از حرف‌هایی که اریک با میتنیک زده بود معلوم بود که هکر حرفه‌ای‌ای بود — و اگه واقعاً با پولسن کار کرده بود، یعنی حتماً ترفندهای جالبی داشت که میتنیک می‌تونست استفاده کنه.

یه بار تو یکی از تماس‌هاشون، اریک تعریف کرد که یه شب با پولسن به یکی از مراکز اصلی شرکت Pacific Bell تو وست هالیوود رفته بودن.

اونجا با اتاقی پر از ترمینال‌های کامپیوتری عجیب و دستگاه‌های نوار ضبط روبه‌رو شدن که هیچ‌کدومشون قبلاً ندیده بودن:

«مثل چیزی بود از یه سیاره‌ی بیگانه» — این توصیف اریک بود.

بعد یه دفترچه راهنما پیدا کردن که اون سیستم عجیب رو به اسم «خدمات دسترسی سویچ‌شده» یا SAS معرفی می‌کرد.

وقتی دفترچه رو ورق زدن، فهمیدن SAS یه سیستم تست خطوط تلفن بود، یعنی می‌تونست به هر خط تلفنی وصل بشه

و به کاربرش اجازه بده به همه و هر مکالمه‌ای تو کل شبکه تلفن گوش بده.

آدرنالین دوباره تو رگ‌های میتنیک جریان پیدا کرد.

«سیستم مرموز SAS دقیقاً همون چیزی بود که تو زندگیم کم داشتم: یه معمای حل‌نشده، یه ماجراجویی همراه با خطر.

باورکردنی نبود که تو سال‌ها «فریکینگ» تلفن هیچ وقت اسمش رو نشنیده بودم.

کنجکاوکننده بود. احساس کردم وای، باید این رو کشف کنم.»

و همینطوری، میتنیک دوباره به راه‌های قدیمی خودش برگشت.

اما نمی‌دونست که واقعاً «اریک هاینز» یه بچه بود که سی سال پیش تو تصادف مرده،

و مردی که باهاش حرف می‌زد، اصلاً اون کسی نبود که وانمود می‌کرد.

رادیوجادی ۱۹۳ – درست حرف بزن ای آی

این شماره تازه وسط کار اسم دار می‌شه چون سعی می‌کردیم از ای آی دور باشیم ولی در نهایت باجگیرها ما رو عقب نشوندن. در این شماره بتمن کنار ددپول می‌ایسته و شماره آی او اس می‌پره به ۲۶ و ساب سیستم لینوکس در ویندوز آزاد می‌شه و می‌فهمیم پشت هوش مصنوعی اعجاب آور، ۷۰۰ کارمند هندی نشستن و ادای ربات درمیارن؛ این شماره حاوی همه اتفاقات عجیبه پس با ما باشین که جهان هکرهای بیشتری می‌خواد.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

رادیوجادی ۱۹۱ – دیگه کسی ما رو نمی‌خره

در رادیوی ۱۹۱ با درد و دل کامیار شروع می‌کنیم و از مهملات می‌گیم، از هوش مصنوعی مثبت و منفی و اینکه کسی دیگه برای اطلاعات ما پولی نمی‌ده. واقعا دیگه اصلا نمی‌ارزیم! اوه یه خبر فوق العاده جالب از یه بحث عجیب هم داریم: اکثر کهکشان‌ها در جهت عقربه ساعت می‌چرخن؛ اما چرا؟!

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

00:00 – صحبت‌های کامیار در مورد ابزارها
02:00 – رادیوجادی ۱۹۱ کسی ما رو نمی خره
04:35 هوش مصنوعی هنوز آماده دیباگ کردن نیست
10:00 – مایکروسافت می‌گه ۹۵٪ کدها رو هوش مصنوعی خواهد نوشت
12:15 – نظارت بر تهران با ۱۵ هزار دوربین جدید
13:30 – ویزا با صد میلیون دلار جای مسترکارت رو برای اپل میگیره
14:48 – بیشتر کهکشان‌ها در خلاف جهت عقربه‌های ساعت می‌چرخن؛ واقعا چرا؟
22:10 – گفتن «لطفا» و «ممنون» میلیون‌ها دلار هزینه داره
27:25 – ادعاهای هک ایران در مورد کدبرکرز بانک سپه و شدوبیتس همراه اول
32:00 – بخش آخر
37:48 – پیام‌های شما

