شبیه لیلیت بازی بوردلند هستید؟ استخدام شوید

بازی بوردرلندز یک بازی First Person Shooter با داستانی علمی تخیلی است که رگه‌هایی از RPG آن را جلو می‌برد. این بازی توسط شرکت GearBox برای پلی استیشن ۳، ایکس باکس، ویندوز و مک عرضه شده و حالا قرار است نسخه دوم آن هم به بازار بیاید.

این بازی با چهار شخصیت اصلی قابل بازی کردن است که یکی از آن‌ها لیلیت نام دارد:

لیلیت یکی از شش سیرنی است که در کل کهکشان باقی مانده. او قدرت‌های مافوق بشری دارد و می‌تواند حین راه رفتن وارد بعدی دیگر از جهان شود. ورود او به بعد دیگر باعث می‌شود دشمنان او را نبینند و نتوانند صدمه‌ای به او بزنند همچنین ورود و خروج او به این بعد، باعث ایجاد شوکی قوی و کشته شدن افراد حاضر در محل می‌شود.

اسلحه‌های مورد علاقه او اسلحه‌های تکنولوژیک است و قدرت‌ اصلی‌اش این است که در طول زمان توانایی بیشتری برای صدمه زدن پیدا می‌کند.

اما می‌دانید که این چیزها برای من خیلی جذاب نیست. ماجرا وقتی برای من جذاب می‌شود که می‌خوانم:

شرکت گیرباکس برای عرضه نسخه دوم این بازی و تبلیغ آن به دنبال کسی می‌گرد که چهره و اندامی بسیار شبیه لیلیت داشته باشد. شروط اینها هستند:

  • زنی بین هجده تا سی سال
  • توانایی آمدن به دالاس تگزاس در سه هفته اول دسامبر و سر فیلمبرداری حاضر شدن
  • نیازی به سابقه هنرپیشگی نیست

می‌توانید با رفتن به این صفحه برای این شغل جذاب اپلای کنید.

یک یورش شبانه دیگر برای تخلیه تظاهرکنندگان اشغال وال استریت

توییت خبرنگار WFAA می گوید «ده‌های پلیس با سپر، باتوم و کلاه‌خود در حال ورود به کمپ #اشغال هستند».

در حال حاضر تقریبا ۵۰ نفر تظاهر کننده در کمپ حضور دارند و پلیس اعلام کرده که باید محل را تخلیه کنند.

پلیس به خبرنگاران گفته در فاصله دوری بایستند وگرنه دستگیر خواهند شد.

در شهرهای دیگر، پلیس با اسپری فلفل به صورت یک پیرزن حمله کرده و تصویر توسط عکاسی به نام جوشوا تروخیلیو ضبط شده است. این پیرزن می‌گوید «احساسم عالی است. حس می‌کنم انرژی گرفته‌ام. متعجب کننده است که چطور کمی اسپری فلفل می‌تواند چنین تاثیری روی آدم داشته باشد».

منبع و منبع

نکته جانبی: اگر فکر می کنین این کارها خیلی خیلی بده به پلیس و نیروهای سرکوب های دیگه ای هم فکر کنین که بعد از اخراج همه خبرنگارها و بستن تمام راه های خبری، توی خیابون با باتوم شیشه های ماشین مردم رو خورد می کنن یا وارد مجتمع ها می شن و تا جایی که می تونن ضرر مالی می زنن و دوربین ها و هر چیز دیگه ای که دوست داشته باشن رو می دزدن و بدون مجوز آدم ها رو بازداشت می کنن و به زندانی ها تجاوز می کنن و غیره و غیره (: بعد فکر کنیم که چی می شه که یک نفر با یکی متحد می شه و از یکی متنفر (:

زیربناهای یک جامعه؛ اسکناس‌های فوق‌العاده آمریکا

اسکناس بالا مال سال ۱۸۹۶ است. تصویر مفهوم الکتریسیته رو نشون می‌ده و اهمیت اون رو برای انسان.

تصویر دو دلاری پایین هم نشون دهنده علم است و فراگیری‌اش.

و این یکی اسکناس یک دلاری هم رشد و جوانی رو (:

عجیبه که آمریکا چنین بنیانگذارانی داشته که اون سال‌ها علیه سانسور قانون گذاشتن و پایه‌هایی درست کردن که غرب وحشی رو توی صد سال تبدیل کرده به مرکز جهان.

