رفتم دانشگاه تهران پایتون درس بدم، و شوک شدم…

من معمولا درس دادن فیزیکی رو قبول نمی‌کنم ولی هفته قبل قبول کردم برای ۶ جلسه برم به بچه‌های دانشگاه تهران پایتون درس بدم. دلایل قبول کردنم این بود که دوست داشتم محیط دانشگاه رو ببینم،‌ پایتون درس دادن برام فان بود، مسیر دوچرخه‌سواری اش خوب بود و پرهام با حوصله و قانع کننده بحث رو مطرح کرده بود. اینجوری شد که قرار شد دانشکده مکانیک در انجمن مکاترونیک، ۶ جلسه پایتون درس بدم.

تصور من یک اتاق نسبتا بزرگ بود که توش تعداد نسبتا زیادی آدم نشستن و گوش می دن یا با لب‌تاپشون کار می‌کنن ولی فضا این شکلی نبود. یک کلاس با در قفل شده که سر جلسه من قفل رو باز کردن و اومدیم تو. حدود ۱۵ نفر دانشجو از دانشکده‌های مختلف و کلاس شروع شد. من به سبک خودم تاریخچه بامزه گفتم و بحث فلسفی کردم و خاطره گفتم و فرهنگ رو قاطی پایتون کردم و پیش رفتیم. به نظر من که کلاس بدی نبود. تا اینکه مسوولی اومد و اصرار کرد که حاضر غایب کنم. گفتم اهلش نیستم و بعدا اگر می‌خواد خودش بیاد حاضر غایب کنه. بعدا اومد و حاضر غیاب کرد ولی موند توی فکرم که «چرا؟ خب هر کس دوست داره میاد هر کس دوست نداره نمیاد دیگه!».

و من درس رو ادامه دادم. بعد یکهو به خنده گفتم «من داستان متفرقه می‌گم احساس ضرر نمی کنین که؟ اصلا چقدر پول دادین برای این کلاس؟» و … و شوک شدم! ظاهرا هزینه بر اساس اینکه دانشکده مکانیک باشین یا نه فرق می کنه،‌همینطور اینکه دانشگاه تهران باشین یا نه. ولی در نهایت حدود پولی که هر نفر برای نشستن سر کلاس پایتون توی دانشگاه داده بود، ۲۰۰ تومن بود! من حدس می‌زدم اگر هم بحث ثبت نام پولی باشه، حداکثر ۲۰ یا ۳۰ تومن باشه؛ پولی که هر کسی بالاخره ممکنه بتونه بده. ولی ۲۰۰ تومن پولی است که باعث می شه خیلی ها نتونن سر کلاس بشینن. خوشبختانه انتخابم درست بود و برگزار کننده کاملا شفاف رفتار کرد:

ظاهرا دوستان زیادتری ثبت نام کردن و محاسبه اینطوری است که از کل ۵ میلیون درآمد کلاس برای ۶ جلسه ۲۵ نفره،‌ ۵۴۰ تومن به من می‌رسه، ۱۲۰۰ به انجمن برگزار کننده و ۳۲۰۰ به دانشگاه! این دانشگاهی است که با پول ما درست شده، قرار بوده آموزش رایگان رو در اختیار دانشجوهایی که قبول می شن بذاره و الان مجبور شده تا حدی خودگردان باشه و درآمد زایی کنه. در کلاس‌هاش قفل است و باید برای اینکه بریم بشینیم توش شش جلسه به هم درس بدیم ۳۲۰۰ پول بدیم! وسطش حاضر غایب می کنن که اگر کسی پول نداده نتونه بیاد سر کلاس و … و باعث شرمندگی است فضا.

من قولم رو دادم و ادامه می دم ولی بعیده تکرارش کنم. اگر من دارم ۶ جلسه وقت می ذارم ترجیح می دم تا جای ممکن آدم بیشتری اونجا باشه و من هم رایگان درس بدم و دانشجو هم رایگان بیاد. در واقع ما فقط داریم از یک کلاس / سالن دانشگاه استفاده می کنیم و به نظرم وظیفه دانشگاه است که شرایطی رو فراهم کنه که حداکثر بهره آموزشی از این دوره برده بشه؛ الان تمرکز روی حداکثر کردن بهره مالی برای دانشگاه است.

نمی دونم.. ولی شوک آور بود و یادآور اینکه چقدر از آرمان‌هایی مثل آموزش عالی و اینها فاصله گرفتیم و واقعا غصه آور. تصورش خیلی بده که کسی بوده که دوست داشته پایتون یاد بگیره ولی چون این کلاس ۲۰۰ تومن پولش بوده، منصرف شده. البته به بچه های کلاس گفتم که ویدئوهای رایگان هم موجودن و اگر می خوان می‌تونن برن سراغ اونها.

راستی! اگر مرکز یا دانشگاهی هست که می‌تونه این ایده من رو برآورده کنه خیلی خوشحال می شم گپ بزنیم: برگزاری یک کلاس پایتون یا لینوکس رایگان در یک جای نسبتا بزرگ معقول غیرانتفاعی واقعی که توش امکان حضور افراد مختلف باشه. در واقع انتظار من از این کلاس این بود که یک کلاس بزرگ باشه و هرکس در دانشکده مکانیک نسبت به پایتون کنجکاوه یا دوست داره یاد بگیره بتونه بیاد. اگر پیشنهادی داشتین به jadijadi@gmail.com بگین (:
نکته ۱: خوبی دانشگاه اینه که می تونه سالن بزرگتر داشته باشه و تبلیغاتی برای یه جای خاص هم نمی شه
نکته ۲: البته منطقا می شه بعد از مهر مثلا.

به بهانه شارژ یک ماهه شوهر از طریق بوسیدن پا: فتیش شما منحصر به شما نیست، ولی همه هم ندارنش

فتیش کلمه بسیار جالبیه و در جاهای مختلف کاربردهای فوق العاده داره. مثلا توی انسان‌شناسی، فتیش شیئی است که تصور می شه قدرت‌های فوق طبیعی داره. توی خیلی از ادیان و باورها، چیزهایی که انسان‌ها ساختن رو طوری نگاه می‌کنیم که انگار نیروی ماورای انسان‌ها پیدا کرده. همین کلمه فتیش توی اقتصاد سیاسی به شکل فتیشیم کالایی دیده می‌شه. مفهومی که به یک پدیده عجیب اشاره می‌کنه: اینکه حین تولید یک کالا، ما کم کم فراموش می کنیم که کاربرد اون کارا برای انسان‌ها چیه یا چطوری انسان‌ها دست به دست هم می دن تا کالا رو برای مصرف تولید کنن و می ریم به سمت اینکه انگار اون کالا یه چیز مستقل است که خودش ارزشی مستقل داره؛ حتی شروع می کنیم به جای «حسین» می‌گیم «اونی که آیفون ایکس خریده».

اما این کلمه توی دنیای سکس هم هست. فتیش توی دنیای سکس هم تعریفی تقریبا مشابه داره: چیزی که ارزشی خاص پیدا می کنه. مثلا در حالت عادی بوسیدن پا یک بوسیدن ساده است ولی ممکنه این برای یک نفر فتیش جنسی باشه: بوسیدن پا تبدیل بشه به بخش خیلی مهمی از سکس یا یک علاقمندی که سکس رو خیلی جذابتر می‌کنه. آدم ها فتیش‌های متنوعی دارن و کسی هم دقیقا نمی دونه چرا. مثلا اینها بعضی از فتیش‌های مرسوم هستن:

  1. علاقمندی خاص به پا
  2. علاقمندی خاص به چرم
  3. بازی با ادرار
  4. فیلم‌گرفتن از رابطه
  5. تظاهر به تفاوت سنی

روانشناس‌ها برای اشاره به این ماجرا از پارافیلی استفاده می‌کنن که جزو بیماری‌ها هم نیست و شرایط هر کس است. البته اگر از حد خاصی بگذره یا ناتوانی در رابطه غیرفتیش ایجاد کنه و غیره و غیره ممکنه نیازمند کمک گرفتنی جدی‌تر باشه.

اما برگردیم به فیلم. در این هفته فیلمی دست به دست می‌شه که توش خانمی در تلویزیون جمهوری اسلامی توضیح می ده که زن اگر می‌خواد مردی رو تا یک ماه شارژ کنه خوبه پاهای اون مرد رو ببوسه. اینکه این بحث ضد زن و زشت و مسخره است به کنار. اینها همه هست چون از تلویزیون رسمی به همه زن ها از طرف یک کارشناس توصیه می شه. اما نکته جالب این است که:

اگر شما فتیشی دارین، مطمئن باشین که اون فتیش منحصر به شما نیست. اما این رو هم بدونین که اون فتیش همه نیست. هر چقدر هم شما فکر کنین بهترین چیز دنیا است، از نظر بقیه ممکنه کاملا غیر سکسی و بیمزه و حتی توهین آمیز باشه.

در واقع کاملا ممکنه این خانم و شوهرش از اینکه خانم پای همسرش رو می بوسه به اوج لذت برسن و بینشون لینکی برقرار بشه که هیچ چیز دیگه نتونه باهاش رقابت کنه. اما مشکل اینجا ست که این خانم همین رو به همه توصیه می‌کنه، حتی به عنوان راه حل کسی که کتک می خوره. مشکل اصلی اینجاست که این خانم نمی دونه که این رابطه خاص خودش و شوهرش مربوط به خودشون دو تا است و ظاهرا غافل است از اینکه فتیش هر کس یه مساله شخصیه. این عمومی دونستن فتیش جنسی رو در جاهای دیگه هم می‌بینیم. مثلا یک زمانی رییس بگیر و ببند حجاب گفت که اگر خانمی چکمه بپوشه یعنی خیلی سعی کرده سکسی بشه و باید دستگیر بشه (همین ایشون بود که بعدا در حال نماز جماعت برگزار کردن با زنان برهنه دستگیر شد؟). یا حتی خارج از فضاهای سکسی، مثلا در جایی که یکی فکر می کنه اگر مثل سگ رفتار کنه، ارج و قرب زیادی پیدا می‌کنه و این رو به بقیه هم توصیه می‌کنه.