رادیو جادی ۱۹۰ – مارپیچ هوش مصنوعی

در رادیوی ۱۹۰، هوش مصنوعی رو اسکول می کنیم، به بازار برنامه نویسی نگاهی داریم و مجازات سوییچ مرگ و باگ باونتی و حضور اشتباهی یه خبرنگار در چت خصوصی دولتمردان آمریکا و در نهایت هم نگاهی به ادعای هک بانک سپه رو داریم.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

00:00 – رادیوجادی ۱۹۰
01:14 – مارپیچ هوش مصنوعی کلاود فلر
07:10 – صعود و افول بازار برنامه نویسی از ۲۰۲۱ تا ۲۰۲۵
10:32 – بازنویسی زدلیب با راست و سریعتر شدن این کتابخانه
14:21 – رد کپی رایت اثار تولید شده با هوش مصنوعی در آمریکا
16:45 – مهاجرت احتمالی اوبونتو ۲۵.۱۰ به یو یوتیلز راست
20:17 – کمال غفاریان
21:25 – بازنویسی تایپ اسکریپت در گو توسط مایکروسافت
23:15 – ده سال زندان برای برنامه نویسی که سوییچ مرگ رو روشن کرد
26:40 – دوازده میلیون دلار باونتی گوگل به محققین امنیتی
29:15 – حضور اشتباهی یه خبرنگار در چت خصوصی جنگ یمن
34:04 – گپی در مورد ادعای هک بانک سپه
38:00 – بخش آخر

رادیوجادی ۱۸۹ – مال تو، مال خودته

در رادیو جادی ۱۸۹ دستگاه‌ها رو باز می‌کنیم بی اینکه گارانتی‌شون به مشکلی بخوره، از اطلاعیه اف بی آی می‌گیم و برگشتن دگمه‌های فیزیکی به خودروها و پولی شدن فیچرهایی از نوت پد خوب بی ادعا و فایل اکسل ۲۸ میلیاردی و اومدن لینوکس به موبایل‌های اندروید. با ما باشین که دنیا هکرهای بیشتری می‌خواد.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

00:00 – رادیوجادی ۱۸۹
01:10 – اصرار چاپگرهای برادر به استفاده از رنگ‌های رسمی شرکت
03:50 – حق بازکردن دستگاه برای تعمیر مگنوسون-ماس
08:21 – اطلاعیه اف بی آی در مورد سرقت از صرافی بای‌بیت توسط هکرهای کره شمالی
16:19 – برگشتن دگمه‌های فیزیکی به خودروهای فولکس واگن
19:00 – پولی شدن برخی فیچرهای نوت پد
21:24 – کنترل بودجه ۲۸ میلیارد دلاری بهداشت نیوزلند با یک فایل اکسل
23:09 – لیبره موبایل او اس و آمدن ترمینال دبیانی به تلفن‌های اندرویدی
26:20 – همکاری آکسیوم و ردهت در ساخت اولین دیتاسنتر ابری در ایستگاه فضایی
28:00 – ترامپ و دستور اجرایی ذخیره استراتژیک بیت‌کوین
30:31 – ایمیل‌ها
36:00 – حمایت‌ها و بخش آخر

رادیو جادی ۱۸۸ – موقع خوب هیچوقت نمیاد؛ عمل کن

در رادیوی ۱۸۸ بازم ای آی همه جا هست. از کشف آنتی باکتری تا سرمایه‌گذاری‌ها و خودروهای هوشمند؛ ولی آیا ای آی جای ما برنامه‌نویس‌ها رو می‌گیره؟ ظاهرا نه!