مرتبط: برای گرفتن اطلاعات بیشتر در مورد تاریخچه پول‌های آمریکا اینجا رو نگاه کنید. خیلی خوب درست نشده ولی اطلاعات جالبی داره. من هنوز یکی از خاطرات بچگی‌ام اینه که با پدرم بحث می‌کردم که پونصد دلاری و هزار دلاری وجود داره و پدرم می‌گفت نداره. من توضیح می‌دادم که سبز هم نیست و پدرم می‌گفت اشتباه می‌کنم. مراجعه می‌کردیم به دانشنامه‌های چاپی و عکس دلارها رو می دیدیم و قبول می‌کردم که اشتباه می‌کنم ولی مطمئن بودم یک جا عکسشون رو دیدم. امشب این معما برام حل شد (: قدیم‌ها وجود داشته ولی بعد از ۱۹۶۰ جمعشون کردن و هرچند هنوز – مثل بقیه پول‌های تاریخ آمریکا – معتبره ولی اگر به بانک برسه، جمع می‌شه. مشخصه که هیچ ابلهی هم به بانک تحویلش نمی‌ده و توی کلکسیون‌ها دست به دست می‌شه (خیلی هم گرون نیست. یک هزار دلاری رو می‌تونین بخرین ۱۵۰۰ دلار).

منبع اصلی که مفهوم اسکناس ها رو هم از همون برداشتم

خرما برای جابز

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد ۲۰ مهر ۱۳۹۰

هفته قبل هفته جابز بود. کافی بود هر سایت یا شبکه اجتماعی را باز کنید تا چیزی در مورد جابز بخوانید؛ به احتمال زیاد توضیح زندگی کپی پیست شده یا متنی در این مورد که چقدر جابز انسان بزرگی بود و چه خدمتی به بشریت کرد و چگونه برای نویسنده همیشه یک الگو بوده و هست.

ولی از خیلی چیزها حرفی زده نشد، شاید به خاطر ناآگاهی نویسنده و شاید به خاطر اینکه گفتن یک چیزهایی در مجلس ختم درست نیست. بعضی‌ها اما بدون تعارف بودند. استالمن (+ و بعد + ) و ایریکس، تعارف نکردند و نوشتند که اپل شرکتی غیرانسانی را اداره می‌کند. در شرایطی که شرکتی مثل اریکسون فقط به این خاطر که یکی از شرکت‌های تابعه‌اش از کودکان زیر ۱۸ سال در کارخانه استفاده کرده بود به شکل رسمی معذرت خواهی کرد، اپل هنوز که هنوز است محصولاتش را کارخانه‌هایی در چین می‌سازند که به گزارش خود اپل، کودکان زیر ۱۶ سال در آن شاغلند و کارگران زیر شعار شرکت یعنی «به اهداف می‌رسیم مگر اینکه خورشید دیگر طلوع نکند» گاهی تا ۱۵ ساعت در روز پشت خط تولید هستند. این کارگران دیگر به اندازه قبل خودکشی نمی‌کنند. نه فقط به خاطر تعهد موقع استخدام که به خاطر نرده هایی که روی پنجره‌های طبقات بالا و خوابگاه‌ها نصب شده.

نمی‌گویم جابز انسان بد یا خوبی است. می‌گویم که در جهان مدرن هیچ کس نمی‌تواند در همه چیزها الگو باشد. جهان بسیار پیچیده‌تر شده و دیدگاه آدم‌ها را رسانه‌ها شکل می‌دهند. آدم‌ها فکر می‌کنند جابز شخصا آیفون را طراحی کرده چون در رسانه جابز و آیفون یکی هستند. اما رسانه‌ای دوست ندارد بگوید که جابز تا دو سال حاضر نبود خرج فرزندش را بپردازد تا در نهایت مادر مجبور شد در دادگاه ثابت کند که دختر جابز، دختر جابز است. یا مثلا این روزها رسانه‌ها دوست ندارند بگویند که جابز از نظر فنی اپل را نساخت. هکری به اسم وزنیاک بود که اپل‌ها را طراحی می‌کرد. هکری که مثل جابز موسس اپل بود ولی بعدها فقط به عنوان یک مهندس ساده به شرکت بازگشت و حالا حتی برای دریافت محصولات جدید شرکتش، مثل همه مردم «معمولی» شب تا صبح جلوی فروشگاه در نوبت می‌ایستد.