من و شما باید بدونیم که هر چقدر هم فتیش عجیبی داشته باشیم، حتما یکی دیگه هست که همون فتیش رو داره و ما هیچ وقت تو فتیشمون تنها نیستیم. اما بایدیادمون هم باشه که اگر چیزی برای ما به شکل خاص برانگیزاننده است، معنی اش این نیست که برای بقیه آدم‌ها هم اینطوره. باید خودمون رو بشناسیم و با پارتنرمون یا شرایطمون هماهنگ بشیم؛ بدون تعمیم دادن علاقمندی شخصی‌مون به کل بشریت.

رادیو گیک شماره ۷۹ – آراش بالاخره آزاد

گاهی اینقدر حرف زدن عقب افتاده که دیگه حرفی برای زدن نمی مونه. این از اون رادیوها است. آرش آزاده. کلی آدم کشته شدن. کمی از حرف‌هامون رو می زنیم تا بتونیم برگردیم روی مسیر مرسوم. ظاهرا اگر کلی حرف نزده بمونه، حرفی برای زدن نمی مونه

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

اخبار

ایالت های آمریکا قانون کردن بی طرفی شبکه رو در دستور کار قرار می دن

[ اف سی سی رای به حذف بی طرفی داد. توضیح بی طرفی. اینکه چند ایالت از جمله کالیفرنیا و نویورک دارن قانونی می ذارن که طبق اون هیچ ارائه دهنده ای حق نداره سرویسی رو بلاک کنه یا کندتر کنه ]

صحبت های وزیر ارتباطات در مورد سرمایه گذاری روی استارتاپ ها

بپرسیم آیا آمریکا هم وزارت ارتباطات داره که با وزارت اقتصاد با وزارت کار هماهنگ کنن سعی کنن گوگل بسازن؟ یا چیزهای دیگه (آزادی/ زیرساخت/ حقوق فردی / ..) باعث شده؟
و جا داره اشاره کنیم به فیلتر جابینجا که استارتاپ موفق بود
و البته بحث اینکه چرا شرکت هایی کها از سوراخی شروع به پول درآوردن می کنن رو سریعا می دوشیم تا جایی که بتونیم؟ چرا مخابرات می گه باید ۳۰٪ سهام شرکت هایی که با زیرساخت های مخابرات پول در میارن به اون منتقل بشه و کلی سوال دیگه.
و البته حین این بحث های من و شما ترامپ با همه عجیبی اش فرمانی رو امضا کرد که توش شرکت ها اجبار می شن به مکان های دور افتاده آمریکا هم اینترنت پر سرعت برسونن. چون حق هر آدم و پیش نیاز پیشرفت است.

سوتی های مسوولین رو داشتیم که گریه داره نشستن رییس ما شدن (: از اون که مسوول پرورش کودکان است و صبح می گه زن ها که می رن سر کار ناراحتش می کنه تا اون که می گه بیت کوین یعنی ملکه بیت ها تا اون که می گه می گه بچه ده ساله اش رو تسلا می خواد استخدام کنه تا اونکه پول می گیره ما رو دارای فرهنگ کنه بعد توضیح یم ده که استارتاپ ویکند یعنی استارتاپ آزاد تا اون احمقی … لعنت به همه اینهمه بی سواد و بخصوص اونهایی که با این سوادهاشون برای ما تصمیم می گیرن. برو شیرازی رو که خنده بر لبانمان بنشانی.

در اعماق

باگ سخت افزاری عمیق اینتل: ملت داون و اسپکتره
که البته این دو تا هم نبودن. بیشتر هم شد. ماجرا این بود که در سطح سخت افزاری (سی پی یو) می شد بخشی دیگه از حافظه رو خوند. چه توی آرم چه توی ای ام دی و چه توی اینتل. توضیح خودم. بحث بامزه که گوگل کشف کرد و به مدیر عامل اینتل گفت و اونم ۲۴میلیون سهامش رو فروخت. یعنی صد در صد چیزی که می تونست بفروشه ((:

بیت کوین رو داشتیم
چند بحث باید بشه
۱- شما احتمالا پولدار نمی شدین: ۱- فقط اونی که مشهور شد رو می بینیم ۲- از دست می دادیمش
۲- ارزش معامله داره ولی ارزش مصرفی نداره +‌ پیچیدگی های نقد کردن اگر پولدار بودین
۳- وقتی یک چیزی مد می شه دیگه خوب نیست. نمی شه اکثریت سود کنن
۴- تکنولوژی رو بچسبین
۵- زندگی رو فروختن یک بحث است و هزار دلار خریدنش یک بحث دیگه

روبات ها علیه بیخانمان ها

شرکت کینگ اسکوپ این ربات ها رو می سازه. این ربات های تخم مرغی که شغلشون نگهبانی توی پارکینگ ها و مکان های ورزشی و محوطه شرکت های تکنولوژیک است اخیرا شروع کردن به مقابله با آدم های بیخانمانی که سعی می کنن اینجاها استراحت کنن. مثلا اخیرا شرکت SPCA که از عجب روزگار یک شرکت حمایت از حقوق حیوانات است یکی از این ربات ها رو استخدام کرده تا مواظب باشن که نکنه آدمی بدون خونه توی محوطه اونها اطراق کنه. درست یک هفته قبلتر شورای شهر سانفرانسیسکو اعلام کرد که این ربات ها حق ندارن در سطح شهر راه برن و هر روز راه رفتن اونها ۱۰۰۰ دلار جریمه داره. ادعای SPCA اینه که کارمدانش نمی تونن به خاطر بی خانمان ها رفت و‌آمد کنن و در نتیجه این شرکت مجبوره جلوی اونها رو بگیره. این ربات (مشهور به کی ۹)عکس یک سگ قشنگ جلوش داره و یه گربه ملوس پشتش و با لیزر و چشم الکترونیک اگر کسی رو ببینه که مشکوک به هوم لس بودنه، به مسوولین اطلاع می ده. اجاره چنین رباتی ساعتی ۷ دلار است که پایینتر از حداقل حقوق یک نگهبان انسانیه و به اوبر و مایکروسافت و جونیپر فروخته شده. البته معمولا عکس العمل آدم ها به این ربات ها خیلی مثبت نیست. تا اینجا موارد زیادی بوده که بهشون لگد زد. سنسورهاشون رو خراب کردن و اینجور چیزها. کسی دوست نداره همیشه یک پلیس بالا سرش باشه. پرایوسی آدم ها مهمه بخصوص و ظاهرا خیلی ها علاقمند هستن ازش دفاع کنن.

قسمت آخر

تلگرام

بحث رفتن همه ایران به سمت تلگرام و اشکالاتش (مهمترین اینکه نمی شه سرچش کرد)
بحث فیلتر شدن و ارتباط به خیزش مردمی (دلیلش فقر است و نارضایتی از شما نه تلگرام (: ))
اما یک خبر مهم بلاک چین بود و اینها. ماجرا چیه؟
اولا که در چند توییت بالاخره فیلتر شد. تلگرام گفت که حضار نیست سانسور رو قبول کنه و اگر کانالی با قوانینش (شامل عدم تبلیغ خشونت و نفرت و ..) تضاد داشته باشه اونو می بنده نه فقط با درخواست یک دولت. در این حین توییتی هم اومد که توش Durov می گفت به زودی بلاک چین به تلگرام اضافه می شه و این تکنولوژی قابل فیلتر شدن نیست.
اما ماجرا چیه! بذارین بریم سراغش. تلگرام می گه یک شبکه به اسم Telegram Open Network راه می ندازه که بلاکچینی با قابلیت های پیشرتفه تر است. به قول خوش نسل سوم! (بعد از بیت کوین و اتر). برای شروع هم ICO داره یا همون Initial Coin Offering که توش گروه ها / شرکت ها یا سازمان ها ها حاضر می شن پول بدن برای خریدن سکه ها. از اونجایی که در حال حاضر این برنامه حدود ۱۶۰میلیون کاربر داره و یکی از ابزارهای دست همه کسانی است که توی دنیای کریپتوکرنسی هستن، احتمالا اینجا هم موفق خواهد بود. راه انداختن این شبکه به تلگرام اجازه می ده سیستم پولی خودش رو راه بندازه و سکه هاش (که بهش می گه گرام) رو دست به دست کنه. این ممکنه به شکل پول سنتی باشه (یک مرکز که توش می گه هر کس چقدر پول داره) یا یک بلاک چین.. یا ادعایی که تلگرام کرده: ترکیبی از هر دو که البته توش بلاک چین می تونه چند شاخته هم بشه. احتمالا اینه که تحت عنوان «غیرقابل فیلتر» ازش حرف می زنن.

شایعات می گن که احتمالا تلگرام دنبال حدود ۵۰۰میلون دلار درآمد از فروش اولیه است و احتمالا ارزش کل سکه هاش سریعا به حدود ۳ تا ۵ میلیارد می رسه. این اتفاق احتمالا در حدود عید بیافته و ممکنه واقعا بزرگترین آی سی اوی تاریخ باشه. کسی که وارد این پروسه می شه، برای سرمایه گذاری اولیه احتمالا حداقل به ۲۰ میلیون دلار نیاز داره.

کاربردها احتمالا این می شه که من بتونم تو کانالم یک دگمه دریافت پول بذارم یا برای شما پیام رسمی «یک صدم سکه به من بده» بفرستم و شما بتونین اگر تو حسابتون این هست به من بدین. بحث بلاک چین هم در کنار سیستم مرکزی مطرح می شه [ایده خودم از این دو تا کنار هم رو بگم و در عین حال ۲ به توان ۹۲ بلاک چین ممکن رو].