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

– 00:00 – رادیو جادی ۱۸۸ که فکر می کنیم ۱۸۹ است
– 02:36 – حمله سازمان‌های روسی علیه سیگنال
– 10:26 – سوء استفاده چین از چت جی پی تی، گزارش امنیتی فصلی
– 13:37 – آیا ای آی شغل ما رو میگیره
– 18:00 – ایمیل گرگ کرو هارتمن در مورد راست در کرنل لینوکس
– 27:55 – هوش مصنوعی در دو روز به نتایجی بیشتر از ۱۰ سال تحقیق در مورد سوپر باگ مقاوم به آنتی بیوتیک‌ها رسید
– 32:59 – آیا تسلا در آمریکا تاکسی راه اندازی می‌کنه؟
– 34:25 – سرمایه‌گذاری ۵۰۰ میلیارد دلاری اپل در آمریکا
– 35:38 – تعویض سرمایه‌گذاری اینتل در آمریکا به ۲۰۳۰
– 37:00 – بخش آخر (شامل راهنمای تلفن‌های کمک در مواقعی مانند خودکشی، آزار، خشونت و اعتیاد)

رادیوجادی ۱۸۷ – تو هم آزاد؛ تو هم آزاد؛ تو هم آزاد. از تفکر او۱ به فارسی تا انواع قاضی و پدال گیتار

رادیو جادی شماره ۱۸۷ همزمان است با قسم خوردن ترامپ و تفکر یادگیری ماشین به فارسی و کلی صحبت از انواع قاضی‌ها؛ بخصوص قاضی‌ای که بی ادب باشه. با ما باشین که جهان بخصوص الان، هکرهایی بیشتر از هر زمان دیگه می‌خواد.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

– 00:00 – رادیو جادی ۱۸۷
– 01:15 – فکر کردن مدل او۱ اوپن ای آی به چینی و فارسی
– 05:35 – مدیرعامل انویدیا می‌گه کامپیوترهای کوانتومی ۲۰ سالی تا انجام کار مفید فاصله دارن
– 10:40 – رد شدن درخواست مردی که مدعی بود ۵۰۰ میلیون دلار بیتکوینش تو مرکز دفن زباله گم شده
– 15:00 – الزام سرویس‌دهنده‌های اینترنت نیویورک به ارائه سرویس ۱۵ دلاری برای کم درآمدها
– 18:20 – لینوس توروالدز یک پدال گیتار به توسعه دهنده‌ای از کرنل هدیه می‌ده
– 20:55 – متا لینک‌های پیکسل فرد رو سانسور می‌کنه
– 24:50 – سانسور و بازگشت تیک تاک در آمریکا؛ داستان‌های ترامپ
– 30:03 – آزادی راس اولبریکت با فرمان ترامپ
– 33:07 – بخش آخر

رادیوجادی ۱۸۶ – خوش اومدی پاپای

در رادیوی ۱۸۶، خیلی چیزها در مورد هوش مصنوعی هستن. از پول‌های عظیمی که توش دراومده و خرج می‌شه تا جایگزینی انسان‌ها. چین ساخت باتری برای جهان رو سختتر کرده و اروپا شارژ باتری رو آسونتر. با ما باشین که جهان هکرهای بیشتری می‌خواد حتی اگر دوربینشون رو جای اشتباهی گذاشته باشن!

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

و البته ایده جدید که اگر توشون سابسکرایب کنین / مشترک بشین یا هر چی بهش میگن، خوشحال می شم:

در این شماره

00:00 – رادیوجادی ۱۸۶ خوش اومدی پاپای
01:20 – ربات هایی که از فیلم جراحی یاد گرفتن
07:20 – بازمتن شدن ران:ای آی توسط انویدیا
13:31 – حمایت ساپورت از ویزاهای اچ ۱ب آمریکا
15:30 – محدودیت‌های بیشتر چین بر روی فلزات مرتبط با باتری
18:30 – سرمایه‌گذاری ۸۰ میلیارد دلاری مایکروسافت در دیتاسنترهای هوش مصنوعی
24:16 – روز پابلک دامین ۲۰۲۵ و پایان یکسری کپی رایت‌ها
25:24 – قانون اجبار شارژ از طریق یو اس بی سی در اروپا عملیاتی شد
28:34 – بخش آخر
35:12 – تشکر از حامیان