ما عادت کرده‌ایم به الگوی کامل داشتن اما خوشبختانه باید مطمئن باشیم که در بین انسان‌های زنده، این الگو پیدا نخواهد شد. از نظر من هم جابز یک اسطوره تجاری بود. او دو شرکت را به عظمت غیرقابل باور رساند – آنهم در مقابل رقبایی بسیار جا افتاده. او تقریبا خوش تیپ بود، ارائه‌اش عالی بود و به همراه شرکت عظیمش می‌توانست چیزهای جدیدی بسازد و به آدم‌ها بقبولاند که این دقیقا چیزی است که تا امروز بدون اینکه بدانند لازم داشته‌اند. در این بخش، جابز نه فقط الگو که می‌تواند یک مرجع درسی هم باشد. اما در کارهای فنی و زندگی نه. خود جابز می‌گوید که معتقد است جهان را تغییر نداده. اپل زمانی جوان بود. جوان‌ها دوست دارند به جوانی اپل بچسند و نخوانند که الگویشان در چهل سالگی گفت «مشکل این است که من حالا چهل ساله شده‌ام. تکنولوژی و این جور چیزها دنیا را تغییر نمی‌دهد. واقعا تغییر نمی‌دهد. این حرف شاید دل خیلی‌ها را بشکند. بچه‌دار که بشوید دیدتان به دنیا تغییر می‌کند. ما به دنیا می‌آییم، مدت کوتاهی زندگی می‌کنیم و می‌میریم. مدت‌ها همینطور بوده و تکنولوژی تاثیر چندانی بر آن ندارد.»

پادکست شماره یک رادیو فنگ: این یک معجزه است

یکسری از دوستان خیلی خوب این پادکست بسیار جذاب رادیوفنگ رو راه انداختن. منم از راه دور ده دقیقه توش مشارکت دارم (: به نظرم خیلی کار قوی ای شده و خب مشخصا به اپل زامبی ها به هیچ وجه توصیه نمی شه گوش کردن این شماره بخصوصش (:

پنجاه دقیقه است و فایلی که از رو سایت قابل پخشه بیست و پنچ مگ. اگر اینترنت ایرانی دارین (  ): )، می تونین برین سراغ دانلود فایل های کوچیک تر


by

با تاخیری چند ساعته، از استودیو فریمان، جایی که انقلاب از رگ گردن به ما نزدیک‌تر است، با شماییم؛
در شماره‌ی یکم، با صبح جمعه همراه‌تان می‌شویم، از اشغال ِ وال‌استریت خواهیم گفت. با چشم‌های گشوده ز حیرت، به سراغ سمفونی تاریک سیب‌های گاز زده خواهیم رفت. به احترام برخی‌ها سکوت خواهیم کرد، و دست آخر با داستانی پیرامون ِ ویدئوگیم‌ها و با درودهایی بی‌کران به بعضی‌های ِ دیگر برنامه‌مان را به پایان می‌رسانیم.

بشنوید و برای ما بگویید …

[audio:radiofang01med.mp3]

[ لینک دانلود با کیفیت و حجم پایین | ۱۳ مگابایت ]
[ لینک دانلود با کیفیت و حجم متوسط | ۲۶ مگابایت ]
[ لینک دانلود با کیفیت و حجم بالا | ۵۲ مگابایت ]

پایان وب باز

چاپ شده در روزنامه اعتماد ۲۸ سپتامبر ۲۰۱۱ و مبتنی بر این مطلب عالی

نکته شخصی: جادی جان تو این وسط چرا شدی مرثیه خون تکنولوژی؟ (((: یعنی کس بهتری نیست برای اینکار؟


روزگاری بود که اینترنت فقط وب نبود. برای دسترسی به برنامه‌های علمی نرم‌افزار مستقلی وجود داشت، برای خواندن ایمیل باید باید از چیز دیگری استفاده می‌کردید و برای بازی وارد یک محیط متنی ساده می‌شدید. وب هم بود اما فقط به عنوان بخشی از اینترنت. اما حالا وب همه جا را تسخیر کرده. اشتراک فایل، دیدن عکس، تماشای فیلم، شنیدن موسیقی، ارتباط ایمیلی و حتی گپ و گفتگو با دوستان همه و همه به داخل مروگر وب رفته و برای خیلی از ما، اینترنت – به عنوان بستری وسیع از کامپیوترهای متصل به هم که می‌توان با آن هر کاری کرد – تقلیل پیدا کرده به بحث اینکه برای رفتن به «اینترنت» مرورگر فایرفاکس بهتر است یا اپرا یا گوگل کروم.