تمام اینها در یک وایت پیپر ۱۳۲ صفحه ای تشریح شده که در چهار بخش توضیحات رو می ده:
۱. تون سرویس: پلتفرم 3rd partyها از هر نوعی که بتونن اپ های غیرمتمرکز یا قراردادهای هوشمند بنویسن
۲. تون دی ان اس: که بتونه به حساب ها و قراردادها و نود های شبکه اسم های آدم فهم بده
۳. تون پیمنت: پلتفرمی که انتقال پول رو ممکن کنه – چه بین آدم ها چه بین ربات ها
۴- تون بلاک چین: که ازش حرف زدیم و می تونه در سطحی بسیار گسترده حساب ها رو نگه داره که شامل چیزی به اسم تن هایپرکیوبت روتینگ هم هست که تضمین می کنه در صورت رشد زیاد، سیستم به مشکل نخوره.

همچنین این سیستم به جای پروف آو ورک از چیزی به اسم پروف آو استیک استفاده می کنه و می گه می تونه به یک میلیون تراکنش در ثانیه برسه! اوه.. و یادمون باشه که ۴ درصد کل سکه ها قراره به تیم توسعه تلگرام اختصاص پیدا کنه و کل سیستم هم حدود ۵۲درصد رو دستش نگه می داره تا مطمئن باشه که سیستم امن است و هیچ گروهی نمی تونه توش دستکاری کنه. انتظار می ره اواخر سال ۲۰۱۸ آدم ها بتونن ولت هاشون رو بسازن و واقعا پول جابجا کنن.

راستی! برادران دورف سایتی رو ساختن که به فیسبوک روسیه تبدیل شد اما بعدا با فشار آدم های متصل به پوتین مجبور شدن اونو خیلی ارزونتر از قیمت اصلی بفروشن و از روسیه تقریبا در برن. دورف ما با ۳۰۰میلیون دلار و ۲۰۰۰ بیت کوین اومد بیرون و پاسپورت سنت کیتس و نویس رو خرید که تو ماهواره تبلیغ می کنه (: الان در دوبی و لندن زندگی می کنن و گاهی روسیه و احتمالا این ماجرای بلاک چین و پول در تلگرام، سود سرشار دومی بهشون خواهد رسوند.

تبریک ها و تقبیح ها

تقبیح برای سانسورچی که از همیشه هارتر داره هر چی به دستش می رسه رو سانسور می کنه. امروز جابینجا فیلتر شد! قبلش تلگرام و اینستاگرام و سوتی های پی در پی دوستی که رییس شورایی است که حقوق می گیره برای ما فرهنگ سازی کنه و می گه ویکند یعنی باز (:
ابراز خوشحالی از آزادی آرش زاد مون و امید به آزادش دن هر کس که به خاطر عقیده و تبلیغ عقیده و دین و گرایش و هر چیز مشابه در بند است
ناراحتی از اینکه اینهمه آدم خوبی از پوینده تا مختاری بعد از مثله شدن راهی اون دنیا شدن و ابراز ناراحتی از کشوری که آدم هاش از زور خفقان و گرسنگی باید حرفشون رو با فریاد توی خیابون بزنن و بمیرن
و تسلیت به همه مون که بازم آدم هامون مردن. اینبار نه تو خیابون که تو نفتکشی که پنج روز سوخت تا بالاخره ظریف با چین صحبت کنه که اونها جعبه سیاه رو بردارن.. و البته با یک کشتی چینی تصادف کرده بودیم
و تسلیتی هم به تلگرام به معنی اون سیستم قدیم یارسال پیام با کاغذ چون بلژیک بالاخره تصمیم گرفت کلا سرویس تلاگرام دولتی اش رو جمع کنه (:
و گفتم ظریف.. تبریک به زنان عربستان که بعد از مبارزات طولانی حالا حق رانندگی دارن و حق استادیوم رفتن و یادآوری متلک ظریف که «زنان شما حتی حق ندارن رانندگی کنن» و یادآوری اینکه اصلاحات یعنی امسال از پارسال بهتر باشیم. یه چیز نام ببرین که بهتر شده؟ [کمی توضیح]

موسیقی

  • ۲۵بند – انقد بخند
  • درنگ – سنت رباتیک
  • علی سورنا – طوفان
  • ترانه شیرازی ‘زیر پیرهنو’ – منتجم شیرازی

تاثیرات زیست محیطی بیت کوین:‌ هر تبادل پول برقی به اندازه یک هفته یک خونه آمریکایی مصرف می کنه

بیت کوین که دیگه نیاز به توضیح نداره (+ و + و +) ولی اکثر مایی که از بیت کوین حرف می زنیم، حواسمون نیست که تاثیر این حجم از پردازش روی محیط زیست، مصرف انرژی و توسعه چیه. در حال حاضر قیمت بیت کوین در حوالی ۷هزار دلار می چرخه و میدونیم که روش به دست آوردن سکه حل یک معمای ریاضی بسیار سخت است. آدم ها برای اینکه بتونین معما رو حل کنن و یک سکه ۷هزار دلاری به دست بیارن دائما دارن کامپیوترهای قوی یتری می خرن و قوی تر و قوی تر. و وقتی می گیم قوی، یعنی پر مصرف تر و پر مصرف تر.

الکس وریس (که عنوان مد روز دیجیکونومیست رو برای خودش استفاده می کنه) محاسبه می کنه که با قیمت های فعلی برای افراد به صرفه است تا توانی برابر ۲۴ تراوات ساعت رو مصرف کنن؛ عددی تقریبا برابر مصرف سالانه کل کشور نیجریه با ۱۸۶ میلیون نفر جمعیت.

همین محاسبه نشون می ده که برای هر یک تراکنش مالی در زنجیره بیت کوین،‌نیاز به ۲۱۵ کیلووات ساعت برق است (با توجه به تقریبا ۳۰۰هزار تراکنش روزانه) که برابر عددی نزدیک به مصرف یک هفته هر خونه در آمریکا می شه.

بیت کوین طراحی شده که ناکارا باشه چون لازم داریم که با شروع از بی اعتمادی، به اعتماد برسیم. در صورتی که تنها به خودتون و چند قانون (نرم افزار) اعتماد داشته باشین، لازمه هر چیزی که اتفاق می افته رو خودتون هم بررسی کنین و این دقیقا کاری است که هر نود بلاک چین بیت کوین می کنه.

این شیوه ساخت اعتماد بر پایه بی اعتمادی به همگان، بسیار انرزی بر است و در دوران مسائلی مثل تلاش برای صرفه جویی در مصرف انرژی و مشکلات زیست محیطی متنوع و گرمایش زمین و غیره، انتخابی عجیب. ولی فعلا که داره کار می کنه چون به آدم ها پول می رسونه و اونها رو کمی از دست دولت ها نجات می ده ولی لازمه هزینه های زیست محیطی اش هم درک بشه.

راستی.. همونطور که عکس بالای مطلب می گه، این چهارشنبه از ساعت ۶ تا ۸ در گیک‌آپس مرتبط با بیت کوین من هم جزو پنل هستم. ۲۴ آبان ۹۶، ساعت ۱۸ تا ۲۰، تهران – یوسف آباد – میدان سلماس – خیابان فتحی شقاقی – نرسیده به بیستون – پلاک ۸۶ – سرای محله جهاد.

تبلیغ ها دارن هدف‌مندتر می‌شن؛ آماده باشین!

یوتوب داره ابزار جدید تبلیغش رو فعال می کنه: «دایرکتور میکس». این ابزار به تبلیغ دهنده ها اجازه می ده بر اساس مکان، سرچ ها، علاقمندی ها و اطلاعات دموگرافیک آدم‌ها، هزاران نسخه مختلف از هر تبلیغ رو نمایش بدن.

در حال حاضر تبلیغ سازها، عملا با اینترنت هم مثل تلویزیون برخورد می کنن و در نهایت یک فایل تبلیغ چند ثانیه ای می سازن که قبل از ویدئو پخش می شه اما حالا دایرکتور میکس اجازه می ده شرکت تولید کننده تبلیغ، بخش های مختلف اون رو جدا جدا آپلود کنه. مثلا صداهای مختلف، نوشته های مختلف در لحظات مختلف، حتی قطعات تصویری مختل و در نهایت تصمیم بگیره که بر اساس سن و جنس و سرچ و مکان و غیره، کدوم ها باید ترکیب شده، نمایش داده بشن. این یک قدم جدید توی مسابقه جلب توجه در اینترنت است.

مثلا ممکنه اگر یک مغازه آنلاین داره خودش رو تبلیغ می کنه به یکی لپ تاپ نشون بده و به یکی دیگه دوچرخه یا برای یک پسر نوجوون یک خانم حرف بزنه و برای یک مرد مسن که قبلا دنبال مطالب بخصوصی گشته، یک صدای رباتیک. همچنین با این ابزار جدید این امکان هست که یک تبلیغ دهنده چندین ترکیب مختلف رو تعیین کنه تا یکی یکی به شخصی با شرایط خاص نمایش داده بشن تا تبلیغ در طول چندین روز، نه فقط تکراری نباشه که یک خط منطقی رو هم دنبال کنه.

این کار در واقع داره هدف دقیق تری رو به افراد می گیره و فشار بیشتری بریا خریدن ایجاد می کنه. توی کشورهای درست و حسابی تر تبلیغ ها قواعدی دارن. مثلا گاهی شما نمی تونین به یک کودک بگین «فلان چیز رو که بخری خیلی خوشحال می شی» چون توان تصمیم گیری اش در این مورد خیلی کمتره یا در کشورهای دیگه تبلیغ کردن به شکلی که افراد ناخوداگاه تصمیم به خرید بگیرن غیرقانونیه. حالا این اسلحه جدید، هدفگیری دقیق تری داره که شاید حتی ازش خوشمون هم بیاد ولی یک هل دیگه است به انگولک کردن بخشهای ضعیف آدم ها به نفع خریدن.

مرتبط: اگر گوش نکردین، داستان انسان ناخودآگاه رو حتما گوش بدین.

رادیو گیک شماره ۶۸ – جوراب شلواری ۲ – نگاهی به تاریخچه اصلاح بدن زنان

زن‌ها از چه زمانی شروع کردن شیو کردن زیربغل، پاها و بعد بقیه بدن؟ چرا الان اگر از اکثریت آدم ها بپرسین چرا باید موهای بین پاها رو اصلاح کرد در مورد بهداشت حرف می‌زنن در حالی که پزشک ها می‌گن که بودن موها بهداشتی تر از زدن اونها است؟ مردها کی به این بازی وارد خواهند شد این بازی رو واگذار خواهند کرد؟ اینها چیزهایی هستن که توی رادیو گیک شماره ۶۸ که دومین جوراب شلواری است بهش می‌پردازیم. سری های جوراب شلواری دوست دارن در حوزه‌هایی که کمتر ازشون حرف میزنیم وارد بشن و یادآور کنن که چطوری این چیزها ساخته جامعه هستن، چطوری جالب هستن و چطوری باید حواسمون بهشون باشه که فکر نکنیم همیشه در همه همینطوری است که ما فکر میکنیم. اگر از این شماره از جوراب شلواری براتون عصبانی کننده یا غیرقابل باور بود، به همه آدم‌هایی فکر کنین که به چیزی باور داشتن و وقتی باهاشون حرف می زدین، حاضر نبودن برعکسش رو بشنون و جوری رفتار می کردن انگار اصلا نمی فهمن شما چی می گین.

با این لینک‌ها مشترک رادیوگیک بشین

در مورد شیوینگ حرف می زنیم. تاریخچه و اینها و در جوراب شلواری هستیم! جایی که قراره در مورد چیزهایی حرف بزنیم که برامون راحت نیست و چیزهایی رو یادآوری کنیم که مدت ها بود فکر می کردیم بدیهی هستن و همیشه تاریخ این شکلی بودن! با ما باشین

sophia

در دنیای جدید اصولا با پاها شروع نشد. یکی از بهترین منابع تاریچه ای کتابی است از ۱۹۸۲ به اسم Caucasian Female Body Hair and American Culture Christine Hope http://onlinelibrary.wiley.com/doi/10.1111/j.1542-734X.1982.0501_93.x/abstract

در شروع می گه اولین تبلیغات در مورد زیر بغل است.

البته پیش از این در بعضی جاهای دیگه رواج داشت. مثلا در اسلام می گفتن موی میان پاها رو باید کوتاه کرد یا در مصر باستان با استفاده از چیزی شبیه وکس یا صدف های تیز شده یا شکسته و تیز، موها رو اصلاح می کردن یا در حوالی ۱۵۰۰ انگلستان به پیروی از ملکه موی بدن رو می زدن و البته موی پیشونی رو هم می کندن تا صورت بلندتر به نظر برسه.

اما در مورد دنیای جدید ژیلت مساله رو شروع کرد. تیغ های یکبار مصرف شدیدا خوب می فروختن ولی لازم بود روشی پیدا بشه که همون محصول رو بشه به زن ها هم فروخت. و چه چیزی بهتر از تبلیغ تغییرات مد؟

sahve1

۱۹۱۵ تازه اصلاح زیر بغل شروع شد.. در ادامه مدهای مرتبط با مد لباس که آستین نداشت یا آستین های خیلی کوتاه داشت که باهاشون موهای زیر بغل قابل دیده شدن بود. در آمریکا مجلات با مخاطب آدم های پولدار تبلیغات بزرگی بود تحت عنوان Great Underarm Campaign که تبلیغ بزرگی می گفت summer dress and modern dancing combined to make nessesary the removel of objectionable hair و منظور زیر بغل بود ۰> در یکسال ژیلت حدود ۱ میلیون تیغ فروخت! تا ۱۹۲۲ بازار پر شده بود از کرم های موبر و غیره و الان که یک قرن گذشته، ۹۶ زنان آمریکایی و کانادایی به شکل منظم زیر بغل و پاهاشون رو مو زدایی می کنن.

۱۹۱۷ بالاخره تبلیغ های ضد موی زیر بغل و اصلاح و غیره به مجله های ارزونتر و با مخاطب های معمولی هم می رسن. محتوای تبلیغات چیزهایی مثل اینه: «مد می گوید پوست زیر بغل شما باید به نرمی پوست صورتتان باشد». یک احتمال که سراغ زیر بغل رفتن و پاها رو کار گذاشتن این بود که «پاها» در زن ها هنوز چیزهای سکسی حساب می شد و حتی اولین تبلیغ ها که به اصلاح پا اشاره می کنن هم از کلمه leg استفاده نکردن و از limb استفاده شده. این تبلیغ ها شدیدا مبتنی بر دلایلی بود که باید زیر بغل رو اصلاح کرد و حتی روش اصلاح اونها! (: چون کسی عادت نداشت بهشون. ما در جنگ اول جهانی بودیم! اگر به تلیغات نگاه کنیم در مورد «عدم بهداشت» و «نامناسب بودن برای مد» اشاره می شه و در نهایت فشار روی اینکه «هر زن مدرن این کارها رو می کنه؛ مگه شما مدرن نیستین؟»

shave2

البته در همین کلی محصول بهداشتی هم اومده ولی در همه موارد هم به مردها فروخته می شه هم به زن ها. از دئودورانت تا محلول های شستشوی بدن و خمیردندون های جدید اما این یکی فقط مخصوص خانم ها است: تیغی که آقایون دارن می خرن تا صورتشون رو اصلاح کنن رو شما هم لازم دارین… چون.. آهان موی زیر بغل هست (:

همونطور که گفتیم بالاخره در ۱۹۲۲ است که شرکت های مد خودشون شروع می کنن کرم های موبر می فروشن و تیغ.

اولین تبلیغات مربوط به اصلاح پاها ۱۹۱۸ است و همونطور که گفتیم به پاها هم اشاره نمی کنه. نمودار تعداد تبلیغات و فروش نشون می ده که فروش موبرها/زنهای زیر بغل بسیار بالاتر از وسایل و تبلیغات اصلاح پاها است.

برای اصلاح پاها باید منتظر جنگ جهانی دوم باشیم. از یکطرف مدها و پین آپ گرل ها و از همه مهمتر کمبود مواد اولیه ای مثل ابریشم باعث شد جوراب های نازک کمیاب بشن و آدم ها با پاهای بی جوراب رفت و آمد کنن و چی بهتر از این برای حمله تبلیغات دوم ژیلت؟ تا ۱۹۵۰ وسایل اصلاح پا به جزوی از وسایل آرایشی خانم ها تبدیل شده بود.

اما بذارین از پاها کمی بالاتر بریم.. و از زیر بغل خیلی پایینتر!

شاید فکر کنیم این چیزها خیلی قدیمی است ولی واقعیت اینه که در دنیای مدرن اولین اصلاح های بدن زنان، در زیر بغل حوالی ۱۹۲۰ و در پاها در حوالی ۱۹۴۰ شروع شد. اما خب دیدیم که اینطور نیست. در مورد موی بین پاها که مساله جدی تر / جدیدتر هم هست. یک محقق به مجلات پلی بوی نگاه کرده (ببین چه شغل های بامزه ای هست! حالا هی بریم مهندس بشیم!) توی بررسی مجلات پلی بوی می بینیم که تا ۱۹۷۰ که اصولا اثری از عکس های کمر به پایین در وسط مجله نیست اما از ۱۹۷۰ تا ۲۰۰۰ تقریبا تمام عکس ها یا اصولا شیو نشده هستن یا تا حدی اصلاح شدن ولی از ۲۰۰۰ به بعد یکهو میزان مو خیلی کم می شه یا اصولا نیست.

در مورد وکس برزیلی هم اولین … منطقا الان به وکس تمام موها برزیلی می گیم… اولین تبلیغ مال ۱۹۸۷ است که معلوم نیست البته چقدر اقبال داشته. از نظر سنی در آمریکا یک تحقیق این رو می گه:
Full bush (nothing removed)

18–24: 12%
25–29: 16%
30–39: 19%
40–49: 28%
50+: 52%

Trimmed with scissors

18–24: 29%
25–29: 39%
30–39: 50%
40–49: 50%
50+: 37%

Some removal (shaving, waxing, electrolysis)

18–24: 38%
25–29: 32%
30–39: 23%
40–49: 16%
50+: 9%

Bald (no hair at all)

18–24: 21%
25–29: 12%
30–39: 9%
40–49: 7%
50+: 2%

به طور دقیق هرچقدر سن پایینتر است علاقمندی به اصلاح کامل بیشتره و اصلاح با تیغ مرسوم ترین. همین تحقیق بررسی می کنه که ارتباط سکس و وضعیت موی بین پاها چطوره و به این نتیجه می رسه که ربط قابل توجهی ندارن و همدیگه رو پیش بینی نیم کنن. همچنین محقق ها نمی تونن ربطی بین تحصیلات، ملیت، استفاده از کاندوم و چیزهای دیگه با وضعیت مو نشون بدن.

944182744

اما چرا اصلاح می کنیم؟ تحقیقی روی ۶۰۰ زن، به ترتیب به این دلایل رسید:
– با لباس های باز بهتر دیده می شه
– حس می کنم جذابم
– حس می کنم زنونه تر است و راحتترم
– تمیزتر حسش می کنم
و جواب های مربوط به سکس مثلا اینکه پارتنرم دوست داره یا مردها اینجوری دوست دارن کمتر بود. البته در آمریکای جنایتکار (:

البته در این مورد خاص که پزشک ها نظر خیلی جدی دارن که شیو کردن به ضرر بهداشت است. یک تحقیق در آمریکا نشون می ده که پنجاه درصد از زنانی که موی بین پا رو کاملا حذف می کنن به عنوان یکی از دلایلشون به بهداشت اشاره می کنن. این مساله از نظر پزشکی درست نیست و یک سرچ ساده در ژورنال های علمی کلی منبع نشون می ده که موی بین پا رو عامل دفاعی بدن برای یکی از حساسترین نقاط آسیب پذیرش در برابر باکتری ها و ویروس ها می دونن. تنها مشکل بهداشتی موهای بین پا، شپش است که خب در ۲۰۱۶ برای شنونده های ما و خواننده های اون مقالات مشکل به حساب نمی‌یاد.