تازه این همه ماجرا نیست. بحث این است که ما خانه‌هایمان را هم در همین وب محدود داریم از دست می‌دهیم. یک زمانی برای حضور در وب باید یک خانه می‌خریدید: یک آدرس وب. بعد می‌توانستید از یک سرویس دهنده، فضایی اجرا کنید و خانه‌تان را روی آن زمین بنا کنید. اگر هم از زمین راضی نبودید، آدرسی شخصی‌تان را برمی‌داشتید، سرویس دهنده دیگری پیدا می‌کردید و خانه‌تان را با همان آدرس قبلی در محل جدید مستقر می‌کردید. طبق قانون شما صاحب خانه خودتان بودید.

بعد سرویس‌های پولی ظاهر شدند. جاهایی که می‌توانستید پول بدهید و خانه‌ای موقت داشته باشید. مثل یک مستاجر. در این مکان‌ها احتمالا برای تزیین خانه‌تان وابسته به اجاره دهنده سرویس بودید اما روزی که می‌خواستید از آنجا به جای دیگری اسباب کشی کنید، مالکیت اطلاعاتتان با خودتان بود. کسی چیز زیادی از این دوره یادش نیست چون خیلی زود، دوره‌ای تحت عنوان «سرویس‌های رایگان» آن را به کنار راند. دوره «رایگان» حالا به اوج رسیده ولی هنوز هم رقبایی را برای شکست دادن دارد و باید پیشتر برود و بیشتر بیشتر برایتان بگوید که لازم است خانه‌تان را ول کنید و در مجتمع‌های زیبایی زندگی کنید که نه فقط رایگان است که صاحب آن تمام تلاشش را می‌کند تا آن را مطابق سلیقه شخص شما تزیین کند. و همه فراموش کرده‌ایم که اگر برای چیزی که یک شرکت در اختیار ما می‌گذارد هزینه نمی‌کنیم، آن چیز دیگر محصول نیست بلکه ما محصول این مبادله هستیم.

بله! شما همیشه اجازه دارید این خانه‌ها را ترک کنید. می‌توانید اصلا وارد آن‌ها هم نشوید اما دنیا دارد به سمتی می‌رود که اسباب کشی نکردن به مجتمع‌هایی همچون فیسبوک، توییتر و گولاس یعنی زندگی کردن در غار یا خانه ساختن در مکان‌های بدون جاده. زمانی دور، موتورهای جستجو مخاطبانتان را به شما می‌رسانند اما حالا تنها ارتباطی بودن در مجتمع‌های وسیع است. در این شبکه‌ها، شما کالا هستید. تعقیب می‌شوید. رفتارتان زیر نظر است. اطلاعاتی که شما دارید، کالاهای تجاری‌ای هستند که باعث می‌شوند مارک زوکربرگ (سازنده فیسبوک) حالا در فهرست پولدارترین‌های آمریکا از سازنندگان گوگل هم جلو بزند و در یک کلام، هویت و حضور شما کالایی است در بازار مبادله.

راه حل؟ هیچ. حداقل من راه حلی ندارم. خودم هم در این شبکه‌ها هستم. اما دانستن اینکه همه در این سیستم به کالای تجاری یک شرکت بزرگ تبدیل شده‌ایم، قدمی رو به جلو است. قدمی که بهتر است همه آن را برداریم و بدانیم در فیسبوق کشوری ساخته‌ایم با دوبرابر جمعیت آمریکا – سومین کشور جهان. قدم دوم شاید حفظ سنگرهای کوچکی مثل وب‌سایت‌های شخصی باشد هرچند که این سنگرهای کوچک همانقدر در مقابل غول‌های اجتماعی قدرت دارند که کمون‌ها در برابر جامعه مصرفی قرن بیستم.