جواب ها

گروه هایی هستن که این مساله رو سرکوب زنان می دونن یا فشار مردسالار به اونها. تا حدی شاید درست بگن ولی تاریخ نشون می ده که نقش سرمایه داری مستقیم بیشتر از مردسالاری مستقیم بوده (حالا می شه بحث کرد که این دو به هم ربط دارن). از اونطرف زنان هم نقش داشتن در شکل تعامل با این فشار. تحقیقی در دهه ۹۰ روی دلایل هم جالبه. یک محقق دیگه کار کرده تا ببینه چرا زن ها پاهاشون رو شیو می کنن یا نمی کنن و در نهایت رسیده به اینکه ایده های فمنیستی نقش بزرگی نداره و افراد به دلایل شخصی متنوع شیو می کنن یا نمی کنن. البته این تحقیق می گه شیوه ای زن ها خودشون رو از نظر جنسی طبقه بندی می کنن نقش پر رنگ تری روی دلایل شیو کردنشون داره. کسانی که خودشون رو لزبین طبقه بندی می کنن می گن شیو می کنن تا از نظر اجتماعی فشار کمتری روشون باشه. [ مثال بزنم؟ ] در حالی که زنان هتروسکشوال معتقد هستن با شیو کردن جذاب تر هستن و داشتن یک پارتنر می تونه پیش بینی کننده خوبی برای شیو کردن منظم باشه [مثال].

در دوران ویکتوریایی موی بدن غیرتمیز برداشت می شد در حالی که الان دیگه جزو دلایل شیو کردن پا نیست. شاهد دیگه این مساله اینه که در زمستان شیو کمتری داریم فقط چون دیده نمی شه. اگر نگرانی از دیگران نبود منطقا شیو در تابستان هم به اندازه زمستان می بود.

هراصلاحی باعث صدمه به پوست و باز موندن منافذ می شه و همه تجربه حساسیت هاش رو داریم. گاردین به فهرست بزرگی از ویروس ها اشاره می کنه که تحقیقات نشون می دن در صورت شیو کردن احتمال انتقال بالاتری دارن؛ حتی به سلولیتی که ناشی از اونها است و خب البته رهبر ویروس های خطرناک HPV که منجر به تبخال های تناسلی می شه. کارکرد دیگه این موها کم کردن اصطکاک پوست با پوست و حفاظت بیشتر از پوست در حین مالیده شدن به بخش های دیگه بدن یا بدن کس دیگه هستن. در نهایت پیشنهاد مقاله گاردین اینه که به جنگ با موها خاتمه بدیم و حداقل تصمیم آگاهانه تری نسبت بهشون بگیریم.

چند نکته بگم و خلاص!

noshave2

رابین ویز می گه انسان تنها موجودی است که در بین پاهاش موی مشخصی داره. در واقع گونه های مشابه ما (مثلا میمون های بزرگ و پرایمت ها) اصولا موی کمتری در اون ناحیه دارن. نظریه ویز اینه که این مو نشون دهنده بلوغ است و نمادی از توان باروری که موجب تحریک جنس نر می شه.

مفهوم موی زائد در اسلام

تحقیقی در آمریکا می گه زن ها در طول عمرشون تقریبا ۱۰هزار دلار خرج موها می کنن و تقریبا ۴ ماه از زندگی رو براش صرف می کنن

خیلی ها جبهه می گیرن که زشته و غیره ولی چطور برای مردها نیست؟ در واقع مساله اینه که ما به یک چیز عادت کردیم و هر چیزی که شبیه عادت / تبلیغ ما نباشه رو منفی می بینیم.

اگر بحث بو است چرا مردها بوی بد نمی دن پس؟ بحث اصلی بهداشت است که مستقل از مو اتفاق میافته. اشاره به آزمایش میمون ها و تفاوت بو و گریز به روش مبارزه با بوی بد (تمیز نگه داشتن و ۲ ساعت فرصت برای باکتری ها)

نکته بامزه اینه که توی ایران خیلی عادی تر حساب می شه که مردها زیر بغل رو شیو کنن در حالی که در مثلا آمریکا این اتفاق کمتر است و موی زیر بغل مرد، مردانه حساب می شه.

و البته هزاران شکر داریم که ما در دوره ای هستیم که هنوز مردها قرار نیست اپیلاسیون کنن! احتمالا دو نسل دیگه لازم خواهد بود و همه می گن چقدر برای بهداشت خوبه و چقدر قشنگتره و …

و حالا که البته بازی شد.. بگم که یک جوکی بود قدیم ها در مورد روش های شناختن اینکه دوست دختر شما ایرانی است… اصرار به آشپزی، آرایش، نوز جاب، … آخریش: وکسینگ وکسینگ وکسینگ!

cruz

حرف آخر

اینه که اینم چیز جدیدی است و برساخته فشارهای دیگران. حداقلش اینه که باید بدونیم حق انتخاب داریم و فشار به دیگران رو کم کنیم. شاید یکی بخواد آیرون من ۳ بگه «مدل دهه ۱۹۷۰ رو برای بیکینی ام ترجیح می دم» یا یکی مثل لیدی گاگا ترجیح بده با موی کامل روی جله کندی ظاهر بشه یا گپی هافمن بدون شیو کردن توی فیلم برهنه باشه. هر کس حق انتخاب داره. بهتره همدیگه رو قضاوت نکنیم و همه تلاشمون رو نذاریم روی شبیه کردن همه به هم. شاید یکی دوست داشته باشه مثل بچه نوزاد باشه ویکی بخواد تمام بدنش رو طبیعی نگه داره. اشتباه ترین کار ما اینه که سعی کنیم همه رو مثل هم کنیم چون در واقع خیلی جاها در حال صدمه زدن هستیم. هر چقدر خط مرزها پر رنگ تر باش دنیا بدتر می شه.

در واقع مشکل اینجاست که ما یک خط مرز محکم می کشیم و هر کی توش نیست رو دشمن تصور می کنیم می جنگیم. در واقع دائما دنبال «ما» و «شما» یا «خوب ها» و «بدها» هستیم و اتفاقا خودمون می شیم سیبل همدیگه. هر کس سلیقه ای داره (سلیقه من معلومه؟ (: )) و احمقانه ترین کار سرکوب همدیگه است. یادمون باشه که هر جا شروع کنیم به سرکوب دیگران، یک جا داریم خودمون رو سرکوب می کنیم.

اینستاگرام در ۲۰۱۳ عکس پترا کالیز که دختری بود که شورت پوشیده بود ولی موهاش کمی از شورت بیرون زده بود رو حذف کرد و گفت «این خلاف قواعد ما است». بعد در توییتر کلی سوال شد که اگر موها رو زده بود و مویی از شورت بیرون نمی زد این خلاف قوانین نبود؟ اینستاگرام اینقدر شجاع بود که معذرت خواهی کرد و منطق آدم ها رو پذیرفت. برند لباس زیر اند آدرز در کمپین جدید «توسط زنان برای زنان» از مدل هایی استفاده کرد که گاهی موی زیر بغل دارن، گاهی تتو دارن، گاهی جای زخم روی بدنشون هست و موارد مشابه. خیلی چیزها داره عوض می شه و آدم ها نسبت به خودشون حق پیدا می کنن. پورن مین استریم دائم داره می گه هر مویی روی بدن زشته اما من و شما هستیم که اجازه داریم خودمون تصمیم بگیریم و سلیقه هامون رو دوست داشته باشیم و ابراز کنیم – حتی اگر خلاف نظر جمع باشه. حداقلش اینه که باید یاد بگیریم با کسی که علاقه سالمش رو ابراز می کنه نجنگیم و به عنوان یک دشمن آسون بهش حمله نکنیم تا خودمون احساس امنیت کنیم. از نظر یکی موی بدن قشنگه، از نظر یکی زشته، از نظر یکی دیگه که سالمتره.. اصلا به من و اون ربطی نداره که زشته یا قشنگه. هر کی خودش تصمیم می گیره! اصولا به ما چه که هرکس در مورد بدنش چه تصمیمی می گیره.. بدن هر کس حق اونه سهم اونه.. عشق اونه و اگر کسی اینقدر شجاعه که در چنین موضوع پایه ای ای بتونه در مقابل کل جامعه مقاومت کنه من و شما کی باشیم که بخوایم … این حرفها چیه؟ شاد و خندون… می ریم موزیک آخر!

موسیقی

  • شعر اول از بیداد است
  • 15 – Madmazel Ashkan- Sokoote Ejbari
  • دروغ‌هات – ناصر صبوری
  • زود زودی – دیر دیرم
  • شیدا و مسعود جاهد – گل خزان ندیده
  • Chacarron

بعضی از منابع

طولانی و فوق العاده: آرونداتی روی و جان کوزاک با ادوارد اسنودن ملاقات می کنند: «مثل یک گربه خانگی کوچک و چابک بود»

7c851e64-db02-4df2-8b4c-8a53e5eaa8bd-1020x714

متن زیر ترجمه خوب مقاله‌ای مهم از گاردین است با عنوان «Edward Snowden meets Arundhati Roy and John Cusack: ‘He was small and lithe, like a house cat’ که دوست خوبم هما مداح ترجمه‌اش کرده.

دلیل تاثیر عجیب این مطلب روی خودم را نمی دانم، موقع خواندن و ترجمه اش چندبار به گریه افتادم و شاید جزو معدود دفعاتی باشد که متنی را بدون ویراستاری و فورا بعد از ترجمه چاپ می کنم، بالطبع فقط روی فیس بوک و هرکس لطف کند و دستی به سر و رویش بکشد و جایی عمومی چاپش کند ممنون میشوم. شاید مناسب سایتی مثل میدان باشد…. به هر حال آرونداتی روی روایتش از دیدار با ادوارد اسنودن را نوشته و در خلال آن مفهوم عشق به کشور پرداخته و دست آخر آن را با عشق به طبیعت و به دنیا و نه کشور گره زده….. متن طولانی است، ولی امیدوارم به اندازه من لذت ببرید و دوستانتان را هم در خواندنش شریک کنید.

دیدار ما در مسکو، یک مصاحبۀ رسمی نبود. یک دیدار مخفی و زیزمینی هم نبود. قسمت خوبش این بود که جان کوزاک، دانیل السبرگ (که اسرار پنتاگون در دوران جنگ ویتنام را فاش کرده) و من از عهدۀ ادارد اسنودن زیرک و سیاستمدار برنیامدیم. بدی اش این بود که جکها، مسخره بازیها و حاضرجوابیهای مان در اتاق 1001 دوبار تکرار نمی شوند. نمی توان آن طور که باید و شاید در مورد دیدارمان در مسکو چیزی نوشت. اما نمی شود هم کلا چیزی ننوشت. چون که به هر حال اتفاق افتاده. و چون دنیا مثل هزارپایی است که به ازای ملیونها گفتگوی واقعی، تنها میلیمتری به جلو می رود. و بدون شک، این یک گفتگوی واقعی بود.

شاید مهمتر از گفتگوها، روح حاکم بر اتاق بود. ادوارد اسنودن آنجا بود که بعد از یاده سپتامبر، به قول خودش «واقعا به جورج بوش اعتقاد داشت» و ثبت نام کرده بود تا برای جنگ به عراق برود. و ما هم آنجا بودیم: ما که بعد از ماجرای یازده سپتامبر دقیقا موضعی برعکس داشتیم. البته که برای گفتگو در این مورد دیگر کمی دیر بود. چیزی جز ویرانه ای از عراق به جا نمانده. و نقشۀ سرزمینی که …خاورمیانه نامیده میشد به شیوه ای بی رحمانه از نو رسم می شود. با این حال، همۀ ما آنجا بودیم و در هتلی عجیب و غریب در روسیه با هم حرف می زدیم. واقعا هم که هتل عجیب و غریبی بود.

لابی مجلل هتل ریتز-کارلتون مسکو مملو از ملیونرهای مست بود، پر از پولهای بادآورده و زنان زیبای جوان و خوشگذران، نیمه روستایی، نیمه مانکن، آویزان از بازوهای مردان متملق-آهوانی در نیمه راه شهرت و ثروت که دین شان را به آنهایی ادا می کردند که به آنجا رسانده بودنشان. در راهروها، کتک کاری و صدای بلند آواز برقرار بود و پیشخدمتهای آرام و یونیفورم پوشی را می دیدید که چرخ دستی های مملو از غذا و ظروف نقره را به داخل و خارج از اتاقها هل می دادند. در اتاق ۱۰۰۱، آنقدر به کرملین نزدیک بودیم که اگر دستت را بیرون می بردی، تقریبا می توانستی آن را لمس کنی. بیرون برف می آمد. ما وسط زمستان از نوع روسی اش بودیم- پدیده ای که به نقشش در جنگ جهانی دوم هیچ وقت به شکلی شایسته و بایسته پرداخته نشده. ادوارد اسنودن کوچکتر از آن بود که فکرش را می کردم. ریز، چابک، مرتب، مثل یک گربۀ خانگی. با شور فراوان از دن و به گرمی از ما استقبال کرد. با خنده به من گفت، “می دانستم می آیی!”، “چرا؟”، “برای اینکه مرا رادیکالیزه کنی!”. خندیدم.

جاهای مختلف اتاق نشستیم: روی صندلی، چارپایه و تخت خواب جان. دن و اد از دیدن هم خیلی خوشحال بودند و حرفهای زیادی برای زدن داشتند و قطع کردن صحبت هایشان چندان مودبانه نبود. گاهی هم با نوعی زبان رمزگونه با هم حرف می زدند: «من از آدم عادی، یه دفعه شدم TSSCI»، «نه چون اصلا DS نیست، این NSA است. در CIA، بهش می گن COMO». «تقریبا همان نقش است، اما آیا از آن حمایت می شود؟» «PRISEC یا PRIVAC؟» «با TALENT KEYHOLE شروع کردند. بعد همه وارد تاییدیه های TS،SI،TK و GAMMA-G شدند… هیچ کس نمی داند چی است»….
کمی طول کشید تا وارد بحث شان بشوم. از اسنودن در مورد عکسش با پرچم آمریکا پرسیدم و جوابش خلع سلاحم کرد: «ای بابا! نمی دانم. یکی به من یک پرچم داد، بعد هم یک عکس گرفتند.» و وقتی از او پرسیدم چرا برای خدمت در عراق ثبت نام کرد در حالیکه میلیونها نفر بر علیه آن در سرتاسر دنیا تظاهرات می کردند، باز هم جوابش خلع سلاحم کرد: «گول پروپاگاندا را خوردم».

دن مدتی طولانی در این مورد صحبت کرد که چطور اغلب آمریکایی هایی که به پنتاگون و سازمان امنیت ملی می پیوندند، چیزی در مورد exceptionalism آمریکا و تاریخچۀ جنگ افروزی آن نخوانده اند ( و بعد از پیوستن به این سازمانها هم احتمالا این موضوعات برایشان اهمیتی ندارد). او و اد این موضوع را به چشم خود دیده بودند و به اندازه ای وحشت کرده بودند که تصمیم گرفته بودند زندگی و آزادی شان را به خاطر آن به خطر بیندازند. وجه مشترک شان نوع حس ملموس اعتقاد به عدالت اخلاقی بود: {تمیز} درست و غلط.

af19e06b-434a-436f-965d-3300b5b09aca-2060x1236

این تعلق خاطر به عدالت، نه تنها در زمانی که تصمیم گرفتند آنچه را فکر می کردند غیرقابل قبول است فاش کنند، که وقتی که کارشان را انتخاب کردند هم با آنها بود: دن می خواست کشورش را از شر کمونیسم خلاص کند، اد از تروریسم و اسلام گرایی. کاری هم که بعد از برطرف شدن توهم شان انجام دادند، به اندازه ای بهت آور و شگرف بود که اسمی جز شهامت اخلاقی نمی شد رویش گذاشت.

از اد اسنودن در مورد توانایی آمریکا در ویران کردن کشورها و ناتوانی اش در بردن جنگ (علیرغم در اختیار داشتن ابزارهای کنترل جمعی) پرسیدم. فکر کنم لحنم خیلی بی ادبانه بود- چیزی مثل: «آمریکا آخرین بار کی برندۀ جنگی بوده؟» در این مورد صحبت کردیم که آیا تحریمها و بعد از آن حمله به عراق را می شود نسل کشی نامید یا خیر. در این مورد حرف زدیم که که چطور سازمان سیا این حقیقت را می دانست- و برای مقابله با آن آماده بود- که دنیا در حال حرکت به سمت نه تنها جنگ بین کشوری که جنگ درون کشوری است، جنگی که در آن نیاز به استفاه از ابزارهای کنترل جمعی برای کنترل همه است. و در این مورد که چطور ارتشها تبدیل به نیروهای پلیسی شده اند که کشورهای اشغالی شان را اداره می کنند، در حالیکه پلیس- حتا در جاهایی مانند هند و پاکستان و در فرگوسن میسوری- یاد میگیرد مثل ارتش باشد و شورشهای داخلی را سرکوب کند.
اد مفصلا در مورد ابزارهای کنترل جمعی حرف زد. و من اینجا از او نقل قول می کنم، چون این حرف را قبلا هم زده:

«اگر کاری نکنیم، مثل این است که در کشوری تحت کنترل کامل، در خواب راه می رویم. جایی که دولت بزرگی داریم که توانایی نامحدودی در زورگویی به همراه توانایی نامحدودی در دانستن (همه چیز در مورد مردم تحت سلطه اش) دارد.- و این ترکیب خطری است. این آیندۀ تاریکی است. اینکه آنها همه چیز را در مورد ما می دانند و ما هیچ چیز در مورد آنها نمی دانیم- چون آنها مخفی اند، دست بالا را دارند و طبقۀ مجزایی هستند… طبقۀ نخبه، طبقۀ سیاسی، طبقه ای که به منابع دسترسی دارد- ما نمی دانیم آنها کجا زندگی می کنند، نمی دانیم آنها چه می کنند، نمی دانیم دوستانشان چه کسانی هستند. آنها می توانند همه چیز را در مورد ما بدانند. آینده به این سمت می رود و من فکر می کنم می شود این شرایط را تغییر داد.»

از اد پرسیدم آیا آژانس امنیت ملی تنها تظاهر می کرد به دلیل افشای اسرارش ناراحت است، در حالیکه ته دلش خوشحال بود که همه فهمیده اند، همه چیز بین و همه چیز دان است- چون به این ترتیب مردم همیشه ترس خورده، نامتعادل و ترسو خواهند بود و مدیریت شان آسان؟ دن در این مورد صحبت کرد که چطور حتا در آمریکا هم ظهور یک حکومت پلیسی نیاز به وقوع یک یازده سپتامبر دیگر دارد:” الان در یک کشور پلیسی زندگی نمی کنیم، هنوز نه. چیزی که من می گویم ممکن است در آینده پیش بیاید. شاید هم باید اینطور توضیح بدهم… آدمهای سفیدپوست، طبقه متوسطی و تحصیلکرده مثل من در یک کشور پلیسی زندگی نمی کنند…. سیاهپوستان و فقرا در یک کشور پلیسی زندگی می کنند. سرکوب با نیمه-سفیدها و خاورمیانه ای ها و متحدان آنها آغاز می شود و بقیه را در برمی گیرد…. کافی است یک یازده سپتامبر دیگر اتفاق بیفتد و بعد صدها هزار نفر بازداشت خواهند شد. خاورمیانه ای ها و مسلمانها را به بازداشتگاهای موقت می فرستند یا از کشور اخراج می کنند. بعد از یازده سپتامبرهم هزاران نفر بی دلیل بازداشت شدند…اما من در مورد آینده حرف می زنم. در مورد چیزی مشابه وضعیت ژاپنی های مقیم آمریکا در دوران جنگ جهانی دوم… من در مورد زندان و اخراج صدها هزارنفر حرف می زنم. فکر می کنم ابزارهای کنترل جمعی هم مربوط به همین موقعیت باشند. آنها می دانند چه کسانی را بگیرند-اطلاعات را از قبل جمع کرده اند.” ( وقتی این را گفت، از خودم پرسیدم چه فرقی می کرد اگر اسنودن سفیدپوست نبود؟ البته این سوال را نپرسیدم)

در مورد جنگ و حرص حرف زدیم، در مورد تروریسم و تعریف دقیق آن. در مورد کشورها، پرچمها و معنای میهن پرستی صحبت کردیم. در مورد نظر عامه و مفهوم اخلاق عمومی حرف زدیم و اینکه تا چه اندازه بی ثبات است و چقدر ساده دستکاری می شود. اینطور نبود که کسی سوالی بپرسد و دیگری جواب بدهد. با همدیگر خیلی فرق داشتیم. اوله فون اوکسکول از بنیاد زندگی خوب در سوئد، من و سه آمریکایی پردردسر. جان کوزاک هم که کل داستان را ترتیب داده و هماهنگ کرده بود، نمایندۀ سنتی غنی بود: موسیقی دانها، نویسندگان، بازیگران و ورزشکارانی که خریدار حرف مفت نیستند، حالا هرچقدر هم که قشنگ بسته بندی شده باشد.