اول مهر، مدارس و برنده مسابقه کاغذ دیواری نارنجی

من از مدرسه متنفر بودم. با ناراحتی می رفتم و تقریبا همه کلاس‌ها رو با بدبختی تحمل می‌کردم. هیچ وقت درس نمی‌خوندم و همیشه استرس داشتم از اینکه معلم برای هر درسی ازم هر سوالی بکنه یا بخواد تمرینی حل کنم. معمولا نه دفتری داشتم و نه چیزی می خونم. درس‌های دینی، کامپیوتر، ادبیات و زبانم عالی بود ولی کماکان متنفر از تک تکشون. عاشق علم بودم ولی متنفر از سیستم مدرسه و واقعا فکر می کنم مدرسه در مقابل تلف کردن دوازده سال از بهترین سال‌های آموزش پذیری زندگی آدم، کمترین چیزها رو بهش می ده.

خودم توی داوری مسابه کاغذدیواری‌های نارنجی یکی از رای هام رو به این کار حسین پور توکلی دادم و خوشحالم که بین برنده ها است چون معنی اش اینه که بقیه داورها تا حدی با من هم نظر بودن:

1028×768 و 1920×1200

اما خودم نمی‌ذارمش پشت دیوار کامپیوترم چون اولا در یک استفاده بهنیه از کامپیوتر حداقل کاغذدیواری باید دیده بشه و در نتیجه کاغذدیواری خیلی چیز مهمی نیست (: اما بالاتر از اون، علاقه‌ای ندارم هیچ چیز یادآور مدرسه یک ماه جلوی چشمم باشه. می دونم که خیلی ها توش زحمت کشیدن و برای بعضی معلم ها واقعا ارزش قایلم. مدرسه‌های خوبی رفتم و خاطرات بسیار شیرینی دارم (دبیرستان البرز) ولی به نظرم در کل چیزیه مزخرف و من تمام زندگی‌ام توش مشغول تقلب بودم و جیم زدن و قرض گرفتن از بقیه و غیره و غیره و حتی جعل و تغییر نمیرات (: مطمئن هستم اگر تیپ گول زنک درسخونی‌ام نبود و معلم ها پیش فرض مثبت بهم نداشتن، مشکلاتی بسیار بسیار جدی تر داشتم توی زندگی ام.

برای دانش آموزها هم بگم که اگر مدرسه رو دوست دارن که خوش بخالشون. اگر دوستش ندارن اما … بذارن وقتی بزرگ شدن در موردش عمل کنن. الان مدرسه نرفتن و الان تنبلی کردن فقط باعث می شه توی آینده آدم کمتر تاثیرگذاری بشین. اگر می خواین با مدرسه بجنگین، مجبورین توی سیستم خودش باهاش بازی کنین. متاسفانه واقعیته. من در این لحظه برای کار قطر هستم. برای استخدام توی شرکتم مدرک مهندسی لازم داشتم. حتی بعد از اینکه شرکتم منو قبول کرد، برای انتقال به شعبه قطر شرکت و دو ماه کار کردن اینجا، دولت قطر هم ازم مدرک مهندسی می خواست. این دنیای خبیثه (: نمی تونین نفی اش کنین. اگر می خواین باهاش بجنگین مجبورین یا توی این سیستم عظیم بازی کنین و آروم درگیر بشین یا انقلاب کنین و از پایه به همش بریزین (که نه من موافقشم نه به نظرم موفق می شه و نه به نظرم حتی اگر موفق بشه مشکل خاصی رو حل می کنه).

خلاصه کنم… سیستم آموزشی مدرسه [ و به شکلی ملایمتر دانشگاه ] برای من چیز مزخرفی بود ولی خوشحالم که با شناختن قواعدش – و استفاده یا سوء استفاده از باگ‌هاش – ازش نیمه سربلند بیرون اومدم. الان هم مخالفشم و بی علاقه بهش و بسیار مفتخرم که دوره کوتاه یکساله ای که توی مدرسه درس دادم (علامه حلی) با جزء جزء سیستم حاکمش ناسازگاری کردم و اخراج شدم (:

وال استریت، انقلاب، فرکانس بالا

همچنین چاپ شده در روزنامه اعتماد
عنوان فرعی هم اگر می خواستیم دراماتیکش کنیم می شد: رقص بر فراز گاو خشمگین (:


ظاهرا وال استریت در حال تبدیل شدن به مرکز توجه جهان است. این هفته نگاه‌ها کمی از کشورهای خاورمیانه به سمت غرب برگشته – غربی که حالا بخشی از مردمش با الگوی مصر می‌خواهند زنده بودن و حضورشان را فریاد بزنند. و این فریاد درست در قلب ایالات متحده کشیده می‌شود: در نیویورک. بله. قلب آمریکا واشنگتن و کاخ سفید نیست، قلب آمریکا نیویورک است و بازار بورس آن.