چه سرنوشتی در انتظار ادوارد اسنودن است؟ آیا هیچ وقت به آمریکا برمی گردد؟ شانس زیادی ندارد. دولت ایالات متحده- دولت در سایه و همینطور هر دو حزب بزرگ سیاسی- می خواهند او را به دلیل ضربۀ بزرگی که به امنیت کشور زده مجازات کنند (دولت قبلا چلسی منینگ و باقی افشاگران را به سزای اعمالشان رسانده). اگر هم نمی تواند اسنودن را بکشد یا زندانی کند، باید هر کاری از دستش برمی آید برای محدود کردن ضرری قبلی و فعلی او انجام دهد. یکی از راههای انجام این کار، کنترل، دستکاری و جهت دادن به بحث های حول افشای اطلاعات به نفع خودش است. و تا اندازه ای هم موفق به انجام این کار شده است.

در مرکز بحث بر سر رابطۀ میان امنیت عمومی و ابزارهای مراقبت جمعی در رسانه های غربی، آمریکا قرار دارد. آمریکا و اقداماتش. این اقدامات اخلاقی هستند یا غیراخلاقی؟ درست هستند یا غلط؟ افشاگران، آمریکایی های قهرمان هستند یا آمریکایی های خائن؟ در این معادلۀ اخلاقی محدود، کشورهای دیگر، فرهنگهای دیگر، گفتگوهای دیگر- حتی اگر قربانی جنگ افروزی آمریکا باشند- تنها به عنوان شاهد محاکمه ظاهر می شوند. آنها یا خشم دادستان را برمی انگیزند یا غضب وکیل مدافع را.

وقتی محاکمه در چنین شرایطی برگزار شود، در خدمت این ایده قرار می گیرد که وجود یک ابرقدرت میانه رو و اخلاقی امری ممکن است. مگر با چشمهای خودمان آن را نمی بینیم؟ اندوهش را؟ گناهش را؟ روشهای اصلاح خودش را؟ رسانه های در خدمتش را؟ کنشگرانش را که از شهروندان آمریکایی (بی گناهی) که دولت جاسوسی شان را کرده، دفاع نمی کنند؟ در این بحثهای قاطع و هوشمندانه، واژگانی مانند عمومی و امنیت و تروریسم مرتب به گوش می رسند اما مطابق معمول سرسری تعریف می شوند و اغلب به شیوه های مورد پسند دولت ایالات متحده به کار می روند.

وحشتنک است که باراک اوباما یک لیست مرگ ۲۰ نفره را قبول و امضا کرده. واقعا وحشتناک است؟ اسم ملیونهای آدمی که در جنگ افروزی های آمریکا کشته می شوند در چه جور لیستی است، اگر اسمش لیست مرگ نیست؟ با وجود همۀ اینها، اسنودن باید در تبعید استراتژیک و تاکتیکی باقی بماند. او در موقعیت پیچیده ای قرار دارد: باید در مورد عفو/محاکمه خودش با همان نهادهایی در آمریکا مذاکره کند که فکر می کنند به آنها خیانت شده و در مورد شرایط اقامتش در روسیه با بشردوست بزرگی به نام ولادیمیر پوتین! ابرقدرتها آدم راستگو را در موقعیتی قرار داده اند که باید در مورد در مورد نحوۀ استفاده از موقعیتش و آنچه به عموم می گوید، حواسش خیلی جمع باشد.

حتی وقتی حرفهای مگو را کنار می گذاریم، باز هم حرف زدن در مورد افشای اسرار هیجان انگیز است- سیاست واقعی همین است-: پرمشغله، مهم و پر از واژگان حقوقی. جاسوس و شکارچی جاسوس دارد، فرار و گریز، اسرار و فاش کنندۀ اسرار. دنیای بزرگ و جذابی است. با این حال اگر تبدیل به جایگزینی برای بحثهای سیاسی گسترده تر و انتقادی تر شود (که گاهی چنین تهدیدی وجود دارد)، دیگر حرف دانیل بریگن، کشیش ژزوئیت، شاعر و مخالف جنگ (که معاصر دانیل السبرگ است) در این باره که “هر دولت-ملتی میل به قدرقدرتی دارد- مساله این است”، محلی از اعراب نخواهد داشت.

7a6e3293-2443-4862-8f6e-a94db90c4a2d-1020x744

خوشحال شدم که وقتی اسنودن توییترش را راه انداخت ( و در کسری از ثانیه ، نیم ملیون فالوئر پیدا کرد)، گفت، “من قبلا برای دولت کار می کردم. حالا برای مردم کار می کنم.” آنچه در این جمله پنهان است، این باور است که دولت برای مردم کار نمی کند و این شروعی بر یک بحث فرسایشی و نامربوط است. البته که منظور او از دولت، دولت ایالات متحده بوده، کارفرمای سابقش. اما منظور او از “مردم” کیست؟ مردم ایالات متحده؟ کدام قسمت از مردم ایالات متحده؟ او باید در این مورد تصمیم بگیرد. در جوامع دموکراتیک، مرز میان حکومتهای انتخابی و “مردم” هیچ وقت کاملا روشن نیست. نخبگان اغلب به طور کامل با حکومت قاطی می شوند. از منظر بین المللی، حتا اگر چیزی به نام “مردم آمریکا” وجود داشته باشد، آنها گروهی به شدت صاحب امتیاز هستند. تنها “مردمی” که من می شناسم تصویری از یک هزارتوی به شدت غلط انداز هستند.

عجیب است که وقتی به دیدارمان در ریتز-کارلتون مسکو فکر می کنم، اولین تصویری که جلوی چشمم می آید، تصویر دانیل السبرگ است. دن، بعد از چندین ساعت گفتگو، طاقباز روی تحت خواب افتاده بود، دستهایش مثل مسیح باز بود و اشک می ریخت، برای آمریکایی گریه می کرد که “بهترین مردمش” باید به زندان بروند یا در تبعید زندگی کنند. اشکهایش تاثر من را برانگیخت اما نگرانم هم کرد- چون اشکهای مردی بود که سیستم را از نزدیک دیده بود. زمانی رابطۀ بسیار نزدیکی با کسانی داشته که سیستم را کنترل می کردند و با سردی در فکر نابودی حیات بر روی کره زمین بودند. مردی که زندگیش را به خطر انداخته بود تا کارهای آنها را فاش کند. دن از همۀ استدلالها باخبر است، مخالفان و موافقانش را می شناسد. او اغلب برای توصیف تاریخ و سیاست خارجی ایالات متحده از واژۀ امپریالیسم استفاده می کند. حالا، 40 سال پس از فاش کردن اسناد پنتاگون، او می داند که اگرچه آن افراد رفته اند اما سیستم همچنان به کار خود ادامه می دهد.

اشکهای دانیل السبرگ باعث شد در مورد عشق، در مورد از دست دادن، در مورد رویاها و بیش از هر چیز در مورد شکست فکر کنم. عشق ما به کشورها، چه نوع عشقی است؟ چه جور کشوری به رویاهای ما جامۀ عمل می پوشاند؟ چه نوع رویاهایی بر باد رفته اند؟ اینطور نیست که بزرگی و شکوه ملتهای بزرگ نسبت مستقیمی با توانایی آنها در بی رحمی و نسل کشی داشته باشد؟ آیا عظمت “موفقیت” یک کشور اغلب به معنای عمق شکست اخلاقی آن نیست؟ و تکلیف شکست ما چیست؟ ما نویسندگان، هنرمندان، تندروها، ضدملی گراها، تکروها و ناراضی ها، تکلیف برآورده نشدن رویاهای ما چیست؟ تکلیف شکست ما در جایگزینی پرچمها و کشورها با عشقی که کمتر کشنده باشد، چیست؟ به نظر می رسد آدمها نمی توانند بدون جنگ زندگی کنند، اما نمی توانند بدون عشق هم زندگی کنند. به همین خاطر، سوال این است که باید عاشق چی باشیم؟
این مطلب را در زمانی می نویسم که سیل پناهندگان به سمت اروپا روانه شده- نتیجۀ دهه ها سیاست خارجی ایالات متحده و اروپا در “خاورمیانه”، من را به این فکر می اندازد که پناهنده کیست؟ آیا ادوارد اسنودن هم پناهنده است؟ البته که هست. او به خاطر کاری که انجام داده، نمی تواند به جایی که فکر می کند خانه اش است بازگردد. (هرچند که همچنان می تواند در درون جایی زندگی کند که بیش از هر جای دیگری احساس راحتی می کند: درون اینترنت). پناهجویانی که از جنگ در افغانستان، عراق و سوریه به اروپا فرار می کنند، پناهجویان جنگ سبک زندگی هستند. اما هزاران نفری که در کشورهایی مانند هند به دلیل همین جنگهای سبک زندگی زندانی و کشته می شوند، ملیونها نفری که از زمین و مزرعه شان رانده می شوند، از همۀ چیزهایی که می شناسند تبعید می شوند: زبانشان، تاریخ شان و زمینی که خودشان آن را شکل داده اند- پناهنده به حساب نمی آیند. تا زمانی که بدبختی در داخل مرزهای کشور “خودشان” باقی بماند، آنها پناهنده به حساب نمی آیند. اما آنها هم پناهنده هستند. حتما تعدادشان در دنیای امروز زیاد است. متاسفانه در تخیلات محدود به کشورها و مرزها، در ذهنهای پیچیده شده در پرچم کشورها، آنها موفق به کسب این لقب نمی شوند.