بازار بورس نیویورک، بزرگترین بازار بورس جهان است. تمام بورس‌های مشهور دیگر در اطرافش شعبه دارند و خیابان‌های وال استریت، قلب تپنده سرمایه‌داری کل جهان به حساب می‌آید. در روزگاری دور، اولین رییس جمهور آمریکا در همین منطقه قسم یادکرد و بعدها تاجران و بعدتر دلالان بورس در این خیابان‌ها سهام‌هایی را مبادله کردند که کم کم باعث شد آمریکا، آمریکا بشود. چند ده قبل کامپیوترها به کمک دلالان آمدند و در چند سال اخیر، رسما از انسان اعلام استقلال کرده‌اند.

بنا به یک تحقیق، در سال ۲۰۱۰ هفتاد و سه درصد ارزش معاملاتی بورس‌های آمریکا شخصا توسط کامپیوترها و بدون دخالت هیچ انسانی تصمیم‌گیری شده بود. این برنامه‌های دلالی با انسان‌ها کاری ندارند. خودشان به نمودارها نگاه می‌کنند، با استفاده از تکنیک‌های مختلفی همچون ایجاد بازار آشنا هسنتد و حتی دائما مشغول خواندن مقالات اینترنتی منتشر شده در سایت‌های مرتبط و بررسی و تحلیل کامنت‌ها و باور بکنید یا نه اسمایلی‌های درون آن‌ها هستند تا تصمیم بگیرند که در چند ثانیه آینده چه سهامی افزایش قیمت پیدا خواهد کرد. این نرم‌افزارها در صورت مثبت بودن پاسخ به شکل خودکار مقداری از آن سهام را می‌خرند و فقط چند ثانیه بعد، تمام آن را می‌فروشد. این روند ممکن است میلیون‌ها بار در روز اتفاق بیافتد و معاملات فرکانس بالا خوانده می‌شود. برنامه‌نویس‌های این برنامه‌ها، بالاترین دستمزدهای جهان برنامه‌نویسی را دریافت می‌کنند.

با این تفاصیل عجیب نیست اگر بخوانیم که شرکتی سیصد میلیون دلار سرمایه‌گذاری کرده تا کابلی زیردریایی جدید بین آمریکا و اروپا بکشد. آخرین کابل ده سال قبل کشیده شده و تنها دلیل این پروژه چند ساله، شش هزارم ثانیه سریعتر کردن ارسال اطلاعات است. هزینه استفاده از این بستر جدید برای شرکت‌های تجاری اروپایی پنجاه برابر کابل قبلی خواهد بود اما محاسبات نشان می‌دهد که سودی که شش هزارم ثانیه سریعتر خبردار شدن از وضعیت بورس آمریکا به شرکت‌ها سرازیر می‌کند، برابر صد میلیون دلار در سال است.

از طرف دیگر فراخوانی داده شده برای تجمع صلح‌آمیز بیست هزار نفر در وال استریت. مردمی که می‌خواهند با کیسه‌ها خواب‌ها و چادرهایشان برای چند ماه در قلب اقتصاد جهان (مدخل مربوط به مجسمه گاو مشهورش رو بخونین) منزل کنند. آن‌ها با افتخار می‌گویند که نمی‌دانند دنبال چه چیزی هستند ولی می‌دانند که این یعنی دموکراسی. فعلا نزدیک به هزار نفر در میدان مستقر هستند و می‌خواهند در جلساتی مشترک هدف نهایی را مشخص کنند. بعضی‌ها اینجایند تا کل نظام سرمایه‌داری را واژگون کنند و بعضی‌ها تنها به دنبال ایجاد کمیته ویژه رییس جمهور هستند برای بررسی وضعیت بانکی کشورشان. پلیس می‌گوید که آماده است تا با رفتار غیرقانونی مقابله کند و تظاهر کنندگان می‌گویند که مهمترین چیز برایشان شنیده شدن صدایشان است. امروز وقت نگاه کردن به وال استریت است؛ وقت چشم دوختن به قلب اقتصاد جهان.