شاید معروف ترین پناهندۀ جنگ سبک زندگی، جولیان آسانژ باشد، موسس و ویراستار ویکی لیکس، که حالا چهارمین سال پناهندگی-اقامت خود را در سفارت اکوادور در لندن می گذراند. تا همین اواخر پلیس در اتاقی کوچک درست بیرون ورودی مستقر بود. تک تیراندازها روی سقف منتظر بودند و اگر پایش را از در بیرون می گذاشت، اجازه داشتند به او شلیک کنند یا در جا او را بیرون بکشند و دستگیر کنند. سفارت اکوادور دقیقا مقابل هرودز، معروف ترین فروشگاه زنجیره ای دنیا قرار دارد.

روزی که با جولیان آسانژ ملاقات کردیم، فروشگاه هرودز از صدها-یا حتا هزاران- مشتری ای که دیوانه وار برای کریسمس خرید می کردند، پر و خالی میشد. در میانۀ آن خیابان پرزرق و برق و گران لندن، رایحۀ ناز و نعمت با رایحۀ زندان و ترس “دنیای آزاد” از آزادی بیان مخلوط میشد. روزی (در واقع شبی) که جولیان را دیدیم، به دلیل مسائل امنیتی اجازه نداشتیم تلفن، دوربین یا هیچ دستگاه ضبط صدایی را با خود داخل اتاق ببریم. بنابراین صحبتهایمان جایی ثبت نشد.

با وجود وضعیت وخیم موسس و ویراستارش، ویکی لیکس به کار خود ادامه می دهد، مثل همیشه با خونسردی و بی پروایی. به تازگی جایزه ای ۱۰۰ هزار دلاری برای کسی تعیین کرده اند که اسنادی “ناب و دست اول” در مورد پیمان تجاری و سرمایه‌گذاری ترنس-آتلانتیک فاش کند، یک پیمان تجارت آزاد میان اروپا و ایالات متحده که قصد دارد به شرکتهای چندملیتی این قدرت را بدهد تا از کشورهایی که اقداماتی علیه منافع آنها انجام می دهند، شکایت کنند. این اقدامات می تواند شامل افزایش حداقل حقوق کارگران توسط دولت باشد، یا سرکوب روستاییان به اصطلاح “تروریستی” که مانع کار شرکتهای استخراج معدن می شوند، یا آنهایی که این جسارت را دارند که به بذرهای اصلاح ژنتیکی شدۀ شرکت مونسانتو نه بگویند. این پیمان هم مانند ابزارهای کنترل جمعی یا اورانیوم رقیق شده، سلاح دیگری در جنگ سبک زندگی است.

وقتی به جولیان آسانژ نگاه می کردم که رنگ پریده و شکسته آن طرف میز نشسته بود، ۹۰۰ روز بود که رنگ آفتاب را ندیده بود و با این حال حاضر نبود طبق خواستۀ دشمنانش تسلیم یا گم و گور شود، خنده ام گرفت که هیچ کس به او به چشم یک قهرمان اهل استرالیا یا یک فاتح استرالیایی نگاه نمی کند. از نظر دشمنانش، آسانژ به چیزی ورای یک کشور خیانت کرده بود. او به ایدئولوژی قدرتهای حاکم خیانت کرده بود. به همین دلیل از او حتا بیشتر از ادوارد اسنودن تنفر داشتند. و این موضوع خیلی چیزها را توضیح می دهد.

اغلب به ما گفت اند که گونه ما بر لبۀ پرتگاه است. امکان دارد که هوش اغراق شده و پرغرور ما بر غریزۀ بقایمان پیشی گرفته باشد و راهی هم برای برگشت نباشد. در این صورت دیگر نمی شود کاری کرد. اما اگر هم بشود کاری کرد، می شود از یک چیز مطمئن بود: آنهایی که این مشکل را به وجود آورده اند، نمی توانند راه حلی برای آن پیدا کنند. رمزگشایی از ایمیلهای ما بهشان کمک می کند، اما نه خیلی زیاد. سنجش فهم ما از معنای عشق، معنای خوشحالی- و البته معنای کشورها- شاید کمکی بکند. سنجش اینکه اولویتهای ما چیست.

یک جنگل قدیمی، یک رشته کوه یا یک درۀ رودخانه دار حتما مهمتر و دوست داشتنی تر از هر کشوری هستند و خواهند بود. می توانم برای یک رودخانه گریه کنم. اما برای یک کشور؟ نمی دانم…

هما مداح قبلا هم در شماره نهم رادیو گیک یعنی راز شادی با ما بوده، با مقاله کتابخانه ای که ناپدید شد – گیا پدیا برای کیبرد آزاد نوشته.

پنج پناهنده و من

پناهنده اول

اسم منشی مادر من پریسا بود. حدود یک میلیون در ماه حقوقش بود. ازدواج کرده بود و کارش این بود که نسخه مریض‌ها رو بگیره، بهشون نوبت بده، اگر لازمه بهشون بگه به اندازه کافی آب بخورن و به نوبت اونها رو بفرسته تو اتاق سونو و نتیجه رو روی کامپیوتر تایپ کنه بده دست مراجع. یک روز از مامان خواهش کرد بهش حقوق سه ماه رو پیش بده تا بتونه بره ایتالیا. روشش دادن پونزده میلیون به یک قاچاقچی بود که اونها رو می رسوند به مرز ایتالیا. شش ماه بعد مادرش با یک جعبه شیرینی اومد مطب و گفت که دخترش خیلی موفق و خوشبخت است و ماهی هزار یورو از دولت می گیره و زندگی راحت و خوبی داره.

پناهنده دوم

فرید در حوزه خودش یکی از متخصص های خوب ایران است. از افغانستان اومده و نمی تونه درس بخونه یا تو بانک حساب داشته باشه. مستقل از کار فنی اش گاهی در ماست بندی کار می کنه چون حقوقی که به خاطر اون کار فنی میگیره جوابگوی هیچ چیز نیست. تعریف می کنه که یکبار در راه قم-تهران مسافری کنار جاده ایستاده بوده و اتوبوس نگه می داره و اونو پیاده می کنه تا اون مسافر رو سوار کنه. استدلال اینکه «من بلیت دارم» در مقابل «تو افغانی هستی» برنده نشده.

پناهنده سوم

اسمش رضا بود و من توی عربستان همکارش بودم. از مرز ایران رفته بود پاکستان و به سازمان ملل گفته بود ایران براش خطرناکه چون «لر» است و دولت مرکزی با لرها خوب نیست و قبایل اونها امنیت ندارن. ازش چند سوال پرسیده بودن مثل اینکه از کدوم طایفه است و از کدوم کوه‌ها برای رسیدن به پاکستان گذشته و بهش کارتی داده بودن که می تونست خونه و غذا داشته باشه. کارش این بود که هر هفته بلیت هواپیما به مقصد کانادا بخره و سعی کنه با پاسپورت ایرانی که ویزای کانادا نداره، سوار هواپیما بشه. در نهایت از طریق یک کشور ثالت به کانادا رسیده بود و چون پناهنده ها هی داشتن بیشتر می شدن، یک جایی دولت اعلام کرد که هر کس قبل از فلان تاریخ به کانادا رسیده بیاد اقامت بگیره. دوستمون در این مدت از دانشگاه مدرک مهندسی اش رو گرفته بود و در یک شرکت معتبر بین المللی کار می کرد.

پناهنده چهارم

دوستی است که در کمپین یک میلیون امضا عضو بوده. یا شایدم یه دوست چپ. شایدم اصلاح طلب یا روزنامه نگار یا تازه مسیحی شده یا گی یا ترنس. این دوستمون توی ایران نمی تونسته زندگی کنه چون … نمی دونم چرا.. چون راحت نبوده احتمالا یا خارج رو بیشتر دوست داشته. خیلی ها با شرایط مشابه این دوستمون نه فقط زنده موندن که هنوزم دارن برای حقوق خودشون و دیگران تلاش می کنن ولی اون که یکبار تو خیابون امضا جمع کرده بود یا توی سایت سه مطلب منتشر کرده بود یا توی ۸۸ باتوم خورده بود یا تازه مسیح رو کشف کرده بود یا بلد بود زیرچشمش رو سیاه کنه رفت و الان افتخار می کنه که توی آلمان و ایتالیا و … کار نمی کنه و حتی زبان هم نمی خونه یا در خانه آزادی و بقیه جاها فعاله. این دوستمون گاهی تظاهرات می کنه چون معتقده شرایط زندگی اش در کشور میزبان انسانی نیست. این آدم خیلی فرق داره با اونی که واقعا نمی تونست تو ایران بمونه و خوشحالیم که تونسته بره ولی؛ این پناهنده چهارم، اون نیست.

پناهنده پنجم

هزارن آدم است، از جمله یک بچه سوری است که پدرش و مادرش دریا رو به بمب و گلوله ای که با پول ما رو سرشون ریخته می شد ترجیح دادن.

من

من گاهی پناهنده یک، سه یا چهار هستم و به حال پنجمی افسوس می خورم که چرا کشورها قبولش نکردن. گاهی خودم هستم و به پناهنده دو توهین می کنم و گاهی کاملا آدم مستقلی هستم که فکر میکنم کشورها حق دارن دیگه بگن «ما اصلا پناهنده نمی خوایم» یا همونی هستم که قبلا مرتضی پاشایی شر می کردم و بعدش غواص و بعدش کارشناس حفاظت در برابر زلزله شدم و الان مسوول لایک گرفتن از غرق شده ها. شایدم من اونی هستم که پول بمبی که روی سر پناهنده ها گرفته می‌شه رو ازم می گیرن و جرات ندارم بگم «نکن آقا نکن!». راستش من واقعا نمی دونم کی‌ هستم؛ امیدوارم شما بدونین.